Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
‌𝂸 پـروأنه‌ي لابه‌لاي موهـات avatar
‌𝂸 پـروأنه‌ي لابه‌لاي موهـات
‌𝂸 پـروأنه‌ي لابه‌لاي موهـات avatar
‌𝂸 پـروأنه‌ي لابه‌لاي موهـات
10.05.202515:29
🌟 در خیابـان‌هـای بـارانی پـاریـس، نور لامپ‌های خیابانی به آرامی بر سنگفرش‌های خیس می‌تابید. صدای قدم‌ها در دل شب، گویی داستان‌های فراموش‌شده‌ای را روایت می‌کرد. در کافه‌ای کوچک و دنج، دور میز چوبی کهنه‌ای، دو عاشق نشسته بودند. چشمانشان پر از امید و غم، مانند رنگین‌کمان در پس طوفان بود.
موسیقی جاز لطیفی از دور به گوش می‌رسید و بوی قهوه تازه دمیده فضای کافه را پر کرده بود. اما در دلشان، نوعی خلاء وجود داشت. آنها می‌دانستند که روزی فرا خواهد رسید که این لحظه‌های غمگین در نبود یکدیگر رنگ خواهد باخت.
هر جرعه از قهوه گویی یادآوری‌ست از لحظه‌های از دست رفته و هر لبخند بر لب‌هایشان مانند تلاشی بود برای پنهان کردن درد. در این شب آرام، در آغاز فصل پاییز، غمی عمیق در دلشان نشسته بود؛ غم جدایی، غم فاصله‌ها.
وقتی که ناگهان قطره‌های باران بر پنجره‌ها می‌خوردند، آن دو عاشق در یک نقطه مشترک، بار دیگر به یکدیگر نگاه کردند. چشمانشان پر از اشک و یادآوری از عشق‌هایی بود که شاید همیشه در دسترس نباشد. پاریس در آن شب، گویی تمام عشق‌های ناکام تاریخ را در خود مدفون کرده بود، و آنها تنها دو روح سرگردان در این غم بی‌پایان بودند.
18.04.202518:35
مرسی نازی 🤏، لیریک اهنگ‌هم خیلی قشنگ بود :(
17.04.202519:48
17.04.202518:16
𝖨 𝗋𝗎𝗇 𝖺𝗐𝖺𝗒 𝖻𝖾𝖼𝗈𝗎𝗌𝖾 𝗂'𝗆 𝗌𝖼𝖺𝗋𝖾𝖽.
10.05.202515:30
10.05.202515:29
تعشقی به تو داشتم که بلبل به گل نداشت.
آزالیای عطرآگین من، رد پای حضورت همواره اندرون افکارم ریشه می‌دوانَد. همه جا تو را می‌بینم، در سفیدی فنجان چایی ام و در تار و پود رومیزی های چهارخانه‌.‌ لبخندهایت را لا به لای کتاب خاطراتمان چیده ـم.‌ می‌دانی؟ اگر قرار بر این بود تبسم تو در پشت پلک هایم جوانه بزند، سوگند به روشنایی خورشید، حاضر بودم تا ابد و یک روز برای تماشایش چشم هایم را ببندم. با این حال، ثانیه ها کش می‌آیند و جایشان را به دقیقه ها می‌دهند. تماشای دیوار های قصر شنی عشق‌مان که با شوری آب دریا ممزوج می‌شوند، روحم را پاره پاره می‌کند.‌ فاصله ها آزارم می‌دهند. ‌فرسنگ ها از تو دورم، گویی انگار من فرشته ای تبعید شده ز بهشت و تو محبوب خدا بودی. به یاد داری، آزالیا؟ قرار بر آمدنت بود، گفتی آن جا که زمین به دریا می‌رسد منتظرم بمان. اما حالا رد پاهایت در آستانه ی محو شدن هستند، آیا هرگز باز می‌گردی؟ آیا اگر خاطراتمان را به خاک بسپارم، به امید تولد جوانه ای بدیع از ما، اجازه می‌دهی ریشه هایمان با خاک گره بخورد؟ می‌شود باری دیگر، در این هستی، متعلق به یکدیگر باشیم؟

‍ ‍ ‌                           ོ  امـیـد واهـی
پیدا شده از میان کاغذ پاره ها
17.04.202519:48
‌ 🌱 طعـࢬ سبـزِ فࢪامـوش شـده

