22.04.202504:04
آپولوجیا قجرتاری!
بخش۲
۴- چه کارها که نکرد!
قبلاً این را گفتیم، و باز تکرار میکنیم: آنچه ما در ناصرالدینشاه میپسندیم دقیقاً این بود که او تا حد بسیار زیادی پادشاهی به سبک «قدیمی» بود (اگر بگوییم «سنتی»، بعضی دوستان ممکن است رعشه بگیرند!). به شکار و زنان زیبا علاقه داشت و اگرچه در مورد امور مختلف کشور و وضع مردم و اوضاع باران و کشاورزی واقعاً دلمشغولی داشت، ولی دنبال ایدهفروشان و تمرکز قدرت و برنامهریزی متمرکز نیفتاد. تهمت استبداد مطلقه هم کمتر از همه به او میچسبد! در تمام سلطنتش سعی کرد که نیروهای تجددخواه و محافظهکار را در تعادل نگاه دارد. به نظر میرسید که به طور شهودی از خطر هجوم یکباره ایدههای مدرن کاملاً آگاه بود، ولی احتمالاً فاقد کلمات و عباراتی بود که بتواند فلسفه خاص محافظهکاری را با آنها بیان کند (حتی امروز هم بعد از ۲۰۰ سال تجربه، برای متفکران ما چنین چیزی مشکل است).
۵- اسطورههای ما!
اگر ناصرالدینشاه و قاجار نه اسطورهاند و نه قابل تبدیل به اسطوره، در عوضش اسطورههای دیگر در تاریخ معاصر کم نداریم:
➖نادرشاه
➖امیرکبیر،
➖مشروطه،
➖رضاشاه و راهآهن و ارتش و چکمهاش،
➖محمدرضاشاه و تمدن بزرگش،
➖مصدق و ملی شدن نفت،
➖خمینی و انقلابش.
به اضافه تعداد زیادی خُردهاسطوره، چون قائممقام و سیدجمال و شریعتی و ملکمخان و شاملو... آنچه بسیاری را میآزارد در واقع این است که ما مشغول واکاوی درباره این اسطورهها و بیرون کشیدن اسکلتها از درون کمدهای تاریخ هستیم!
۶- «سنت» روشنفکری
قسمت بسیار سخت کار ما آن است که در ۱۵۰ سال گذشته، جریانات فکری که زمانی سیدجمالالدین اسدآبادی و بابیها و روشنفکرانی چون ملکمخان و طالبوف و آخوندوف و آقاخان کرمانی علمدارش بودند، به تدریج تبدیل به ذهنیات همه جامعه شدند. این تفکرات به مرور توانستند تمام سدهای جلویشان و نهادهای سنتی مانعشان را با نفوذ و یا با تخریب بردارند: آخوندهایمان بابی و بعداً روشنفکر و انقلابی شدند، شاهزادههایمان کمونیست شدند، شاهمان سوسیالیست و انقلابی درآمد، بعد هم موج عظیمی از ریاکاری و تظاهر و واژهبازی و پندارفروشی جامعه را بلعید، جهانبینی جامعه دچار یک تحول اساسی شد…
حالا هر قدر که بیاییم و با شاهد و مدرک نشان دهیم که آن روشنفکران خیلی مواقع خودشان نمیدانستند چه میخواهند، هر چقدر استدلال بیاوریم که اینها مشغول واردات بعضاً بدترین ایدههای مخرب (چون سوسیالیسم و فاشیسم) بودند، هر چقدر که نشان دهیم که چگونه تلاش همینها بود که به ایجاد آخوند سیاسی و قدرت یافتن بلامنازع آخوند انجامید (و نه فقط در جریان انقلاب۵۷)، .... هرچقدر که استدلال و شاهد بیاوریم، باز نمیتوانیم بر آنچه اسلوب فکری کل جامعه (در میان تقریبا تمام گروهها) شده فائق آییم. ما در میان هیچ یک از گروههای سیاسی موجود (حتی در میان خیلی از لیبرترینها یا در میان بازماندگان قاجار) متحدی نداریم! حتی تاریخدانان بسیار منصفی چون عباس امانت (که بسیار وامدار او در مورد تاریخ قاجاریم)، همین ذهنیت غالب روشنفکری را دارند. یا مثال دیگرش را در پادکست بسیار خوب «ماجرای مشروطه» توسط امیر خادم میتوان دید که از لحاظ پژوهش تاریخی و رجوع به منابع دست اول بسیار عالی است، ولی وقتی که پای ارزشگذاری در کار میآید در همان چارچوب و پارادایم غالب جامعه است.
۷- سنت در مقابل مدرنیته؟
در اینجا حرف سر تقابل سنت و مدرنیته نیست. ناصرالدین شاه یا شاهان قبل و بعد از او مشکلی با تکنولوژی جدید و علوم جدید نداشتند و اتفاقا به دنبال اینها بودند. آنها حتی مشکل زیادی هم با خود مفاهیم سیاسی جدید مثل مجلس شورا نداشتند. ناصرالدین شاه شاهی سنتی بود، ولی «سنتگرا» به هر معنایی که امروز از آن منظور میشود نبود. حتی اتحاد محمدعلیشاه با شیخ فضلالله هم یک یارکِشی سیاسی بود و نه یک اتحاد ایدئولوژیک! تجدد سرنوشت محتوم ایران بود. سوال این بود که از چه راهی: راهی شبیه انگلیس یا مراکش و مبتنی بر محافظهکاری، یا راهی چون فرانسه و روسیه و مبتنی بر انقلابیگری و ویرانگری!
➖➖➖➖
ممکن است بپرسید که «آیا ملت ایران مانند هر ملت دیگری به اسطوره نیاز ندارد؟». جوابمان این است که: اسطوره به خودی خود مشکلی ندارد تا وقتی که محمل انواع و اقسام ایدئولوژیهای مخرب نشود.
این ما را میرساند به سوالمان در اولین بند این نوشته (اسطورهای در شرق). شخصیت مورد نظر مونکوت، شاه سیام (تایلند) در اواسط قرن نوزده بود که در تایلند نوعی اسطوره و پدر تایلند نوین به شمار میرود. او که سالهایی یک راهب بودایی بود، بعد از مرگ برادرش به پادشاهی رسید، زنان زیادی اختیار کرد (سوگلیاش دختر برادرش بود که از او ولیعهد بعدی متولد شد)، و سالها در میانه قرن ۱۹ کشورش را مستقل نگاه داشت. شخصیتی که خیلی بیشتر به ناصرالدینشاه میخورد تا هر یک از اسطورههای جدید ما.
بخش۱
@qajarnameh
بخش۲
۴- چه کارها که نکرد!
قبلاً این را گفتیم، و باز تکرار میکنیم: آنچه ما در ناصرالدینشاه میپسندیم دقیقاً این بود که او تا حد بسیار زیادی پادشاهی به سبک «قدیمی» بود (اگر بگوییم «سنتی»، بعضی دوستان ممکن است رعشه بگیرند!). به شکار و زنان زیبا علاقه داشت و اگرچه در مورد امور مختلف کشور و وضع مردم و اوضاع باران و کشاورزی واقعاً دلمشغولی داشت، ولی دنبال ایدهفروشان و تمرکز قدرت و برنامهریزی متمرکز نیفتاد. تهمت استبداد مطلقه هم کمتر از همه به او میچسبد! در تمام سلطنتش سعی کرد که نیروهای تجددخواه و محافظهکار را در تعادل نگاه دارد. به نظر میرسید که به طور شهودی از خطر هجوم یکباره ایدههای مدرن کاملاً آگاه بود، ولی احتمالاً فاقد کلمات و عباراتی بود که بتواند فلسفه خاص محافظهکاری را با آنها بیان کند (حتی امروز هم بعد از ۲۰۰ سال تجربه، برای متفکران ما چنین چیزی مشکل است).
۵- اسطورههای ما!
اگر ناصرالدینشاه و قاجار نه اسطورهاند و نه قابل تبدیل به اسطوره، در عوضش اسطورههای دیگر در تاریخ معاصر کم نداریم:
➖نادرشاه
➖امیرکبیر،
➖مشروطه،
➖رضاشاه و راهآهن و ارتش و چکمهاش،
➖محمدرضاشاه و تمدن بزرگش،
➖مصدق و ملی شدن نفت،
➖خمینی و انقلابش.
به اضافه تعداد زیادی خُردهاسطوره، چون قائممقام و سیدجمال و شریعتی و ملکمخان و شاملو... آنچه بسیاری را میآزارد در واقع این است که ما مشغول واکاوی درباره این اسطورهها و بیرون کشیدن اسکلتها از درون کمدهای تاریخ هستیم!
