
Реальний Київ | Украина

Реальна Війна

Україна Сейчас | УС: новини, політика

Мир сегодня с "Юрий Подоляка"

Труха⚡️Україна

Николаевский Ванёк

Лачен пише

Лёха в Short’ах Long’ует

Анатолий Шарий

Реальний Київ | Украина

Реальна Війна

Україна Сейчас | УС: новини, політика

Мир сегодня с "Юрий Подоляка"

Труха⚡️Україна

Николаевский Ванёк

Лачен пише

Лёха в Short’ах Long’ует

Анатолий Шарий

Реальний Київ | Украина

Реальна Війна

Україна Сейчас | УС: новини, політика

بابونـہ ِ سـفید
شـنواے شـما : @huxn4ubot
记录
26.03.202523:59
132订阅者02.11.202423:59
0引用指数26.03.202521:00
39每帖平均覆盖率31.03.202523:59
33广告帖子的平均覆盖率31.01.202523:59
10.00%ER26.03.202521:01
29.55%ERR已删除25.03.202517:28
24.03.202512:12
گفتی میخواهی بروی و صدها دلیل آوردی که عزیزِ من، باور کن، در هیچکدامشان صادق نبودی.
همزاد درختان نارنج شدهای؟ به پای گریههای ابرها نشستهای؟ رفیق و یار آهوان دشت شدهای؟
راستش را بگو جانانِ بهانه جویِ من، در دیار دیگر،دلباختهی یار دیگر شدهای؟ تو که تنت اینجا و هوشت آنجا، پس برو. بالهایت را بگشا و به آغوش او، از شر عاشقِ شیدایت پناه ببر.
اگر روزی ناامید و دلشکسته به امید بهار قصد سفر به خانه کردی، نیا، فکرش را هم نکن. اینجا خیلی وقت است بهارهایش هم زمستان است.
۱ فروردین ماه ۱۴۰۴.
واژههای پراکنده.
همزاد درختان نارنج شدهای؟ به پای گریههای ابرها نشستهای؟ رفیق و یار آهوان دشت شدهای؟
راستش را بگو جانانِ بهانه جویِ من، در دیار دیگر،دلباختهی یار دیگر شدهای؟ تو که تنت اینجا و هوشت آنجا، پس برو. بالهایت را بگشا و به آغوش او، از شر عاشقِ شیدایت پناه ببر.
اگر روزی ناامید و دلشکسته به امید بهار قصد سفر به خانه کردی، نیا، فکرش را هم نکن. اینجا خیلی وقت است بهارهایش هم زمستان است.
۱ فروردین ماه ۱۴۰۴.
واژههای پراکنده.
25.03.202516:31
◞ اگر من آفتابگردانی بودم زیر سایهی تیرهٔ ابری خشمگین، تو همان خورشیدی بودی که بوسه ای از جنس نور را مابین زخمِ گلبرگ هایم نهادی و آمیخته با زردی فروغ خویش کردی.
اگر من پرستویی بودم نومید ز رسیدن بهار، تو همان شکوفه ای بودی عطر آگین که بر جامه ی درختان نشستی و خبر از آمدن بهار دادی.
اگر من درختی بودم در عطش سبز شدن، تو همان خاکی بودی که ریشه های خشکیده ام را در آغوش کشیدی و سبزی و نزهت را لا به لای آن چیدی.
همانگونه که آفتابگردان دلباخته ی خورشید
پرستو شیفته ی بهار
و درخت شیدای خاک است
ما نیز عاشق یکدیگر بودیم، نبودیم ما؟
اگر من پرستویی بودم نومید ز رسیدن بهار، تو همان شکوفه ای بودی عطر آگین که بر جامه ی درختان نشستی و خبر از آمدن بهار دادی.
اگر من درختی بودم در عطش سبز شدن، تو همان خاکی بودی که ریشه های خشکیده ام را در آغوش کشیدی و سبزی و نزهت را لا به لای آن چیدی.
همانگونه که آفتابگردان دلباخته ی خورشید
پرستو شیفته ی بهار
و درخت شیدای خاک است
ما نیز عاشق یکدیگر بودیم، نبودیم ما؟
25.03.202516:30
25.03.202512:22
@hun1w
25.03.202522:35
اندوه درد
تنهایی را به هر چیزی ترجیح میداد. چون اتفاقات گذشته بیشتر از هر چیزی باعث ناراحتی اون میشد.
با خودش همیشه میگفت تنها هستم کسی نیست اذیتم کنه کسی نیست که حرفی بزنه و باعث ناراحتی من بشه و من ساعت ها سر ی حرف ساده او گریه کنم. کسی نیست که ازم ایراد بگیره کسی نیست که...
همینطور این حرفا میزد و گذشته از جلو چشماش میگذشت...
رفت گوشه ای از اتاق نشست
و به ستاره هایی که از پنجره اتاقش معلوم بود نگاه میکرد
فکرهای تو سرش تمومی نداشت .
همینطور گریه میکرد
میخواست به آینده فکر کنه تا گذشته فراموش کنه که وقتی آینده را تصور میکرد بیشتر گریش میگرفت
حرف ها و اتفاقاتی که در طول روز براش می افتاد هم به کسی نمیتوانست بگه.
همینطور این ها را توی دلش نگه میداشت و سکوت میکرد در مقابل همه چی...
نمیدونست کی میشود که صبر و تحملش تمام شود همه چی را بگوید...
转发自:
ڀریـزآډ`

