
Анатолий Шарий

Реальний Київ | Украина

Лёха в Short’ах Long’ует

Труха⚡️Україна

Николаевский Ванёк

Инсайдер UA

Реальна Війна | Україна | Новини

Лачен пише

Nairaland Pulse | News

Анатолий Шарий

Реальний Київ | Украина

Лёха в Short’ах Long’ует

Труха⚡️Україна

Николаевский Ванёк

Инсайдер UA

Реальна Війна | Україна | Новини

Лачен пише

Nairaland Pulse | News

Анатолий Шарий

Реальний Київ | Украина

Лёха в Short’ах Long’ует

از زبانِ ذَرّه / ایرج رضایی
رقص است زبانِ ذرّه زیرا
جز رقص دگر بیان ندارد
"مولانا"
ارتباط با ادمین
@Irajrezaiee
جز رقص دگر بیان ندارد
"مولانا"
ارتباط با ادمین
@Irajrezaiee
记录
12.05.202523:59
2.6K订阅者13.02.202522:22
400引用指数13.05.202501:26
636每帖平均覆盖率13.05.202501:26
636广告帖子的平均覆盖率14.05.202507:34
8.96%ER12.05.202523:59
24.90%ERR18.05.202515:13
▨ شعر: یازده ترانه از خیام
▨ شاعر: خیام نیشابوری
▨ به تصحیح: استاد سیدعلی میرافضلی
▨ با صدای: دکتر محسن احمدوندی
♬ پالایش و تنظیم: شهروز
دیدن متن کامل شعر
─────♬ ─────
شعر با صدای شاعر | @schahrouzk
▨ شاعر: خیام نیشابوری
▨ به تصحیح: استاد سیدعلی میرافضلی
▨ با صدای: دکتر محسن احمدوندی
♬ پالایش و تنظیم: شهروز
دیدن متن کامل شعر
─────♬ ─────
شعر با صدای شاعر | @schahrouzk
17.05.202506:27
الفاظِ وحیآسایِ شِکربارِ شمس تبریزی!
راوی: سرکار خانم سادات عزیزی
@irajrezaie
راوی: سرکار خانم سادات عزیزی
@irajrezaie
16.05.202506:01
به دل گفتم: كدامین شیوه دشوار است در عالم؟
نفس در خون تپید و گفت: پاسِ آشناییها!
«بیدل دهلوی»
جهانی را بیدل در این بیت بلیغ و بلند با بیانِ موجزِ شاعرانهاش ترسیم کرده که اگر به جد گرفته شود، بخش مهمی از سعادت و سلامت زندگی ما را تضمین خواهد کرد. سبب حصول به مقصودی خواهد شد که امروز، رضایت از زندگی خوانده میشود. پاس آشنایی را داشتن که میتواند با براهین فلسفی و عقلیِ متقنی، با شواهدِ وجدانی و روانشناختی روشنی، صورتپردازی و تبیین شود، معنای سادهاش این است که نسبت به پیوندهای انسانیمان، نسبت به روابط و مناسبات و مراوداتی که با دیگران داشتهایم فراموشکار و بیتوجه و بیاعتنا نمانیم. اگر ما را در زندگی، سابقهٔ آشنایی و مهر و الفت و معرفت با کسی است، آن آشناییها را به سبب گردش ایام، به دست فراموشی و به طاق نسیان نسپاریم. همدمیها و همدلیها را، نشستها و موانستها و مجالستها را که روزگاری، اگرچه