۶- «سنت» روشنفکری
قسمت بسیار سخت کار ما آن است که در ۱۵۰ سال گذشته، جریانات فکری که زمانی سیدجمالالدین اسدآبادی و بابیها و روشنفکرانی چون ملکمخان و طالبوف و آخوندوف و آقاخان کرمانی علمدارش بودند، به تدریج تبدیل به ذهنیات همه جامعه شدند. این تفکرات به مرور توانستند تمام سدهای جلویشان و نهادهای سنتی مانعشان را با نفوذ و یا با تخریب بردارند: آخوندهایمان بابی و بعداً روشنفکر و انقلابی شدند، شاهزادههایمان کمونیست شدند، شاهمان سوسیالیست و انقلابی درآمد، بعد هم موج عظیمی از ریاکاری و تظاهر و واژهبازی و پندارفروشی جامعه را بلعید، جهانبینی جامعه دچار یک تحول اساسی شد…
حالا هر قدر که بیاییم و با شاهد و مدرک نشان دهیم که آن روشنفکران خیلی مواقع خودشان نمیدانستند چه میخواهند، هر چقدر استدلال بیاوریم که اینها مشغول واردات بعضاً بدترین ایدههای مخرب (چون سوسیالیسم و فاشیسم) بودند، هر چقدر که نشان دهیم که چگونه تلاش همینها بود که به ایجاد آخوند سیاسی و قدرت یافتن بلامنازع آخوند انجامید (و نه فقط در جریان انقلاب۵۷)، .... هرچقدر که استدلال و شاهد بیاوریم، باز نمیتوانیم بر آنچه اسلوب فکری کل جامعه (در میان تقریبا تمام گروهها) شده فائق آییم. ما در میان هیچ یک از گروههای سیاسی موجود (حتی در میان خیلی از لیبرترینها یا در میان بازماندگان قاجار) متحدی نداریم! حتی تاریخدانان بسیار منصفی چون عباس امانت (که بسیار وامدار او در مورد تاریخ قاجاریم)، همین ذهنیت غالب روشنفکری را دارند. یا مثال دیگرش را در پادکست بسیار خوب «ماجرای مشروطه» توسط امیر خادم میتوان دید که از لحاظ پژوهش تاریخی و رجوع به منابع دست اول بسیار عالی است، ولی وقتی که پای ارزشگذاری در کار میآید در همان چارچوب و پارادایم غالب جامعه است.
۷- سنت در مقابل مدرنیته؟
در اینجا حرف سر تقابل سنت و مدرنیته نیست. ناصرالدین شاه یا شاهان قبل و بعد از او مشکلی با تکنولوژی جدید و علوم جدید نداشتند و اتفاقا به دنبال اینها بودند. آنها حتی مشکل زیادی هم با خود مفاهیم سیاسی جدید مثل مجلس شورا نداشتند. ناصرالدین شاه شاهی سنتی بود، ولی «سنتگرا» به هر معنایی که امروز از آن منظور میشود نبود. حتی اتحاد محمدعلیشاه با شیخ فضلالله هم یک یارکِشی سیاسی بود و نه یک اتحاد ایدئولوژیک! تجدد سرنوشت محتوم ایران بود. سوال این بود که از چه راهی: راهی شبیه انگلیس یا مراکش و مبتنی بر محافظهکاری، یا راهی چون فرانسه و روسیه و مبتنی بر انقلابیگری و ویرانگری!
➖➖➖➖
ممکن است بپرسید که «آیا ملت ایران مانند هر ملت دیگری به اسطوره نیاز ندارد؟». جوابمان این است که: اسطوره به خودی خود مشکلی ندارد تا وقتی که محمل انواع و اقسام ایدئولوژیهای مخرب نشود.
این ما را میرساند به سوالمان در اولین بند این نوشته (اسطورهای در شرق). شخصیت مورد نظر مونکوت، شاه سیام (تایلند) در اواسط قرن نوزده بود که در تایلند نوعی اسطوره و پدر تایلند نوین به شمار میرود. او که سالهایی یک راهب بودایی بود، بعد از مرگ برادرش به پادشاهی رسید، زنان زیادی اختیار کرد (سوگلیاش دختر برادرش بود که از او ولیعهد بعدی متولد شد)، و سالها در میانه قرن ۱۹ کشورش را مستقل نگاه داشت. شخصیتی که خیلی بیشتر به ناصرالدینشاه میخورد تا هر یک از اسطورههای جدید ما.
بخش۱
@qajarnameh
03.04.202523:18
فرقهٔ جدیدی که بیشتر از آنکه مذهبی باشد، سیاسی است بنام بابیها معروف است و اعضای این فرقه از نظر طرز فکر و روش، کمونیست واقعی هستند و ناصرالدین شاه از آنها بسیار بیمناک است زیرا چهار سال پیش همین فرقه علیه شاه توطئهای تشکیل داد که به مجروح شدن او انجامید و نجات شاه از آن مهلکه معجزهای بود.
کنت گوبینو در نامه به توکویل
دماوند، نوامبر ۱۸۵۵
29.03.202512:00
برای دوستانی که نمیدانند «قجرتٓریٓن» چیست: این کلمهای است، ترکیب شده از «لیبرترین» + «قجر»، که اخیراً در طعن تعدادی افراد ساخته شده که از یک طرف در سطوح مختلف تاثیرپذیرفته از مکتب اتریشی اقتصاد («لیبرالترین» مکتب اقتصادی) هستند و از طرف دیگر خواهان بازنگری جدی در تاریخ قاجارند و معتقدند که تاریخ قاجار به عمد و به دلائل ایدئولوژیک کاملاً معوج روایت شده، و نیز انتقادات جدی به اقدامات پهلویها (به خصوص رضاشاه) دارند.
شما اعتقاد به بازار و اقتصادی آزاد داشته باشید و دولت حداقلی بخواهید و با مهندسی اجتماعی مخالف باشید و قاجار را بپسندید و از پهلوی (و نیز از ج.ا.) انتقاد کنید، تنها چیزی که در فضای امروز ایران نصیبتان میشود چیست؟ فقط فحش! و مسلما سلبریتی و محبوب نخواهید شد!
چند تا کانال تلگرامی با این رویکرد را اینجا میشمارم:
➖چرا ملتها شکست میخورند!
➖خاطرات و خطرات
➖پژوهشگاه مالکیت و بازار
➖جناب گاو
➖قجرنامه
شما اعتقاد به بازار و اقتصادی آزاد داشته باشید و دولت حداقلی بخواهید و با مهندسی اجتماعی مخالف باشید و قاجار را بپسندید و از پهلوی (و نیز از ج.ا.) انتقاد کنید، تنها چیزی که در فضای امروز ایران نصیبتان میشود چیست؟ فقط فحش! و مسلما سلبریتی و محبوب نخواهید شد!
چند تا کانال تلگرامی با این رویکرد را اینجا میشمارم:
➖چرا ملتها شکست میخورند!
➖خاطرات و خطرات
➖پژوهشگاه مالکیت و بازار
➖جناب گاو
➖قجرنامه
23.03.202516:26
«روایت یک فرانسوی از فراز و فرود امیرکبیر»
کُنت گوبینو دیپلمات فرانسوی، سالهای ۱۸۵۵ تا ۱۸۵۸، یعنی از سال هفتم تا دهم سلطنت ناصرالدین شاه، در سفارت فرانسه در تهران ابتدا دبیر و بعد کاردار بود. او از بوشهر وارد ایران شده و از شیراز و اصفهان و کاشان به تهران آمده بود. وقتی در کاشان بود او و همراهانشان را برای رهیدن از گرما به فین کاشان بردند. وقتی در باغ فین از زیبایی و هوای خوش لذت میبرد، اتاقی دید که در آن شکسته بود. او با یادآوری این در شکسته ماجرا قتل امیرکبیر را تعریف میکند. این خانهای بود که امیرکبیر و همسرش (که خواهر شاه هم بود) در آن زندگی میکردند. وقتی امیر به حمام رفت و به قتل رسید، شاهزاده خانم نگران و مضطرب بود که چرا امیر از حمام بازنگشت. وقتی طاقتش طاق شد کوشید از خانه بیرون رود، به اجازه نمیدادند و او در را با مشد و لگد شکست. این در شکسته که گوبینو دیده بود، همان در بود.
گوبینو که فردی بسیار تیزبین و دقیق بود، پس از بازگشت به فرانسه کتابی منتشر کرد با عنوان «سه سال در آسیا» که بخش عمدۀ کتاب دربارۀ تجربیاتش در ایران است. او فراز و فرود امیر را در کتابش شرح میدهد که در اینجا چند سطری از آن را میآورم و کل روایت او از امیرکبیر (یا امیرنظام) را در فایل پیوست میتوانید بخوانید (که توصیه میکنم حتماً بخوانید). روایت گوبینو الزاماً روایت موثقی نیست و چهبسا ایراداتی داشته باشد، اما گوبینو را میتوانیم «شاهدی بیطرف» در نظر گیریم که خود هیچ نفع و ضرری در ماجرای امیرکبیر نداشت و در نتیجه مانند داوری بیطرف ماجرا را روایت میکند. در ادامه برخی از گفتههای گوبینو را میخوانیم:
«هنگام جلوس ناصرالدین شاه کشور در هرجومرج وحشتناکی به سر میبرد. وسط روز مردم یکدیگر را در کوچههای تهران میکشتند و چاپارهای دولتی و بالطبع مسافران عادی بدون قبول خطرهای بزرگ قادر به رفتوآمد بین شهرها نبودند... امیرنظام [= امیرکبیر] ظرف چند ماه نظم را در همهجا برقرار کرد. چنان شدت عملی نسبت به مجرمین نشان داد تا دیگر کسی دنبال چنین کارهایی نرود. به عنوان مثال دستور داد قاتلینی را که در کوچههای تهران دستگیر کرده بودند به مسجد شاه عبدالعظیم ببرند و دیواری جلویشان بکشند به نحوی که فقط سر و گردنشان بیرون باشد. سپس یک سر طناب را به گردن آنان و سر دیگرش را به اسب نیرومندی ببندند و به اسب شلاق بزنند تا سر محکومین از بدن جدا شود. امیرنظام با به کار بردن چنین روشهایی چنان ترس و وحشت برانگیخت که آرامش عمیقی در سراسر کشور برقرار شد... شنیدم یکی از سربازان قراول جلو منزل او از ترش بیهوش شد، چون امیرنظام هنگام عبور به او خیره شده بود. او از اینگونه قدرتنماییها خوشش میآمد و هیچچیز بیش از آن ارضایش نمیکرد.»
