در سفری که اخیراً به شهر دوشنبه داشتم سنگی در «آثارخانهٔ ملّی تاجیکستان» که تاریخ ۹۰۷ق داشت توجّهم را جلب کرد. وقتی پرسیدم گفتند سنگ مزاری است که در مستچاه در شمال تاجیکستان نزدیک خجند پیدا شده است. البته چون در شکل ظاهر و متن کتیبه با سایر سنگ مزارها تفاوت داشت شک کردم که واقعاً سنگ مزار باشد. در هر حال در طرف راست آن دو بیت از سعدی حک شده:
بهیچ یار مده خاطر و بهیچ دیار که برّ و بحر فراخست [و] آدمی بسیار
گرت هزار بدیع الجمال پیش آید بوبین [و] بگذر و خاطر بهیچکس مسپار
در بالای شعر سعدی هم آغاز بیتی از هفتپیکر نظامی حک شده و ناتمام رها شده است: یادگاری کز آدمی[زادست/سخنست آن دگر همه بادست]
قطعه شعری دیگر هم یک قرن پیش از شعر سعدی بر این سنگ نقر شده و مخصوصاً بیت اوّلش احتمال سنگ مزار بودن آن را تضعیف میکند:
بر سری شاهراه بر سر سنگ بنوشتم خطی چو در [و] گهر
سر «خود» را به قلب «خود» میگیر پس بنه تو بپایِ «راهگذر»
گر جزینش برون نمیآری دانک تاریخ آن بود در «خور»
تاریخ تحریر این قطعه به حساب جمل سال ۸۰۶ است. امضای نویسندۀ آن را نتوانستم بخوانم. شاید با لفظ «کتبه» آغاز شده باشد. در میان امضا هم نام «محمد» به چشم میخورد. در کنار دو بیت سعدی نیز نام دیگری حک شده که فقط دو کلمۀ اولش، یعنی «محمد بن ...»، بر من معلوم شد.
(با سپاس از دوستم سعید لیان برای یاری در قرائت شعر.)
تصحیح و گزارش: زندهیاد دکتر عزیزالله جوینی (با نظارت دکتر مصطفی موسوی) ناشر: انتشارات دانشگاه تهران شابک: ۹۷۸۹۶۴۰۳۷۸۴۱۰ تعداد صفحات: ۵۷۰ نوبت چاپ: اول، ۱۴۰۴ نوع جلد: شوميز و گالینکور اندازهٔ جلد: وزيری @PersianManuscripts
در سفری که اخیراً به شهر دوشنبه داشتم سنگی در «آثارخانهٔ ملّی تاجیکستان» که تاریخ ۹۰۷ق داشت توجّهم را جلب کرد. وقتی پرسیدم گفتند سنگ مزاری است که در مستچاه در شمال تاجیکستان نزدیک خجند پیدا شده است. البته چون در شکل ظاهر و متن کتیبه با سایر سنگ مزارها تفاوت داشت شک کردم که واقعاً سنگ مزار باشد. در هر حال در طرف راست آن دو بیت از سعدی حک شده:
بهیچ یار مده خاطر و بهیچ دیار که برّ و بحر فراخست [و] آدمی بسیار
گرت هزار بدیع الجمال پیش آید بوبین [و] بگذر و خاطر بهیچکس مسپار
در بالای شعر سعدی هم آغاز بیتی از هفتپیکر نظامی حک شده و ناتمام رها شده است: یادگاری کز آدمی[زادست/سخنست آن دگر همه بادست]
قطعه شعری دیگر هم یک قرن پیش از شعر سعدی بر این سنگ نقر شده و مخصوصاً بیت اوّلش احتمال سنگ مزار بودن آن را تضعیف میکند:
بر سری شاهراه بر سر سنگ بنوشتم خطی چو در [و] گهر
سر «خود» را به قلب «خود» میگیر پس بنه تو بپایِ «راهگذر»
گر جزینش برون نمیآری دانک تاریخ آن بود در «خور»
تاریخ تحریر این قطعه به حساب جمل سال ۸۰۶ است. امضای نویسندۀ آن را نتوانستم بخوانم. شاید با لفظ «کتبه» آغاز شده باشد. در میان امضا هم نام «محمد» به چشم میخورد. در کنار دو بیت سعدی نیز نام دیگری حک شده که فقط دو کلمۀ اولش، یعنی «محمد بن ...»، بر من معلوم شد.