25.03.202522:35
بهـ زمینـ و ـزمآن قَسم، کهـ دلتنگـم.
بر کنجے از اتاقـک تاریکے آرمیدهـ ام..
نه نورے، و نه روشـنايِ دلے؛
نمیـدانم؛
و ـتو که وجـودم را مـعنآ میدادے، کجایـی؟
گـاه در رویاـهایـم، در حالِ درخـششے، به گونـه ای که از برِ خیالم، ـنواي از ستاره بودنت به گـوش مـیرسد.
ـرخشاے شبم، کجایی که فروغِ تنهائیم با نبودنـت ظـلمت را پدیدار میکـند؛ و تآر و پوـدم را به نیستے میکشد.
بازگرد! بـآزگرد به من اِے نازنینْ یآرم.
میخواـهم که بارے دیگر تو را در آغـوش بگیرمت.
میخواهم بارِ دیگر روحِ یخ زده ام را با وجوـدت گرم کنمـ..
درحالے که تـو، یارِ کوچکِ افکارم، در میانِ انبوهے از خاک دفن شده اے ִֶָ
25.03.202517:41
10.03.202511:14
وجود تو برای من، همانند هاله های سبزِ طنازی است که بر روی سپهرِ بیکران پهن شده و نام شفق قطبی بر خود گرفته اند. ⊹ ׂ ︪︩ ۫ ⃝𑁍
نگاه تو، چو افسونگری که به سادگی قلب مرا از آن خود میکند و بذر عشق را در آن میکارد.
صدای تو، نوایی موزون که هر سازی را از پای در میآورد و هر روح و آدمی را شیفته ی خود میکند.
گیسوان تو، بهسانِ ریسمانی که نوازشِ آن گویی مرا با آسایش گره میزند.
اشک های تو، همچون ذهابی که بر سر کلبه ی چوبی درون قلبم فرود میآید و آن را ویران میکند.
تو برای من چون فانوسی هستی پرفروغ، که روشنایی را به دیده های سیه من میبخشد.
تو صورتگری هستی ماهر که با دستان خویش، رنگین کمانِ هفت رنگِ گردون مرا رسم کرد.
تو هستی همان فرشته ای از جنس بهشت و ستاره ای از جنس طلعت و فروزش.
جانانِ من، حتی اگر تو مرواریدی باشی در ژرفای اقیانوس، من میشوم همان صدفی که تو را در آغوش میکشد برای گریز از گزندها.و من میتوانم آنقدر از نفیس و رعنا بودنت بنویسم، تا فارسی تمام شود و فردوسی در سی و یکمین سال نیز واژه ای برای توصیف تو پیدا نکند.
حتی اگر تو سکوت شب باشی، من میتوانم تا قرن ها در خموشی زندگی کنم و حتی اگر تو سایبانی باشی سیاه افکنده، از بهر تو خورشید را به فراموشی میسپارم.




25.03.202516:31
◌⃘. تو ای ایزد تمام زیبایی ها و من غریبه ای گمشده میان اشعار عاشقی
已删除25.03.202517:28
24.03.202512:13
چقدر من این رو دیر دیدم و چقدر هم بابتش شرمندهم
اما نیازه بگم نوشته شما با تمام تلخی ای که همراه خودش داره باز هم قشنگ و دلنشینه، خسته نباشید
اما نیازه بگم نوشته شما با تمام تلخی ای که همراه خودش داره باز هم قشنگ و دلنشینه، خسته نباشید
28.03.202520:30
My jakey
28.03.202518:00
آره عزیزم فور کن
28.03.202516:52
26.03.202501:12
باعث خوشحالی و افتخارمه که وقت گذاشتی خوندی و دوستش داشتی، ممنونم 😭🤏🏻
26.03.202501:10
خب من دور شما گشتم زیبا که خودتون و نگاهتونین
登录以解锁更多功能。