گوبینو در اینجا فهرست بلندی از خدمات امیرنظام را برای آبادانی نام میبرد، اما بعد نتیجه میگیرد:
«شایستگیهای بینظیر امیرنظام که قابل انکار نبود، مبدل به خشونتی شد که بر فضایلش سایه میافکند. وانگهی این مرد انعطافناپذیر نقاط ضعفی هم داشت که دیگران را به شدت ناراحت میکرد. سختگیری بیاندازهاش ناشی از قساوت ذاتی بود. خشونتی که در وارد کردن اتهاماتِ اغلب بجا به کار میبرد از خودپسندی غیرقابل توجیهش سرچشمه میگرفت که هیچکس را همسطح خود نمیدانست... دیری نگذشت که امیرنظام مورد نفرت عموم قرار گرفت و به زودی صدای ناله و شکایت و زاری از هر سوی کشور برخاست... سوءظنی که [مخالفان امیر دربارۀ او] به پادشاه جوان القا کردند، بر اساس بدخواهی بود، ولی ظواهر بسیار محکمی داشت... وانگهی شاه جوان تا حدودی از سرزنشهای نیشدار و دائمی وزیر مورد علاقهاش و بیشتر از تبلیغاتی که امیر دربارۀ قدرتنمایی خود میکرد، خسته و آزرده شده بود.»
گوبینو در اینجا از سفر شاه و امیر به اصفهان میگوید که شاه به چشم میبیند امیرکبیر احترامی بسیار بیشتر از او دارد و احساس تحقیر میکند. برای شاه تعریف کرده بودند که وقتی شاه با اسب همراه امیر وارد اصفهان شده بود، یکی از مردم از دیگری پرسیده بود آن جوانک کنار امیر کیست؟ و دیگری گفته بود: «برادر زنش است». اما زمانی شاه عنان از کف داد که امیر برای حفاظت از خود از دالگوروکی وزیرمختار روسیه کمک خواسته بود و وزیرمختار نیز سربازان قزاق را برای حفاظت از امیرکبیر به خانۀ او فرستاده بود. در پی این ماجرا شاه امیر را به فین تبعید کرد...
توصیه میکنم کل روایت گوبینو را که چندان هم طولانی نیست در فایل پیوست بخوانید. در فرصتی دیگر دربارۀ خود گوبینو هم باید چیزهای جالب و مهمی بگویم، کسی که مبدع نظریۀ نژاد آریایی بود...
مهدی تدینی
#امیرکبیر، #قاجار، #ناصرالدین_شاه
@tarikhandishi
کُنت گوبینو دیپلمات فرانسوی، سالهای ۱۸۵۵ تا ۱۸۵۸، یعنی از سال هفتم تا دهم سلطنت ناصرالدین شاه، در سفارت فرانسه در تهران ابتدا دبیر و بعد کاردار بود. او از بوشهر وارد ایران شده و از شیراز و اصفهان و کاشان به تهران آمده بود. وقتی در کاشان بود او و همراهانشان را برای رهیدن از گرما به فین کاشان بردند. وقتی در باغ فین از زیبایی و هوای خوش لذت میبرد، اتاقی دید که در آن شکسته بود. او با یادآوری این در شکسته ماجرا قتل امیرکبیر را تعریف میکند. این خانهای بود که امیرکبیر و همسرش (که خواهر شاه هم بود) در آن زندگی میکردند. وقتی امیر به حمام رفت و به قتل رسید، شاهزاده خانم نگران و مضطرب بود که چرا امیر از حمام بازنگشت. وقتی طاقتش طاق شد کوشید از خانه بیرون رود، به اجازه نمیدادند و او در را با مشد و لگد شکست. این در شکسته که گوبینو دیده بود، همان در بود.
گوبینو که فردی بسیار تیزبین و دقیق بود، پس از بازگشت به فرانسه کتابی منتشر کرد با عنوان «سه سال در آسیا» که بخش عمدۀ کتاب دربارۀ تجربیاتش در ایران است. او فراز و فرود امیر را در کتابش شرح میدهد که در اینجا چند سطری از آن را میآورم و کل روایت او از امیرکبیر (یا امیرنظام) را در فایل پیوست میتوانید بخوانید (که توصیه میکنم حتماً بخوانید). روایت گوبینو الزاماً روایت موثقی نیست و چهبسا ایراداتی داشته باشد، اما گوبینو را میتوانیم «شاهدی بیطرف» در نظر گیریم که خود هیچ نفع و ضرری در ماجرای امیرکبیر نداشت و در نتیجه مانند داوری بیطرف ماجرا را روایت میکند. در ادامه برخی از گفتههای گوبینو را میخوانیم:
«هنگام جلوس ناصرالدین شاه کشور در هرجومرج وحشتناکی به سر میبرد. وسط روز مردم یکدیگر را در کوچههای تهران میکشتند و چاپارهای دولتی و بالطبع مسافران عادی بدون قبول خطرهای بزرگ قادر به رفتوآمد بین شهرها نبودند... امیرنظام [= امیرکبیر] ظرف چند ماه نظم را در همهجا برقرار کرد. چنان شدت عملی نسبت به مجرمین نشان داد تا دیگر کسی دنبال چنین کارهایی نرود. به عنوان مثال دستور داد قاتلینی را که در کوچههای تهران دستگیر کرده بودند به مسجد شاه عبدالعظیم ببرند و دیواری جلویشان بکشند به نحوی که فقط سر و گردنشان بیرون باشد. سپس یک سر طناب را به گردن آنان و سر دیگرش را به اسب نیرومندی ببندند و به اسب شلاق بزنند تا سر محکومین از بدن جدا شود. امیرنظام با به کار بردن چنین روشهایی چنان ترس و وحشت برانگیخت که آرامش عمیقی در سراسر کشور برقرار شد... شنیدم یکی از سربازان قراول جلو منزل او از ترش بیهوش شد، چون امیرنظام هنگام عبور به او خیره شده بود. او از اینگونه قدرتنماییها خوشش میآمد و هیچچیز بیش از آن ارضایش نمیکرد.»
گوبینو در اینجا فهرست بلندی از خدمات امیرنظام را برای آبادانی نام میبرد، اما بعد نتیجه میگیرد:
«شایستگیهای بینظیر امیرنظام که قابل انکار نبود، مبدل به خشونتی شد که بر فضایلش سایه میافکند. وانگهی این مرد انعطافناپذیر نقاط ضعفی هم داشت که دیگران را به شدت ناراحت میکرد. سختگیری بیاندازهاش ناشی از قساوت ذاتی بود. خشونتی که در وارد کردن اتهاماتِ اغلب بجا به کار میبرد از خودپسندی غیرقابل توجیهش سرچشمه میگرفت که هیچکس را همسطح خود نمیدانست... دیری نگذشت که امیرنظام مورد نفرت عموم قرار گرفت و به زودی صدای ناله و شکایت و زاری از هر سوی کشور برخاست... سوءظنی که [مخالفان امیر دربارۀ او] به پادشاه جوان القا کردند، بر اساس بدخواهی بود، ولی ظواهر بسیار محکمی داشت... وانگهی شاه جوان تا حدودی از سرزنشهای نیشدار و دائمی وزیر مورد علاقهاش و بیشتر از تبلیغاتی که امیر دربارۀ قدرتنمایی خود میکرد، خسته و آزرده شده بود.»
گوبینو در اینجا از سفر شاه و امیر به اصفهان میگوید که شاه به چشم میبیند امیرکبیر احترامی بسیار بیشتر از او دارد و احساس تحقیر میکند. برای شاه تعریف کرده بودند که وقتی شاه با اسب همراه امیر وارد اصفهان شده بود، یکی از مردم از دیگری پرسیده بود آن جوانک کنار امیر کیست؟ و دیگری گفته بود: «برادر زنش است». اما زمانی شاه عنان از کف داد که امیر برای حفاظت از خود از دالگوروکی وزیرمختار روسیه کمک خواسته بود و وزیرمختار نیز سربازان قزاق را برای حفاظت از امیرکبیر به خانۀ او فرستاده بود. در پی این ماجرا شاه امیر را به فین تبعید کرد...
توصیه میکنم کل روایت گوبینو را که چندان هم طولانی نیست در فایل پیوست بخوانید. در فرصتی دیگر دربارۀ خود گوبینو هم باید چیزهای جالب و مهمی بگویم، کسی که مبدع نظریۀ نژاد آریایی بود...
مهدی تدینی
#امیرکبیر، #قاجار، #ناصرالدین_شاه
@tarikhandishi
转发自:
رسول جعفریان

15.03.202513:30
اجازه تأسیس مدرسه به یک کشیش آمریکایی در تبریز در سال 1255 ق توسط محمد شاه قاجار
فرمان زیر در باره فعالیت یک معلم امریکایی و از سال 1255 ق ـ دوران محمد شاه ـ است که به تربیت علمی جوانان در تاریخ و جغرافیا و هیأت و حساب و ... مشغول بوده و با این فرمان اجازه کار و تأسیس مدرسه به او داده شده است.
بر اساس سند حاضر، نام این شخص مستر مریک امریکایی است که در این سند از او با نام «مستر مریک آمریقایی» یاد شده است.
