ابیاتی از دو غزل مناسب این ایام
آن نه زلفست و بناگوش که روزست و شبست
وان نه بالای صنوبر که درخت رطبست
نه دهانیست که در وهم سخندان آید
مگر اندر سخن آیی و بداند که لبست
آتش روی تو زینگونه که در خلق گرفت
عجب از سوختگی نیست که خامی عجبست
آدمی نیست که عاشق نشود وقت بهار
هر گیاهی که به نوروز نجنبد حطبست
جنبش سرو تو پنداری کز باد صباست
نه، که از ناله مرغان چمن در طربست!
هر کسی را بتو این میل نباشد که مرا
کآفتابی تو و کوتاهنظر مرغ شبست...
سخن خویش ببیگانه نمییارم گفت
گله از دوست بدشمن نه طریق ادبست
لیکن این حال محالست که پنهان ماند
تو زره میدری و پردهٔ سعدی قصبست
ــــــــــ
روزه دارم من و افطارم از آن لعل لبست
آری افطار رطب در رمضان مستحبست
روز ماه رمضان، زلف میفشان که فقیه
بخورد روزهٔ خود را بگمانش که شبست
زیر «لب» وقت نوشتن همه کس نقطه نهد
این عجب: نقطهٔ خال تو ببالای لبست!
یا رب! این نقطهٔ لب را که ببالا بنهاد؟
نقطه هر جا غلط افتاد، مکیدن ادبست!
شحنه اندر عقبست و، من از آن میترسم
که لب لعل تو آلوده به ماء العنبست
مَنعم از عشق کند زاهد و آگه نبود
شهرت عشق من از ملک عجم تا عربست...
گر صبوحی بوصال رخ جانان جان داد
سودن چهره بخاک سر کویش سببست
@fanneadab