چـاقـویِ نبـودنـت را بـیرحمـانه در عمـقِ قلـبم فـرو کـردهای، نـه نایـی بـرایِ نـالیـدن مـاند، نـه آغـوشـی کـه درد را آرام کنـد.
خـونِ دل، رویِ خاطـرات پوسـید و عشـق بـویِ تـعفّـن گرفـت.
هـر شـب، کـابـوسِ نامَـت با زخـم هـایـی نـو، جـانم را تکـهتکـه مـیکنـد..
و در ویـرانـهای کـه از مـن ساخـتی، فقـط پـژواکِ قـدمهـایـت با مـرگ، نجـوا مـیشـود..