از این شخص، رساله ای در علم هیأت برجای مانده که در کتابخانه سنا 1/45 با عنوان رساله در هیأت نگهداری می شود.
در حاشیه فرمان، متن زیر در شرح محتوای آن نوشته شده است:
"A Firman, or Order, of Mohammed Shah, the present King of Persia, authorizing Rev. J. L. Merrick to open a school in Tabriz in 1839."
"یک فرمان یا دستور از محمد شاه، پادشاه کنونی ایران، که به کشیش J. L. Merrick اجازه میدهد در سال ۱۸۳۹ یک مدرسه در تبریز تأسیس کند."
متن فرمان چنین است:
آن که عالیجاه رفیع جایگاه، مجدت و فطانت اکتناه، فراست و کیاست انتباه، عمدة الاعیان العیسویه مستر مریک امریقایی بتوجهات خاطر اقدس همایون شاهنشاهی مفتخر و مباهی بوده بداند که، از قراری که عم اکرم ملک قاسم میرزا بعرض رسانیده، آن عالیجاه در تعلیم اطفال و جوانان کمال اهتمام و اجتهاد بعمل آورده و می آورد و در تربیت آنها لازمه سعی را دارد. لهذا این همایون فرمان عطوفت نشان به افتخار آن عالیجاه صادر ، و امر و مقرر می شود که التفات و مراحم شاهنشاهی را در باره خود بسرحد کمال دانسته، در تربیت جوانان و تعلیم علوم از تاریخ و جغرافیا و علم حساب و هندسه و هیأت و حکمت طبیعی ساعی، و کذالک علومی که مستوجب تکمیل تواند بود به آنها آموخته، و سعی بلیغ بعمل آورده، خود را زیاده مشمول عواطف و عوارف اقدس همایون شاهنشاهی دارند و در عهده شناسند. تحریرا فی 22 شهر ربیع الاول سنه 1255
* رسول جعفریان
https://www.loc.gov/resource/amedscd.2019714706/?r=-0.716,-0.008,2.432,1.248,0
یادآوری
** فرمان مشابهی با تاریخ 27 ربیع الاول همان سال 1255، برای مستر پر کینز برای تأسیس مدرسه در ارومیه صادر شده که در آنجا نیز واسطه همین ملک قاسم میرزا است. این فرمان را بنگرید در : گنجینه دارالفنون، سال چهارم، ش 13، بهار 1400، ص 77 : مقاله: مدارس مسیونرها در ایران، آغاز ارتباط ایران با اروپا، اسفندیار معتمدی.
فرمان زیر در باره فعالیت یک معلم امریکایی و از سال 1255 ق ـ دوران محمد شاه ـ است که به تربیت علمی جوانان در تاریخ و جغرافیا و هیأت و حساب و ... مشغول بوده و با این فرمان اجازه کار و تأسیس مدرسه به او داده شده است.
بر اساس سند حاضر، نام این شخص مستر مریک امریکایی است که در این سند از او با نام «مستر مریک آمریقایی» یاد شده است.
از این شخص، رساله ای در علم هیأت برجای مانده که در کتابخانه سنا 1/45 با عنوان رساله در هیأت نگهداری می شود.
در حاشیه فرمان، متن زیر در شرح محتوای آن نوشته شده است:
"A Firman, or Order, of Mohammed Shah, the present King of Persia, authorizing Rev. J. L. Merrick to open a school in Tabriz in 1839."
"یک فرمان یا دستور از محمد شاه، پادشاه کنونی ایران، که به کشیش J. L. Merrick اجازه میدهد در سال ۱۸۳۹ یک مدرسه در تبریز تأسیس کند."
متن فرمان چنین است:
آن که عالیجاه رفیع جایگاه، مجدت و فطانت اکتناه، فراست و کیاست انتباه، عمدة الاعیان العیسویه مستر مریک امریقایی بتوجهات خاطر اقدس همایون شاهنشاهی مفتخر و مباهی بوده بداند که، از قراری که عم اکرم ملک قاسم میرزا بعرض رسانیده، آن عالیجاه در تعلیم اطفال و جوانان کمال اهتمام و اجتهاد بعمل آورده و می آورد و در تربیت آنها لازمه سعی را دارد. لهذا این همایون فرمان عطوفت نشان به افتخار آن عالیجاه صادر ، و امر و مقرر می شود که التفات و مراحم شاهنشاهی را در باره خود بسرحد کمال دانسته، در تربیت جوانان و تعلیم علوم از تاریخ و جغرافیا و علم حساب و هندسه و هیأت و حکمت طبیعی ساعی، و کذالک علومی که مستوجب تکمیل تواند بود به آنها آموخته، و سعی بلیغ بعمل آورده، خود را زیاده مشمول عواطف و عوارف اقدس همایون شاهنشاهی دارند و در عهده شناسند. تحریرا فی 22 شهر ربیع الاول سنه 1255
* رسول جعفریان
https://www.loc.gov/resource/amedscd.2019714706/?r=-0.716,-0.008,2.432,1.248,0
یادآوری
** فرمان مشابهی با تاریخ 27 ربیع الاول همان سال 1255، برای مستر پر کینز برای تأسیس مدرسه در ارومیه صادر شده که در آنجا نیز واسطه همین ملک قاسم میرزا است. این فرمان را بنگرید در : گنجینه دارالفنون، سال چهارم، ش 13، بهار 1400، ص 77 : مقاله: مدارس مسیونرها در ایران، آغاز ارتباط ایران با اروپا، اسفندیار معتمدی.


07.03.202510:32
ناصرالدین شاه در سرتاسر دوران زمامداریاش توانست هم اقتدار خود را در مرکز و ولایات و هم منزلت خود را در نزد قدرتهای خارجی حفظ کند
همایون کاتوزیان
05.04.202521:14
در باب توهم و غروری مضحک
احمد باستانی
نگاه برخی ایرانیان به گذشته مشخصا عصر قاجار به گونهای است که گویی این گذشته متعلق به کشور دیگری است و ایرانیان امروزی از سرزمینی دیگر آمده اند و با نگاهی از بالا به پایین به آن دوره و زمانه نگاه میکنند. گویی تاریخ، منقطع شده است و نسل های امروزی ریشه در خاکِ فلورانس یا نروژ دارند و عصر قاجاریه به سرزمین و مردمانی در قلب صحاری آفریقا مربوط بوده است! اما همین که از قاجار به زندیه و قبل آن می رسیم، ناگهان همه چیز گل و بلبل شده و عموم شاهان عادل میشوند و وقتی این تاریخ به عهد اسلامی میرسد باز نوعی بدبینی و تبختر ایرانیان را فرا می گیرد و در نهایت وقتی به تاریخ باستان میرسیم، دیگر بهشت برین آغاز میشود و من آنم که رستم بود پهلوان.
این غرور مضحک و پوچ ناشی از تاریخ خوانی ایدئولوژیک و از جلو به عقبی است که ریشه در آموزش دولتی عصر پهلوی و پروپاگاندای ناجوانمردانه آن علیه دوره قاجاریه دارد. کاری که ج.ا هم آن را الگو قرار میدهد و تاریخ را با تبلیغات اشتباه گرفته، و اینبار علیه کل تاریخ ایران عمل میکند و به جای ایدئولوژی باستانیگرایی، اسلامگرایی را مبنا قرار میدهد. بطوریکه قبل انقلاب اسلامی تماما عصر تاریکی و جهالت بوده است و بس!
حالا بگذارید در مورد قرن نوزدهم ایران کمی دقت کنیم. ایران یک امپراطوری ضعیف در مقایسه با بزرگترین قدرت تاریخ یعنی بریتانیا و دو همسایه قدرتمند به نام روسیه تزاری و عثمانی بود. به جرات می توان گفت سه قدرت اصلی جهان با ایران همسایه بوده اند و سرحدات ایران را احاطه کرده بودند. بریتانیا در جنوب و شرق، روسیه در شمال و عثمانی در غرب. در قرن خاصِ نوزدهم بخش کوچکی از جهان به یکباره از بخش اعظم آن جدا شده و به قدرت صنعتی و نظامی جهان تبدیل میشوند. ممالک محروسه در این شرایط است که حفظ میشود و به ایرانیان امروز به ارث میرسد. ایران آن زمان در همان جایی بود که منطقاً باید میبود با تمام بدیها، ظلمها و سنن و پیچیدگی های اجتماعی خود، نه ادعایی داشت و نه ستیز خانمان براندازی با خارجیها. پادشاه مالک کشور بود و سعی وافر داشت که سرزمین های تحت فرمانروایی خود را حفظ کند اما اگر این مهم امکان پذیر نبود از آن می گذشت و تنها سرزمین اصلی را مراقبت میکرد. پادشاه به همین دلیل از هرات، مرو و ایروان گذشت چراکه حفظ آنها با قشون و توان آن زمان بمعنی از دست رفتن بندر عباس ، بندر محمره و حتی دارالسلطنه تبریز بود.
تجددخواهی و تغییرات تدریجی ایران تماماً ریشه در عصر قاجار دارد. شاید بتوان گفت ترور قبله عالم آغاز یک پایان برای نظم تاریخی ایران بود. گفتن تاریخ جایگزین بسیار سخت است اما اگر انتقال سلطنت در ربع آخر قرن نوزدهم و ربع اول قرن بیستم به روال آرام آن انجام می گرفت چه بسا ثبات و سنت های خوب حفظ، و حرکت بسمت تغییرات مثبت ادامه می یافت. اما آن عصر پرآشوب در کنار تحولات منفی بین المللی نهایتاً به برآمدن نوعی مدرنیسم آمرانه انجامید که در اوج خود به انقلاب اسلامی میرسد.
