25.04.202514:22
سرطان را با استامینوفن و پانادول درمان نمیکنند؛ نیاز به جراحی و شیمیدرمانی است.
24.04.202513:34
نمیخواهم ثنای تو گویم، که شأن ثانیِ اثنین بودن، مجالی برای ستایش عظمتت باقی نمیگذارد. اما هر بار که روزگارت را مرور میکنم، اشک بیاختیار بر دیدگانم حلقه میزند؛ بیاختیار یاد آن روز میافتم که پدر پیر و سپیدمویت را نزد پیامبر خدا، صلیالله علیه و سلم، آوردند تا به اسلام ایمان آورد.
خدای من، چه لحظهای فرحانگیز! پدرت از تاریکیهای شرک دست شست و به نور ایمان پناه آورد. دستان پدرت در دستان مبارک رسول خدا نهاده شد، و اسلام آورد.
اما… تو شادمان نبودی!
نهتنها شاد نبودی، که شانههایت از گریه میلرزید و نالههایت، فضا را از اندوه لبریز کرده بود.
چرا میگریستی؟
مگر نه اینکه پدرت به اسلام گرویده؟ مگر نه اینکه هنگام شادمانیست؟
چرا لبانت از تبسم خالیست؟
مرا ببخش، که تو را نشناخته بودم؛ نمیدانستم دل تو فراتر از آنچه میبینیم، وسعت دارد… نمیدانستم خواهی گفت:
«ای رسول خدا، کاش این دست، دست عموی عزیزم، ابوطالب بود، کاش چشمانتان به ایمان او روشن میشد،که آن لحظه، برایم از مسلمان شدن پدرم شیرینتر و محبوبتر بود…»
مرا ببخش، که از عظمت احساست بیخبر بودم؛ نمیدانستم آن قطرات اشک، بلورهای عشقاند که داستانی از وفا و محبت برای آیندگان به تصویر میکشند.
ای خلیفهٔ رسول خدا صلیالله علیه و سلم، ببخش که تو را نشناختم…
فراموش کردم تو همان کسی هستی که پیامبر در شأن تو فرمود:
«اگر بنا بود کسی جز خدا را خلیل خود سازم، بیتردید، ابوبکر را برمیگزیدم.»
✍🏻عادل حیدری
https://t.me/adelheidari
خدای من، چه لحظهای فرحانگیز! پدرت از تاریکیهای شرک دست شست و به نور ایمان پناه آورد. دستان پدرت در دستان مبارک رسول خدا نهاده شد، و اسلام آورد.
اما… تو شادمان نبودی!
نهتنها شاد نبودی، که شانههایت از گریه میلرزید و نالههایت، فضا را از اندوه لبریز کرده بود.
چرا میگریستی؟
مگر نه اینکه پدرت به اسلام گرویده؟ مگر نه اینکه هنگام شادمانیست؟
چرا لبانت از تبسم خالیست؟
مرا ببخش، که تو را نشناخته بودم؛ نمیدانستم دل تو فراتر از آنچه میبینیم، وسعت دارد… نمیدانستم خواهی گفت:
«ای رسول خدا، کاش این دست، دست عموی عزیزم، ابوطالب بود، کاش چشمانتان به ایمان او روشن میشد،که آن لحظه، برایم از مسلمان شدن پدرم شیرینتر و محبوبتر بود…»
مرا ببخش، که از عظمت احساست بیخبر بودم؛ نمیدانستم آن قطرات اشک، بلورهای عشقاند که داستانی از وفا و محبت برای آیندگان به تصویر میکشند.
ای خلیفهٔ رسول خدا صلیالله علیه و سلم، ببخش که تو را نشناختم…
فراموش کردم تو همان کسی هستی که پیامبر در شأن تو فرمود:
«اگر بنا بود کسی جز خدا را خلیل خود سازم، بیتردید، ابوبکر را برمیگزیدم.»
✍🏻عادل حیدری
https://t.me/adelheidari
Қайта жіберілді:
بینش

10.04.202514:52
📚 پیامدهای گفتمان مدنی
✍🏼 نویسنده: ابراهیم السکران
🔹 مترجم: واحد ترجمۀ بینش
📑 تعداد صفحه: ۶۳۰ صـ
🗞 ناشر: مرکز مطالعات اسلامی بینش و مؤسسۀ برهان
═══ ༻✿༺═══ •••
https://t.me/bineshcc
✍🏼 نویسنده: ابراهیم السکران
🔹 مترجم: واحد ترجمۀ بینش
📑 تعداد صفحه: ۶۳۰ صـ
🗞 ناشر: مرکز مطالعات اسلامی بینش و مؤسسۀ برهان
═══ ༻✿༺═══ •••
https://t.me/bineshcc
18.03.202502:52
قابل توجه آنان که تصور میکنند میتوان با یهودیان از در صلح و سازش درآمد و آنها به عهد و پیمانی که میبندند پایبند هستند:
{أَوَكُلَّمَا عَاهَدُوا عَهدًا نَبَذَهُ فَرِيقٌ مِنهُم} [البقرة: ۱۰۰] (مگر هر بار که عهدی (با خدا و پیغمبر و مسلمانان) بستند، جمعی از آنان آن را نشکستند و دور نیفکندند؟)
{أَوَكُلَّمَا عَاهَدُوا عَهدًا نَبَذَهُ فَرِيقٌ مِنهُم} [البقرة: ۱۰۰] (مگر هر بار که عهدی (با خدا و پیغمبر و مسلمانان) بستند، جمعی از آنان آن را نشکستند و دور نیفکندند؟)
Қайта жіберілді:
الشيخ أبو إسحاق الحويني

17.03.202520:23
•*• نداء ورجاء •*•
ألم في القلب وغصة في الحلق لم نبح بها منذ 6 سنوات.
