چطور تمرکزم رو بهتر کردم و کتاب خوندنم بهینهتر و باکیفیتتر شد؟ اینجا توضیح دادم.
#معین_دهاز @nabayad_m
24.03.202512:28
زن و مرد نداره. تا وقتی "انسان" جذبِ کسی بشه که بهش بیتوجهی میکنه، رنگ آرامش رو نخواهد دید. اگر "تحویلت نمیگیره" و همین، به عاملی جذبکننده برای تو تبدیل میشه، بهتره توقف کنی، به مشکلات ارتباطی و روانیِ محتملت فکر کنی. وقتی "بیمحلی دیدن از جانب دیگری" رو اینطور تفسیر میکنی که اون شخص دستنیافتنی و بالانشینه، پس پایین میمونی. تنها، رنجور و بیحرمت.
#معین_دهاز @nabayad_m
24.03.202520:06
شما اگر از بیسبال چیزی ندونی (که معمولا هم نمیدونیم ما تو ایران) وقتی نیم ساعت مسابقه بیسبال ببینی، حتی نمیتونی تشخیص بدی کی جلو افتاده، کدوم بازیکن شاخصتره و چه اتفاقی داره ميفته. انگار یه عده مجنون افتادن دنبال توپ و با چوب پرتش میکنند! بنابراین اول باید این بازی رو بشناسی. هنر هم همینه. برای اینکه درست "بفهمیمش" الزاما باید با اون هنر آشنا باشیم، "تربیت" شده باشیم. فرقی نمیکنه در شعر، داستان، نقاشی، عکاسی و غیره. بعد تازه میتونیم آثار رو نقد کنیم، چون مجهز شدهایم به دانش و ابزارهای مربوطه. البته این دوستمون حق داره اظهارنظر کنه و دیگران هم حق دارند دربارهی این نظر، نظر بدن.
@nabayad_m
03.04.202516:03
بعد ۱۹ یا ۲۰ سال دوباره برگشتم سمت مداد و نقاشی و خطخطی کردن کاغذ، مثل وقتی که بعد ۱۵ سال دوباره جرأت کردم سوار دوچرخه بشم. باید با آخرین خاطرههاش میجنگیدم. وقتی خوردم زمین و صورتم پرِ خون شد. همسایهای بلندم کرد و برگشتم خونه. تا مدتها لای درزهای دوچرخه، خون خشکشدهم بود و دیگه دست بهش نزدم. همیشه جراحتها مرئی نیستند. میدونی در جایی زمین خوردی، اما نه جاش معلومه و نه واقعا خونی ریخته. آدم، هر لحظه، با خیلی چیزها در نبرده، که احدی درکش نمیکنه. و حتی نمیشه دربارهشون نوشت.
#معین_دهاز
20.04.202521:06
قابل توجه دوستانی که "به" رو بِ مینویسند. بخشهایی از بحران هکسره رو همین یه صفحه حل میکنه. فارسی اول دبستان.
22.03.202523:54
بارها در این کانال به فایدههای ادبیات از جنبههای مختلف اشاره کردم، مثلا در اینجا و اینجا و یادداشتهای دیگر.
اتفاقا در ده سال اخیر جامعهی کتابخوان ما به خواندن آثار نظری و معمولا با موضوع روانشناسی، خودیاری و غیره علاقهمند شده، چون خیال میکنه این چیزها براش "فایده" دارند و ادبیات و هنر "فایده" ندارند. اصلا ادبیات و هنر اگر همین روحیهی فایدهجویی و منفعتطلبی و بیصبری رو در انسان کاهش بدن، بزرگترين خدمت رو در حقش میکنند. بماند که فایدههای ادبیات يکی دوتا هم نیست و دربارهی فواید آثار نظری هم زیاد اغراق شده.
18.04.202516:32
بنظر میاد آخوندها دیگه اون جایگاه سابق رو در اجتماع ندارند و مرجعیت فکریشون رو از دست دادن و جاشون رو کیا گرفتن؟ روانشناسها، شبهروانشناسها، مربیانِ یوگا، خودیاری، خودسازی، خودکوفتی و غیره.
