Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
مهرداد رحمانی avatar

مهرداد رحمانی

TGlist рейтинг
0
0
ТипАчык
Текшерүү
Текшерилбеген
Ишенимдүүлүк
Ишенимсиз
Орду
ТилиБашка
Канал түзүлгөн датаDec 08, 2023
TGlistке кошулган дата
Feb 11, 2025

Рекорддор

02.04.202513:15
927Катталгандар
21.02.202510:29
150Цитация индекси
25.02.202514:31
6701 посттун көрүүлөрү
24.02.202514:31
6701 жарнама посттун көрүүлөрү
06.04.202509:54
22.86%ER
24.02.202514:31
78.55%ERR

مهرداد رحمانی популярдуу жазуулары

04.04.202518:17
🕯 ۹ پیمانه از باده سه‌هزارسالهٔ «تائو»

🕊 فرزانه بدون انجام کاری، عمل می‌کند.
بدون به زبان آوردن کلمه‌ای، آموزش می‌دهد.
و بدون ترک کردن جایی، به مقصد می‌رسد.
فرزانه اجازه می‌دهد آنچه باید، رخ دهد؛
و در جستجوی چیزی نیست.
او حاضر است؛ آماده برای خوش‌آمدگویی به هر چیز.

🕊 فرزانه اجازه می‌دهد هر چیز سیرِ طبیعی‌اش را طی کند؛
در مرکز دایره باقی می‌ماند و در برابر چیزی مقاومتی ندارد.
او می‌داند که جهان
همواره خارج از کنترل است،
او تلاشی برای تسلط بر آن نمی‌کند.
کار خود را انجام داده سپس رها می‌کند.

🕊 فرزانه داراست، بی‌آنکه مالک چیزی باشد.
او هیچ ندارد، و چیزی برای از دست دادن ندارد.
هیچ نمی‌خواهد، و همه‌چیز از آن اوست.
او هرچه بیشتر به دیگران می‌بخشد غنی‌تر می‌شود.

🕊 فرزانه چون هدفی در ذهن ندارد،
در هر چه می‌کند، موفق است.
چون چیزی برای ثابت کردن ندارد،
دیگران به گفتارش اعتماد می‌کنند.
و چون نمی‌داند کیست،
دیگران خود را در او می‌شناسند.

🕊 آیا می‌توانید آنقدر انتظار بکشید،
که گِلتان ته‌نشین شود و تنها آب زلال باقی بماند؟
آیا می‌توانید آنقدر بی‌حرکت بمانید،
تا عمل مناسب خود به خود رخ دهد؟

🕊 فکر کردن را متوقف کن و مشکلاتت پایان می‌یابد.
هنگامی که هیچ نمی‌کنید،
چیزی ناتمام باقی نمی‌ماند. 

🕊 اگر می‌خواهید چیزی را به دست آورید،
ابتدا آن را ببخشید.
اگر می‌خواهید از چیزی رها شوید،
ابتدا بگذارید شکوفا شود.
این، درک ظریفی از قانون هستی است:
نرم بر سخت غلبه می‌کند.
آرام بر سریع پیروز می‌شود.

🕊 انسان خوب کسی نیست جز معلمی برای انسان‌های بد.
انسان بد کسی نیست جز چالشی برای انسان خوب.
وقتی دو نیروی قوی رودرروی هم قرار می‌گیرند،
پیروزی از آن کسی است که می‌داند چگونه تسلیم شود.

🕊 خود را به روی تائو باز کنید،
سپس به واکنش‌های طبیعی خود اعتماد کنید؛
و هر چیز در جای خود قرار می‌گیرد.