أما وقد فارق الوالد الحياة وهو يتمنى لقاء فلذة كبده الذي غيبه الاعتقال لست سنوات متتابعات في سجون مصر فهل يُستجاب للدناء اليوم للإفراج عن ابنه همام ليتمكن من توديع والده والصلاة عليه؟!
ألم في القلب وغصة في الحلق لم نبح بها منذ 6 سنوات.
أما وقد فارق الوالد الحياة وهو يتمنى لقاء فلذة كبده الذي غيبه الاعتقال لست سنوات متتابعات في سجون مصر فهل يُستجاب للدناء اليوم للإفراج عن ابنه همام ليتمكن من توديع والده والصلاة عليه؟!
Медиа контентке
қол жеткізе алмадық
қол жеткізе алмадық
16.01.202508:09
خدایا صلحی همچون صلح حدیبیه باشد که فتحی همچون فتح مکه بههمراه داشته باشد.
#فلسطین 🇵🇸
#فلسطین 🇵🇸
25.04.202511:28
آیا دست از یار من بر نمیدارید؟
ابودرداء رضی الله عنه روایت میکند:
من در حضور پیامبر صلیاللهعلیهوسلم نشسته بودم که ناگهان ابوبکر در حالی که گوشه لباسش را گرفته بود و زانویش پیدا شده بود، وارد شد. پیامبر صلیاللهعلیهوسلم فرمود: «یار شما گویا دچار مشکلی شده است.»
ابوبکر سلام کرد و گفت: بین من و پسر خطاب (عمر) مسئلهای پیش آمد، من در آن بحث عجله کردم و بعد پشیمان شدم. از او خواستم مرا ببخشد، اما نپذیرفت. پس نزد تو آمدم.
پیامبر صلیاللهعلیهوسلم فرمود: «خداوند تو را ببخشد، ای ابابکر» (و این را سه بار تکرار کرد).
سپس عمر پشیمان شد. به خانه ابوبکر رفت و پرسید: «آیا ابوبکر اینجاست؟» گفتند: نه. پس به نزد پیامبر صلیاللهعلیهوسلم آمد و سلام کرد. اما چهره پیامبر صلیاللهعلیهوسلم تغییر کرد (و از او روی برگرداند)، تا جایی که ابوبکر نگران شد. پس بر زانوهایش نشست و گفت: ای رسول خدا، به خدا قسم من مقصرتر بودم (و این را دو بار تکرار کرد).
پیامبر صلیاللهعلیهوسلم فرمود: «خداوند مرا بهسوی شما فرستاد و شما گفتید: دروغ میگویی، اما ابوبکر گفت: راست گفتی. او با جان و مالش از من حمایت کرد. آیا دست از یار من برنمیدارید؟» (و این جمله را نیز دو بار تکرار کرد). پس از آن دیگر کسی ابوبکر را آزار نداد.
روایت بخاری.
https://t.me/adelheidari
ابودرداء رضی الله عنه روایت میکند:
من در حضور پیامبر صلیاللهعلیهوسلم نشسته بودم که ناگهان ابوبکر در حالی که گوشه لباسش را گرفته بود و زانویش پیدا شده بود، وارد شد. پیامبر صلیاللهعلیهوسلم فرمود: «یار شما گویا دچار مشکلی شده است.»
ابوبکر سلام کرد و گفت: بین من و پسر خطاب (عمر) مسئلهای پیش آمد، من در آن بحث عجله کردم و بعد پشیمان شدم. از او خواستم مرا ببخشد، اما نپذیرفت. پس نزد تو آمدم.
پیامبر صلیاللهعلیهوسلم فرمود: «خداوند تو را ببخشد، ای ابابکر» (و این را سه بار تکرار کرد).
سپس عمر پشیمان شد. به خانه ابوبکر رفت و پرسید: «آیا ابوبکر اینجاست؟» گفتند: نه. پس به نزد پیامبر صلیاللهعلیهوسلم آمد و سلام کرد. اما چهره پیامبر صلیاللهعلیهوسلم تغییر کرد (و از او روی برگرداند)، تا جایی که ابوبکر نگران شد. پس بر زانوهایش نشست و گفت: ای رسول خدا، به خدا قسم من مقصرتر بودم (و این را دو بار تکرار کرد).