18.04.202516:45
تو ایران (یا شاید هم جهان) برای اینکه به "مرجع فکری" تبدیل بشی، برخلاف قدیم، دیگه راه زیادی نداری. از بلاگر روزمره، تا آرایشگر و ورزشکار، همه جلوی دوربین در حال نصیحت کردن و نشان دادن راهوچاه زندگیان.
04.04.202523:20
تراپیستها "اصولا" در امور زندگی شما و تصمیمگیریهاتون نبایستی دخالت کنند. اونها کمک میکنند که شما واضحتر فکر کنید، احساساتتون رو بفهمید و آگاهانه انتخاب کنید اما در تصمیمهاتون دخالت نمیکنند. نمیگن "برو و در آن موقعیت این کارو کن". این دیگه میره سمت دخالت. هرچند در مواردی خاص شاید مرز بین دخالت و راهنمایی مبهم باشه. اگر از تراپیست میخواید که در تصمیمهاتون دخالت کنه، بنظر میرسه اساسا دنبال "رواندرمانی" و "رواندرمانگر" نیستید، بلکه یک رهبر، رییس یا مرشد یا مشاور اعظم یا همصحبت و رفیق میخواید.
@nabayad_m
17.04.202507:38
به نظر میرسه یک موج روشنفکرمآبانه یا فلسفینما، یا با پوستهای روانشناسانه راه افتاده که هر لذتی رو که سریع و ساده به دست میاد، مشکوک و بد میدونه. من ادعاهای این موج رو نه کاملا انکار میکنم، نه میتونم بپذیرم. عمیقا شکبرانگیزه. لذت یه لیوان قهوه، یه آهنگ، یه پرسه زدن بیدلیل، یا حتی پیامی محبتآمیز یا تحسین گرفتن در شبکههای اجتماعی و غیره رو تحقیر میکنن. همه اینا میشن "دوپامینهای بیارزش و فریبنده". انگار لذت فقط وقتی اصیله که با زجر کشیدن و پاره شدن یا کار طاقتفرسا و حیاتی و سترگ بهدست بیاد.
انسان رو "لذتطلب" معرفی میکنند و این لذتطلبی رو هم اساسا و اخلاقا مشکوک و حتی شرمآور میدونن و بهطورپنهان انگار با خود لذت مشکلی دارن و نوعی اخلاق ریاضتکشانه قدیمی رو (در لباس علم یا فلسفه) بازتولید میکنن. گویا ارزشی در رنج و سختی و عذاب هست. به رنجپرستی رسیدن و هیچ بعید نیست اتفاقا یکجور لذت در همین دردطلبیشون باشه. در دنیایی زندگی میکنیم که خستگی، اضطراب و فشار روانیش زیاده و منِ ایرانی روزگار بدتری هم دارم. همین لذتهای کوچک هستن که میتونن روزم رو نجات بدن. و متاسفانه یا خوشبختانه برخلاف ادعای این جماعت، این "لذتهای کوچک" با من کاری نمیکنند که واقعیت دردبار زندگی و جهان رو از یاد ببرم. از طرفی انگار شکلی از وسواس فکری و فرهنگی هم در کاره. نوعی «عظمتطلبی» گنگ. انگار فقط وقتی یه کار بزرگ راه انداختی، یا کوه کندی، حق داری احساس رضایت و شادی کنی. از بقیهی لحظهها اگر بخوای لذت ببری، بهت میگن که "داری خودتو گول میزنی ای انسان سادهلوح، یا تو معتاد دوپامینی!"
#معین_دهاز @nabayad_m
07.04.202510:25
اینطور فکر میکنم که انگار "بعضی" تراپیستها ذهنیتی خشک و ماشینی نسبت به انسان و روابط انسانی دارند و یا شاید به مرور و متاثر از اموختههاشون اینطور بار میان. متاسفانه زندگی و انسان رو با همهی پیچیدگیهاش به یک چکلیست یا دیاگرام تقلیل دادن. گمان میکنند همهچیز رو در انسان میشه فهمید یا میشه تفسیر کرد و واکنش "مناسب" نشون داد. میل به ساختاردهی دارند. بنابراین برای همه مشکلات راهحلهای "پیشساخته" و "آماده" دارند. همهچیز رو فرموله میکنن و در ساختارها مشخص و دستهبندیشده قرار میدن. اما فرمول نمیتونه "بیمعنایی و تناقضها و ابهام و بیفرمی" رو تحمل کنه. انسان و تجربههای انسانی و روابطش، پیچیدگیهایی دارند که بگمانم هرگز نمیشه از همهچیزش سر درآورد.