«لائوتسه»
@mehrdad_rahmani
08.04.202504:37
🕯 نیایش مولانا

عهد ما بشکست صد بار و هزار
عهد تو چون کوهْ ثابت بر قرار

عهد ما کاه و به هر بادی زبون
عهد تو کوه و ز صد کُه هم فزون

خویش را دیدیم و رسوایی خویش
امتحان ما مکن ای شاه بیش

تا فضیحت‌های دیگر را نهان
کرده باشی ای کریم مستعان

بی حدی تو در جمال و در کمال
در کژی ما بی حدیم و در ضلال

بی حدیِ خویش بِگمار ای کریم
بر کژیِ بی حدِ مشتی لئیم

چون نمودی قدرتت بِنمای رَحْم
ای نهاده رحمها در لَحم و شَحم

این دعا گر خشم افزاید ترا
تو دعا تعلیم فرما مهترا

آنچنان کآدم بیفتاد از بهشت
رجعتش دادی که رست از دیو زشت

#چراغ‌های_دل (۸۷)

@mehrdad_rahmani4
31.03.202515:03
🕯 مطلوب را طالب کند
چرخش عاشقانه در رابطهٔ طالب و مطلوب در نظرگاه مولانا
✍ مهرداد رحمانی

حیرت‌انگیزترین لحظه‌های مولانا، هنگامی است که اسرار از دهانش مستانه بیرون می‌جهند و یک به یک فاش می‌شوند. اگرچه که مولانا در چنین اوقاتی، غالباً زبان را از ادامهٔ گفتن باز می‌دارد و به خاموشی می‌گراید.

یکی از این لحظات شگرف، مواقعی است که اصل و حقیقت «طلب» بر او آشکار می‌شود.

در نظرگاه مولانا، آنچه از «طلب» نزد مخلوقات است بسی حقیر و قراضه است؛ و معدن و گوهر «طلب» همان کششی است که از جانب خالق به سمت جهان جریان دارد.
گویی ما همچون بُراده‌های آهنیم و جاذبهٔ او آهن‌ربا.

پولادپاره‌هاییم آهن‌رباستْ عشقت
اصلِ همه طلبْ تو در تو طلبْ ندیدم

«دیوان شمس، غزل ۱۶۹۰»

مولانا در چنین احوالی، منظره‌های شگفتی از رابطهٔ میان خالق و مخلوق شهود کرده است. منظره‌هایی سراسر حیرت که در گنجایش عقل جزوی نیست؛ و نتیجهٔ وجد وسُروری‌ست که از کشف «طلب» و «شوق» خداوند به بندگانش سر زده است.  

مولانا غرق در چنین سروری، سرمستانه پادشاهی را تصور می‌کند که از وفور «طلب»، گداییِ بنده‌ای را می‌کند و نیاز و «طلب» پادشاه تا جایی پیش می‌رود که گدا گمان می‌برَد که نکند او پادشاست.

چه عجب اگر گدایی زِ شَهی عطا بجوید
عجب این‌که پادشاهی ز گدا کُند گدایی
و عجب‌تر اینکه آن شه به نیازْ رفت چندان
که گدا غلط دراُفتد که مَراست پادشاهی

«دیوان شمس، غزل ۲۸۳۸»

در صحنهٔ دیگری، مولانا ماهی‌ کوچکی را تصویر کرده است.
آن ماهی تا می‌فهمد که این دریاست که مشتاقاته طالبِ اوست، اوج می‌گیرد و در پوست خود نمی‌گنجد. شدت «طلب» و عنایتِ دریا به‌ حدی‌ست که ماهی کوچک گمان می‌کند سلطان اوست و آن دریای بی‌نهایت وزیرش.

مر بحرْ را زِ ماهی دائم گزیر باشد
زیرا به پیشِ دریا ماهی حقیر باشد
آن ماهی‌ای که داندْ کان بحرْ طالبِ اوست
پایش ز روی نخوت فوقِ اثیر باشد
گویی ز بس عنایت آن ماهی است سلطان
وان بحرِ بی‌نهایتْ او را وزیر باشد.

«دیوان شمس،  غزل ۸۵۳»

در تصویر دیگری، سلطانی را می‌بیند که سرشار از طلب و شوق بندهٔ خویش است؛ و از شادی اینکه بنده‌ٔ ناچیزش تنها یکبار او را یاد کرده، خواب به چشمش نمی‌رود.

ز شادیْ دوشْ آنْ سلطانْ نخفته‌ست
که منْ بندهْ مَر او را یاد کردم

«دیوان شمس، غزل ۱۵۰۳»

آثار مولانا همچنین مملو از تصاویری‌ست که در آن، وقوف به حقیقت «طلب» و شوق بی‌کران خالق به مخلوقات سبب می‌شود تا آهویی زَهره یابد و مستانه به شیری حمله بَرَد؛ و یا مرغ کوچکی، شجاعت کند و بی‌پروا قصد صید عقابی کند. گاهی نیز آنقدر زیر سایهٔ عنایت هُما، سعادت می‌اندوزد که گمان می‌برد شاید هما خود اوست.

