14.04.202518:56
📌آمریکا علیه آمریکا
✍️نویسنده: وانگ هونینگ
ایدئولوگ حزب کمونیست چین و رئیس کمیته ملی کنفرانس مشورتی سیاسی خلق چین
🔻وانگ در اواخر دهه ۱۹۸۰، هنگامی که بهعنوان استاد دانشگاه فودان به آمریکا سفر کرد، مشاهدات خود از جامعه آمریکا را با نقدی تند از ارزشهای آمریکایی همچون آزادی، دموکراسی و برابری توصیف کرد. آنچه او یافت، نه شکوه لیبرالیسم، بلکه شبکهای از تناقضات بود که بنیانهای نظم تک قطبی را متزلزل میساخت. او در «آمریکا علیه آمریکا» استدلال کرد که ارزشهای بنیادین آمریکایی، از جمله آزادی، دموکراسی و برابری، نهتنها به وعدههای خود وفا نکردهاند، بلکه به شکافهای طبقاتی دامن زده و با ترویج فردگرایی، پیوندهای اجتماعی و خانوادگی را از هم گسستهاند، به طوری که او آن را نشانهای از یک «بحران معنوی» عمیق دانست که روح جامعه غربی را به ورطه فروپاشی میکشاند. او پس از قدرتگیری در حزب، با درهمآمیختن سوسیالیسم و ناسیونالیسم چینی، جریانی قدرتمند را بنیان نهاد که در سیاستهای شی جینپینگ، بهویژه در گزارش کنگره بیستم حزب که بر "صیانت از امنیت ایدئولوژیک" تأکید داشت، به اوج خود رسید.
@PoliticalPh
✍️نویسنده: وانگ هونینگ
ایدئولوگ حزب کمونیست چین و رئیس کمیته ملی کنفرانس مشورتی سیاسی خلق چین
🔻وانگ در اواخر دهه ۱۹۸۰، هنگامی که بهعنوان استاد دانشگاه فودان به آمریکا سفر کرد، مشاهدات خود از جامعه آمریکا را با نقدی تند از ارزشهای آمریکایی همچون آزادی، دموکراسی و برابری توصیف کرد. آنچه او یافت، نه شکوه لیبرالیسم، بلکه شبکهای از تناقضات بود که بنیانهای نظم تک قطبی را متزلزل میساخت. او در «آمریکا علیه آمریکا» استدلال کرد که ارزشهای بنیادین آمریکایی، از جمله آزادی، دموکراسی و برابری، نهتنها به وعدههای خود وفا نکردهاند، بلکه به شکافهای طبقاتی دامن زده و با ترویج فردگرایی، پیوندهای اجتماعی و خانوادگی را از هم گسستهاند، به طوری که او آن را نشانهای از یک «بحران معنوی» عمیق دانست که روح جامعه غربی را به ورطه فروپاشی میکشاند. او پس از قدرتگیری در حزب، با درهمآمیختن سوسیالیسم و ناسیونالیسم چینی، جریانی قدرتمند را بنیان نهاد که در سیاستهای شی جینپینگ، بهویژه در گزارش کنگره بیستم حزب که بر "صیانت از امنیت ایدئولوژیک" تأکید داشت، به اوج خود رسید.
@PoliticalPh
24.03.202501:22
📌فلسفه سیاسی ملاصدرا
🎙سه درسگفتار صوتی
👤مدرس: دکتر شریف لکزایی
⏰مدت زمان: حدود ۱۰۰ دقیقه
@PoliticalPh
🎙سه درسگفتار صوتی
👤مدرس: دکتر شریف لکزایی
⏰مدت زمان: حدود ۱۰۰ دقیقه
@PoliticalPh


23.03.202517:33
📌جیدی ونس و پستلیبرالیسم
🔻جیدی ونس، معاون رئیسجمهور ترامپ بهطور صریح خود را "پسا-لیبرال" میخواند. این عنوان به معنای گسستی کامل از نوع لیبرالیسمی است که در دهههای اخیر در ایالات متحده غالب بود. به نظر میرسد کسانی که اکنون قدرت را در دست دارند، آماده بازنگری ایدئولوژی لیبرال یا حتی نابودی آن باشند. پستلیبرالیسم بهطور کلی لیبرالیسم را به دلیل ناتوانی در پاسخگویی به نیازهایی همچون انسجام اجتماعی، عدالت و معنویت، مورد نقد قرار میدهد. این جریان نه یک ایدئولوژی یکپارچه، بلکه مجموعهای از دیدگاههاست که میتواند انتقاد از جهانیسازی و سرمایهداری بیضابطه یا حتی گذار از دموکراسی لیبرال را شامل شود و بر نهادهایی همچون جامعه، سنت، خانواده، مذهب و دولت به مثابه آلترناتیوهایی به جای فردگرایی لیبرال تاكيد کند.
@TheJahandideh
🔻جیدی ونس، معاون رئیسجمهور ترامپ بهطور صریح خود را "پسا-لیبرال" میخواند. این عنوان به معنای گسستی کامل از نوع لیبرالیسمی است که در دهههای اخیر در ایالات متحده غالب بود. به نظر میرسد کسانی که اکنون قدرت را در دست دارند، آماده بازنگری ایدئولوژی لیبرال یا حتی نابودی آن باشند. پستلیبرالیسم بهطور کلی لیبرالیسم را به دلیل ناتوانی در پاسخگویی به نیازهایی همچون انسجام اجتماعی، عدالت و معنویت، مورد نقد قرار میدهد. این جریان نه یک ایدئولوژی یکپارچه، بلکه مجموعهای از دیدگاههاست که میتواند انتقاد از جهانیسازی و سرمایهداری بیضابطه یا حتی گذار از دموکراسی لیبرال را شامل شود و بر نهادهایی همچون جامعه، سنت، خانواده، مذهب و دولت به مثابه آلترناتیوهایی به جای فردگرایی لیبرال تاكيد کند.
@TheJahandideh
15.03.202517:51
📌فلسفه سیاسی مرگ
🔻در سیاست مدرن با تاکید بر «زندگی» به مثابه امری مقدس، مرگ به امری منفی و عدمی تقلیل مییابد، بااینحال در بطن این نظام، مرگ نهتنها حذف نشده، بلکه به ابزاری پنهان جهت کنترل بدل شده است. هابز در «لویاتان» با تلقی «ترس از مرگ خشونتآمیز» به عنوان انگیزه اصلی انسان جهت ورود به قرارداد اجتماعی و تشکیل دولت، مرگ را به مثابه یک تهدید وجودی درنظر میگیرد که نظم سیاسی را توجیه میکند. در این نگاه، مرگ نه تنها یک پایان، بلکه نقطه آغاز سیاست است؛ سیاستی که بخشی از آن بر ترس استوار شده و از طریق آن، اطاعت را تضمین و اقتدار را تثبیت میکند.