کوتاه، با کسی داشتهایم همواره پیش چشم بداریم و حقگزار آن در تلاطمها و کشاکشهای ناهموار ایام باشیم. دوستیها را هر از چند گاهی با اظهارِ مهر و مودّتی، با نگاه تازه و پرطراوتی، تجدید حیات کنیم. البته چنین کاری، چنان که بیدل به درستی میفرماید کار آسانی نیست؛ چراکه گذر از خودخواهی و حقانگاری مطلق خویش، گذر از حسد و رخوت و نخوت، گذر از رعنایی و رعونت نفس، کار آسانی نیست. عبور از این راه، در سختی و صعوبت، به منزلهٔ عبور از دری تنگ است که خون دل خوردن و دشواری بسیار دارد. با این همه، مگر نه این است که از مسیح و دَم مبارکی که از او به میراث بردهایم، آموختهایم که: «از درِ تنگ وارد شوید زیرا دری که بزرگ و راهی که وسیع است به هلاکت منتهی میشود». (انجیل متی، ۱۳: ۷)
@irajrezaie
نفس در خون تپید و گفت: پاسِ آشناییها!
«بیدل دهلوی»
جهانی را بیدل در این بیت بلیغ و بلند با بیانِ موجزِ شاعرانهاش ترسیم کرده که اگر به جد گرفته شود، بخش مهمی از سعادت و سلامت زندگی ما را تضمین خواهد کرد. سبب حصول به مقصودی خواهد شد که امروز، رضایت از زندگی خوانده میشود. پاس آشنایی را داشتن که میتواند با براهین فلسفی و عقلیِ متقنی، با شواهدِ وجدانی و روانشناختی روشنی، صورتپردازی و تبیین شود، معنای سادهاش این است که نسبت به پیوندهای انسانیمان، نسبت به روابط و مناسبات و مراوداتی که با دیگران داشتهایم فراموشکار و بیتوجه و بیاعتنا نمانیم. اگر ما را در زندگی، سابقهٔ آشنایی و مهر و الفت و معرفت با کسی است، آن آشناییها را به سبب گردش ایام، به دست فراموشی و به طاق نسیان نسپاریم. همدمیها و همدلیها را، نشستها و موانستها و مجالستها را که روزگاری، اگرچه کوتاه، با کسی داشتهایم همواره پیش چشم بداریم و حقگزار آن در تلاطمها و کشاکشهای ناهموار ایام باشیم. دوستیها را هر از چند گاهی با اظهارِ مهر و مودّتی، با نگاه تازه و پرطراوتی، تجدید حیات کنیم. البته چنین کاری، چنان که بیدل به درستی میفرماید کار آسانی نیست؛ چراکه گذر از خودخواهی و حقانگاری مطلق خویش، گذر از حسد و رخوت و نخوت، گذر از رعنایی و رعونت نفس، کار آسانی نیست. عبور از این راه، در سختی و صعوبت، به منزلهٔ عبور از دری تنگ است که خون دل خوردن و دشواری بسیار دارد. با این همه، مگر نه این است که از مسیح و دَم مبارکی که از او به میراث بردهایم، آموختهایم که: «از درِ تنگ وارد شوید زیرا دری که بزرگ و راهی که وسیع است به هلاکت منتهی میشود». (انجیل متی، ۱۳: ۷)
@irajrezaie