اما ایرانِ مدرن، خصوصاً در طی شصت سال اخیر از میلیاردها دلار درآمد نفتی برخوردار بوده است. به اصطلاح ارتش مدرن داشته[که البته در تمام جنگها شکست خورده] و از تمام تکنولوژی های روز برای کنترل مردم برخوردار است. عوارض و مالیات های سنگین و مداخلات حداکثری و قدرت اهریمنی چاپ پول نیز که نقل هر محفل است. در قرن نوزدهم بخش اعظم جهان در وضعیت مشابه ایران قرار داشتند و چه بسا بدتر. اعتبار ایران در دنیا در خور توجه بود، و ناصرالدین شاه جزء اولین حاکمان مسلمان بوده است که عالیترین نشان های سلطنتی خاندان های بزرگ اروپایی را دریافت کرده است. "پرشیا" هر چند نسبت به قدرت های جهانی وقت، امپراطوری ضعیفی بود اما یاغی نبود و احترام خاص خود را داشت و تغییرات در آن تدریجا در حال رخ دادن بود. این را هم در نظر بگیرید یک صدم درآمد و توان فنی دولت های مدرن را نداشته اند.
حالا به ایران امروز بیاییم. کشوری که به جرات می توان آنرا جز یکی از عقب مانده ترین ها در جهان دانست. تکنولوژی های که مردم امروز ایران از آن استفاده میکنند، ربطی به خودشان و اقتصاد رانتیر آن ندارد و فراورده سرمایه داری است. حتی در استفاده از تکنولوژی ها نیز آزادی انتخاب ندارند. از اعتبار و احترامی در جهان برخوردار نیست. معماری شهرهایش بدوی و مفتضح است. زیبایی در آن مرده است. این در حالی است که دیگر قرن نوزدهم نیست و غیر از قدرت های جهانی، تعداد زیادی از کشورها از جهات مختلف از ایران رفاه و اعتبار بیشتری دارند. حالا چگونه است که ایرانیان امروزی به ایرانِ عصر قاجار با غرور و تبختر نگاه میکنند و گمان میکنند که از نروژ آمدهاند! این توهمات را باید پیرایش کرد.
#تاریخ
@Imamiya_identity
احمد باستانی
نگاه برخی ایرانیان به گذشته مشخصا عصر قاجار به گونهای است که گویی این گذشته متعلق به کشور دیگری است و ایرانیان امروزی از سرزمینی دیگر آمده اند و با نگاهی از بالا به پایین به آن دوره و زمانه نگاه میکنند. گویی تاریخ، منقطع شده است و نسل های امروزی ریشه در خاکِ فلورانس یا نروژ دارند و عصر قاجاریه به سرزمین و مردمانی در قلب صحاری آفریقا مربوط بوده است! اما همین که از قاجار به زندیه و قبل آن می رسیم، ناگهان همه چیز گل و بلبل شده و عموم شاهان عادل میشوند و وقتی این تاریخ به عهد اسلامی میرسد باز نوعی بدبینی و تبختر ایرانیان را فرا می گیرد و در نهایت وقتی به تاریخ باستان میرسیم، دیگر بهشت برین آغاز میشود و من آنم که رستم بود پهلوان.
این غرور مضحک و پوچ ناشی از تاریخ خوانی ایدئولوژیک و از جلو به عقبی است که ریشه در آموزش دولتی عصر پهلوی و پروپاگاندای ناجوانمردانه آن علیه دوره قاجاریه دارد. کاری که ج.ا هم آن را الگو قرار میدهد و تاریخ را با تبلیغات اشتباه گرفته، و اینبار علیه کل تاریخ ایران عمل میکند و به جای ایدئولوژی باستانیگرایی، اسلامگرایی را مبنا قرار میدهد. بطوریکه قبل انقلاب اسلامی تماما عصر تاریکی و جهالت بوده است و بس!
حالا بگذارید در مورد قرن نوزدهم ایران کمی دقت کنیم. ایران یک امپراطوری ضعیف در مقایسه با بزرگترین قدرت تاریخ یعنی بریتانیا و دو همسایه قدرتمند به نام روسیه تزاری و عثمانی بود. به جرات می توان گفت سه قدرت اصلی جهان با ایران همسایه بوده اند و سرحدات ایران را احاطه کرده بودند. بریتانیا در جنوب و شرق، روسیه در شمال و عثمانی در غرب. در قرن خاصِ نوزدهم بخش کوچکی از جهان به یکباره از بخش اعظم آن جدا شده و به قدرت صنعتی و نظامی جهان تبدیل میشوند. ممالک محروسه در این شرایط است که حفظ میشود و به ایرانیان امروز به ارث میرسد. ایران آن زمان در همان جایی بود که منطقاً باید میبود با تمام بدیها، ظلمها و سنن و پیچیدگی های اجتماعی خود، نه ادعایی داشت و نه ستیز خانمان براندازی با خارجیها. پادشاه مالک کشور بود و سعی وافر داشت که سرزمین های تحت فرمانروایی خود را حفظ کند اما اگر این مهم امکان پذیر نبود از آن می گذشت و تنها سرزمین اصلی را مراقبت میکرد. پادشاه به همین دلیل از هرات، مرو و ایروان گذشت چراکه حفظ آنها با قشون و توان آن زمان بمعنی از دست رفتن بندر عباس ، بندر محمره و حتی دارالسلطنه تبریز بود.
تجددخواهی و تغییرات تدریجی ایران تماماً ریشه در عصر قاجار دارد. شاید بتوان گفت ترور قبله عالم آغاز یک پایان برای نظم تاریخی ایران بود. گفتن تاریخ جایگزین بسیار سخت است اما اگر انتقال سلطنت در ربع آخر قرن نوزدهم و ربع اول قرن بیستم به روال آرام آن انجام می گرفت چه بسا ثبات و سنت های خوب حفظ، و حرکت بسمت تغییرات مثبت ادامه می یافت. اما آن عصر پرآشوب در کنار تحولات منفی بین المللی نهایتاً به برآمدن نوعی مدرنیسم آمرانه انجامید که در اوج خود به انقلاب اسلامی میرسد.
اما ایرانِ مدرن، خصوصاً در طی شصت سال اخیر از میلیاردها دلار درآمد نفتی برخوردار بوده است. به اصطلاح ارتش مدرن داشته[که البته در تمام جنگها شکست خورده] و از تمام تکنولوژی های روز برای کنترل مردم برخوردار است. عوارض و مالیات های سنگین و مداخلات حداکثری و قدرت اهریمنی چاپ پول نیز که نقل هر محفل است. در قرن نوزدهم بخش اعظم جهان در وضعیت مشابه ایران قرار داشتند و چه بسا بدتر. اعتبار ایران در دنیا در خور توجه بود، و ناصرالدین شاه جزء اولین حاکمان مسلمان بوده است که عالیترین نشان های سلطنتی خاندان های بزرگ اروپایی را دریافت کرده است. "پرشیا" هر چند نسبت به قدرت های جهانی وقت، امپراطوری ضعیفی بود اما یاغی نبود و احترام خاص خود را داشت و تغییرات در آن تدریجا در حال رخ دادن بود. این را هم در نظر بگیرید یک صدم درآمد و توان فنی دولت های مدرن را نداشته اند.
حالا به ایران امروز بیاییم. کشوری که به جرات می توان آنرا جز یکی از عقب مانده ترین ها در جهان دانست. تکنولوژی های که مردم امروز ایران از آن استفاده میکنند، ربطی به خودشان و اقتصاد رانتیر آن ندارد و فراورده سرمایه داری است. حتی در استفاده از تکنولوژی ها نیز آزادی انتخاب ندارند. از اعتبار و احترامی در جهان برخوردار نیست. معماری شهرهایش بدوی و مفتضح است. زیبایی در آن مرده است. این در حالی است که دیگر قرن نوزدهم نیست و غیر از قدرت های جهانی، تعداد زیادی از کشورها از جهات مختلف از ایران رفاه و اعتبار بیشتری دارند. حالا چگونه است که ایرانیان امروزی به ایرانِ عصر قاجار با غرور و تبختر نگاه میکنند و گمان میکنند که از نروژ آمدهاند! این توهمات را باید پیرایش کرد.
#تاریخ
@Imamiya_identity


01.04.202501:08
«به ارواح پدرم، به ائمهی طاهرین، اعتقاد شخص من این بود که اگر عثمانیها یا المان موقعیت پیدا مینمودند، هزار درجه برای ما ایرانیها بدتر از انگلیسها میشدند؛ [...]، طرف شدن با مامورینِ انگلیس و خصومت با انها را نه برای خودم و نه برای اولادم صلاح نمیدانم و پیشرفت هم ندارد»
«عبدالحسین میرزا فرمانفرما، شاهزادهی قاجار و رئیسالوزرای ایران در دورهی جنگ جهانیِ اول»
پینوشت: تصویر فوق، فرمانفرما همراه با سر پِرسی سایکس، ژنرالِ انگلیسی میباشد
@Iranian_Neocon
«عبدالحسین میرزا فرمانفرما، شاهزادهی قاجار و رئیسالوزرای ایران در دورهی جنگ جهانیِ اول»
پینوشت: تصویر فوق، فرمانفرما همراه با سر پِرسی سایکس، ژنرالِ انگلیسی میباشد
@Iranian_Neocon
29.03.202502:29
بچهها لو رفتیم! هم آیکیومان لو رفت، هم گزینهمان!
