آدما همیشه اونو اذیت میکردن
همیشه به این فکر میکرد چرا آدما انقد باعث میشن ناراحت شه و دست به کارهایی بزنه که باعث آسیبش بشه دنبال راهی میگشت که بتونه وقتی آدما اذیتش میکنن ارومش کنه
تصمیم های زیادی توی سرش بود
یک بار تصمیم گرفت هر بار کسی چیزی گفت
بدنش را زخم کند .
یک مدت طولانی این کار انجام داد تا اینکه خانوادش فهمیدن و دست از این کار برداشت
بار دیگر تصمیم گرفت
گریه کند. گریه زیاد. که یک بار دید چشماش
آنقدری درد میکند که نمیتواند پلک بزند
با خودش فکر کرد دید هر بار تصمیمی میگیرد که اسیبی میزند به خودش
این بار گفت موزیک گوش بدهد.
از آن به بعد موزیک گوش دادن کار مورد علاقه اون شد.
هر وقتی که کسی چیزی میگفت
توی هر شرایطی بود به گوشه ای میرفت و موزیک گوش میداد.
و اینطور شد که از آدما فاصله گرفت و تنهای تنها شد.
بـہ تو نگاه مےڪنم و همـہ چیز در اطرافم محو میشـہ
من همیشـہ تو رو مےبینم، اما انگار هیچ وقت به من توجـہ نمیےڪنـے.
تو بـہ ڪسـے دیگـہ نگاه مےڪنے، ڪسے ڪـہ در دنیاـے تو همیشـہ درخشانتࢪ از من بوده.
من همیشـہ بـہ خودم مـےگفتم ڪہ شاید یه روز روزـے میاد ڪہ بتونم جایے تو قلبت پیدا ڪنم، اما الان مـےفـہمم ڪہ همیشـہ سایـہ اـے خواهم بود در مقابل اون ڪسـے ڪہ تو واقعاً دنبالش بودـے.