🔻در مقابل این رویکرد سلبی، رویکرد ایجابی شهادت به مثابه مفهومی سنتی، تقدس زندگی را میزداید و راه را جهت تعالی و برهم زدن اقتدار ناشی از دولت «خداگونه» مدرن میگشاید. بااینحال، آن دسته از جنگها، انقلابها و کنشهای سیاسی مدرن که به «جانفدایی» ختم میشوند، درگیر یک تناقض بنیادین هستند: هم زندگی را مقدس، خودبسنده و ارجح میدانند و هم جهت تحقق یک آرمان متافیزیکی والاتر، حاضر به از دست دادن زندگی فیزیکی هستند؛ درحالی که بنیان آن آرمان متافیزیکی مدرن، خود در زندگی فیزیکی قرار دارد. چنین وضعیتی جاودانگی را به شکلی دیگر صورتبندی میکند و تقدس را از زندگی به مفاهیمی همچون آزادی و مردم تغییر میدهد. آنچه که تداوم مییابد، حیات مرگ بهمثابه یک کنش سیاسی و فراروی از زندگی برای یک مفهوم متافیزیکی والاتر است.
@TheJahandideh
🔻در سیاست مدرن با تاکید بر «زندگی» به مثابه امری مقدس، مرگ به امری منفی و عدمی تقلیل مییابد، بااینحال در بطن این نظام، مرگ نهتنها حذف نشده، بلکه به ابزاری پنهان جهت کنترل بدل شده است. هابز در «لویاتان» با تلقی «ترس از مرگ خشونتآمیز» به عنوان انگیزه اصلی انسان جهت ورود به قرارداد اجتماعی و تشکیل دولت، مرگ را به مثابه یک تهدید وجودی درنظر میگیرد که نظم سیاسی را توجیه میکند. در این نگاه، مرگ نه تنها یک پایان، بلکه نقطه آغاز سیاست است؛ سیاستی که بخشی از آن بر ترس استوار شده و از طریق آن، اطاعت را تضمین و اقتدار را تثبیت میکند.
🔻در مقابل این رویکرد سلبی، رویکرد ایجابی شهادت به مثابه مفهومی سنتی، تقدس زندگی را میزداید و راه را جهت تعالی و برهم زدن اقتدار ناشی از دولت «خداگونه» مدرن میگشاید. بااینحال، آن دسته از جنگها، انقلابها و کنشهای سیاسی مدرن که به «جانفدایی» ختم میشوند، درگیر یک تناقض بنیادین هستند: هم زندگی را مقدس، خودبسنده و ارجح میدانند و هم جهت تحقق یک آرمان متافیزیکی والاتر، حاضر به از دست دادن زندگی فیزیکی هستند؛ درحالی که بنیان آن آرمان متافیزیکی مدرن، خود در زندگی فیزیکی قرار دارد. چنین وضعیتی جاودانگی را به شکلی دیگر صورتبندی میکند و تقدس را از زندگی به مفاهیمی همچون آزادی و مردم تغییر میدهد. آنچه که تداوم مییابد، حیات مرگ بهمثابه یک کنش سیاسی و فراروی از زندگی برای یک مفهوم متافیزیکی والاتر است.
@TheJahandideh


24.02.202518:58
🔹اتحادیه الهیات ایران برگزار میکند:
همایش بینالمللی
الهیات سیاسی در قرن ۲۱
🔹تهران - خردادماه ۱۴۰۴
🔹پیشگفتار: مفهوم «الهیات سیاسی» نخستین بار توسط کارل اشمیت، فیلسوف، حقوقدان و نظریهپرداز آلمانی قرن بیستم در جامعه فکری و سیاسی جهان رایج شد. برخلاف نگرش عصر روشنگری درباب گسست میان الهیات و سیاست، اشمیت معتقد بود که فهم امر سیاسی بدون ریشههای الهیاتی آن غیرممکن بوده و «تمامی مفاهیم مهم نظریه دولت، مفاهیمی الهیاتیاند که عرفی شدهاند». با تغییرات جریانهای سیاسی قرن بیستویکم، ابتنای کلان نظریات سیاسی دولتها بر اساس بنیانهای الهیاتی گستردهتر شد و منازعات و توافقات متعددی بر این اساس تحقق یافت. همچنین با گذشت بیش از نودسال از طرح جهانی مفهوم «الهیات سیاسی»، این حوزه همچنان در ایران ناشناخته مانده و با انفصال میان دانش الهیات و سیاست، دانش الهیات به امری غیرانضمامی و دانش سیاست به امری پایان یافته بدل شد. در نتیجه، تبیین و تجویز موضوعات اصلی حوزه «الهیات سیاسی» جهت خلق راهکارهای نوین برای مسائل کلان جهان، بیش از پیش ضرورت یافتهاست.
🔹اطلاعات بیشتر تا هفتههای آتی منتشر خواهد شد.
@TheolUnion
همایش بینالمللی
الهیات سیاسی در قرن ۲۱
🔹تهران - خردادماه ۱۴۰۴
🔹پیشگفتار: مفهوم «الهیات سیاسی» نخستین بار توسط کارل اشمیت، فیلسوف، حقوقدان و نظریهپرداز آلمانی قرن بیستم در جامعه فکری و سیاسی جهان رایج شد. برخلاف نگرش عصر روشنگری درباب گسست میان الهیات و سیاست، اشمیت معتقد بود که فهم امر سیاسی بدون ریشههای الهیاتی آن غیرممکن بوده و «تمامی مفاهیم مهم نظریه دولت، مفاهیمی الهیاتیاند که عرفی شدهاند». با تغییرات جریانهای سیاسی قرن بیستویکم، ابتنای کلان نظریات سیاسی دولتها بر اساس بنیانهای الهیاتی گستردهتر شد و منازعات و توافقات متعددی بر این اساس تحقق یافت. همچنین با گذشت بیش از نودسال از طرح جهانی مفهوم «الهیات سیاسی»، این حوزه همچنان در ایران ناشناخته مانده و با انفصال میان دانش الهیات و سیاست، دانش الهیات به امری غیرانضمامی و دانش سیاست به امری پایان یافته بدل شد. در نتیجه، تبیین و تجویز موضوعات اصلی حوزه «الهیات سیاسی» جهت خلق راهکارهای نوین برای مسائل کلان جهان، بیش از پیش ضرورت یافتهاست.
🔹اطلاعات بیشتر تا هفتههای آتی منتشر خواهد شد.
