
𝙵𝚊𝚒𝚛𝚢 𝚔𝚗𝚞𝚌𝚔𝚕𝚎(new post)
登录以解锁更多功能。
عجب واژهای است این دلتنگی ؛
روحی که برای خواسته ی غیرممکنش محکوم به نابودی بود .
، بـاز هـم مـن تـنها در پـیشگاه تـو زانـو خـواهم زد؛ تـو کـه خـدای نـرمی صـدایت، پـرستیدنیترین مـعشوقِ جـهانی. مـن در تـو فـنا شـدهام، در نـرمی مـوهایت، در سـکوت نـگاهت، در تـمام آن چـیزهایی کـه تـو را از هـر آفـریدهای جـدا کـرده.
بـیا، خـودت را بـه مـن بـسپار، بـیهیچ تـرسی، بـیهیچ پـردهای. بـگذار مـرزها فـرو بـریزند و مـن، بـا دسـتانم، روحـت را نـوازش کـنم. بـگذار تـمام دردهـایت از تـن بـگریزند، کـه مـن آمـدهام تـا مـرهم بـاشم، تـا تـب کـنم اگـر تـو بـلرزی، تـا بـسوزم اگـر تـو بـسوزی.
نـامت را زمـزمه مـیکنم پـیش از خـواب، چـون ذکـرِ مـقدسِ مـعبدی خـاموش. اگـر صـدایت لـرزید، مـن پـناهت مـیشوم. اگـر شـکستی، مـن بـند بـه بـندت را بـا بـوسه مـیدوزم. فـقط بـمان، هـمینجا، در تـپش ایـن سـینهی گـریان، در پـناه ایـن دل دیـوانه.
تـو را نـمیخواهم بـرای لـحظهای گـذرا؛ مـن تـو را بـا جـاودانگی مـیپرستم، بـا جـنون، بـا الـتماسِ نـفسهایی کـه بـیتو جـان نـمیگیرند. تـو را مـیخواهم بـا تـمام نـاتمامهایت، بـا هـمهی دردهـایی کـه حـتی خـودت نـمیدانی از کـجا آمـدهاند.
تـو کـه بـاشی، شـب مـعنا مـیگیرد، مـاه دلـیل دارد، و مـن... مـن شـاعر مـیشوم بـرای پـرستش لـحظه بـه لـحظهات.
عـشق، حـالـا دیـگر بـا تـو مـعنا شـده، و پـایانش فـقط، نـام تـوست.