طبیعتا این روحیه رو میتونند به مراجع هم انتقال بدن: "فلانی چیکار کرد؟ آهان! پس طرحواره فلان دارن. اینجور وقتا باید این کارو کنی..." این دیالوگ اگرچه یک مثال افراطیه، اما بازتاب واقعی نوعی ذهنیته که بین تراپیستها رایجه: ذهنیتی "مقرراتزده". درمانگرانی که شدیدا به ساختار، طبقهبندی و مدلهای ازپیشتعیینشده متکیاند، معمولا یه جور ذهن بوروکراتیک دارن. انگار روان انسان براشون مثل یه پروندهی اداریه که باید بررسی بشه، مُهر بخوره، اصلاح بشه، بایگانی بشه؛ اما زندگی، خصوصا در لایههای عمیقتر، اینطوری کار نمیکنه.
#معین_دهاز @nabayad_m
08.04.202510:56
در ایران "بلندمدت" مُرده؛ غیب شده. مردم سعی میکنند خودشون رو با افقهای کوتاهمدت تنظیم کنند، و این انگار هم اجتنابناپذیره، هم راهی برای بقا. انگار آینده، نه تنها مبهمه، بلکه دیگه وجود نداره. وقتی "بلندمدت" از بین میره، مردم دیگه دلیلی برای ساختن، فکر کردن به نسل بعد (مثل محافظت از طبیعت و...) یا حتی طرحریزی برای پنج سال آینده نمیبینند. این شرایط، بهطورطبیعی، ما رو به روزمرگی، لذتهای فوری و بیحسی نسبت به معنا، یا برخورد ساده با "معنا"، آسودگی زودگذر، هرنوع سرخوشیِ غیرفکری و سادهشده و دمِ دستی سوق میده. مثل کسی که برای چند ساعت حال خوب، سراغ مخدر میره. دیگه جایی برای پیچیدگی، تأمل، و مواجههی واقعی با رنج و حقیقت نمیمونه. خیلی از مردم شاید دیگه نه بخوان و نه بتونن کتاب بخونن، تحلیل کنن یا نقد جدی داشته باشن، چون همهچیز باید زود، ساده و بیدردسر باشه. وقت و حوصلهای نیست.
#معین_دهاز @nabayad_m
04.04.202515:31
این فرزندانی که یک نفر هیچگاه نداشته است، آیا رستگار شدند که به این دنیای زشت و بیرحم نیامدند؟ _ کارلوس فوئنتس، آب سوخته، ترجمهی فلاحی
26.03.202518:49
زیباییِ این سطرها به همم میریزه:
"ما را بگذار تا بمیریم. اما تو باید زنده بمانی کنستانسیا، به نام ما زنده بمانی، نگذار شکستت بدهند، نگذار قهر و غلبهی تاریخ نابودت کند، کنستانسیا تو باید زنده بمانی. دستکم تو بمان، رشد کن، نشانهای باش. ما را با خاطرهات حفظ کن، ما را با چشمانت مُهر کن _ کارلوس فوئنتِس، کنستانسیا، ترجمهی عبدالله کوثری"
26.03.202518:25
درخشان. پر از وجد و حیرت شدم. مطالعهش تجربهی واقعی ادبیاته. رمان کوتاهی که در مجموع "سختخوان" محسوب میشه. بین واقعیت و خیال، سرگردانت میکنه اما طوری نیست که دفع بشی. با هیچ قطعیتی نمیشه بگیم این اثر رئالیستی است یا نه. در کل این داستان رو نمیشه "فهمید"، چون مرگ رو نمیشه فهمید _ دهاز
قابل توجه دوستانی که "به" رو بِ مینویسند. بخشهایی از بحران هکسره رو همین یه صفحه حل میکنه. فارسی اول دبستان.