پیامبر صلیاللهعلیهوسلم فرمود: «خداوند مرا بهسوی شما فرستاد و شما گفتید: دروغ میگویی، اما ابوبکر گفت: راست گفتی. او با جان و مالش از من حمایت کرد. آیا دست از یار من برنمیدارید؟» (و این جمله را نیز دو بار تکرار کرد). پس از آن دیگر کسی ابوبکر را آزار نداد.
روایت بخاری.
https://t.me/adelheidari


24.04.202513:34


30.03.202514:24
Қайта жіберілді:
قناة الجزيرة

18.03.202502:46
عاجل | مصادر طبية للجزيرة: 199 شهيدا في غارات إسرائيلية على قطاع غزة 107 منهم جنوبي القطاع
17.03.202520:20
أَهكَذا البَدرُ تُخفي نورَهُ الحُفرُ
وَيُفقَدُ العِلمُ لا عَينٌ وَلا أَثَرُ
خَبَت مَصابيحُ كُنّا نَستَضيءُ بها
وَطَوَّحَت لِلمَغيبِ الأَنجمُ الزُهُر
وَاِستَحكَمَت غُربَةُ الإِسلامِ وَاِنكَسَفَت
شَمسُ العُلومِ التي يُهدى بها البَشرُ
وَيُفقَدُ العِلمُ لا عَينٌ وَلا أَثَرُ
خَبَت مَصابيحُ كُنّا نَستَضيءُ بها
وَطَوَّحَت لِلمَغيبِ الأَنجمُ الزُهُر
وَاِستَحكَمَت غُربَةُ الإِسلامِ وَاِنكَسَفَت
شَمسُ العُلومِ التي يُهدى بها البَشرُ
24.04.202517:33
درس گفتههای برادرتان در مورد سیرت صدیق رضی الله عنه
https://t.me/siratseddiq
https://t.me/siratseddiq
Қайта жіберілді:
عبدالله محمد



24.04.202513:22
پاسخ سنایی به امثال این رافضی:
چشم ایمان جمال او بیند
کور کی چهرهٔ نکو بیند
ای ندانسته حدق بوبکری
تو چه دانش ز صدق بوبکری
جان پر کبر و عقل پر مکرت
کی نماید جمال بوبکرت
تو بدین چشم مختصر بینش
چون توانی بدیدن آن دینش
چشم بوبکر بین ز دین خیزد
نه ز مکر و هوا و کین خیزد
کرد بوبکر کار بوبکری
تو نه مرد عیار بوبکری
رافضی را محلّ آن نبود
وانچه او ظن برد چنان نبود
تو نه مرد علی و عبّاسی
مصلحت را ز جهل نشناسی
کانکه ابلیسوار تن بیند
همه را همچو خویشتن بیند
او چه داند که تابش جان چیست
چه شناسد که درد ایمان چیست
متن کامل:
https://ganjoor.net/sanaee/hadighe/hdgh03/sh20
چشم ایمان جمال او بیند
کور کی چهرهٔ نکو بیند
ای ندانسته حدق بوبکری
تو چه دانش ز صدق بوبکری
جان پر کبر و عقل پر مکرت
کی نماید جمال بوبکرت
تو بدین چشم مختصر بینش
چون توانی بدیدن آن دینش
چشم بوبکر بین ز دین خیزد
نه ز مکر و هوا و کین خیزد
کرد بوبکر کار بوبکری
تو نه مرد عیار بوبکری
رافضی را محلّ آن نبود
وانچه او ظن برد چنان نبود
تو نه مرد علی و عبّاسی
مصلحت را ز جهل نشناسی
کانکه ابلیسوار تن بیند
همه را همچو خویشتن بیند
او چه داند که تابش جان چیست
چه شناسد که درد ایمان چیست
متن کامل:
https://ganjoor.net/sanaee/hadighe/hdgh03/sh20
Қайта жіберілді:
مرکز مطالعات متین



25.03.202518:26
گاهشمار تاریخی رمضان | ۲۵ رمضان | نبرد عین جالوت و پایان افسانهٔ شکست ناپذیری مغولان
نبرد عین جالوت، یکی از مهمترین نبردهای تاریخ اسلام، در ۲۵ رمضان سال ۶۵۸ هجری قمری (۳ سپتامبر ۱۲۶۰ میلادی) به وقوع پیوست. در این نبرد، مسلمانان به رهبری سلطان مملوکی، سیفالدین قطز، توانستند ارتش مغول به فرماندهی کیتبوقا را در منطقهٔ عین جالوت در فلسطین شکست دهند. این نخستین باری بود که مغولان از زمان چنگیزخان شکست میخوردند و نتیجهٔ آن، توقف پیشروی مغولان بود که پیشتر خلافت عباسی را در عراق سرنگون کرده بودند.