(حالا اصلا این بابا که عکسش را آورده کیست؟ من اول فکر کردم یک بازیگر ایتالیایی است!)
(حالا اصلا این بابا که عکسش را آورده کیست؟ من اول فکر کردم یک بازیگر ایتالیایی است!)


18.03.202513:43
نفوذ پهلویها در تاریخنگاری، ادبیات و کتاب بسیار زیاد بود و هنوز هم همینگونه است. ما هنوز هم در تاریخ، تحت تاثیر تفکر پهلوی قرار دهیم. وقتی یک نظام با براندازی نظام قبلی سرکار میآید، بهناچار روایتی از خود ارائه میکند که حضورش را توجیه میکند. پهلوی با لغو سلطنت دویست سالهٔ قاجار و در فرایندی شبیه به کودتا بر قدرت نشست. لذا در تمام دوران پهلوی، با نگاهی منفی به قاجار پرداخته شد و این موضوع آن چنان در ذهن ایرانیان رسوب کرده که نمیتوان به سادگی آنرا برطرف کرد.
دکتر غلامحسین زرگرینژاد
13.03.202511:56
درست و غلط! بله، آقامحمدخان قاجار بسیار زیرک و شایسته بود، و وجود کشور ایران امروز شاید مرهون این مرد شجاع است.
ولی مرگ او نبود که ایران را در برابر روسها ناتوان کرد! آنچه ایران را ناتوان کرد، نزدیک یک قرن هرج و مرج بود. آن کسی که ایران را ناتوان کرد، نادرشاه بود که آخرین خنجر را بر حکومت صفوی زد، ولی خودش (علیرغم شایستگی در میدان نبرد) شایستگی درانداختن یک نظم جدید و یک سلسله نو را نداشت. آنچه ایران را ناتوان کرده بود بیماریها و جنگها و قحطیها و فقری بود که در صد سال جمعیت ایران را نصف (و شاید حتی یک سوم) کرد. آن هم درست در یک قرنی که روسیه تبدیل به یک ابرقدرت با یک پایه صنعتی و اقتصادی نسبتاً قابل قبول شد. هرگونه قضاوت ما در مورد قاجار بدون در نظر گرفتن آن نزدیک به صد سال فاجعه ابتر خواهد ماند.
آقامحمدخان حتی اگر زنده هم میماند، نمیتوانست با جنگ خیلی کاری در مقابل روسها پیش ببرد. اگر زمانی در مقابل روسها پیروز شد هم دلیلش بیشتر این بود که روسها در جایی دیگر سرشان گرم بود (به خاطر مرگ کاترین کبیر). این گونه پیروزیهای زودگذر چیزی بود که حتی در زمان فتحعلیشاه نیز اتفاق افتاد. این پیروزیهای مقطعی نمیتوانست، در برتری کامل تسلیحاتی و سپاهی روسها در مقابل ایرانیان، برای مدتی طولانی بپاید. چه با آقامحمدخان چه بی او!
@qajarnameh
ولی مرگ او نبود که ایران را در برابر روسها ناتوان کرد! آنچه ایران را ناتوان کرد، نزدیک یک قرن هرج و مرج بود. آن کسی که ایران را ناتوان کرد، نادرشاه بود که آخرین خنجر را بر حکومت صفوی زد، ولی خودش (علیرغم شایستگی در میدان نبرد) شایستگی درانداختن یک نظم جدید و یک سلسله نو را نداشت. آنچه ایران را ناتوان کرده بود بیماریها و جنگها و قحطیها و فقری بود که در صد سال جمعیت ایران را نصف (و شاید حتی یک سوم) کرد. آن هم درست در یک قرنی که روسیه تبدیل به یک ابرقدرت با یک پایه صنعتی و اقتصادی نسبتاً قابل قبول شد. هرگونه قضاوت ما در مورد قاجار بدون در نظر گرفتن آن نزدیک به صد سال فاجعه ابتر خواهد ماند.
آقامحمدخان حتی اگر زنده هم میماند، نمیتوانست با جنگ خیلی کاری در مقابل روسها پیش ببرد. اگر زمانی در مقابل روسها پیروز شد هم دلیلش بیشتر این بود که روسها در جایی دیگر سرشان گرم بود (به خاطر مرگ کاترین کبیر). این گونه پیروزیهای زودگذر چیزی بود که حتی در زمان فتحعلیشاه نیز اتفاق افتاد. این پیروزیهای مقطعی نمیتوانست، در برتری کامل تسلیحاتی و سپاهی روسها در مقابل ایرانیان، برای مدتی طولانی بپاید. چه با آقامحمدخان چه بی او!
@qajarnameh


03.03.202516:19
«در سال ۱۸۸۷، ناصرالدینشاه رود کارون_تنها رود قابل کشتیرانیِ ایران_را بهروی کشتیهای بینالمللی گشود. در دههی بعد، شرکتهای کشتیرانیِ بریتانیا و ایران در رود کارون رونقی پیدا کردند و برای کالا، مسافر و بازار کار محلی با یکدیگر رقابت میکردند. بین سالهای ۱۸۹۱ تا ۱۹۰۲، تجارت در منطقهی کارون هفده برابر شد»
«عباس امانت، تاریخ ایرانِ مدرن، صفحهی ۳۴۴»
@Iranian_Neocon
«عباس امانت، تاریخ ایرانِ مدرن، صفحهی ۳۴۴»
@Iranian_Neocon
04.04.202510:58
✍️کشف الأسرار مِن خِلال الأقول (۶)؛
🔹اسدآبادی در زمان میرزا به سامرّا میرود که از میرزا وقت ملاقات بگیرد، ولی میرزا به او وقت نمیدهد! او دو نامه هم به میرزا مینویسد که میرزا به آنها هم جواب نمیدهد! وقتی میرزا به اسدآبادی وقت ملاقات نداد، اسدآبادی از دیوار خانه ایشان بالا رفت و وارد اتاق ایشان شد و با ایشان ملاقات کرد!
🔸سیّد شهابالدین مرعشی نجفی
https://t.me/ReligiousSchool
🔹اسدآبادی در زمان میرزا به سامرّا میرود که از میرزا وقت ملاقات بگیرد، ولی میرزا به او وقت نمیدهد! او دو نامه هم به میرزا مینویسد که میرزا به آنها هم جواب نمیدهد! وقتی میرزا به اسدآبادی وقت ملاقات نداد، اسدآبادی از دیوار خانه ایشان بالا رفت و وارد اتاق ایشان شد و با ایشان ملاقات کرد!
🔸سیّد شهابالدین مرعشی نجفی
https://t.me/ReligiousSchool
转发自:
خاطرات و خطرات



29.03.202522:34
الحمدالله تعالى؛ ماه رمضان را در کمال خوبی و خوشی و صحت مزاج گذرانده، روزه را تماماً گرفته، قرآن ختم شد. به همه خوش گذشت. حالا دو ماه به عید نوروز مانده است؛ هوا خوش میگذرد، برف هیچ در جلگه نیست و الی حال به جلگه ابدا برف نیامده است اما کوهها پرمایه و برف است. در رمضان باران شدیدی آمد.
#ناصرالدین_شاه
26.03.202516:54
«واقعیت این است که این به اصطلاح امتیازات [که در دورهی ناصری به غربیها داده میشد] در حقیقت قراردادهای تجاری بود برای اینکه غربیها در ایران به قول امروزیها سرمایهگذاری کنند؛ مثلا راهاهن درست کنند یا معدن استخراج کنند. مهمترین نمونهاش هم ان قرارداد معروف رویتر است که سپهسالار، صدراعظم ناصرالدینشاه مبتکر ان بود. شما نگاه کنید قراردادی که میرزا حسینخان سپهسالار با غربیها امضا کرده مورد طعن و لعنِ اغلب مورخین قرار گرفته است؛ [...]، اما ان قراردادها هم در مجموع به نفع ایران بوده است»
«موسی غنینژاد»
«https://t.me/IIFOM_CO/661»
@Iranian_Neocon
«موسی غنینژاد»
«https://t.me/IIFOM_CO/661»
@Iranian_Neocon
15.03.202519:45
یک خاطره پدربزرگم از پدرش نقل میکرد: زمانی در اصفهان، روحانی مشهور آقانورالله مسجدشاهی (روحانی مشروطهطلب و برادر آقانجفی معروف) اعلام کرد که وهابیون به عتبات عالیات در عراق حمله کردهاند. روزی را اعلام کردند برای آنکه مردم در میدان نقشجهان اصفهان برای حمایت از حرم جمع شوند. مردم مذهبی هم از اصفهان و از دهات دور و نزدیک آنجا جمع شدند که بله، ما خواهان رفتن به عتبات و دفاع از حرم مطهر امامانیم. نیای دهاتی و شدیداً مذهبی من که بعداً داستان را برای پسرش (یعنی پدربزرگم) تعریف کرد نیز رفته بود. البته واقعاً آن زمان هیچ حملهای از سوی وهابیها صورت نگرفته بود! خلاصه آنکه به نام دفاع از حرم مردم را جمع کردند و عکس انداختند، و سپس عکسها را به تهران فرستادند و در روزنامهها عکسها را به عنوان جمع شدن مردم اصفهان در حمایت از رضاخان چاپ کردند! نیای من بعداً واقعیت داستان را که شنید بسیار عصبانی ومنزجر شد (به دلیل دروغگویی و فریب، و نه به دلائل سیاسی) و دیگر هیچگاه پشت سر آقانورالله یا روحانیون نزدیک به آقانورالله نماز نخواند.