جسم کوچیکش رو به دیوارِ سرد اتاق تکیه داده بود و توی خودش جمع شده بود . چشم هاش روی مرد روبه‌روش قفل شده بود و از پشت شیشه بالکن منتظر حرکتی از سمت اون بود . باد آروم وارد اتاق میشد و موهای پسر کوچیک تر رو توی صورتش میریخت . بعد از دعواشون و رد شدن درخواست چان ، اون توی بالکن رفته بود و مشغول سیگار کشیدن شده بود . همیشه این کار رو میکرد . بعد از هر دعوا تنها راه آروم شدنش سیگار بین لب هاش بود و امیدش به جونگینی بود که با لب هاش جای سیگارش رو بگیره .
پسر کوچک تر شروع به شمردن سیگار های چان کرده بود... یکی ، دوتا ، سه تا...
بعد تموم شدن سیگار پنجم از روی زمین بلند شد ، تا اون لحظه حسِ بد تمام وجودش رو پر کرده بود و به فکرای توی ذهنش پر و بال داده بود .
جونگین آروم سمت بالکن قدم برداشت و از پشت نزدیک مرد شد ، دستاشو دور کمر چان حلقه کرد و سرش رو به شونه اش تکیه داد .
با آغوش مرد کم کم آروم گرفت و زیر لب زمزمه کرد
" نمیخواستم اینجوری بشه و حالت رو بدتر کنم ، چند لحظه یادم رفت طرف مقابل ام کسیه که دوسش دارم"
مرد با حرف جونگین پک عمیقی از سیگارش گرفت و اون رو پایین انداخت . سمت پسر برگشت و آغوشش رو برای معشوقه اش باز کرد ، انگشت هاش رو لابه‌لای موهای جونگین چرخوند و محو برق چشم هاش شد .
"بوی سیگار میدما"
"مهم نیست "
" لبام تلخ و بدمزه شدن ولی"
پسر کوچیک تر همیشه بعد هر سیگار بوسه ای روی لبای چان مینشوند تا جلوی سیگار بعدی رو بگیره . طبق عادت آروم روی پنجه پاهاش قرار گرفت و بوسه ریزی روی لب های مرد نشوند و با لب هاش جای سیگار رو پر کرد .
"هر طوری باشن دوسشون دارم"
17.04.202519:48
17.04.202519:48
🤩 کاش می‌شد به عقب برگردم، به لحظه‌ای ڪہ این درد بینمون نبود. کاش می‌شد این عذاب لعنتی مثل خنجر توے قلبم فرو نره و هر لحظه عمیق‌تر نشه. تو اینجایی، اما انگار فرسنگ‌ها ازم دورے. سکوتت دیوونه ‌کننده‌ ـست، نگاهت دیگه توے چشم‌هام نمی‌چرخه، و صدات توی گوشم نمی‌پیچه. این هم یکی از اون کابوس‌هاے لعنتی‌ ـه؟ هیونگ؟ کاش یه راهی بود ڪہ برگردی، که این فاصله‌ی لعنتی رو از بین ببرم. می‌دونم اشتباه کردم، می‌دونم التماس‌هام چیزی رو عوض نمی‌کنه، اما قول می‌دم اون دروغ، اون تصمیم لعنتی و همه‌چیز رو ببخشم. فقط بیا… فقط یه بار دیگه دست‌هام رو بگیر، یه بار دیگه وون ‌ـا رو توی گوشم زمزمه کن، تا مطمئن شم زنده‌ام. برگرد، بذار این‌بار نوبت من باشه ازت محافظت می‌کنم. نوبت من باشه ڪہ بهت ثابت می‌کنم؛ تو درست‌ترین آدم روی زمیني! لطفاً، هیونگ… فقط برگرد.


︐یـانگ، جونگوون. پسرِ تنهاے تـو.
𝟏𝟐 سِپتـامبر 𝟐𝟎𝟐𝟑.
17.04.202518:16
10.05.202515:30
30.04.202514:57
-
17.04.202519:48
“𝗐𝖾 𝗌𝗁𝗈𝗎𝗅𝖽𝗇’𝗍 𝖻𝖾 𝗍𝗁𝗂𝗌 𝖼𝗅𝗈𝗌𝖾” 𝖥𝖾𝗅𝗂𝗑 𝖻𝗋𝖾𝖺𝗍𝗁𝖾𝗌.
“𝗍𝗁𝖾𝗇 𝗐𝗁𝗒 𝖼𝖺𝗇’𝗍 𝖨 𝗌𝗍𝖺𝗒 𝖺𝗐𝖺𝗒?” 𝖧𝗒𝗎𝗇𝗃𝗂𝗇 𝗐𝗁𝗂𝗌𝗉𝖾𝗋𝗌.
17.04.202519:48
17.04.202517:50
10.05.202515:30
19.04.202516:33
ㅤ..ㅤㅤℬ𝖺𝖽 𝖻𝗈𝗒𝗌 𝗅𝗂𝗄𝖾 𝗒𝗈𝗎 ‌‌ ‌‌
17.04.202519:48
17.04.202518:16
"همیشه توی زندگیم یه هاول بودم، یه دنده، بیخیال، سرد. هاول با پیدا کردن سوفی تغییر کرد و من با پیدا کردن تو. اما میدونی فرقمون چیه جیسونگ؟ من مثل اون یه جادوگر قدرتمند نیستم، هاول و سوفی طلسمشون رو شکست دادن و پایان خوشی داشتن، ولی ما نه. طلسم ما شکسته نشد، تا جایی که دیگه دیر شد..."
显示 1 - 24 131
登录以解锁更多功能。