قطز پس از به قدرت رسیدن، برای مقابله با مغولان، ارتش مصر را تقویت کرد و با بیبرس، فرمانده نظامی برجسته، متحد شد. او همچنین با صلیبیون که مناطقی از فلسطین را در اشغال خود داشتند توافقی امضا کرد تا در برابر مغولان، از درگیری با یکدیگر خودداری کنند. در این زمان، هلاکوخان به دلیل مرگ برادرش، منگوخان، به مغولستان بازگشت و فرماندهی نیروهای مغول در شام را به کیتبوقا سپرد.
در ۲۵ رمضان ۶۵۸ هجری قمری، دو ارتش در «عین جالوت» با یکدیگر مواجه شدند. قطز با استفاده از تاکتیکهای نظامی هوشمندانه، بخشی از نیروهای خود را در کمین قرار داد و با حملهٔ اولیه، مغولان را به تعقیب نیروهای خود ترغیب کرد. سپس نیروهای کمینشده از پشت به مغولان حمله کردند و آنها را در محاصره قرار دادند. در جریان نبرد، کیتبوقا کشته شد و ارتش مغول شکست سختی را متحمل شد. با این حال لشکر محاصره شدهٔ مغول برای نجات از مهلکه مقاومت شدیدی از خود نشان داد. اینجا بود که قُطًز شخصا وارد نبرد شد و فریاد «وا اسلاماه» سر داد و این به تقویت روحیهٔ سربازان او و داغتر شدن نبرد و در پایان پیروزی لشکر مملوکیان انجامید.
پیروزی در عین جالوت، نقطهٔ عطفی در تاریخ اسلام بود. این نبرد نه تنها پیشروی مغولان را متوقف کرد و جهان اسلام را از نابودی نجات داد و تمدن اسلامی را حفظ کرد، بلکه باعث شد مملوکیان کنترل شام را به دست گیرند و دمشق و حلب را از سلطهٔ مغولان آزاد کنند. همچنین، این پیروزی افسانهٔ شکستناپذیری مغولان را از بین برد و نشان داد که با اتحاد و رهبری قوی، میتوان در برابر تهدیدات بزرگ ایستادگی کرد.
@Matinstudies | متین
نبرد عین جالوت، یکی از مهمترین نبردهای تاریخ اسلام، در ۲۵ رمضان سال ۶۵۸ هجری قمری (۳ سپتامبر ۱۲۶۰ میلادی) به وقوع پیوست. در این نبرد، مسلمانان به رهبری سلطان مملوکی، سیفالدین قطز، توانستند ارتش مغول به فرماندهی کیتبوقا را در منطقهٔ عین جالوت در فلسطین شکست دهند. این نخستین باری بود که مغولان از زمان چنگیزخان شکست میخوردند و نتیجهٔ آن، توقف پیشروی مغولان بود که پیشتر خلافت عباسی را در عراق سرنگون کرده بودند.
قطز پس از به قدرت رسیدن، برای مقابله با مغولان، ارتش مصر را تقویت کرد و با بیبرس، فرمانده نظامی برجسته، متحد شد. او همچنین با صلیبیون که مناطقی از فلسطین را در اشغال خود داشتند توافقی امضا کرد تا در برابر مغولان، از درگیری با یکدیگر خودداری کنند. در این زمان، هلاکوخان به دلیل مرگ برادرش، منگوخان، به مغولستان بازگشت و فرماندهی نیروهای مغول در شام را به کیتبوقا سپرد.
در ۲۵ رمضان ۶۵۸ هجری قمری، دو ارتش در «عین جالوت» با یکدیگر مواجه شدند. قطز با استفاده از تاکتیکهای نظامی هوشمندانه، بخشی از نیروهای خود را در کمین قرار داد و با حملهٔ اولیه، مغولان را به تعقیب نیروهای خود ترغیب کرد. سپس نیروهای کمینشده از پشت به مغولان حمله کردند و آنها را در محاصره قرار دادند. در جریان نبرد، کیتبوقا کشته شد و ارتش مغول شکست سختی را متحمل شد. با این حال لشکر محاصره شدهٔ مغول برای نجات از مهلکه مقاومت شدیدی از خود نشان داد. اینجا بود که قُطًز شخصا وارد نبرد شد و فریاد «وا اسلاماه» سر داد و این به تقویت روحیهٔ سربازان او و داغتر شدن نبرد و در پایان پیروزی لشکر مملوکیان انجامید.
پیروزی در عین جالوت، نقطهٔ عطفی در تاریخ اسلام بود. این نبرد نه تنها پیشروی مغولان را متوقف کرد و جهان اسلام را از نابودی نجات داد و تمدن اسلامی را حفظ کرد، بلکه باعث شد مملوکیان کنترل شام را به دست گیرند و دمشق و حلب را از سلطهٔ مغولان آزاد کنند. همچنین، این پیروزی افسانهٔ شکستناپذیری مغولان را از بین برد و نشان داد که با اتحاد و رهبری قوی، میتوان در برابر تهدیدات بزرگ ایستادگی کرد.