آهویی می‌تاخت آن‌جا بر مثالِ اژدها
بر شمارِ خاکْ شیرانْ پیشِ او نخجیر بود

«دیوان شمس، غزل ۷۳۲»

آن میْ که چو صعوه زو بنوشد
آهنگ کُنَد به صیدِ عَنقا

«دیوان شمس،  غزل ۱۱۹»

مرا سایهٔ هما چندان نوازد
که گویی سایهْ او شُد من هُمایم

«دیوان شمس،  غزل ۱۵۲۶»

در حقیقت، طلب و شوق خداوند به آدمی، از نظر مولانا واجد بشارتی است که تمام «محالات» را به «حال» بدل می‌کند. چونان که از سرور و انبساطش، مومی مدعی می‌شود که من پولاد را پولاد کرده‌ام. 

منم مومی که دعویِ من این است
که من پولاد را پولاد کردم

«دیوان شمس، غزل ۱۵۰۳»

مولانا می‌گوید اگرچه آدمی در جهان هستی چونان ذره‌ای است اما کافی است که بشارت «طلب» و شوق خداوند به او داده شود. آنگاه در دل او روزنه‌ای باز می‌شود که خورشید با همهٔ عظمتش در بی‌کرانگی او گم است.

هر ذره کنار اگر گُشاید
خورشیدْ نگنجد اندر آغوش

«دیوان شمس، غزل ۱۲۳۶»

در حقیقت، مولانا آدمی را مخزن اسرار و «عالم اکبر» می‌‌بیند که جهان هستی انعکاس ناچیزی از اوست.
در بی‌کرانگی مقام آدمی همین بس که مولانا که از شرح و بیان «عشق» احساس عجز و خجلت‌زدگی می‌کند؛ آدمی را بسی عجب‌تر و شگفت‌تر از عشق تجربه می‌کند؛ و می‌گوید گویی نهاد «عشق» را آدمی بنیاد کرده است.

عجب چیزی است عشق و من عجب‌تر
تو گویی عشق را خود من نهادم

«دیوان شمس، غزل ۱۵۰۱»

در ما نگرید و در رُخِ عشق
ما خواجه عجب‌تریم یا آن
؟
«دیوان شمس، غزل ۱۹۲۲»

هر آن چیزی که تو گویی که آنید
به بالاتر نِگر بالایِ آنیم

« دیوان شمس، غزل ۱۵۳۶»

@mehrdad_rahmani4
26.03.202518:42
🕯 ور تو مَحوی بی‌خطر در آب ران
قصه‌های مثنوی؛ نحوی و کشتیبان

مولانا در دفتر اول مثنوی، و در میانهٔ قصهٔ بلند «اعرابی و خلیفه»، حکایت کوتاه اما عمیق «نَحْوی و کشتیبان» را روایت کرده است.

قصهٔ مرد نحوی [متبحر در دستور زبان] که سخت به علم خویش مغرور است و از سر کِبر و خودپرستی، به کشتیبان طعنه می‌زند که چون به علم «نحو» آشنا نیستی، پس نیمِ عمرت بر فناست!

آن یکی نَحوی به کشتی دَر نِشست
رو به کشتیبانْ نهاد آن خودپرست
گفت هیچ از نحوْ خواندی؟ گفتْ لا
گفتْ نیمِ عمرِ تو شد در فنا


اما در نظرگاه مولانا، همه چیز در حال تغیّر و تبدّل است و اوضاع به یک منوال نمی‌ماند.

مدتی می‌گذرد و گردابی متلاطم پدیدار می‌شود. کشتی در شُرفِ در هم شکستن است که کشتیبان رو به نحوی کرده و می‌پرسد: آیا شنا کردن می‌دانی؟ پاسخ می‌دهد: نه.

و این‌بار کشتیبان به او می‌گوید: حال که شنا کردن نمیدانی، بدان که کل عمرت بر فناست چرا که کشتی به زودی غرقهٔ این گرداب‌ها خواهد بود.

