Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
‌ ‌‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌‌ ‌ ‌ ‌ɕ‌ꪱ‌‌𝗇‌𝗇‌ɑꬺ𝗈𝗇‌𝗋𑄝𝗅l‌‌˖ ֹ𝜗ৎ(🆕) avatar
‌ ‌‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌‌ ‌ ‌ ‌ɕ‌ꪱ‌‌𝗇‌𝗇‌ɑꬺ𝗈𝗇‌𝗋𑄝𝗅l‌‌˖ ֹ𝜗ৎ(🆕)
‌ ‌‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌‌ ‌ ‌ ‌ɕ‌ꪱ‌‌𝗇‌𝗇‌ɑꬺ𝗈𝗇‌𝗋𑄝𝗅l‌‌˖ ֹ𝜗ৎ(🆕) avatar
‌ ‌‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌‌ ‌ ‌ ‌ɕ‌ꪱ‌‌𝗇‌𝗇‌ɑꬺ𝗈𝗇‌𝗋𑄝𝗅l‌‌˖ ֹ𝜗ৎ(🆕)
转发自:
3racha avatar
3racha
18.04.202519:35
18.04.202512:55
وای مودبردشوو
18.04.202511:16
عاشقشون شدم چقد خوشگلن وای😭
18.04.202511:16
16.04.202519:40
⠀felix ’s folder  ៸  show ?
      . 🍦  いで  stuff code
16.04.202519:40
18.04.202515:36
ادم عجیبی بود و پسرک نمیدونست چرا احساس میکرد اون پسر عجیب شبیه به اونه اما انگار احساسش میکرد
میتونست اون رو ببینه که هر روز کنار رودخونه میشینه و نقاشی میکشه
ماه ها کارش شده بود اومدن به اون مکان و تماشای پسر
اما باز هم نمیتونست نزدیکش بشه و بزرگ ترین دلیلش هم این بود که نمیخواست احساس امنیت پسر رو ازش بگیره
اما الان یک هفته میشد که هیونجین نگاه پسرک سفید پوش رو، روی خودش احساس نمیکرد
پسرکی که الاهه الهاماتش شده بود
نمیدونست چرا غریبه ای که بی اجازه تماشاش میکنه باید براش مهم شده باشه اما به دنبال پیدا کردن پسر رفت بود و الان... با قلبی شکسته به عکس پسر نگاه میکرد
لاله سفیدی که به خون اغشته شده بود یک هفته از پژمرده شدنش گذشته بود
18.04.202512:54
18.04.202511:16
‌🤩𝖠︎ 𝗅︎𝖾𝗍𝗍𝖾𝗋 𝗂𝗇︎ 𝗍𝗁︎𝖾 𝗁︎𝖺𝗇︎𝖽𝗌 𝗈𝖿︎ 𝗍𝗁︎𝖾 𝗅︎𝖺𝗌𝗍 𝗉𝖺𝗉𝖾𝗋 𝖼︎𝗋𝖺𝗇︎𝖾
18.04.202511:16
نامہ‌ای دࢪ دسـت آخࢪیـں دࢪنـاے قࢪمـز🍒 ‌
16.04.202519:40
16.04.202519:39
کاش 444 شه
18.04.202512:55
خیلی نازهه خسته نباشیی
18.04.202512:54
                         ᜊ/ᐠ ′   ‌ິ′マ
از پشت پنجره به بیرون خیره بود؛ غرق در
افکاراتی که پاسخی برایشان پیدا نمی‌کرد؛
به انتظار یار.
اما کدام یک؟ یاری که سال ها را با او گذرانده
و به او عشق ورزیده یا یاری که چندیست او را
یافته اما یک دل که نه صد دل عاشقش شده؟

به انتظار کدام یار ایستاده؟ در حالی که میداند
هیچکدام قصد بازگشت ندارند؟
با کدام امید به صفحه گوشی اش خیره شده؟
به امید آن کس که خود، او را ترک کرده؟
یا آن که هنوز بازنگشته؟

او فقط خسته شده
خسته از افکاراتی که پاسخی برایشان
پیدا نمی‌کند؛
از هجوم افکاراتی که امانش را بریده است
و از دوستت دارم هایی که شنیده و نشنیده

و بله
پشت پنجره ایستاده؛
تا موهایش در باد برقصند
و بازی گربه را تماشا کند.
18.04.202511:16
16.04.202521:07
16.04.202519:40
16.04.202519:38
18.04.202512:55
چقد قشنگ نوشتی مل😭
18.04.202512:54
                          ᜊ/ᐠ ′   ‌ິ′マ
18.04.202511:16
‌دو نـگـاه ، یـک ࢪاز و مـسـکـویـے کـہ چـیـزۍ نـمـےدانـسـت .

چشمان هیونجین رنگ خاصی نداشتند؛ نه کاملاً روشن، نه تیره، چیزی میان مه و غروب، شبیه آسمانی در حال باریدن. نگاهش همیشه آرام بود، انگار دنیای دیگری درون خودش داشت. اما گاهی، فقط گاهی، وقتی مینهو حواسش نبود، آن نگاه روی او می‌نشست؛ نرم، کوتاه، و پنهان.

مینهو همیشه نگاه می‌کرد. با دقت، با احتیاط. چشم‌هایش دنبال حرکت مردمک‌های هیونجین بود، دنبال لحظه‌ای که شاید نگاهش را بدزد، اما نه از بی‌علاقگی، بلکه از چیزی که شبیه خجالت بود. چیزی شبیه دوست داشتن.

هیونجین به پنجره نگاه می‌کرد، اما گوشه‌ی چشمش گاهی به مینهو برمی‌گشت، انگار خودش هم نمی‌خواست زیاد نگاه کند. انگار چیزی را پنهان می‌کرد، همان‌قدر ظریف که مینهو احساسش کند، اما نتواند باورش کند.

در سکوتِ کافه، میان بخار قهوه و سرمای بیرون، دو نگاه آرام، بی‌صدا به هم می‌رسیدند. نه آن‌قدر واضح که بشکند، نه آن‌قدر پنهان که فراموش شود. مثل عشقی که هنوز جرات گفتن نداشت، اما میان چشم‌ها نفس می‌کشید..
16.04.202519:40
⠀felix ’s folder  ៸  show ?
      . 🦢  いで  stuff code
16.04.202519:38
显示 1 - 24 1122
登录以解锁更多功能。