@Matinstudies | متین
Қайта жіберілді:
عبدالله محمد

17.03.202520:26
همهٔ این مدالها را خواهی گذاشت و خواهی گذشت. فکر نکن این القاب محدث و علامه و حافظ بزرگ ارزشی دارد... بالاتر از لقب امیرالمومنین؟ عمر بن الخطاب رضی الله عنه هنگام وفاتش فرمود: «من [دیگر] امیرالمومنین نیستم... گونهام را بر زمین بگذار ...» نشان امیرالمومنین را گذاشت...
- ابواسحاق الحوینی رحمه الله
- ابواسحاق الحوینی رحمه الله


21.01.202520:04
✍🏻 احمد مطر
زارَ الرّئيسُ المؤتمن
بعضَ ولايات الوَطنْ
وحينَ زارَ حينا
قالَ لنا:
هاتوا شكاواكم بصِدقٍ في العَلَنْ
ولا تَخافوا أَحَداً..
فقَدْ مضى ذاكَ الزّمَنْ.
فقالَ صاحِبي حَسَنْ:
يا سيّدي
أينَ الرّغيفُ والَلّبَنْ؟
وأينَ تأمينُ السّكَنْ؟
وأينَ توفيرُ المِهَنْ؟
وأينَ توفيرُ الدّواءَ للفقيرِ بلا ثَمَنْ؟
يا سيّدي
لمْ نَرَ مِن ذلكَ شيئاً أبداً.
قالَ الرئيسُ في حَزَنْ:
أحْرَقَ ربّي جَسَدي
أَكُلُّ هذا حاصِلٌ في بَلَدي؟!
شُكراً على صِدْقِكَ في تنبيهِنا يا وَلَدي
سوفَ ترى الخيرَ غَداً.
**
وَبَعدَ عامٍ زارَنا
ومَرّةً ثانيَةً قالَ لنا:
هاتوا شكاواكُمْ بِصدْقٍ في العَلَنْ
ولا تَخافوا أحَداً
فقد مَضى ذاكَ الزّمَنْ.
لم يَشتكِ النّاسُ!
فقُمتُ مُعْلِناً :
أينَ الرّغيفُ والَلّبَنْ؟
وأينَ تأمينُ السّكَنْ؟
وأينَ توفيرُ المِهَنْ؟
وأينَ توفيرُ الدّواءَ للفقيرِ بلا ثَمَنْ؟
معذرة يا سيدي..
.. وَأينَ صاحبي ( حَسَنْ )؟
زارَ الرّئيسُ المؤتمن
بعضَ ولايات الوَطنْ
وحينَ زارَ حينا
قالَ لنا:
هاتوا شكاواكم بصِدقٍ في العَلَنْ
ولا تَخافوا أَحَداً..
فقَدْ مضى ذاكَ الزّمَنْ.
فقالَ صاحِبي حَسَنْ:
يا سيّدي
أينَ الرّغيفُ والَلّبَنْ؟
وأينَ تأمينُ السّكَنْ؟
وأينَ توفيرُ المِهَنْ؟
وأينَ توفيرُ الدّواءَ للفقيرِ بلا ثَمَنْ؟
يا سيّدي
لمْ نَرَ مِن ذلكَ شيئاً أبداً.
قالَ الرئيسُ في حَزَنْ:
أحْرَقَ ربّي جَسَدي
أَكُلُّ هذا حاصِلٌ في بَلَدي؟!
شُكراً على صِدْقِكَ في تنبيهِنا يا وَلَدي
سوفَ ترى الخيرَ غَداً.
**
وَبَعدَ عامٍ زارَنا
ومَرّةً ثانيَةً قالَ لنا:
هاتوا شكاواكُمْ بِصدْقٍ في العَلَنْ
ولا تَخافوا أحَداً
فقد مَضى ذاكَ الزّمَنْ.
لم يَشتكِ النّاسُ!
فقُمتُ مُعْلِناً :
أينَ الرّغيفُ والَلّبَنْ؟
وأينَ تأمينُ السّكَنْ؟
وأينَ توفيرُ المِهَنْ؟
وأينَ توفيرُ الدّواءَ للفقيرِ بلا ثَمَنْ؟
معذرة يا سيدي..
.. وَأينَ صاحبي ( حَسَنْ )؟
24.04.202513:36
این متن را یازده سال قبل نوشته بودم، به آرشیو رفته بود. امروز با دیدن لجنپراکنی آن رافضی حقیر در رسانهٔ میلی بهیادش افتادم و گفتم بازنشرش کنم.
24.04.202503:18
عجیب است این «زلزله»…
پدیدهایست بیمقدمه، بیاجازه، چونان میهمانی ناخوانده که در دلِ سکون، غوغایی میافکند.
آنی میآید، بیخبر، بیپیشدرآمد؛ و ناگهان، زمین گهوارهای لرزان میشود.
لحظاتی کوتاه، اما سرشار از ابدیت؛ دمی که در آن، جان آدمی میان بودن و نبودن، در تعلیقی بیپناه معلق میماند.
