تفکرم این بود، شاید شخصی ملتفت این شود که در تنهاییِ خویش به امیدِ اعتنای قلیلی، تبسمِ خفیفی بر لب داشتم.کاش دستی مرا به زندگی برگرداند.
واقعیت این است، از ابتهاجِ آبی به بی قیدیِ سفید، مبدل شدم.
اشک هایم لبریز از رویاهای رنگ باخته بودند.
اکنون، همچون رنگی ضعیف درحالِ زدودن هستم.
دردم آنجا بود که کسی به غیابم پی نمیبرد.
در خیالم، اگر سهو نباشد، آخرتم فرا رسیده.
شیون های انسانها پس از مرگ، مانندِ طنینی میانِ کوه های مرتفع است.
چه میشود کرد با این انسانهای بیجان پرور؟
کذب نمیگویم ولیکن اگر هستیام به این آسانی به فرجامش برسد، حسرت های فراوانی بر دوشم سنگینی خواهند کرد.
آنطور که میگفتند، بعد از تیرگی های هنگامِ موت، سپیدیِ خالصی روحت را در برمیگیرد.
از سیمگونیِ این جانِ درمانده نجات خواهم یافت؟
تـرسـم آن اسـت کـه در آخرین لـحـظـاتِ زنـدگـیام، حـسـرتِ چـشیـدن دوبـارهیِ شـیریـنی لـبهـایِ تـو هـمچـون سـایـهای سـنگـین بـر جـانـم سـایه افـکـند و در آغـوشِ مـرگ، بـه یـاد تـو ایـن دنـیا را وداع گـویـم.
زخمی که تو دیدار آخر رو قلبم افتاده بود و حتی جرئت این رو نداشتم که بهش دست بزنم؛ چه برسه به درمانش!┈─┈─┈─┈─┈─┈─┈─ ᴄᴏᴍɪɴɢ ꜱᴏᴏɴ..
به محض لمس شدنش، زخم سرباز میکرد و اتفاقات فیلم میشدن جلوی چشمام.
زخمی که تا آخر عمر باهام موند و شد تقاصم!
پیوسته در حال تغییر – در هر لحظه، در حال تحول است؛ نه ثابت و نه قابل پیشبینی.
2. پر از تناقضها – ترکیبی از شادی و غم، امید و ناامیدی، جایی برای هر احساس و فکر.
3. پر انرژی و در عین حال خسته – گاهی با شتاب میدود، گاهی به سختی از پا میافتد، اما همیشه ادامه میدهد.
4. جستجوگر و پرسشگر – همواره در جستجوی معنا و هدف است، ولی شاید هرگز پاسخهای قطعی پیدا نکند.
5. پر از لحظات کوچک و بزرگ – از ریزترین اتفاقات روزمره تا تجربیات عمیق، همه درونی میشود و بخشی از خاطراتش است.
6. غافلگیرکننده و غیرقابل کنترل – هیچگاه نمیتوان دقیقاً پیشبینی کرد که چه چیزی در راه است؛ هر روز با خودش چیزی جدید میآورد.