(با سپاس از دوستم سعید لیان برای یاری در قرائت شعر.)
تصحیح و گزارش: زندهیاد دکتر عزیزالله جوینی (با نظارت دکتر مصطفی موسوی) ناشر: انتشارات دانشگاه تهران شابک: ۹۷۸۹۶۴۰۳۷۸۴۱۰ تعداد صفحات: ۵۷۰ نوبت چاپ: اول، ۱۴۰۴ نوع جلد: شوميز و گالینکور اندازهٔ جلد: وزيری @PersianManuscripts
از عالیجنابان، استاد نجیب مایل هروی و شهابالدّین مایل هروی و بنیاد فرهنگی مایل هروی بابت مرحمت و ارسال این هدایای ارزشمند، سپاسگزارم. https://t.me/Najib_Mayel_Heravi
دوست فاضل جناب آقای علی عشایری توضیحی در مورد یکی از رباعیات کهن فارسی مرقوم کردهاند که آن را در فرستۀ قبلی به اشتراک گذاشتم. در مورد یادداشت ایشان نظری دارم که به اجمال عرضه میشود. امیدوارم دوستان خواننده نیز دیدگاههای خود را بیان کنند.
همان طور که ذکر کردهاند، رباعی مذکور در در روضةالناظر عزیز کاشانی (برگ ۲۹۸پ) بی نام گوینده نقل شده است. کاشانی، رباعی را به روایت زیر آورده است: شاد آنکه غمی دارد و بتواند گفت غم از دل خود به گفت بتواند رُفت این طرفهگلی نگر که ما را بشکفت نی رنگ توان نمود و نی بوی نهفت
همزمان با او، وصّاف شیرازی نیز مصراع «شاد آنکه غمی دارد و بتواند گفت» را به عنوان شاهد سخن در رسالۀ بدیع الربیع (چاپ دکتر قوجهزاده، ۳۴) نقل کرده است. همین مصراع را قاضی نظامالدین اصفهانی در رباعیی ـ گویا به صورت تضمین ـ جای داده است (بیاض تاجالدین، چاپ عکسی، ۶۹۰): دی بلبلکی بر سر شاخی با جفت میگفت غمی که در دلش بود نهفت بیخود شدم از رشکش و با خود گفتم: شاد آنکه غمی دارد و بتواند گفت!
رباعی مذکور، یادآور یک رباعی کهنِ دیگر است که وراوینی در مرزباننامه (چاپ روشن، ۴۹۵) ثبت کرده است: نالنده کبوتری چو من طاق از جفت کز نالهٔ او دوش نخفتیم و نخفت؛ او ناله همیکرد و منش میگفتم: او را چه غمی بود که بتواند گفت؟
غرض از یادآوری این رباعیات این بود که از نظر گویندگان سه رباعی بالا، درد دل کردن با دوست، یکی از راههای فرونشاندن اندوه است و کسی که چنین موقعیتی دارد، برای او موهبتی است؛ طبق این رباعی منسوب به حافظ (دیوان حافظ، چاپ قزوینی، ۳۷۸؛ نزهةالمجالس، ۵۷۱): غم در دل تنگ من از آن است که نیست یک دوست که با او غم دل بتوان گفت.
در رباعی مورد بحث، اگر ضبط مصراع دوم، «نتواند رُفت» باشد، عملاً بین چنین کسی که از درد دل کردنِ با یار خود طرفی نبسته، با کسی که وصفش در بیت بعدی آمده و چنین امکانی نداشته (این طرفه گلی نگر که ما را بشکفت)، تمایزی وجود نخواهد داشت! ضبط روضةالناظر هم ناظر به همین مسئله است و او از عبارت «شاد آنکه» برای بیان مزیت آنکه امکان درد دل کردن و رفع اندوه دارد، استفاده کرده است. بنابراین، من با نظر آقای ضیاء موافقم که در رباعی مورد اشاره، «بتواند رُفت» ضبط درست است، نه «نتواند رفت». اما اینکه ایشان باید ضبط نسخه را تغییر میدادند یا خیر، بحث دیگری است. ..