و در آن دمِ لرزش، ناگاه شکوه خالقی را درمییابی که زمین را گسترانید، کوهها را میخوار بر جای نهاد، و اکنون به اشارت او، این بسترِ ایمننما، به لرزه افتاده است.
در همان ثانیههای ناپیدا و کشدار، انسان به رویارویی با واقعیترین واقعیت هستی میرسد؛ با «مرگ».
مرگی نه دور، نه غریب، بلکه در فاصلهی تپشی، نفَسی.
و آنگاه در دلش حسرتی تلخ جوانه میزند: حسرت نیکیهایی که فروگذاشت، گناهان بیتوبه، لبخندهایی که نثار نکرد، آغوشهایی که بخل ورزید، و عشقهایی که در دل ماند و بر زبان جاری نگشت…
عجیب است این زلزله…
نهفقط زمین را، که دل آدمی را نیز میلرزاند؛ خوابِ عمیق غفلت را میشکند، و آینهای میگیرد برابر جان، تا خویشتن خویش را عریان و بینقاب بنگری.
پس از آن، آرامش میآید… اما نه آن آرامش پیشین.
سکوتی رخ مینماید که رنگی از هراس دارد، و در پسِ آن، زمزمهای پنهان:
«آیا بیدار شدی، ای انسان؟»
عجیب است این زلزله…
شاید لرزش زمین، فریادیست خاموش، از سوی آسمان؛ یادآوریای لطیف و هراسانگیز، که تو را فرا میخواند به تأمل، به توبه، به مهر…
به زندگیای عمیقتر، آگاهتر، و آشتیجویانهتر با خویش، با خدا، و با دیگران.
و چه زیباست اگر پیش از آنکه زمین بهفرمان او بلرزد، دل تو به عشق او بلرزد.
#زلزله_استانبول
https://t.me/adelheidari
پدیدهایست بیمقدمه، بیاجازه، چونان میهمانی ناخوانده که در دلِ سکون، غوغایی میافکند.
آنی میآید، بیخبر، بیپیشدرآمد؛ و ناگهان، زمین گهوارهای لرزان میشود.
لحظاتی کوتاه، اما سرشار از ابدیت؛ دمی که در آن، جان آدمی میان بودن و نبودن، در تعلیقی بیپناه معلق میماند.
و در آن دمِ لرزش، ناگاه شکوه خالقی را درمییابی که زمین را گسترانید، کوهها را میخوار بر جای نهاد، و اکنون به اشارت او، این بسترِ ایمننما، به لرزه افتاده است.
در همان ثانیههای ناپیدا و کشدار، انسان به رویارویی با واقعیترین واقعیت هستی میرسد؛ با «مرگ».
مرگی نه دور، نه غریب، بلکه در فاصلهی تپشی، نفَسی.
و آنگاه در دلش حسرتی تلخ جوانه میزند: حسرت نیکیهایی که فروگذاشت، گناهان بیتوبه، لبخندهایی که نثار نکرد، آغوشهایی که بخل ورزید، و عشقهایی که در دل ماند و بر زبان جاری نگشت…
عجیب است این زلزله…
نهفقط زمین را، که دل آدمی را نیز میلرزاند؛ خوابِ عمیق غفلت را میشکند، و آینهای میگیرد برابر جان، تا خویشتن خویش را عریان و بینقاب بنگری.
پس از آن، آرامش میآید… اما نه آن آرامش پیشین.
سکوتی رخ مینماید که رنگی از هراس دارد، و در پسِ آن، زمزمهای پنهان:
«آیا بیدار شدی، ای انسان؟»
عجیب است این زلزله…
شاید لرزش زمین، فریادیست خاموش، از سوی آسمان؛ یادآوریای لطیف و هراسانگیز، که تو را فرا میخواند به تأمل، به توبه، به مهر…
به زندگیای عمیقتر، آگاهتر، و آشتیجویانهتر با خویش، با خدا، و با دیگران.
و چه زیباست اگر پیش از آنکه زمین بهفرمان او بلرزد، دل تو به عشق او بلرزد.
#زلزله_استانبول
https://t.me/adelheidari
18.03.202518:49
در یکی از شبهای سال ۲۰۱۰، دوست و همدانشگاهی عزیزم، عمر حیدر (اهل عراق)، تماس گرفت و گفت: «عادل! من، عبدالله حمدی و محمد رحاب (دو تن از دوستان مصری) داریم میرویم فرودگاه، نمیآیی؟»
پرسیدم: «خیر باشد! فرودگاه چه خبر است؟»
گفت: «مگر خبر نداری؟ شیخ ابواسحاق حوینی امشب در یکی از هتلهای نزدیک حرم سخنرانی دارد. چند لحظه دیگر به فرودگاه مدینه میرسد و ما میرویم به استقبالش.»
گفتم: «چه سعادتی بالاتر از این! حتماً میآیم.»