18.05.202510:41
این کتاب در حد درک و دریافت من، مطابق با رویکردی سامان یافته، که اصطلاحاً نقد ادبی زندگینامهای خوانده میشود. نقدی که همزمان واجد محاسن و معایبی است. متأسفانه در ایران از این شیوهٔ نقد ادبی با اتکا بر یک سلسله اسناد و مدارک از زندگی خصوصی شاعر یا نویسنده، عمدتاً سوگیرانه و مغرضانه، بیشتر برای تخطئهٔ مطلقِ شخصیت آنها استفاده میشود تا برای تحلیل و فهم بهتر نوشتهها و سرودههای ایشان. تقریباً مثل همین مواجههای که مولف کتاب حاضر، با شاعر بزرگ معاصر، احمد شاملو داشته است. نتیجهٔ کار آن شده که کتاب او به یک کیفرخواستِ قطورِ هفتصد صفحهای تبدیل شود که گویی شخصی برای ارائه به محکمهای قرون وسطایی تنظیم کرده است! این رویکردِ یکسویهٔ نادرست، بدون در نظر گرفتن تناقضات وجودی و پیچیدگیهای روان آدمی، که اهل هنر به اقتضای طبعشان، بیشتر از دیگران درگیر آن هستند، سبب شده که نویسنده کتاب، حتی از شناخت و ارتباط با اشعار معروف به شبانههای شاملو محروم بماند. سرودههایی که به گواهی بسیاری از اهالی ذوق و تحقیق و شعر و ادبیات، در زمرهٔ زیباترین زمزمههای عاشقانهٔ شعر فارسی از رودکی تا روزگار ماست.
@irajrezaie
@irajrezaie
15.05.202512:37
همیخواهم از روشنِ کردگار
که چندان گذر یابم از روزگار
کزین نامور نامهی باستان
به گیتی بمانم یکی داستان
که هر کس که اندر سَخُن داد داد
ز من جز به نیکی نگیرند یاد
بدان گیتیام نیز خواهشگرست
که با تیغِ تیزست و با مِنبرست
این ابیات را فردوسی در آغاز داستانِ کینخواهی سیاوش، زمانی که دیگر پنجاهوهشت ساله شده و برگشتهحال و پراکندهمال به دوران پیری و کهنسالی عمرش پا نهاده است، بر زبان میآورد. فرزانهٔ فرهمند ایران، از پیری و مرگ نمیهراسد، هراس او همه آن است که عمرش چندان وفا نکند تا بتواند داستانهای شاهنامه را که از روزگار جوانی نظمش را با شور و اشتیاقِ فراوان، و با هزار امید و آرزو و خون دل خوردنِ بسیار، آغاز کرده به سرانجامی برساند. از همین روست که از خداوندِ نور و روشنی میخواهد تا چندان عمر و زمان یابد که بتواند نامهٔ نامورش را به پایان برساند. او اکنون بیش از گذشته تنهاست. حال و روزش همچون حال و روز ایران، آشفته و پریشان و نابسامان است. ضعف و سستیِ ناشی از پیری با نداری و تنگدستی همراه گشته و سالهایِ واپسین زندگی را بر او تلخ و گزنده و زهرآلود ساخته است. انجمنِ کوچکِ ایراندوستانی که قلبشان برای مجد و عظمت ایران میتپید؛ آنهایی که دوستدار خرد و دادگری و راستی و درستی و مردمی و روشنی، و حامی و مُشوّق فردوسی بودهاند، یکبهیک به دستِ نهنگانِ مردمکُشان، پراکنده و گوشهنشین و یا ناپدید و بینام و نشان گشتهاند. با اینهمه، ایمان و عشق به ایران و اتمام کار بزرگی که یک تنه بر دوش گرفته، امید را همچنان در جانِ حکیم زنده نگاه داشته است. عمقِ چیرگیِ بیداد و تباهی، و دروغ و نیرنگ و ناجوانمردی و سیاهکاری را در این چند بیت درخشان و استخوانسوزی که حکیم در توصیف روزگار اهریمنی ضحاک و در حقیقت، توصیف روزگار خود و اغلب روزگاران ایران آورده است، بیشتر میتوان حس کرد:
نهان گشت کردار فرزانگان
پراگنده شد کام دیوانگان
هنر خوار شد، جادُوی ارجمند
نهان راستی، آشکارا گزند
شده بر بدی دست دیوان دراز
به نیکی نبودی سخن جز به راز
باری، در ستایش فردوسی همین بس که از قول زندهیاد دکتر محمد امین ریاحی بگوییم:
«در میان تمام شاعرانِ بزرگ جهان هیچ یک را نمییابیم که مثل فردوسی همه عمر خود را از جوانی تا پیری صرف آفرینش تنها یک کتاب یا یک آرمان والا کرده باشد. حماسههای معروف جهان، مهابهاراته و رامایانه هند، و ایلیاد و اودیسه یونان، روایات محلی یا اساطیری و شرح جنگها و خونریزیها بر سر یک عشق یا کینهجویی شخصی و قبیلهای است. در مقابل، شاهنامه تاریخ حماسی ملّتی بزرگ در حیات چندهزارساله اوست. آرمان فردوسی، آرمان و عواطف حقیر یک شخص یا آرمان یک قوم و قبیله نیست. آرمان او آرمان یک ملّت بزرگ و آرمان انسانیّت است."(فردوسی، ریاحی، نشر طرح نو، ص ۱۴)