@TheolUnion


09.04.202512:54
📌نوسنتگرایی فرهنگی چینی
🔻در سال ۱۹۳۴، چیانگ کایشک رهبر حزب ناسیونالیست چین با راهاندازی جنبش زندگی نوین، رویکردی نوسنتگرایانه را جهت مقابله با گرایشهای کمونیستی و تقابل با ایدئولوژیهای بلشویکی به کار بست. دههها بعد، شی جینپینگ رهبر حزب کمونیست چین با فاصلهگیری رادیکال از مائو که در طول انقلاب فرهنگی چین، سعی در نابودی کامل سنتهای باستانی چین از جمله کنفسیوسیسم را داشت، نوسنتیگرایی را بهمثابه ستون ایدئولوژیک حزب کمونیست بازسازی کرد و فرهنگ باستانی چین را «روح» ملت و شالوده ارزشهای حزب قلمداد کرد، رویکردی که در پروژه احیای فرهنگی ۲۰۱۷ متبلور شد و با هدف تعمیق قدرت نرم، امنیت فرهنگی و نوسازی حکومتی، از آموزش تا شهرسازی را در بر گرفت و بهجای گفتمان مارکسیستی، بر متون کلاسیک کنفوسیوسی، تائوئیستی و لگالیستی تکیه شد. پروژهای که حتی به مناطق دورافتاده و زندانها گسترش یافت، جایی که کادرهای مارکسیست به مطالعه متون سنتی روی آوردند و زندانها همچنان در حال سازماندهی اجراهای هنری سنتی و درسهای کنفوسیوسی جهت بیدارساختن وجدان زندانیان هستند.
@PoliticalPh
🔻در سال ۱۹۳۴، چیانگ کایشک رهبر حزب ناسیونالیست چین با راهاندازی جنبش زندگی نوین، رویکردی نوسنتگرایانه را جهت مقابله با گرایشهای کمونیستی و تقابل با ایدئولوژیهای بلشویکی به کار بست. دههها بعد، شی جینپینگ رهبر حزب کمونیست چین با فاصلهگیری رادیکال از مائو که در طول انقلاب فرهنگی چین، سعی در نابودی کامل سنتهای باستانی چین از جمله کنفسیوسیسم را داشت، نوسنتیگرایی را بهمثابه ستون ایدئولوژیک حزب کمونیست بازسازی کرد و فرهنگ باستانی چین را «روح» ملت و شالوده ارزشهای حزب قلمداد کرد، رویکردی که در پروژه احیای فرهنگی ۲۰۱۷ متبلور شد و با هدف تعمیق قدرت نرم، امنیت فرهنگی و نوسازی حکومتی، از آموزش تا شهرسازی را در بر گرفت و بهجای گفتمان مارکسیستی، بر متون کلاسیک کنفوسیوسی، تائوئیستی و لگالیستی تکیه شد. پروژهای که حتی به مناطق دورافتاده و زندانها گسترش یافت، جایی که کادرهای مارکسیست به مطالعه متون سنتی روی آوردند و زندانها همچنان در حال سازماندهی اجراهای هنری سنتی و درسهای کنفوسیوسی جهت بیدارساختن وجدان زندانیان هستند.
@PoliticalPh
24.03.202501:22
جلسه اول
20.03.202513:20
پیام نوروزی دبیرکل اتحادیه الهیات کشور
نوروز نهتنها به مثابه یک مراسم موسممحور، بلکه بهسان یک تجلی الهیاتی از پیوند میان انسان و کائنات است. سال نوی جهان ایرانی که در آستانه اعتدال بهاری تجلی مییابد، فراتر از یک رخداد تقویمی یا تجلیل از طبیعت مادی، همچون یک نشانه متافیزیکی در گستره بیکران زمان پدیدار میشود؛ نشانهای که در دل چرخههای کیهانی، بهویژه در مواجهه با کالییوگا(عصر فروپاشی و ظلمت در سنت هندو) معنا مییابد. در گاهشماری هندو، «کالییوگا» به عنوان چهارمین دوره تاریخی، نهتنها یک بازه زمانی، بلکه یک وضعیت هستیشناختی است که در آن نسبت میان انسان و مبدا هستی گسسته میشود؛ نوروز با تاکید بر حیات مجدد زمین، در این چارچوب، فراتر از یک رخداد طبیعی، همچون یک استعاره کیهانی از پایان عصر ظلمت و خیزش نظمی نوین جلوه میکند؛ نظمی که احیاگر نظم طبیعی الهی و «بازگشت به مبدا» است.
هر نوروز گامی نمادین به سوی پایان کالی یوگا است؛ نقطهای که اعتدال بهاری، زمان را از سیطره خطی کالییوگایی خارج ساخته و به چرخهای ابدی متصل میسازد. در این لحظه، طبیعت که حامل حضور امر متعالی است، از ظلمت زمستانی برمیخیزد و انسان را به بازاندیشی در وضعیت وجودی و نور وجود فرامیخواند؛ نوری که در عمق ظلمت این عصر، همچنان نهان و منتظر است. همچنین در این تقاطع زمانی، نوروز با رمضان و شبهای قدر که ساحت تقرب به امر قدسی و تزکیه روح است، درمیآمیزد و ستیز میان نور-ظلمت و تعالی-نفس به ستیزی واحد بدل میشوند. همچنین غم شهادت امیرالمومنین(ع)، تأملی است درباب زوال حقیقت در اعصار گوناگون و چرخش تاریخ؛ دراینجا اما غم و شادی از دوگانههای متضاد به مرتبه وحدتی متعالی صعود میکنند؛ مرتبهای که در آن غم، بستری برای تعمق در معنای هستی، و شادی، جلوهای از امید به رهایی از عصر ظلمت است.
✍️محمدطاها جهاندیده
@TheJahandideh
@TheolUnion
نوروز نهتنها به مثابه یک مراسم موسممحور، بلکه بهسان یک تجلی الهیاتی از پیوند میان انسان و کائنات است. سال نوی جهان ایرانی که در آستانه اعتدال بهاری تجلی مییابد، فراتر از یک رخداد تقویمی یا تجلیل از طبیعت مادی، همچون یک نشانه متافیزیکی در گستره بیکران زمان پدیدار میشود؛ نشانهای که در دل چرخههای کیهانی، بهویژه در مواجهه با کالییوگا(عصر فروپاشی و ظلمت در سنت هندو) معنا مییابد. در گاهشماری هندو، «کالییوگا» به عنوان چهارمین دوره تاریخی، نهتنها یک بازه زمانی، بلکه یک وضعیت هستیشناختی است که در آن نسبت میان انسان و مبدا هستی گسسته میشود؛ نوروز با تاکید بر حیات مجدد زمین، در این چارچوب، فراتر از یک رخداد طبیعی، همچون یک استعاره کیهانی از پایان عصر ظلمت و خیزش نظمی نوین جلوه میکند؛ نظمی که احیاگر نظم طبیعی الهی و «بازگشت به مبدا» است.
هر نوروز گامی نمادین به سوی پایان کالی یوگا است؛ نقطهای که اعتدال بهاری، زمان را از سیطره خطی کالییوگایی خارج ساخته و به چرخهای ابدی متصل میسازد. در این لحظه، طبیعت که حامل حضور امر متعالی است، از ظلمت زمستانی برمیخیزد و انسان را به بازاندیشی در وضعیت وجودی و نور وجود فرامیخواند؛ نوری که در عمق ظلمت این عصر، همچنان نهان و منتظر است. همچنین در این تقاطع زمانی، نوروز با رمضان و شبهای قدر که ساحت تقرب به امر قدسی و تزکیه روح است، درمیآمیزد و ستیز میان نور-ظلمت و تعالی-نفس به ستیزی واحد بدل میشوند. همچنین غم شهادت امیرالمومنین(ع)، تأملی است درباب زوال حقیقت در اعصار گوناگون و چرخش تاریخ؛ دراینجا اما غم و شادی از دوگانههای متضاد به مرتبه وحدتی متعالی صعود میکنند؛ مرتبهای که در آن غم، بستری برای تعمق در معنای هستی، و شادی، جلوهای از امید به رهایی از عصر ظلمت است.