19.04.202519:50
حتی در مصاحبت با خدا ناخرسندی برانگیخته میشود؛ چنانکه طغیان فرشتگان، شهادت میدهد. ظاهرا در هر سطحی از خلقت، برتری هیچکسی را نبخشیدهاند _ امیل چوران، دردسر متولد شدن
19.04.202519:44
میل به مناجات ربطی به ايمان ندارد. این میل از یک نومیدی خاص سرچشمه میگیرد _ امیل چوران، دردسرِ متولد شدن
18.04.202516:45
تو ایران (یا شاید هم جهان) برای اینکه به "مرجع فکری" تبدیل بشی، برخلاف قدیم، دیگه راه زیادی نداری. از بلاگر روزمره، تا آرایشگر و ورزشکار، همه جلوی دوربین در حال نصیحت کردن و نشان دادن راهوچاه زندگیان.
18.04.202516:32
بنظر میاد آخوندها دیگه اون جایگاه سابق رو در اجتماع ندارند و مرجعیت فکریشون رو از دست دادن و جاشون رو کیا گرفتن؟ روانشناسها، شبهروانشناسها، مربیانِ یوگا، خودیاری، خودسازی، خودکوفتی و غیره.
18.04.202509:54
کوروساوا در جهانی شدن سینما و فرهنگ ژاپن موثر بود. بخصوص از فیلم راشومون به بعد. میازاکی هم چنین کاری کرد. بااینکه "ژاپنی بودن" خودشون رو حفظ کردن، اما به "بیانی جهانی" رسیدند، طوری که یک ایرانی یا سوئدی رو هم جذب خودشون کردند. رسیدن به چنین چیزهایی دشواره حقیقتا. از طرفی، مقایسهی نوابغی مثل کوروساوا با دیگران دیوانگیه. میشه ازشون در حد توانمون یاد بگیریم.
18.04.202509:35
"دلهره اگزیستانسیال" رو خیلی ساده بگم:
بشر با هر کاری که میکنه _ و حتی نمیکنه _ بر خودش و دیگران تاثیر میذاره. یعنی آزادیهای ما، بدون مسئولیت نیستند. چون هر انتخاب، درواقع تولید نوعی "سرمشق یا الگو" برای دیگرانه. چه بخوام چه نخوام. مثلا کسی که ازدواج میکنه، خواسته یا ناخواسته داره این پیام رو هم صادر میکنه که "ازدواج، انتخابی خوب و ممکن است." و این، بر نگاه، تصمیمها و زندگی دیگران تاثیر میذاره. این وضعیت باعث نوعی اضطراب یا دلهره میشه: ما همین که "وجود داریم" بر دیگران مؤثریم! برای همین بهش میگن "دلهره وجودی" یا دلهرهی اگزیستانسیال. افرادی مثل سارتر (که میگفت "هر کاری، سرمشقی است") به واسطهی همین مفهوم "دلهره اگزیستانسیال" معتقد بودند "پس انسانها نسبت به يکديگر مسئولاند و هر کاری که من میکنم بر تمام مردم مؤثر است و غیره". و بنظرم، نوعی مقدمهپردازیِ محترمانه بود برای اینکه آزادی رو از انسان بگیرند!
#معین_دهاز @nabayad_m
18.04.202509:03
حتی فکر میکنم (مطمئن نیستم) که حلقهی اتصال اگزیستانسیالیسم و سوسیالیسم همین مفهوم "دلهرهی اگزیستانسیاله". دقیقا نقطهایه که این دوتا به هم میرسند.
18.04.202509:02
"دلهرهی اگزیستانسیال" یکی از مفاهیم اساسی و مهم اگزیستانسیالیسمه، که اگر بد فهمیده بشه، شَر میشه. از طرفی، ممکنه با سوءاستفاده ازش، به چیزی خطرناک تبدیلش کنند. میتونه مقدمهای باشه بر اینکه عدهای آزادی رو از انسان بگیرند.
@nabayad_m
18.04.202508:26
ضمن عرض خسته نباشید، بهتر این بود که ایدههای "ایرانی" رو "جهانی" کنند، نه اینکه "جهانی" رو "ایرانی" کنند. فکر میکنم "اد-شیرن" هدر رفت. ژاپنیها فرهنگ و نگاه ژاپنی رو جهانی کردند (با انیمه و...). یعنی جهان خودشون رو وسیعتر کردن، طوری که مورد توجه و درک یک خارجی هم باشه. بنظرم _ اگرچه عجولانه است _ موزیک و ویدئوی اثر جدید ادشیرن این خصیصه رو نداره و بیشتر میتونه برای یک ایرونی (و نه حتی ایرانی) جالب باشه. هرچند حسن نیت سازندگانش رو درک میکنم.