با عمر، عبدالله و محمد راهی فرودگاه شدیم. لحظه ورود، با صحنهای عجیب روبهرو شدیم؛ ازدحام جمعیت، ترافیک خودروها، حضور گستردهی دوستداران شیخ، همگی نشان از استقبال بینظیر داشت. از روی شوخی به عبدالله و محمد گفتم: «گویا تمام مصریهای مقیم عربستان امروز برای استقبال از شیخ آمدهاند!»
لبخندی زدند و گفتند: «مگر تو و عمر مصری هستید که به استقبال آمدهاید؟ شیخ متعلق به تمام امت اسلامی است و مسلمانان سراسر جهان به او ارادت دارند.»
راست میگفتند؛ هیجان و اشتیاق ما برای دیدار شیخ کمتر از آنها نبود. اما با آن ازدحام، امیدی به دیدار در فرودگاه نداشتیم، تصمیم گرفتیم مستقیم به هتل محل سخنرانی برویم. آنجا نیز شرایط مشابهی حاکم بود؛ خیابانها بسته شده و ورود به هتل بسیار دشوار بود. اما هر طور که بود، توانستیم وارد شویم. اندکی بعد، درهای هتل بسته شد و هزاران نفر از علاقهمندان در بیرون ماندند.
مدتی در سالن نشسته بودیم که ناگهان شیخ وارد شد. همان وقار و متانتی را که از او در پشت دوربین دیده بودیم، در چهرهاش نمایان بود. سیمای نورانیاش انسان را به یاد خدا میانداخت. سخنرانیاش را با موضوع «درسهایی از حج وداع پیامبر صلیالله علیه وسلم» آغاز کرد. با اینکه بارها این ماجرا را در کتب سیره خوانده و از زبان اساتید شنیده بودم، اما این بار حس متفاوتی داشتم. بیان شیخ، ما را به عصر رسالت میبرد، گویی خود شاهد آن وقایع هستیم؛ پیامبر صلیالله علیه وسلم را میدیدیم که اسامه را بر پشت شترش سوار کرده یا در عرفات خطبه میخواند. چنان دقیق و زنده حوادث را روایت میکرد که انگار خود در میان اصحاب حضور داشته و چشمش به جمال نورانی پیامبر صلیالله علیه وسلم روشن شده است. البته این شگفتی نداشت از کسی که تمام عمرش را در مسیر خدمت به حدیث و سنت نبوی گذرانده بود.
پس از پایان سخنرانی، جمعیت برای عرض سلام و ابراز محبت بهسوی شیخ هجوم آوردند. ناگهان داستان کنیز هارونالرشید در ذهنم تداعی شد؛ همان که وقتی سیل مردم را گرداگرد امام عبدالله بن مبارک دید، گفت: «به خدا سوگند، این است پادشاهی! نه آنچه هارونالرشید دارد که مردم را با زر و تازیانه گرد خود جمع میکند.»
خداوند شیخ ابواسحاق را غریق رحمت خویش گرداند. مهری در دلها گذاشت که هرگز از بین نخواهد رفت.
✍🏻 عادل حیدری
https://t.me/adelheidari
پرسیدم: «خیر باشد! فرودگاه چه خبر است؟»
گفت: «مگر خبر نداری؟ شیخ ابواسحاق حوینی امشب در یکی از هتلهای نزدیک حرم سخنرانی دارد. چند لحظه دیگر به فرودگاه مدینه میرسد و ما میرویم به استقبالش.»
گفتم: «چه سعادتی بالاتر از این! حتماً میآیم.»
با عمر، عبدالله و محمد راهی فرودگاه شدیم. لحظه ورود، با صحنهای عجیب روبهرو شدیم؛ ازدحام جمعیت، ترافیک خودروها، حضور گستردهی دوستداران شیخ، همگی نشان از استقبال بینظیر داشت. از روی شوخی به عبدالله و محمد گفتم: «گویا تمام مصریهای مقیم عربستان امروز برای استقبال از شیخ آمدهاند!»
لبخندی زدند و گفتند: «مگر تو و عمر مصری هستید که به استقبال آمدهاید؟ شیخ متعلق به تمام امت اسلامی است و مسلمانان سراسر جهان به او ارادت دارند.»
راست میگفتند؛ هیجان و اشتیاق ما برای دیدار شیخ کمتر از آنها نبود. اما با آن ازدحام، امیدی به دیدار در فرودگاه نداشتیم، تصمیم گرفتیم مستقیم به هتل محل سخنرانی برویم. آنجا نیز شرایط مشابهی حاکم بود؛ خیابانها بسته شده و ورود به هتل بسیار دشوار بود. اما هر طور که بود، توانستیم وارد شویم. اندکی بعد، درهای هتل بسته شد و هزاران نفر از علاقهمندان در بیرون ماندند.