✍️محمدطاها جهاندیده
@TheJahandideh
@TheolUnion
07.03.202502:57
📌انسان حیوان ایدئولوژیک است
🔻دکتر محمدحسن ناصرالدین صاحبالزمانی، عرفانپژوه و روانشناس در کتاب اخیر خود «خط چهارم»، انسان را به «حیوان ایدئولوژیک» تعریف میکند. از دیدگاه زیستشناختی، انسان حیوانی اجتماعی است که جهت بقا به همکاری و سازماندهی هوشمندانه محتاج است، خصوصیتی که ارسطو آن را با عنوان "حیوان سیاسی" (zoon politikon) توصیف میکند. اما آنچه انسان را از سایر حیوانات متمایز میکند، توانایی او در فراتر رفتن از نیازهای مادی و خلق ایدئولوژیها به معنای مجموعه باورها، ارزشها و روایتهایی است که نهتنها رفتار انسان را توجیه میکند، بلکه به زندگی او معنا و جهت میبخشد. این ویژگی را میتوان در تمایل انسان به پیروی از ادیان، فلسفهها و نظامهای سیاسی مشاهده کرد که همگی جلوههایی از ایدئولوژی در مفهوم پسا مارکسی آن هستند.
🔻فیلسوفانی همچون لوئی آلتوسر این ایده را گسترش دادند و انسان را به مثابه سوژهای که در شبکهای از ایدئولوژیها شکل میگیرد و عمل میکند، تعریف میکنند. به گفته آلتوسر، ایدئولوژی نهتنها ابزاری جهت سلطه است، بلکه ساختاری است که انسان بهطور ناخودآگاه در آن زیست میکند و هویت خود را از آن میگیرد. از این منظر، انسان بدون ایدئولوژی نمیتواند وجود داشته باشد، زیرا حتی نفی ایدئولوژی که در سیاستزدایی لیبرال دیده میشود، خود نوعی ایدئولوژی است. لیبرالیسم گرچه از ایدئولوژیهای کلان و جمعگرایانهای که قرنهای گذشته جوامع را شکل میدادند، فاصله گرفت، اما این فاصله به معنای مرگ ایدئولوژی نبود؛ بلکه ایدئولوژی از حالت منسجم و متمرکز به شکلی پراکنده و اتمی بدل شد که در آن ارزشهایی همچون مصرفگرایی و پیشرفت فردی غالب بودند. در سطحی دیگر، اگر خصومت لیبرالیسم نسبت به ایدئولوژی آنچنان نیرومند باشد که لیبرالها را به سوی جنگ علیه ایدئولوژی سوق دهد، به مفهوم خودمتناقض «ایدئولوژی علیه ایدئولوژی» بدل میشود؛ مفهومی که با انکار ایدئولوژی، وجود آن را تایید میکند،
🔻انسان نهتنها ایدئولوژی میسازد، بلکه حاضر است برای آن فداکاری کند و بمیرد. این ظرفیت جهت قربانی کردن خود در راه یک باور، ایده یا آرمان، چه مذهبی، سیاسی یا ملی، خصوصیتی است که در هیچ موجود دیگری به این شکل دیده نمیشود. از منظر روانشناختی، این آمادگی جهت مرگ میتواند به نیاز انسان به جاودانگی مرتبط باشد، مفهومی که ارنست بکر در کتاب "انکار مرگ" مطرح میکند. انسان با آگاهی از فناپذیری خود، از طریق یک ایدئولوژی، به چیزی بزرگتر میپیوندد و در آن جاودان میشود. در این نگاه، مرگ در راه ایدئولوژی، نه پایان، بلکه تحقق معنا و هویت انسانی است.
@TheJahandideh
🔻دکتر محمدحسن ناصرالدین صاحبالزمانی، عرفانپژوه و روانشناس در کتاب اخیر خود «خط چهارم»، انسان را به «حیوان ایدئولوژیک» تعریف میکند. از دیدگاه زیستشناختی، انسان حیوانی اجتماعی است که جهت بقا به همکاری و سازماندهی هوشمندانه محتاج است، خصوصیتی که ارسطو آن را با عنوان "حیوان سیاسی" (zoon politikon) توصیف میکند. اما آنچه انسان را از سایر حیوانات متمایز میکند، توانایی او در فراتر رفتن از نیازهای مادی و خلق ایدئولوژیها به معنای مجموعه باورها، ارزشها و روایتهایی است که نهتنها رفتار انسان را توجیه میکند، بلکه به زندگی او معنا و جهت میبخشد. این ویژگی را میتوان در تمایل انسان به پیروی از ادیان، فلسفهها و نظامهای سیاسی مشاهده کرد که همگی جلوههایی از ایدئولوژی در مفهوم پسا مارکسی آن هستند.
🔻فیلسوفانی همچون لوئی آلتوسر این ایده را گسترش دادند و انسان را به مثابه سوژهای که در شبکهای از ایدئولوژیها شکل میگیرد و عمل میکند، تعریف میکنند. به گفته آلتوسر، ایدئولوژی نهتنها ابزاری جهت سلطه است، بلکه ساختاری است که انسان بهطور ناخودآگاه در آن زیست میکند و هویت خود را از آن میگیرد. از این منظر، انسان بدون ایدئولوژی نمیتواند وجود داشته باشد، زیرا حتی نفی ایدئولوژی که در سیاستزدایی لیبرال دیده میشود، خود نوعی ایدئولوژی است. لیبرالیسم گرچه از ایدئولوژیهای کلان و جمعگرایانهای که قرنهای گذشته جوامع را شکل میدادند، فاصله گرفت، اما این فاصله به معنای مرگ ایدئولوژی نبود؛ بلکه ایدئولوژی از حالت منسجم و متمرکز به شکلی پراکنده و اتمی بدل شد که در آن ارزشهایی همچون مصرفگرایی و پیشرفت فردی غالب بودند. در سطحی دیگر، اگر خصومت لیبرالیسم نسبت به ایدئولوژی آنچنان نیرومند باشد که لیبرالها را به سوی جنگ علیه ایدئولوژی سوق دهد، به مفهوم خودمتناقض «ایدئولوژی علیه ایدئولوژی» بدل میشود؛ مفهومی که با انکار ایدئولوژی، وجود آن را تایید میکند،
🔻انسان نهتنها ایدئولوژی میسازد، بلکه حاضر است برای آن فداکاری کند و بمیرد. این ظرفیت جهت قربانی کردن خود در راه یک باور، ایده یا آرمان، چه مذهبی، سیاسی یا ملی، خصوصیتی است که در هیچ موجود دیگری به این شکل دیده نمیشود. از منظر روانشناختی، این آمادگی جهت مرگ میتواند به نیاز انسان به جاودانگی مرتبط باشد، مفهومی که ارنست بکر در کتاب "انکار مرگ" مطرح میکند. انسان با آگاهی از فناپذیری خود، از طریق یک ایدئولوژی، به چیزی بزرگتر میپیوندد و در آن جاودان میشود. در این نگاه، مرگ در راه ایدئولوژی، نه پایان، بلکه تحقق معنا و هویت انسانی است.