@qajarnameh
@qajarnameh
转发自:
سیمرغ

13.03.202511:37
کیّاس بود و سیّاس؛ علیرغم سبعیت نسبت به رقبایش، فرمانروایی لایق بود که یک تنه ایرانِ پاره پاره شده پس از مرگ #نادر_شاه را با فراست و ذکاوت یکپارچه ساخت. مرگ نابهنگامش اما ایران زمین را در برابر روسیه تزاری ناتوان کرد.
۲۸۳ سال پیش در چنین روزی #آقا_محمد_خان_قاجار چشم به جهان گشود
@Iran_simorgh
۲۸۳ سال پیش در چنین روزی #آقا_محمد_خان_قاجار چشم به جهان گشود
@Iran_simorgh
04.04.202510:57
✍️کشف الأسرار مِن خِلال الأقول (۵)؛
🔹یک بار از طریق ترکیه به سامرّا مشرف شدم. به استانبول که رسیدم، اسدآبادی به دیدنم آمد و گفت: به میرزا بگویید ناصرالدینشاه را ابتدا تکفیر و سپس عزل کند.
پرسیدم: «چه کسی را جای او بگذارد؟» جواب داد: «خود مرا!» سئوال کردم: «با چه پشتوانهای؟» پاسخ داد: «با پشتوانه سلطان عبدالحمید!» سخت برآشفتم و با او بگومگو کردم.
🔹در سامرّا که خدمت میرزا رسیدم، ماجرا را تعریف کردم و ایشان گفت: اگر با او موافقت کرده بودی، رابطهام با تو قطع میشد! عزل ناصرالدینشاه به استقلال تنها کشور شیعه دنیا لطمه میزند و باعث میشود ایران تبعهٔ دولت عثمانی شود.
🔸شیخ عبدالنبی نوری
https://t.me/ReligiousSchool
🔹یک بار از طریق ترکیه به سامرّا مشرف شدم. به استانبول که رسیدم، اسدآبادی به دیدنم آمد و گفت: به میرزا بگویید ناصرالدینشاه را ابتدا تکفیر و سپس عزل کند.
پرسیدم: «چه کسی را جای او بگذارد؟» جواب داد: «خود مرا!» سئوال کردم: «با چه پشتوانهای؟» پاسخ داد: «با پشتوانه سلطان عبدالحمید!» سخت برآشفتم و با او بگومگو کردم.
🔹در سامرّا که خدمت میرزا رسیدم، ماجرا را تعریف کردم و ایشان گفت: اگر با او موافقت کرده بودی، رابطهام با تو قطع میشد! عزل ناصرالدینشاه به استقلال تنها کشور شیعه دنیا لطمه میزند و باعث میشود ایران تبعهٔ دولت عثمانی شود.
🔸شیخ عبدالنبی نوری
https://t.me/ReligiousSchool
29.03.202514:03
خب پس از ۱۲۲۷ تا ۱۲۹۰ سه شاه قاجار بر ایران حکومت کردن و با وجود مشروطه و حمله به تهران و خلع شاه و نبود درآمد نفتی، تو این ۶۳ سال دلار از ۷ ریال شده ۱۱ ریال یعنی ۱.۵ برابر شده
از ۱۲۹۰ تا ۱۳۵۷ روشنفکرای ملیگرا زمام امور رو دست گرفتن و پدر ایران نوین و شاهنشاه آریامهر با وجود درآمد هنگفت نفتی دلار ظرف ۶۷ سال از ۱۱ ریال شده ۷۰ ریال! یعنی ۶.۵ برابر شده
از ۱۲۹۰ تا ۱۳۵۷ روشنفکرای ملیگرا زمام امور رو دست گرفتن و پدر ایران نوین و شاهنشاه آریامهر با وجود درآمد هنگفت نفتی دلار ظرف ۶۷ سال از ۱۱ ریال شده ۷۰ ریال! یعنی ۶.۵ برابر شده
25.03.202518:13
«کابینهی وثوقالدوله در برقراریِ امنیت نسبتا موفق عمل کرد. بساط کمیتهی مجازات که دست به ترورهای سیاسی میزد و رعب و وحشت در تهران ایجاد کرده بود، برچیده شد. بسیاری از یاغیان و راهزنان که در تهران و شهرهای مرکزیِ ایران به قتل و غارت میپرداختند، سرکوب و ریشهکن شدند. دو برنامهی اصلیِ دولت وثوقالدوله ایجاد نیروی نظامیِ قدرتمند و متمرکز و انجام اصلاحات مالی و اقتصادیِ اساسی بود. امضای قرارداد ۱۹۱۹ با دولت بریتانیا که با هدف تامین منافع مشترک و متقابلِ دو کشور صورت گرفته بود، وثوقالدوله را در وضعیت بسیار دشواری قرار داد. جاروجنجالی که مخالفان و مطبوعات دربارهی این قرارداد به راه انداختند، اقتدار و اعتبار دولت را خدشهدار کرد»
«موسی غنینژاد»
@Iranian_Neocon
«موسی غنینژاد»
@Iranian_Neocon
转发自:
خاطرات و خطرات

15.03.202519:33
دیروز حدود ۶۰ نفر در بازار تبریز به راه افتاده و شعار دادند «زنده باد پهلوی» و «نابود باد خاندان قاجار»؛ خبردار شدهام که همهٔ آنها را برای این کار اجیر کرده بودند. همینطور عدهای که از بدنامترین و فاسدترین آدمها هستند، در تلگرافخانه مستقر شدهاند و به نام مردم تلگرامهای مختلفی به تهران ارسال میکنند.
از گزارش کارمند کنسولگری آمریکا در تبریز در تاریخ ۱۷ اکتبر ۱۹۲۵
#متفرقه
09.03.202508:55
💥احمدشاه و ماجرای کلم فروشی در فرنگ!
✍️علی مرادی مراغه ای
✅امروز ۹ اسفند سالروز درگذشت احمدشاه است در ۱۳۰۸ش.
از زمان مشروطه تاکنون، تنها یک شاه به تمام اصول مشروطیت وفادار مانده و آن احمدشاه است.
اما او هم در آن زمان و هم بعدها بیشترین فحشها را خورده، چون آخرین شاه قاجار بوده پس باید به لجن کشیده میشد تا سلسله دیگری بر خرابه او بنا گردد و همیشه چنین بوده در تاریخنویسی ایران.
♦️این تخریب و حملات غیراخلاقی از همان زمان نخست وزیری رضاخان توسط روزنامه های وابسته به او شروع میگردد تا بعدا در کل تاریخ نویسی پهلوی احمدشاه فردی عیاش معرفی میگردد که عیاشی در فرنگ را بر وطنش ترجیح داد!
ماجرای ترجیح کلم فروشی در فرنگ یکی از این نمونه هاست در حالیکه این سخن بزرگترین افتخار زندگی اوست.
با آغاز جمهوری خواهی رضاخان، حملات روزنامه های طرفدار او بر احمدشاه شروع میگردد:
روزنامه قانون در ۲۵ بهمن ۱۳۰۲ احمدشاه را پادشاه بوالهوسی نامید که «هر روز سند افتضاح ملت ايران را امضاء مىنمايد.»
روزنامه قانون درباره جمهوری خواهی رضاخان ضمن حمله به احمدشاه مینویسد: «اگر ملت بخواهد قانونى را بِدَرَد [سلطنت را ساقط كند] هيچ چيز نمىتواند جلوگيرى كند.»
روزنامه ميهن با تاختن به قانون اساسى نوشت«اين قانون پوسيده تاب اسارت يك ملت بدبخت دور از تمدن را كه به دست پسر محمدعلىميرزا دشمن سعادت ايران سپرده و هر روز آبروى او در تياترهاى اروپا ريخته مىشود ندارد.»
و روزنامه شفق سرخ علی دشتی در حمله به احمدشاه گوی سبقت را از همگان می رباید!
♦️احمدشاه می خواست از فرنگ برگردد اما با تهدیدهای رضاخان که افسار قزاقان را بدست داشت مواجه می شد و مدرس در اسفند ۱۳۰۳ رحيمزاده صفوى را فرستاده برای بازگرداندن احمدشاه.
سخنان احمدشاه در دیدارش با صفوی نشانگرِ عمق احترام او را به قانون و مشروطه می باشد. تکه هایی از آن:
«من نمىتوانم پادشاهى مستبد باشم»
«اگر سر من برود، خودم را به ضديت با آزادى و حكومت ملى بدنام نخواهم كرد»
«من نمىتوانم مثل رضاخان با قانون بازى كنم و قانون اساسى را بازيچه قرار دهم»
«من قسم خوردهام كه با قانون اساسى همراه باشم و پايبند قسم خود هستم»
♦️اما برگردم به ماجرای کلم فروشی احمدشاه!
روسیه با انقلاب اکتبر از ایران غایب شده و این بهترین موقع بلعیدن ایران توسط انگلستان بود با قرارداد ۱۹۱۹.
نصرت الدوله وزیر خارجه رشوه گرفته و با عقد قرارداد ۱۹۱۹ ایران را به انگلستان فروخته بود احمدشاه را به لندن می کشاند برای راضی کردن با قرارداد!
