
ɕꪱ𝗇𝗇ɑꬺ𝗈𝗇𝗋𑄝𝗅l˖ ֹ𝜗ৎ(🆕)
" ɕꪱ𝗇𝗇ɑꬺ𝗈𝗇𝗋𑄝𝗅l˖ ֹ𝜗ৎ(🆕)" 群组最新帖子
16.04.202521:07
16.04.202520:30
دو نـگـاه ، یـک ࢪاز و مـسـکـویـے کـہ چـیـزۍ نـمـےدانـسـت .
چشمان هیونجین رنگ خاصی نداشتند؛ نه کاملاً روشن، نه تیره، چیزی میان مه و غروب، شبیه آسمانی در حال باریدن. نگاهش همیشه آرام بود، انگار دنیای دیگری درون خودش داشت. اما گاهی، فقط گاهی، وقتی مینهو حواسش نبود، آن نگاه روی او مینشست؛ نرم، کوتاه، و پنهان.
مینهو همیشه نگاه میکرد. با دقت، با احتیاط. چشمهایش دنبال حرکت مردمکهای هیونجین بود، دنبال لحظهای که شاید نگاهش را بدزد، اما نه از بیعلاقگی، بلکه از چیزی که شبیه خجالت بود. چیزی شبیه دوست داشتن.
هیونجین به پنجره نگاه میکرد، اما گوشهی چشمش گاهی به مینهو برمیگشت، انگار خودش هم نمیخواست زیاد نگاه کند. انگار چیزی را پنهان میکرد، همانقدر ظریف که مینهو احساسش کند، اما نتواند باورش کند.
در سکوتِ کافه، میان بخار قهوه و سرمای بیرون، دو نگاه آرام، بیصدا به هم میرسیدند. نه آنقدر واضح که بشکند، نه آنقدر پنهان که فراموش شود. مثل عشقی که هنوز جرات گفتن نداشت، اما میان چشمها نفس میکشید..
16.04.202519:40
16.04.202519:38
转发自:
آڪوامـاࢪیـن

16.04.202518:30
"من همیشه اونجا بودم، همیشه داشتم تماشاشون میکردم. تمام مدت پشت در ایستاده بودم و به چاقوی توی دست مامان و کتف خونیِ بابا چشم دوخته بودم. من حتی کتف خونیِ چان رو هم دیدم. چرا نرفتم جلو؟ چرا ازش نپرسیدم که حالش خوبه یا نه؟ همه جا پر از خون شده بود، من فقط میترسیدم، نمیدونستم که باید چه کار کنم. هیونگ، من چرا اینطوریام؟ چرا تمام زندگیم رو فقط تماشا کردم و یک قدم هم جلو نرفتم؟
«صفحهای پاره شده از دفتر خاطرات هوانگ سم»
16.04.202518:30
记录
17.03.202523:59
967订阅者11.02.202523:59
100引用指数06.03.202523:59
48每帖平均覆盖率12.03.202511:01
40广告帖子的平均覆盖率11.03.202523:59
23.08%ER06.03.202523:59
5.29%ERR登录以解锁更多功能。