@TheJahandideh
24.02.202518:58
زوال آکادمیک الهیات در ایران
سخنرانی محمدطاها جهاندیده دبیرکل اتحادیه الهیات کشور در سومین جشن سالانه دانشکده الهیات دانشگاه تهران درباب ضرورت نقش آفرینی دانشجویان الهیات کشور جهت حل بحرانهای جهان معاصر و بحران سیطره کمیتگرایی و کالایی شدن دانش در رشتههای الهیات
دانشکده الهیات دانشگاه تهران-زمستان ۱۴۰۳
@TheolUnion
سخنرانی محمدطاها جهاندیده دبیرکل اتحادیه الهیات کشور در سومین جشن سالانه دانشکده الهیات دانشگاه تهران درباب ضرورت نقش آفرینی دانشجویان الهیات کشور جهت حل بحرانهای جهان معاصر و بحران سیطره کمیتگرایی و کالایی شدن دانش در رشتههای الهیات
دانشکده الهیات دانشگاه تهران-زمستان ۱۴۰۳
@TheolUnion
26.03.202518:22
📌الهیات سیاسی زرتشت و مفهوم امر سیاسی
«به مناسبت ۶ فروردین، روز بزرگداشت زرتشت»
🔻اندیشه زرتشت بر ثنویت میان خیر و شر استوار است که در تقابل اهورامزدا، مظهر نظم و راستی، و اهریمن، نیروی آشوب و تباهی متجلی میشود. در این چارچوب، جهان صحنه نبردی کیهانی میان این دو نیرو است و انسانها با انتخاب آزاد خود در این مبارزه مشارکت میکنند. این انتخاب نه تنها در سطح فردی، بلکه در سطح اجتماعی نیز معنا مییابد. زرتشت در «گاتها» بر «اشه» (راستی، نظم و عدالت) تاکید میکند که بهعنوان اصلی کیهانی، نظم اجتماعی و سیاسی را نیز در بر میگیرد. پادشاه در سنت پارسی باستان، بهویژه در دوره هخامنشی که تحت تاثیر آیین زرتشتی بود، نمایندهای از اهورامزدا بر زمین تلقی میشد و وظیفه داشت نظم اشه را در برابر هرجومرج و دروغ (دروج) حفظ کند. این نگاه، قدرت سیاسی را به یک نیروی متعالی و الهی پیوند میزند که هدف آن برقراری نظم و دفع شر است. در این چارچوب، سیاست به حفظ تمایز میان خیر و شر وابسته است و دشمن (اهریمن) شرطی بنیادین جهت معنا یافتن نظم سیاسی تلقی میشود.
🔻کارل اشمیت در کتاب «مفهوم امر سیاسی» استدلال میکند که جوهره سیاست در تمایز میان «دوست» و «دشمن» نهفته است. این تمایز، معیاری خاص برای حوزه سیاسی است که آن را از دیگر حوزهها (مانند اخلاق، اقتصاد یا زیباییشناسی) متمایز میسازد. برای اشمیت، امر سیاسی زمانی پدیدار میشود که یک تعارض وجودی میان گروهها شکل گیرد، بهگونهای که امکان رویارویی فیزیکی و حتی نابودی طرف مقابل مطرح شود. این دیدگاه، سیاست را به قلمروی تصمیمگیری در «وضعیت استثنایی» و وضعیتهای بحرانی میکشاند، جایی که حاکم با تشخیص دشمن و اتخاذ تصمیم قاطع، نظم را برقرار میکند. در اندیشه سیاسی زرتشت، انتخاب میان راستی و دروغ در لحظات سرنوشتساز، نظم کیهانی و اجتماعی را تضمین میکند، همانگونه که نزد اشمیت، تشخیص دوست و دشمن در «وضعیت استثنایی»، نظم سیاسی را احیا میکند.
🔻در مقابل ثنویت ایرانی، ثنویت در سنتهای شرقی، مانند یین و یانگ در تائوئیسم یا دوگانههای متافیزیکی در هندوئیسم و بودیسم، عموما بهصورت دو نیروی متضاد اما بههمپیوستهاند که وجودشان وابسته به یکدیگر است و هدف، نه نابودی یکی بهدست دیگری، بلکه حفظ تعادل و هماهنگی میان آنهاست. ثنویت ایرانی برخلاف ثنویت شرقی، بهواسطه تاکید بر تقابل وجودی میان خیر و شر، با مفهوم دوست و دشمن اشمیت همافق میشود. در آیین زرتشتی، اهریمن نهتنها یک نیروی متضاد، بلکه تهدیدی بنیادین برای موجودیت نظم اشه است و پیروزی اهورامزدا مستلزم محو کامل این دشمن وجودی است. این دیدگاه با تلقی اشمیت از دشمن بهمثابه کسی که باید در وضعیتهای بحرانی شناسایی و حذف شود، همراستاست. هر دو چارچوب، اضداد را در وضعیتی قرار میدهند که موجودیت یکی به معنای نفی دیگری است، و این تقابل، چه در سطح کیهانی (زرتشت) و چه در سطح سیاسی (اشمیت)، موتور محرک نظمبخشی است.
@PoliticalPh
«به مناسبت ۶ فروردین، روز بزرگداشت زرتشت»
🔻اندیشه زرتشت بر ثنویت میان خیر و شر استوار است که در تقابل اهورامزدا، مظهر نظم و راستی، و اهریمن، نیروی آشوب و تباهی متجلی میشود. در این چارچوب، جهان صحنه نبردی کیهانی میان این دو نیرو است و انسانها با انتخاب آزاد خود در این مبارزه مشارکت میکنند. این انتخاب نه تنها در سطح فردی، بلکه در سطح اجتماعی نیز معنا مییابد. زرتشت در «گاتها» بر «اشه» (راستی، نظم و عدالت) تاکید میکند که بهعنوان اصلی کیهانی، نظم اجتماعی و سیاسی را نیز در بر میگیرد. پادشاه در سنت پارسی باستان، بهویژه در دوره هخامنشی که تحت تاثیر آیین زرتشتی بود، نمایندهای از اهورامزدا بر زمین تلقی میشد و وظیفه داشت نظم اشه را در برابر هرجومرج و دروغ (دروج) حفظ کند. این نگاه، قدرت سیاسی را به یک نیروی متعالی و الهی پیوند میزند که هدف آن برقراری نظم و دفع شر است. در این چارچوب، سیاست به حفظ تمایز میان خیر و شر وابسته است و دشمن (اهریمن) شرطی بنیادین جهت معنا یافتن نظم سیاسی تلقی میشود.