او با هماهنگی دولت انگلستان و لرد کرزن وزیر خارجه انگلیس نهایت احترام را برای احمدشاه گذاشتند و برای کشاندنش به لندن، یک کشتی مخصوص به بندر کاله فرستاده و از ۳۱ اکتبر تا ۸ نوامبر قصر معروف بوکینگهام را برای اقامت و پذیرایی از احمدشاه در نظر گرفتند و میهمانی مجللی از طرف امپراطور انگلیس به افتخارش ترتیب دادند.
نصرت الدوله نطق شاه را آماده کرده که باید سر میز شام ایراد کند. اما قبل از شام، احمدشاه وقتی نطق را میخواند روی آن جمله مربوط به موافقت با قرارداد ۱۹۱۹ را خط می کشد!
نصرت الدوله خواهش و تمنا می کند آن جمله باشد اما شاه زیربار نمی رود، نصرت الدوله برای راضی کردن شاه به ناصرالملک متوسل شده هر دو به اتاق شاه میروند اصرار میکنند اما شاه قبول نمی کند!
سپس به سراغ عموی شاه(نصرت السلطنه) رفته او را می آورند هر سه اصرار میکنند باز شاه زیر بار نمیرود. ناصرالملک شاه را ترسانده می گوید:
«اگر این جمله را از نطق حذف فرمائید سلطنت قاجاریه را در خطر انداخته و سلسله قاجاریه را منقرض خواهند کرد»
(سلطان احمدشاه، حسین مکی.. ص۴۹)
احمدشاه میگوید:
«ممکن نیست من این جمله را در نطق خود بگنجانم، جهنم هر چه میشود بشود و اگر انگلیسیها مایل نیستند من الساعه جامه دانم را برداشته از لندن خارج میشوم»
(همان...ص۵۰)
و وقتی نصرات الدوله زیاد اصرار می کند احمدشاه دست او را گرفته و از در بیرونش می کند!
♦️و سرانجام در ضیافت، احمدشاه سخنی در توافق با قرارداد نمیگوید در همان شب ناصرالملک به او میگوید:
«کار خودت را ضایع کردی!»
و احمدشاه این جمله را بر زبان میراند:
«اگر در سوئیس کلمفروشی کنم، بهتر است تا در چنین مملکتی پادشاه باشم»
(محمدتقی بهار، تاریخ مختصر احزاب ج۱،صص ۳۸_۳۹)
♦️تنها بهار به این ماجرا اشاره کرده اما جاعلان تاریخ، داستان را حذف کرده و تنها آن جمله را نگهداشته اند برای ضدیت با او!.
تنها کلم فروشی را سرچ کنید صدها نمونه از این بداخلاقی را پیدا میکنید که با تاریخ چه کرده اند:
مثلا اینجا و اینجا و اینجا و یا مثلا اینجا که این آدم اسم خودش را محقق و تحلیلگر گذاشته!
پرسش اینست که چرا یک آدم از اینکه دروغش برملا و مفتضح گردد ابایی ندارد...!
🔷کتابهای مربوط به احمدشاه را از اینجا دانلود کنید.
⏹️لینک کانال تلگرامی: @Ali_Moradi_maragheie
✍️علی مرادی مراغه ای
✅امروز ۹ اسفند سالروز درگذشت احمدشاه است در ۱۳۰۸ش.
از زمان مشروطه تاکنون، تنها یک شاه به تمام اصول مشروطیت وفادار مانده و آن احمدشاه است.
اما او هم در آن زمان و هم بعدها بیشترین فحشها را خورده، چون آخرین شاه قاجار بوده پس باید به لجن کشیده میشد تا سلسله دیگری بر خرابه او بنا گردد و همیشه چنین بوده در تاریخنویسی ایران.
♦️این تخریب و حملات غیراخلاقی از همان زمان نخست وزیری رضاخان توسط روزنامه های وابسته به او شروع میگردد تا بعدا در کل تاریخ نویسی پهلوی احمدشاه فردی عیاش معرفی میگردد که عیاشی در فرنگ را بر وطنش ترجیح داد!
ماجرای ترجیح کلم فروشی در فرنگ یکی از این نمونه هاست در حالیکه این سخن بزرگترین افتخار زندگی اوست.
با آغاز جمهوری خواهی رضاخان، حملات روزنامه های طرفدار او بر احمدشاه شروع میگردد:
روزنامه قانون در ۲۵ بهمن ۱۳۰۲ احمدشاه را پادشاه بوالهوسی نامید که «هر روز سند افتضاح ملت ايران را امضاء مىنمايد.»
روزنامه قانون درباره جمهوری خواهی رضاخان ضمن حمله به احمدشاه مینویسد: «اگر ملت بخواهد قانونى را بِدَرَد [سلطنت را ساقط كند] هيچ چيز نمىتواند جلوگيرى كند.»
روزنامه ميهن با تاختن به قانون اساسى نوشت«اين قانون پوسيده تاب اسارت يك ملت بدبخت دور از تمدن را كه به دست پسر محمدعلىميرزا دشمن سعادت ايران سپرده و هر روز آبروى او در تياترهاى اروپا ريخته مىشود ندارد.»
و روزنامه شفق سرخ علی دشتی در حمله به احمدشاه گوی سبقت را از همگان می رباید!
♦️احمدشاه می خواست از فرنگ برگردد اما با تهدیدهای رضاخان که افسار قزاقان را بدست داشت مواجه می شد و مدرس در اسفند ۱۳۰۳ رحيمزاده صفوى را فرستاده برای بازگرداندن احمدشاه.
سخنان احمدشاه در دیدارش با صفوی نشانگرِ عمق احترام او را به قانون و مشروطه می باشد. تکه هایی از آن:
«من نمىتوانم پادشاهى مستبد باشم»
«اگر سر من برود، خودم را به ضديت با آزادى و حكومت ملى بدنام نخواهم كرد»
«من نمىتوانم مثل رضاخان با قانون بازى كنم و قانون اساسى را بازيچه قرار دهم»
«من قسم خوردهام كه با قانون اساسى همراه باشم و پايبند قسم خود هستم»
♦️اما برگردم به ماجرای کلم فروشی احمدشاه!
روسیه با انقلاب اکتبر از ایران غایب شده و این بهترین موقع بلعیدن ایران توسط انگلستان بود با قرارداد ۱۹۱۹.
نصرت الدوله وزیر خارجه رشوه گرفته و با عقد قرارداد ۱۹۱۹ ایران را به انگلستان فروخته بود احمدشاه را به لندن می کشاند برای راضی کردن با قرارداد!
او با هماهنگی دولت انگلستان و لرد کرزن وزیر خارجه انگلیس نهایت احترام را برای احمدشاه گذاشتند و برای کشاندنش به لندن، یک کشتی مخصوص به بندر کاله فرستاده و از ۳۱ اکتبر تا ۸ نوامبر قصر معروف بوکینگهام را برای اقامت و پذیرایی از احمدشاه در نظر گرفتند و میهمانی مجللی از طرف امپراطور انگلیس به افتخارش ترتیب دادند.
نصرت الدوله نطق شاه را آماده کرده که باید سر میز شام ایراد کند. اما قبل از شام، احمدشاه وقتی نطق را میخواند روی آن جمله مربوط به موافقت با قرارداد ۱۹۱۹ را خط می کشد!
نصرت الدوله خواهش و تمنا می کند آن جمله باشد اما شاه زیربار نمی رود، نصرت الدوله برای راضی کردن شاه به ناصرالملک متوسل شده هر دو به اتاق شاه میروند اصرار میکنند اما شاه قبول نمی کند!
سپس به سراغ عموی شاه(نصرت السلطنه) رفته او را می آورند هر سه اصرار میکنند باز شاه زیر بار نمیرود. ناصرالملک شاه را ترسانده می گوید:
«اگر این جمله را از نطق حذف فرمائید سلطنت قاجاریه را در خطر انداخته و سلسله قاجاریه را منقرض خواهند کرد»
(سلطان احمدشاه، حسین مکی.. ص۴۹)
احمدشاه میگوید:
«ممکن نیست من این جمله را در نطق خود بگنجانم، جهنم هر چه میشود بشود و اگر انگلیسیها مایل نیستند من الساعه جامه دانم را برداشته از لندن خارج میشوم»
(همان...ص۵۰)
و وقتی نصرات الدوله زیاد اصرار می کند احمدشاه دست او را گرفته و از در بیرونش می کند!
♦️و سرانجام در ضیافت، احمدشاه سخنی در توافق با قرارداد نمیگوید در همان شب ناصرالملک به او میگوید:
«کار خودت را ضایع کردی!»
و احمدشاه این جمله را بر زبان میراند:
«اگر در سوئیس کلمفروشی کنم، بهتر است تا در چنین مملکتی پادشاه باشم»
(محمدتقی بهار، تاریخ مختصر احزاب ج۱،صص ۳۸_۳۹)
♦️تنها بهار به این ماجرا اشاره کرده اما جاعلان تاریخ، داستان را حذف کرده و تنها آن جمله را نگهداشته اند برای ضدیت با او!.
تنها کلم فروشی را سرچ کنید صدها نمونه از این بداخلاقی را پیدا میکنید که با تاریخ چه کرده اند:
مثلا اینجا و اینجا و اینجا و یا مثلا اینجا که این آدم اسم خودش را محقق و تحلیلگر گذاشته!
پرسش اینست که چرا یک آدم از اینکه دروغش برملا و مفتضح گردد ابایی ندارد...!
🔷کتابهای مربوط به احمدشاه را از اینجا دانلود کنید.
⏹️لینک کانال تلگرامی: @Ali_Moradi_maragheie
显示 1 - 22 共 22
登录以解锁更多功能。