آن را که غمی بُوَد که بتواند گفت غم از دلِ خود به گفت نتواند رُفت این طرفهگلیست کز تو ما را بشکفت نه رنگ توان نمود و نه بوی نهفت (رسائل العشاق: گ ۱۳۸ر)
این رباعی در چندین متن کهن (با اختلافاتی) آمده و در اغلب آنها نام گویندهٔ رباعی ذکر نشده است. رباعی در نسخهٔ شمارهٔ ۶۵۱ کتابخانهٔ مجلس سنا (تصحیح محمدرضا ضیاء با عنوان «سفینهٔ شاعران قدیم» در جلد سوم متون ایرانی) نیز نقل شده است. مصحح سفینهٔ مذکور، واژهٔ «نتواند» در مصراع دوم را به «بتواند» تغییر داده و در حاشیه نوشته است: «در نسخهٔ ما «نتواند» آمده بود.» (متون ایرانی، دفتر سوم: ۴۷۶). گفتنی است که ضبط «نتواند» هیچ خللی در معنای بیت وارد نمیکند و مصحح بدون توجه به نص نسخه و احتمالاً به پیروی از چندین متن مصحَح، آن را به «بتواند» تصحیح کرده است. حال به گواهی دستنویس رسائل العشاق و نظر به قدمت آن، ضبط «نتواند» نیز اعتبار مییابد. «نتواند» معنای رباعی را نهتنها مختل نمیکند، که اغراق شاعرانهای دارد: «آنکس که غمی در دلش هست و توانایی بیان آن را دارد، با ابراز و آشکار ساختن آن، نمیتواند دلش را از غم پاک کند. طرفه آنکه ما از تو غمی داریم که (از بیم رسوایی) ذرهای از آن را نمیتوان بیان کرد؛ هرچند در نهایت پنهان نمیماند و رسوا خواهیم شد.» بعید نیست که کاتبان یا برخی مصححان دیگر هم «نتواند» را به «بتواند» تغییر داده باشند. باید نسخ تمامی آن متنها را دید که از حوصلهٔ این یادداشت خارج است.
مآخذی که متن آنها «بتواند» است: کلیات شمس، ج ۸، ص ۷۱؛ نزهة المجالس، ص ۵۲۹ (بدون نام گوینده)؛ خلاصة الاشعار فی الرباعیات، ص ۳۸ (به نام کمالالدّین اسماعیل)؛ روضة الناظر، گ ۲۹۸پ (بدون نام گوینده)؛ مکتوبات مولانا، ص ۱۲۵؛ نامههای عینالقضات، ج ۲، ص ۳۲۳؛ جامع الستین، ص ۱۳۵؛ همان، ص ۴۸۲؛ لمعة السراج، ص ۲۱۶؛ رَوح الارواح، ص ۵۹۹. نیز بیت نخست بهتنهایی در سندبادنامه (آتش)، ص ۵۳؛ سندبادنامه (کمالالدینی)، ص ۳۹ آمده است.
مآخذی که متن آنها «نتواند» است: رسائل العشاق: گ ۱۳۸ر (بدون نام گوینده)؛ متون ایرانی، دفتر سوم، «سفینۀ شاعران قدیم»، ص ۴۷۶ (بدون نام گوینده)؛ جُنگ رباعیات سعد الهی، گ ۷۵ر (بدون نام گوینده)؛ راحة الارواح، ص ۱۸۲؛ سفینۀ صائب، گ ۳۶پ (به نام مولوی)؛ همان، گ ۱۹۷ر-۱۹۷پ (بدون نام گوینده).
ضمناً بیت دوم این رباعی بهتنهایی در مرزباننامه، ص ۴۷۳؛ معارف بهاءِ ولد، ج ۱، ص ۱۰ نقل شده است.
اگر از فردوسی بگذریم، معلوم نیست کدامیک از بزرگان ادب ایران زمین، به اندازهٔ دهخدا به فرهنگ ملّی ما ایرانیان خدمت کرده است. کار عظیم و مردانهٔ استاد علیاکبر دهخدا دربارهٔ واژگان زبان فارسی از کارهای کارستانی است که توفیق انجام آن را باید موهبتی الاهی برای زبان فارسی و برای بنیادگذار آن به شمار آورد. دهخدا در چند حوزهٔ فرهنگ ما کارهای استثنایی و بزرگ عرضه کرده است. تنها امثال و حکم او، کافی است که مؤلّفی را در زبان پارسی جاودانگی بخشد تا چه رسد به لغتنامۀ بزرگ او. عظمتِ کار دهخدا وقتی آشکارتر میشود که میبینیم او در عرصهٔ خلّاقیت ادبی نیز در دو حوزهٔ شعر و نثر از پیشاهنگان تجدّد و تحوّل است.