🔻کارل اشمیت در کتاب «مفهوم امر سیاسی» استدلال میکند که جوهره سیاست در تمایز میان «دوست» و «دشمن» نهفته است. این تمایز، معیاری خاص برای حوزه سیاسی است که آن را از دیگر حوزهها (مانند اخلاق، اقتصاد یا زیباییشناسی) متمایز میسازد. برای اشمیت، امر سیاسی زمانی پدیدار میشود که یک تعارض وجودی میان گروهها شکل گیرد، بهگونهای که امکان رویارویی فیزیکی و حتی نابودی طرف مقابل مطرح شود. این دیدگاه، سیاست را به قلمروی تصمیمگیری در «وضعیت استثنایی» و وضعیتهای بحرانی میکشاند، جایی که حاکم با تشخیص دشمن و اتخاذ تصمیم قاطع، نظم را برقرار میکند. در اندیشه سیاسی زرتشت، انتخاب میان راستی و دروغ در لحظات سرنوشتساز، نظم کیهانی و اجتماعی را تضمین میکند، همانگونه که نزد اشمیت، تشخیص دوست و دشمن در «وضعیت استثنایی»، نظم سیاسی را احیا میکند.
🔻در مقابل ثنویت ایرانی، ثنویت در سنتهای شرقی، مانند یین و یانگ در تائوئیسم یا دوگانههای متافیزیکی در هندوئیسم و بودیسم، عموما بهصورت دو نیروی متضاد اما بههمپیوستهاند که وجودشان وابسته به یکدیگر است و هدف، نه نابودی یکی بهدست دیگری، بلکه حفظ تعادل و هماهنگی میان آنهاست. ثنویت ایرانی برخلاف ثنویت شرقی، بهواسطه تاکید بر تقابل وجودی میان خیر و شر، با مفهوم دوست و دشمن اشمیت همافق میشود. در آیین زرتشتی، اهریمن نهتنها یک نیروی متضاد، بلکه تهدیدی بنیادین برای موجودیت نظم اشه است و پیروزی اهورامزدا مستلزم محو کامل این دشمن وجودی است. این دیدگاه با تلقی اشمیت از دشمن بهمثابه کسی که باید در وضعیتهای بحرانی شناسایی و حذف شود، همراستاست. هر دو چارچوب، اضداد را در وضعیتی قرار میدهند که موجودیت یکی به معنای نفی دیگری است، و این تقابل، چه در سطح کیهانی (زرتشت) و چه در سطح سیاسی (اشمیت)، موتور محرک نظمبخشی است.
@PoliticalPh
24.03.202501:22
جلسه دوم
17.03.202519:14
📌چرا نیچه از سوسیالیسم متنفر بود؟
🔻فریدریش نیچه در طول زندگی خود از سوسیالیسم با تحقیر یاد میکرد. به گفته او طرفداران سوسیالیسم و سایر مدافعان برابری طبیعی یک هدف داشتند: هم سطح کردن اختلافات و سرکوب نبوغ فردی. یکی از دغدغههای اصلی اندیشه سیاسی نیچه از این آثار اولیه تا کار پختهتر او در اثر «چنین گفت زرتشت»، "بحران نبوغ فردی" است. نیچه در اظهار مخالفت با جنبشهایی که به نظر او طرفدار یکسانسازی و برابریطلبی بودند، وسواس داشت. او میترسید که یکسانسازی و برابریطلبی امکان نبوغ فردی در فرهنگ را از بین ببرد.
🔻در قلب نگرش سیاسی نیچه، یک فراخوان اشرافی خطاب به خوانندگانش وجود دارد تا برای غلبه بر انگیزههای دموکراتیک و سوسیالیستی اقدام کنند که در تمدن اروپایی گسترش یافته بود. او میترسید یکسانسازی و برابریطلبی امکان نبوغ فردی در فرهنگ را از بین ببرد.
🔻او قصد داشت آنچه را ایجاد کند که تمدن برتر میخواند. آنچه او در مسیحیت رد کرد، عناصر برابریطلبانه آن بود، اما تا آنجایی که مسیحیت میتوانست نظم و انضباط را اعمال کند، مورد تحسین نیچه قرار گرفت.
متن کامل
@TheJahandideh
🔻فریدریش نیچه در طول زندگی خود از سوسیالیسم با تحقیر یاد میکرد. به گفته او طرفداران سوسیالیسم و سایر مدافعان برابری طبیعی یک هدف داشتند: هم سطح کردن اختلافات و سرکوب نبوغ فردی. یکی از دغدغههای اصلی اندیشه سیاسی نیچه از این آثار اولیه تا کار پختهتر او در اثر «چنین گفت زرتشت»، "بحران نبوغ فردی" است. نیچه در اظهار مخالفت با جنبشهایی که به نظر او طرفدار یکسانسازی و برابریطلبی بودند، وسواس داشت. او میترسید که یکسانسازی و برابریطلبی امکان نبوغ فردی در فرهنگ را از بین ببرد.
🔻در قلب نگرش سیاسی نیچه، یک فراخوان اشرافی خطاب به خوانندگانش وجود دارد تا برای غلبه بر انگیزههای دموکراتیک و سوسیالیستی اقدام کنند که در تمدن اروپایی گسترش یافته بود. او میترسید یکسانسازی و برابریطلبی امکان نبوغ فردی در فرهنگ را از بین ببرد.
🔻او قصد داشت آنچه را ایجاد کند که تمدن برتر میخواند. آنچه او در مسیحیت رد کرد، عناصر برابریطلبانه آن بود، اما تا آنجایی که مسیحیت میتوانست نظم و انضباط را اعمال کند، مورد تحسین نیچه قرار گرفت.
متن کامل
@TheJahandideh
01.03.202509:23
📌امپراتوری تاریخی اسطوره
🔻مدرنیته که از قرن هفدهم با انقلاب علمی و روشنگری شکل گرفت، به مثابه نگرشی در تقابل با سنت و اسطوره تعریف شد. با این حال، پژوهشگرانی چون برونو لاتور، فیلسوف فرانسوی در کتاب "ما هرگز مدرن نبودهایم" استدلال میکنند که مدرنیته نه تنها از اسطورهها کاملا جدا نشده، بلکه خود روایتهای اسطورهای جدیدی خلق کرده است. نظریهپردازانی همچون پوپر، نیچه و یونگ، با طرح ریشههای فکری مدرنیته و مفاهیمی همچون پیشرفت یا عقلگرایی مطلق، به تداوم داستانها و روایتهای اسطورهای انسان درباب خود و جهان قائل شدند. روایت "پیشرفت" در مدرنیته، که اغلب به صورت خطی و بهعنوان حرکت از جهل به دانش یا از آشوب به نظم تصور میشود، همچون پرومته، اسطوره یونانی است، اسطورهای که با ربودن آتش (نماد دانش و فناوری) از خدایان، خود را از محدودیتهای طبیعی رها میکند؛ انگارهای که در ایده تسلط انسان مدرن بر طبیعت از طریق علم و تکنولوژی بازتاب مییابد. این روایت، هرچند در قالب عقلانیت علمی ارائه میشود، اما از منظر ساختاری به داستانهای اسطورهای که در آن قهرمان با غلبه بر موانع به رستگاری میرسد، شباهت دارد.