17.04.202507:38
به نظر میرسه یک موج روشنفکرمآبانه یا فلسفینما، یا با پوستهای روانشناسانه راه افتاده که هر لذتی رو که سریع و ساده به دست میاد، مشکوک و بد میدونه. من ادعاهای این موج رو نه کاملا انکار میکنم، نه میتونم بپذیرم. عمیقا شکبرانگیزه. لذت یه لیوان قهوه، یه آهنگ، یه پرسه زدن بیدلیل، یا حتی پیامی محبتآمیز یا تحسین گرفتن در شبکههای اجتماعی و غیره رو تحقیر میکنن. همه اینا میشن "دوپامینهای بیارزش و فریبنده". انگار لذت فقط وقتی اصیله که با زجر کشیدن و پاره شدن یا کار طاقتفرسا و حیاتی و سترگ بهدست بیاد.
انسان رو "لذتطلب" معرفی میکنند و این لذتطلبی رو هم اساسا و اخلاقا مشکوک و حتی شرمآور میدونن و بهطورپنهان انگار با خود لذت مشکلی دارن و نوعی اخلاق ریاضتکشانه قدیمی رو (در لباس علم یا فلسفه) بازتولید میکنن. گویا ارزشی در رنج و سختی و عذاب هست. به رنجپرستی رسیدن و هیچ بعید نیست اتفاقا یکجور لذت در همین دردطلبیشون باشه. در دنیایی زندگی میکنیم که خستگی، اضطراب و فشار روانیش زیاده و منِ ایرانی روزگار بدتری هم دارم. همین لذتهای کوچک هستن که میتونن روزم رو نجات بدن. و متاسفانه یا خوشبختانه برخلاف ادعای این جماعت، این "لذتهای کوچک" با من کاری نمیکنند که واقعیت دردبار زندگی و جهان رو از یاد ببرم. از طرفی انگار شکلی از وسواس فکری و فرهنگی هم در کاره. نوعی «عظمتطلبی» گنگ. انگار فقط وقتی یه کار بزرگ راه انداختی، یا کوه کندی، حق داری احساس رضایت و شادی کنی. از بقیهی لحظهها اگر بخوای لذت ببری، بهت میگن که "داری خودتو گول میزنی ای انسان سادهلوح، یا تو معتاد دوپامینی!"
#معین_دهاز @nabayad_m
16.04.202508:55
نیچه: ما از بودن در دامان طبیعت لذت میبریم. بیشتر بخاطر اینکه او نظری دربارهی ما ندارد (انسانی، بسیار انسانی). کامو هم در یادداشتهایش نوشته بود که دلهرهی انسان "قضاوت شدن" است. حیوانات و کودکان را دوست داریم، چون داوری نمیکنند.
@nabayad_m
15.04.202517:23
آدم گاهی دلش میخواهد به دیگران بفهماند که حالش چقدر بد است اما این کار را نمیکند. چون ديگران همهچیز را نمیتوانند درک کنند. درک هم بکنند، اغلب کاری نمیکنند و تحمل این آخری از همه سختتر است.
#معین_دهاز @nabayad_m
15.04.202509:31
یکی از خطاهای رایج اینه که به هر "بیحوصلگی" و "بیانرژی بودن" میگن "افسردگی". درحالیکه افسردگی نوعی "اختلال روانیه" و نه صرفا یک حال بد موقت. بیحوصلگی میتونه یکی از نشونههاش باشه اما افسردگی علائم زیادی داره و مهمتر اینکه: علائم باید پایدار باشن. برای چند هفته یا بیشتر. درباره خود علائم، شدت و میزان پایداری، نظرهای تخصصی متفاوتی هست. اگر حس میکنی که احوال بدت داره زندگیت رو مختل میکنه و کیفیتش رو پائین میاره، بهتره برای "تشخیص" به متخصص مراجعه کنید. بیحوصلگی مهمونه، افسردگی ساکن!