گفت: کلِ عُمرت ای نحوی فناست
زانکه کشتی غرقِ این گرداب‌هاست


مولانا در نتیجه‌گیری داستان، دو مفهوم «محو» و «نحو» را در برابر هم قرار می‌دهد و می‌گوید:

محو می باید نه نحو اینجا بدان
گر تو محوی بی خطر در آب ران

آب دریا مُرده را بر سَر نهد
ور بود زنده زِ دریا کی رهد
؟
فقهِ فقه و نحوِ نحو و صرفِ صرف
در کم آمد یابی ای یارِ شگرف


چه بسا مراد مولانا از «نحو» و «محو» اشاره به «من دروغین» و «من راستین» در وجود آدمی باشد.

◻️ من دروغین یا «نحو» زاییدهٔ ذهن است و از غفلت و وهم تغذیه می‌کند؛ حال آنکه من راستین یا «محو» زاییدهٔ بی‌ذهنی است و از آگاهی و حضور ارتزاق می‌کند.

◻️ «نحو» از راه افزودن و اندوختن فربه می‌شود؛ حال آنکه «محو» از راه زدودن و کاستن

◻️«نحو» می‌اندوزد اما ایمنی نمی‌یابد؛ و «محو» می‌بازد و معدن ایمنی است.

◻️ «نحو» کژبین است و حقایق را وارونه می‌بیند؛ اما «محو» روشن‌بین است و حقایق را آنگونه که هستند درمی‌یابد.

◻️ «نحو» در بند صفت‌ها و رنگ‌ها وصورت‌هاست؛ حال آنکه «محو» بی‌‌صفت و بی‌رنگ است و بی‌صورت و آزاد.  

◻️«نحو» خود را جدا و در فاصله با دیگران می‌فهمد، اما «محو» خود را در پیوستگی و وحدت با جهان تجربه می‌کند.

◻️«نحو» همه چیز را دارد و هیچ چیز از آن او نیست؛ اما «محو» هیچ ندارد و همه چیز از آن اوست.

◻️«نحو» سنگین است و منقبض و دردناک؛ و «محو» سبکبار است و منبسط و طربناک.

◻️ «نحو» در حسرت دیروز و در سودای فرداست؛ و «محو» مقیم گلستان لحظهٔ حال

◻️«نحو» در سودای قرار است و به بی‌قراری می‌رسد؛ و «محو» به درون بی‌قراری می‌پرد و از آسمان قرار سر بر می‌آورد.


از نظرگاه مولانا، نحوی و کشتیبان همزمان در وجود همهٔ ما هستند و سعادتمند آن کسی است که «محو» بودنش بر «نحو» بودنش محیط گردد.

ذهن از بزرگترین نعمت‌ها و امکان‌های آدمی است که لازمهٔ بقای او و جامعه است. مشکل از آنجا آغاز می‌شود که ساحت ذهن بر ساحت روح تسلط می‌یابد؛ تا آنجا که هویتی کاذب می‌آفریند و آن را باور می‌کند. اما قوای ذهنی قادر نیست باطن امور و حقایق معنوی عالم را دریابد، پس آدمی را مشوش می‌گرداند.

اهل معنویت گفته‌اند که راه رهایی از تسلط ذهن، تابش آگاهی و قرار گرفتن در وضعیت حضور است. به تعبیر آن‌ها سرمای «نحو» تاب حضور گرمابخش «محو» را ندارد و با تابش آفتاب بیداری و حضور، به آنی از میان خواهد رفت.

از نظر مولانا اما راه رهایی از بند ذهن، «عشق» است که طبیب همهٔ بیماری‌های روان است که می‌گفت:

هر که را جامه ز عشقی چاک شد
او ز حرص و عیب کلی پاک شد

آتشی از عشق در جان بر فروز
سر بسر فکر و عبارت را بسوز


در عین حال مولانا نیز راه عشق و «محو شدن» را نه افزودن علم و دانش و معلومات که صیقل زدن مداوم و زدودن غبار خودبینی از آئینهٔ دل می‌داند.

@mehrdad_rahmani4
Көбүрөөк функцияларды ачуу үчүн кириңиз.