مدتی در سالن نشسته بودیم که ناگهان شیخ وارد شد. همان وقار و متانتی را که از او در پشت دوربین دیده بودیم، در چهرهاش نمایان بود. سیمای نورانیاش انسان را به یاد خدا میانداخت. سخنرانیاش را با موضوع «درسهایی از حج وداع پیامبر صلیالله علیه وسلم» آغاز کرد. با اینکه بارها این ماجرا را در کتب سیره خوانده و از زبان اساتید شنیده بودم، اما این بار حس متفاوتی داشتم. بیان شیخ، ما را به عصر رسالت میبرد، گویی خود شاهد آن وقایع هستیم؛ پیامبر صلیالله علیه وسلم را میدیدیم که اسامه را بر پشت شترش سوار کرده یا در عرفات خطبه میخواند. چنان دقیق و زنده حوادث را روایت میکرد که انگار خود در میان اصحاب حضور داشته و چشمش به جمال نورانی پیامبر صلیالله علیه وسلم روشن شده است. البته این شگفتی نداشت از کسی که تمام عمرش را در مسیر خدمت به حدیث و سنت نبوی گذرانده بود.
پس از پایان سخنرانی، جمعیت برای عرض سلام و ابراز محبت بهسوی شیخ هجوم آوردند. ناگهان داستان کنیز هارونالرشید در ذهنم تداعی شد؛ همان که وقتی سیل مردم را گرداگرد امام عبدالله بن مبارک دید، گفت: «به خدا سوگند، این است پادشاهی! نه آنچه هارونالرشید دارد که مردم را با زر و تازیانه گرد خود جمع میکند.»
خداوند شیخ ابواسحاق را غریق رحمت خویش گرداند. مهری در دلها گذاشت که هرگز از بین نخواهد رفت.
✍🏻 عادل حیدری
https://t.me/adelheidari
Қайта жіберілді:
عبدالله



16.01.202510:46
در بحث نوشتن به خواندن مجله و روزنامه توصیه کردم و گفتم که این نوع مطالعه برای نوشتن در شبکههای اجتماعی مفید است. یکی دو بار هم توصیه کردم که خواندن طنز را جدی بگیرید. خواستم برای نمونه چند نفر را معرفی کنم که به دلایلی بیخیال شدم. گفته بودم که محیط نوشتن فارسی خیلی سالم نیست و اگر میخواهید ادبی یا هر شکل دیگری بنویسید با برای دلتان هم وقت کافی بگذارید و از فضای ذکر و تزکیه دور نشوید. یکی از کسانی که دلم میخواست به عنوان طنزنویس معرفی کنم «ابراهیم نبوی» بود. دلیل تردیدم هم بیپروایی او و ضد دین بودنش بود که هرچند خیلی تند و تیز نبود ولی مشهود بود. باخبر شدم که او با مرگ خود خواسته (اسم جدید و قشنگ خودکشی) از دنیا رفته است. مرگ کسی که بخشی از جوانیام را با خواندن نوشتههای او در روزنامههای دوران پس از دوم خرداد آغاز کردم و سپس این علاقه تا بیست سال دیگر و بیشتر ادامه داشت برایم غم انگیز بود. مهم نیست که کیست، اما مرگ آنهایی که میخندانند خودش یک طنز سیاه است. خنده هم نمیتواند پوستهٔ جدی این زندگی را صورتی کند. ما پس از خندههایمان سکوت میکنیم و این سکوت فرصت هجوم خَطَرات ذهن است.
اعترافی هم بکنم: برای مرگ غیر دیندارها بیشتر غمگین میشوم. مخصوصا آنهایی که بدون امید آخرت دست به سلحشوری میزنند. زندگی به شکل ذاتی ارزش هیچ تلاشی را که فراتر از معیشت باشد ندارد. بیتعارف، بیخدا و آخرت حتی برخاستن از خواب برای رفتن به سر کار هم یک اجبار ناخوشایند است که فقط در حد گذران معیشت قابل توجیه است. این است که در برابر خبر مرگ یک مجاهد دلم برای حال خودم میسوزد و در برابر خبر مرگ این دست افراد، برای خودشان.
شاید اکنون با این خودکشی خواندن طنز او هم خیلی بد نباشد. تابلو «مرگ خودخواسته» خیلی گویاست.
اعترافی هم بکنم: برای مرگ غیر دیندارها بیشتر غمگین میشوم. مخصوصا آنهایی که بدون امید آخرت دست به سلحشوری میزنند. زندگی به شکل ذاتی ارزش هیچ تلاشی را که فراتر از معیشت باشد ندارد. بیتعارف، بیخدا و آخرت حتی برخاستن از خواب برای رفتن به سر کار هم یک اجبار ناخوشایند است که فقط در حد گذران معیشت قابل توجیه است. این است که در برابر خبر مرگ یک مجاهد دلم برای حال خودم میسوزد و در برابر خبر مرگ این دست افراد، برای خودشان.
شاید اکنون با این خودکشی خواندن طنز او هم خیلی بد نباشد. تابلو «مرگ خودخواسته» خیلی گویاست.
Көрсетілген 1 - 21 арасынан 21
Көбірек мүмкіндіктерді ашу үшін кіріңіз.