24.04.202507:55
خب
23.04.202521:02
اوهههه
转发自:
Sꤕalunꤤ

23.04.202520:07
حـتی اگـر هـزار خـدای دیـگر بـر زمـین حـکم بـرانند
، بـاز هـم مـن تـنها در پـیشگاه تـو زانـو خـواهم زد؛ تـو کـه خـدای نـرمی صـدایت، پـرستیدنیترین مـعشوقِ جـهانی. مـن در تـو فـنا شـدهام، در نـرمی مـوهایت، در سـکوت نـگاهت، در تـمام آن چـیزهایی کـه تـو را از هـر آفـریدهای جـدا کـرده.
بـیا، خـودت را بـه مـن بـسپار، بـیهیچ تـرسی، بـیهیچ پـردهای. بـگذار مـرزها فـرو بـریزند و مـن، بـا دسـتانم، روحـت را نـوازش کـنم. بـگذار تـمام دردهـایت از تـن بـگریزند، کـه مـن آمـدهام تـا مـرهم بـاشم، تـا تـب کـنم اگـر تـو بـلرزی، تـا بـسوزم اگـر تـو بـسوزی.
نـامت را زمـزمه مـیکنم پـیش از خـواب، چـون ذکـرِ مـقدسِ مـعبدی خـاموش. اگـر صـدایت لـرزید، مـن پـناهت مـیشوم. اگـر شـکستی، مـن بـند بـه بـندت را بـا بـوسه مـیدوزم. فـقط بـمان، هـمینجا، در تـپش ایـن سـینهی گـریان، در پـناه ایـن دل دیـوانه.
تـو را نـمیخواهم بـرای لـحظهای گـذرا؛ مـن تـو را بـا جـاودانگی مـیپرستم، بـا جـنون، بـا الـتماسِ نـفسهایی کـه بـیتو جـان نـمیگیرند. تـو را مـیخواهم بـا تـمام نـاتمامهایت، بـا هـمهی دردهـایی کـه حـتی خـودت نـمیدانی از کـجا آمـدهاند.
تـو کـه بـاشی، شـب مـعنا مـیگیرد، مـاه دلـیل دارد، و مـن... مـن شـاعر مـیشوم بـرای پـرستش لـحظه بـه لـحظهات.
عـشق، حـالـا دیـگر بـا تـو مـعنا شـده، و پـایانش فـقط، نـام تـوست.


23.04.202519:56
23.04.202521:10
23.04.202521:08
23.04.202519:56
23.04.202518:46
转发自:
𝚮𝖾𝗅𝗅 𝖣𝗋𝖺𝗀𝗈𝗇



23.04.202521:08
عجب واژهای است این دلتنگی ؛
واژه ای با باری سنگین ، آنقدر سنگین که تنومندترین افراد را از پا در می آورد
شاید چون این واژه تنها چیزیست که همزمان قلب و مغز را هدف میگیرد که اینچنین پاهای خسته و بیرمق را بی توجه به دردش میشکند ، شکستنی که دردش از تمامی شکستگی ها بیشتر است و این شکستگی روح و جسم همزمان با هم است
دلتنگی برای کسی که حتی در دنیای موازی هم برای توی نخواهد بود میتواند تنها گیوتینی باشد که برای ابد سر روحت را بزند .
روحی که برای خواسته ی غیرممکنش محکوم به نابودی بود .
23.04.202520:27
باید یه تجدید نظر تو روابطم بکنم.. خیلیارو باید حذف کنم..
23.04.202519:56
23.04.202519:33
اونا به دل میگیرن و دور میشن..


23.04.202518:20
وقتی خیلی خوب میشناسه منو:
转发自:
O𝗇𝗒𝗑𝗂𝖺



23.04.202521:10
"همه چیز از یه لبخند شروع شد... لعنت به همون لبخند. به اون لحظهای که فکر کردم تو نجاتمی. حالا فقط یه خاطرهي تاریک موندی تو ذهنی که دیگه حتی خواب هم آرومش نمیکنه. از من چیزی نمونده جز یه سایهی خسته، پر از حرفای نگفته، پر از اشکای فروخورده. انگار تموم دنیا قسم خوردن که نفهمنم، که فقط رد شن و جا بذارن..."
23.04.202521:08
23.04.202520:07
23.04.202519:56
23.04.202519:33
این ادمین بداخلاق نیست ، فقط هر بار که یه چیزی اذیتش میکنه ناخواسته لحن حرف زدنش با آدمای اطرافش تند میشه .
20.04.202521:50
عموتو نمیخوای
显示 1 - 24 共 326
登录以解锁更多功能。