🔻از سوی دیگر، عقلانیت به عنوان بنیان اصلی مدرنیته، در آثار متفکرانی چون ماکس وبر بهعنوان "افسونزدایی از جهان" (Entzauberung der Welt) توصیف شده است. وبر معتقد بود که مدرنیته با جایگزینی توضیحات جادویی و دینی با منطق علمی، جهان را از روایتهای اسطورهای تهی کرده است. اما فیلسوفانی همچون یورگن هابرماس در پاسخ، این عقلانیت را به یک "اسطورهی مدرن" تعبیر میکنند؛ یعنی باور به اینکه عقل ابزاری میتواند تمامی مشکلات بشری را حل کند، خود به نوعی ایمان کورکورانه بدل شده که از جنس همان اسطورههای پیشامدرن است. روانشناسی تحلیلی کارل گوستاو یونگ نیز این بحث را غنیتر میسازد. یونگ با مفهوم "کهنالگوها" (Archetypes) نشان میدهد که ذهن بشر بهطور ذاتی به خلق روایتهای نمادین گرایش دارد. در این چارچوب، ایدههای پیشرفت و عقلانیت ممکن است تجلیهای مدرنی از کهنالگوهایی چون "قهرمان" یا "نظمدهنده جهان" باشند که در اساطیر باستانی نیز دیده میشوند. این موضوع نه تنها نشاندهنده پیچیدگی مدرنیته است، بلکه پرسشهایی اساسی را مطرح میکند: آیا انسان مدرن حقیقتا از اسطورهها فاصله گرفته، یا صرفا اسطورههای جدیدی برای عصر خود آفریده است؟
🔻کتاب «امپراتوری اسطوره» تألیف آلن دو بنوآ، فیلسوف فرانسوی و بنیانگذار جنبش راست نو (Nouvelle Droite)، با ارائه دیدگاهی انتقادی نسبت به یقینهای مدرنیته، بر اهمیت و ماندگاری تفکر اسطورهای در جهانی که به ادعای مدرنیته از افسون تهی شده، تأکید میورزد. دو بنوآ در این اثر استدلال میکند که اسطوره نه صرفا مجموعهای از روایتهای کهن یا باورهای خرافی، بلکه ابزاری بنیادین برای ادراک هستی و پیوند انسان با نظم کیهانی است. وی با استناد به تمایز میان اسطورههای اصیل و شبهاسطورههای سیاسی و نقد رویکرد عقلگرایانه مدرن که اسطوره را نفی میکند، معتقد است این نگرش انسان را از درک عمیقتر واقعیت محروم ساخته است. دو بنوآ همچنین با بررسی ارتباط اسطوره با زبان و شعر، این دو را جلوهگاه اسطوره میداند و با دعوت به بازاندیشی در نقش اسطوره، راهکاری برای مواجهه با چالشهای فلسفی و فرهنگی عصر حاضر ارائه میدهد. نظریه اصلی کتاب این است که اسطوره اصیل، صرفا داستانهایی درباب خدایان یا قصههای تمثیلی نیست، بلکه خود آشکارگی مستقیم هستی است — «تأیید اولیه هستی، که هستی را از درون خود نامگذاری میکند.» دو بنوآ بهویژه از آثار والتر اف. اتو، پژوهشگر کلاسیک آلمانی، بهره میگیرد تا استدلال کند که اسطوره نه خلق ذهنی انسان، بلکه واقعیتی عینی است که آگاهی انسان را دربرمیگیرد و شکل میدهد. به گفته او: «اسطورهی اصیل... نه شیوهای از تفکر است، نه مفهومی، و نه فانتزی هوشمندانه یا عمیق؛ بلکه خودآشکارگی هستی است و به همین دلیل انسان را بهطور کامل دربرمیگیرد و به وجود اگزیستانسیل او شکل میدهد.
@TheJahandideh
🔻مدرنیته که از قرن هفدهم با انقلاب علمی و روشنگری شکل گرفت، به مثابه نگرشی در تقابل با سنت و اسطوره تعریف شد. با این حال، پژوهشگرانی چون برونو لاتور، فیلسوف فرانسوی در کتاب "ما هرگز مدرن نبودهایم" استدلال میکنند که مدرنیته نه تنها از اسطورهها کاملا جدا نشده، بلکه خود روایتهای اسطورهای جدیدی خلق کرده است. نظریهپردازانی همچون پوپر، نیچه و یونگ، با طرح ریشههای فکری مدرنیته و مفاهیمی همچون پیشرفت یا عقلگرایی مطلق، به تداوم داستانها و روایتهای اسطورهای انسان درباب خود و جهان قائل شدند. روایت "پیشرفت" در مدرنیته، که اغلب به صورت خطی و بهعنوان حرکت از جهل به دانش یا از آشوب به نظم تصور میشود، همچون پرومته، اسطوره یونانی است، اسطورهای که با ربودن آتش (نماد دانش و فناوری) از خدایان، خود را از محدودیتهای طبیعی رها میکند؛ انگارهای که در ایده تسلط انسان مدرن بر طبیعت از طریق علم و تکنولوژی بازتاب مییابد. این روایت، هرچند در قالب عقلانیت علمی ارائه میشود، اما از منظر ساختاری به داستانهای اسطورهای که در آن قهرمان با غلبه بر موانع به رستگاری میرسد، شباهت دارد.
