مهدورالدم
برای پخشان عزیزی
الهیات سیاسی حاکم بر گرد فیگور «مهدورالدم» میچرخد و خود را به اتکای گیرانداختن و محاصرهکردن این فیگور بیصدا و بیارجشده تعریف میکند. مؤلفهی برسازندهی این الهیات حاکمانه، یعنی همان عنصری که دوام و انسجام این تئوکراسی را به نوعی تضمین میکند، همان مهدورالدمی است که در مقام یک دیگری یا دشمن از آن اخراج میشود تا هویت (یا اینهمانیِ) این دمودستگاه پا بر جا بماند. مهدورالدم در مقام کسی که کُشتناش از جانب قانون مُجاز اعلام شده است (کُشتنی که به واسطهی هَدَربودن، باطلبودن یا بیارزشبودنِ خونِ مهدورالدم مستوجب پرداخت دیه یا اِعمال قصاص یا مجازات دیگری نمیشود) هر بار و در هر دوره نام متفاوتی دارد: مُرتد، کافر، باغی، مُحارب، زانی، مُفسد فیالارض، زندیق، رافضی، قِرمَطی، [1] نجس و در یک کلام، حیوان. مهدورالدمْ حیوان است. در اینجا حیوان در هیأت فرو-انسان ظاهر میشود، همان انسانِ اخراجشده از مرتبهی انسانیت، همان انسانی که دیگر شأن انسانی ندارد و حقوق انسانیاش از او سلب شده است. و این نا-انسان را میتوان «مثل حیوان» کُشت یا به بردگی گرفت یا از مدینه تبعید کرد. [2] درافتادن با دمودستگاههای حاکمانهی کُشتار مستلزمِ از-کار-انداختنِ آپارتوسِ انسانشناختیای است که از راه حیوانسازی انسانها آنها را به «مهدورالدم» بدل میکند تا بتواند آنها را بکُشد.
[1] به قول شاملو در مدایح بیصله:
«نماز گزاردم و قتلِ عام شدم
که رافضیام دانستند.
نماز گزاردم و قتلِ عام شدم
که قِرمَطیام دانستند».
[2] ابنرشد مینویسد:
«اگر [تحصیل فضیلت برای یک انسان] ناممکن باشد، آنوقت سرنوشت او در مدینه یکی از این دو خواهد بود: یا کُشته میشود یا به بردگی درمیآید. در حالت دوم، شأن او در مدینه همپای شأن حیواناتی است که از عقل بیبهرهاند».
Averroes (1969) Commentary on Plato’s Republic, Cambridge University Press, p. 121
@demos1402