دو غزل نویافته از عطار در جُنگ شمارۀ ۱۳۱۰۰ کتابخانۀ مرعشی
شخصیت، زندگی و آثار عطار از ابهامآمیزترین مسائل تاریخ ادب فارسی است. این ابهام در کنار شهرت فراگیر او باعث شده است افسانههای بسیاری در این باره ساخته و آثار و اشعار ناهمگون و سست زیادی به عطار نسبت داده شود. علاوه بر این، تعدد عطارهای شعر فارسی ایجاب میکند که در مورد اشعاری که انتساب آنها به عطار پشتوانۀ خوبی ندارد، جانب احتیاط نگه داشته شود.
دستنویس شمارۀ ۱۳۱۰۰ کتابخانۀ مرعشی جُنگی بیاضیشکل و احتمالاً متعلق به سدۀ هفتم هجری است. این جُنگ و محتویات آن را که مجموعهای از رسالات و اشعار گوناگون است، ایرج افشار در مقالۀ «نگاهی به جُنگ بیاضی مرعشی» معرفی کرده است. البته افشار در این مقاله شمارۀ نسخه را ۱۰۵۲۶ نوشته که شمارۀ موقت نسخه بوده است.
در پایان یکی از رسالات این جُنگ تاریخ ۶۵۱ ثبت شده (ص۱۵۳) که معلوم نیست تاریخ تألیف رساله است یا تاریخ کتابت آن. ما این تاریخ را که تنها تاریخ قابل اعتنا در این دستنویس است، اصل قرار داده و جُنگ را از قرن هفتم دانستهایم؛ نوع خطوط و محتوای جُنگ نیز مؤیّد این احتمال است.
در این منبع دو غزل از عطار آمده است که در هیچ کدام از چاپهای دیوان او موجود نیست. چنان که گفته شد، باید در مورد انتساب این اشعار به عطار نیشابوری محتاط بود، اما به خاطر قدمت منبع مورد بررسی و مدعینداشتن اشعار، ما آنها را فعلاً از نویافتههای عطار نیشابوری میشماریم.
در جُنگ مرعشی (ص ۱۴۰ و ۱۴۱) غزل زیر با عنوان «لفریدالدین العطار» آمده است. در المعجم (ص۳۸۲) شعری با همین وزن و قافیه و با مطلع «تا چند ز صحبت مجازی / تا کی سخنان نانمازی» به عمادی نسبت داده شده است. به نظر میآید عطار در غزل زیر به استقبال شعر عمادی رفته است:
تا چند ز توبۀ مجازی / تا کی ز نماز نانمازی
دلخستۀ غفلتی و حرصی / سرگشتۀ شهوتی و آزی
رو در ره دین، ز سر برون کن / این بیادبی و بینیازی
زنّار ریا و زرق بگسل / گر مرد یقین و اهل رازی
از پای درآ و دست ... (؟) / کانجا نخرند سرفرازی
درباز دو کون را به یک دم / گر پاکروی و پاکبازی
چون شمع به سر روند درین ره / تن درده اگرچه زیر گازی
آن به که چو شمع در ره دوست / خوش میسوزی و میگدازی
ای بس که فروشدند چون تو / هان تا تو به خویشتن ننازی
عطار بسوخت در ره تو / آخر چو بسوختم بسازی
**
غزل زیر نیز که تخلص عطار دارد، بدون عنوان در صفحۀ ۱۱۲ جُنگ مرعشی آمده است:
گر مرد راه عشقی از خود به سر درآیی / دُردی دَرد نوشی رند و قلندر آیی
پای طلب درین ره درحال خشک گردد / گر در میان مردان با دامن تر آیی
اندر ره کمآمد کم زن وجود خود را / افزونی تو باشد کز جمله کمتر آیی
معشوق و عشق و عاشق اینجا یکیست لکن / آن دم شود یقینت کز جان و دل برآیی
جانها چه سنجد آخر جایی که هر زمانی / با او به دل ربودن از دست دیگر آیی
چندین هزار عاشق در انتظار رویت / تا تو ز قعر عزّت یک لحظه برتر آیی
عطار کرد دل را پر نان خوان عشقت / تا تو به میهمانی یک دم ز در درآیی
هرگز شکفت کس را از تو گلی عجبتر / گُلها ز گِل برآید تو از دلم برآیی
@r_varyani