در سایههای این شب طولانی، خاطراتی باقی می ماند که شاید هرگز نتوان از آنها گذشت. در دنیایی پر از واژگان خاموش و نامه های نانوشته، دل به دست هایی سپرده میشود که هرگز باز نمیگردند. زندگی، همچون بازیگری خسته بر صحنهای خاموش، به امید پایانی آرام در جستجوی خود است.
چشمانم به جاده ای که هیچگاه پایان ندارد دوخته شدهاند، و در هر قدم از این مسیر پرپیچ و خم، تنها نشانه هایی از گذشته های دور نمایان میشود. تنهایی همچون سدی بین من و آرامش ایستاده، و در هر لحظهای از این مسیر، شاید راهی برای رهایی نمییابد.
در این دنیای پر از تنهایی و بیپناهی، تنها یک چیز باقیست؛ امید به روزی که شاید بتوان در آغوش آرامش، دوباره خود را یافت!