🔻از سوی دیگر، عقلانیت به عنوان بنیان اصلی مدرنیته، در آثار متفکرانی چون ماکس وبر بهعنوان "افسونزدایی از جهان" (Entzauberung der Welt) توصیف شده است. وبر معتقد بود که مدرنیته با جایگزینی توضیحات جادویی و دینی با منطق علمی، جهان را از روایتهای اسطورهای تهی کرده است. اما فیلسوفانی همچون یورگن هابرماس در پاسخ، این عقلانیت را به یک "اسطورهی مدرن" تعبیر میکنند؛ یعنی باور به اینکه عقل ابزاری میتواند تمامی مشکلات بشری را حل کند، خود به نوعی ایمان کورکورانه بدل شده که از جنس همان اسطورههای پیشامدرن است. روانشناسی تحلیلی کارل گوستاو یونگ نیز این بحث را غنیتر میسازد. یونگ با مفهوم "کهنالگوها" (Archetypes) نشان میدهد که ذهن بشر بهطور ذاتی به خلق روایتهای نمادین گرایش دارد. در این چارچوب، ایدههای پیشرفت و عقلانیت ممکن است تجلیهای مدرنی از کهنالگوهایی چون "قهرمان" یا "نظمدهنده جهان" باشند که در اساطیر باستانی نیز دیده میشوند. این موضوع نه تنها نشاندهنده پیچیدگی مدرنیته است، بلکه پرسشهایی اساسی را مطرح میکند: آیا انسان مدرن حقیقتا از اسطورهها فاصله گرفته، یا صرفا اسطورههای جدیدی برای عصر خود آفریده است؟
🔻کتاب «امپراتوری اسطوره» تألیف آلن دو بنوآ، فیلسوف فرانسوی و بنیانگذار جنبش راست نو (Nouvelle Droite)، با ارائه دیدگاهی انتقادی نسبت به یقینهای مدرنیته، بر اهمیت و ماندگاری تفکر اسطورهای در جهانی که به ادعای مدرنیته از افسون تهی شده، تأکید میورزد. دو بنوآ در این اثر استدلال میکند که اسطوره نه صرفا مجموعهای از روایتهای کهن یا باورهای خرافی، بلکه ابزاری بنیادین برای ادراک هستی و پیوند انسان با نظم کیهانی است. وی با استناد به تمایز میان اسطورههای اصیل و شبهاسطورههای سیاسی و نقد رویکرد عقلگرایانه مدرن که اسطوره را نفی میکند، معتقد است این نگرش انسان را از درک عمیقتر واقعیت محروم ساخته است. دو بنوآ همچنین با بررسی ارتباط اسطوره با زبان و شعر، این دو را جلوهگاه اسطوره میداند و با دعوت به بازاندیشی در نقش اسطوره، راهکاری برای مواجهه با چالشهای فلسفی و فرهنگی عصر حاضر ارائه میدهد. نظریه اصلی کتاب این است که اسطوره اصیل، صرفا داستانهایی درباب خدایان یا قصههای تمثیلی نیست، بلکه خود آشکارگی مستقیم هستی است — «تأیید اولیه هستی، که هستی را از درون خود نامگذاری میکند.» دو بنوآ بهویژه از آثار والتر اف. اتو، پژوهشگر کلاسیک آلمانی، بهره میگیرد تا استدلال کند که اسطوره نه خلق ذهنی انسان، بلکه واقعیتی عینی است که آگاهی انسان را دربرمیگیرد و شکل میدهد. به گفته او: «اسطورهی اصیل... نه شیوهای از تفکر است، نه مفهومی، و نه فانتزی هوشمندانه یا عمیق؛ بلکه خودآشکارگی هستی است و به همین دلیل انسان را بهطور کامل دربرمیگیرد و به وجود اگزیستانسیل او شکل میدهد.
@TheJahandideh
24.03.202513:12
📌بانک مقالات فلسفه سیاسی افلاطون
🔹۲۰ مقاله ایرانی درباب اندیشه سیاسی افلاطون
🔹صورتبندی فیلسوفشاه، مدینه فاضله، نظریه عدالت، انقلاب، قانون و نظریه سیاسی مثل افلاطون و نسبت آن با متاثران او
@PoliticalPh
🔹۲۰ مقاله ایرانی درباب اندیشه سیاسی افلاطون
🔹صورتبندی فیلسوفشاه، مدینه فاضله، نظریه عدالت، انقلاب، قانون و نظریه سیاسی مثل افلاطون و نسبت آن با متاثران او
@PoliticalPh
23.03.202517:33
🔻ونس معتقد است که لیبرالیسم کنونی جوامع محلی و ارزشهای سنتی را تضعیف کرده است. او از سیاستهایی حمایت میکند که در آنها دولت نقش فعالتری در پشتیبانی از خانوادهها، کارگران و اقتصاد داخلی ایفا کند؛ دیدگاهی که با اصل لیبرالیسم کلاسیک، یعنی دولت محدود در تضاد است. ونس همچنین بر اهمیت مذهب و سنت در زندگی اجتماعی تاکید میورزد و این امر، او را از لیبرالهای مرسوم متمایز میسازد. او خود را پستلیبرال میخواند، اما با محافظهکاران آمریکایی نیز همسو است و این همسویی نشاندهنده ترکیبی از نقد لیبرالیسم اقتصادی و فرهنگی با گرایش به سیاستهای ناسیونالیستی و محافظهکارانه در دیدگاه اوست. همچنین او به ایدئولوژیهای رقیب لیبرالیسم، همچون سوسیالیسم یا کمونیسم، روی نمیآورد و بیشتر درصدد اصلاح یا جایگزینی لیبرالیسم با رویکردی عملگرا و جامعهمحور است.
🔻سه سال پیش، در مقالهای به کتاب «پستلیبرالیسم» نوشته جان گری پرداختم. گری با تکیه بر تاریخگرایی و پدیدارشناسی استدلال میکند که لیبرالیسم، همچون سایر ایدئولوژیهای سیاسی از نظر فلسفی و نظری مرده است. این ایده با دیدگاه الکساندر دوگین در «تئوری چهارم سیاست» همراستاست؛ چنانچه او معتقد است که ایدئولوژیهای سیاسی قرنهای گذشته که زمانی با یکدیگر در ستیز بودند، اکنون فروپاشیده و کارایی خود را از دست دادهاند. از منظر دوگین، سیاست به «بیوپلیتیک» تقلیل یافته و به سطح فردی و حتی پایینتر از آن سقوط کرده است. در این نگاه، نهتنها ایدئولوژیهای مغلوب، بلکه حتی سیاست لیبرال نیز از صحنه خارج شده و دیگر چیزی برای مبارزه باقی نمانده است؛ سیاستی که ما میشناختیم، به پایان خود رسیده است. چنین دیدگاههایی زمینههای فکری پستلیبرالیسم محسوب میشوند و نشان میدهند که چرا افرادی مانند ونس درصدد عبور از لیبرالیسم و بازتعریف نظم سیاسی در ابعاد اجرایی هستند.
@TheJahandideh
🔻سه سال پیش، در مقالهای به کتاب «پستلیبرالیسم» نوشته جان گری پرداختم. گری با تکیه بر تاریخگرایی و پدیدارشناسی استدلال میکند که لیبرالیسم، همچون سایر ایدئولوژیهای سیاسی از نظر فلسفی و نظری مرده است. این ایده با دیدگاه الکساندر دوگین در «تئوری چهارم سیاست» همراستاست؛ چنانچه او معتقد است که ایدئولوژیهای سیاسی قرنهای گذشته که زمانی با یکدیگر در ستیز بودند، اکنون فروپاشیده و کارایی خود را از دست دادهاند. از منظر دوگین، سیاست به «بیوپلیتیک» تقلیل یافته و به سطح فردی و حتی پایینتر از آن سقوط کرده است. در این نگاه، نهتنها ایدئولوژیهای مغلوب، بلکه حتی سیاست لیبرال نیز از صحنه خارج شده و دیگر چیزی برای مبارزه باقی نمانده است؛ سیاستی که ما میشناختیم، به پایان خود رسیده است. چنین دیدگاههایی زمینههای فکری پستلیبرالیسم محسوب میشوند و نشان میدهند که چرا افرادی مانند ونس درصدد عبور از لیبرالیسم و بازتعریف نظم سیاسی در ابعاد اجرایی هستند.
@TheJahandideh
25.02.202507:41
زمان فعالیت جدی در کانال فرارسیده است.
显示 1 - 19 共 19
登录以解锁更多功能。