وقتی شخصیت بزرگانِ رفته را بر مبنای تأثیری که بعد از خود برجای گذاشتهاند و با طول مدتی که اثر آنها پایدار مانده بسنجیم، درمییابیم که فردوسی بزرگترین ایرانی در تمام ادوار و قرون بوده است.( همان، ص ۱۱)
ایرج رضایی
@irajrezaie
که چندان گذر یابم از روزگار
کزین نامور نامهی باستان
به گیتی بمانم یکی داستان
که هر کس که اندر سَخُن داد داد
ز من جز به نیکی نگیرند یاد
بدان گیتیام نیز خواهشگرست
که با تیغِ تیزست و با مِنبرست
این ابیات را فردوسی در آغاز داستانِ کینخواهی سیاوش، زمانی که دیگر پنجاهوهشت ساله شده و برگشتهحال و پراکندهمال به دوران پیری و کهنسالی عمرش پا نهاده است، بر زبان میآورد. فرزانهٔ فرهمند ایران، از پیری و مرگ نمیهراسد، هراس او همه آن است که عمرش چندان وفا نکند تا بتواند داستانهای شاهنامه را که از روزگار جوانی نظمش را با شور و اشتیاقِ فراوان، و با هزار امید و آرزو و خون دل خوردنِ بسیار، آغاز کرده به سرانجامی برساند. از همین روست که از خداوندِ نور و روشنی میخواهد تا چندان عمر و زمان یابد که بتواند نامهٔ نامورش را به پایان برساند. او اکنون بیش از گذشته تنهاست. حال و روزش همچون حال و روز ایران، آشفته و پریشان و نابسامان است. ضعف و سستیِ ناشی از پیری با نداری و تنگدستی همراه گشته و سالهایِ واپسین زندگی را بر او تلخ و گزنده و زهرآلود ساخته است. انجمنِ کوچکِ ایراندوستانی که قلبشان برای مجد و عظمت ایران میتپید؛ آنهایی که دوستدار خرد و دادگری و راستی و درستی و مردمی و روشنی، و حامی و مُشوّق فردوسی بودهاند، یکبهیک به دستِ نهنگانِ مردمکُشان، پراکنده و گوشهنشین و یا ناپدید و بینام و نشان گشتهاند. با اینهمه، ایمان و عشق به ایران و اتمام کار بزرگی که یک تنه بر دوش گرفته، امید را همچنان در جانِ حکیم زنده نگاه داشته است. عمقِ چیرگیِ بیداد و تباهی، و دروغ و نیرنگ و ناجوانمردی و سیاهکاری را در این چند بیت درخشان و استخوانسوزی که حکیم در توصیف روزگار اهریمنی ضحاک و در حقیقت، توصیف روزگار خود و اغلب روزگاران ایران آورده است، بیشتر میتوان حس کرد:
نهان گشت کردار فرزانگان
پراگنده شد کام دیوانگان
هنر خوار شد، جادُوی ارجمند
نهان راستی، آشکارا گزند
شده بر بدی دست دیوان دراز
به نیکی نبودی سخن جز به راز
باری، در ستایش فردوسی همین بس که از قول زندهیاد دکتر محمد امین ریاحی بگوییم:
«در میان تمام شاعرانِ بزرگ جهان هیچ یک را نمییابیم که مثل فردوسی همه عمر خود را از جوانی تا پیری صرف آفرینش تنها یک کتاب یا یک آرمان والا کرده باشد. حماسههای معروف جهان، مهابهاراته و رامایانه هند، و ایلیاد و اودیسه یونان، روایات محلی یا اساطیری و شرح جنگها و خونریزیها بر سر یک عشق یا کینهجویی شخصی و قبیلهای است. در مقابل، شاهنامه تاریخ حماسی ملّتی بزرگ در حیات چندهزارساله اوست. آرمان فردوسی، آرمان و عواطف حقیر یک شخص یا آرمان یک قوم و قبیله نیست. آرمان او آرمان یک ملّت بزرگ و آرمان انسانیّت است."(فردوسی، ریاحی، نشر طرح نو، ص ۱۴)
وقتی شخصیت بزرگانِ رفته را بر مبنای تأثیری که بعد از خود برجای گذاشتهاند و با طول مدتی که اثر آنها پایدار مانده بسنجیم، درمییابیم که فردوسی بزرگترین ایرانی در تمام ادوار و قرون بوده است.( همان، ص ۱۱)
ایرج رضایی
@irajrezaie
14.05.202516:29
نه از تو، نه از من!
شبی نماز میکرد. آوازی شنید که «هان! بوالحسنو! خواهی که آنچه از تو میدانم با خلق بگویم تا سنگسارت کنند؟» شیخ گفت: «ای بار خدایا! خواهی تا آنچه از رحمت تو میدانم و از کَرمِ تو میبینم با خلق بگویم تا هیچ کَسَت سجود نکند؟» آوازی شنید که: «نه از تو و نه از من!» (نوشته بر دریا، نشر سخن، ص ۴۴)
اوج احساس صمیمیت ابوالحسن خرقانی (۳۵۲-۴۲۵) با خداوند را میتوانیم در این روایت دلانگیزِ نسبتاً مشهور، مشاهده کنیم. گستاخی و صمیمیتی که به نوشتهٔ استاد شفیعی کدکنی، سبب شده است که در درون او لحظههایی بگذرد که در ادبیات عرفانی جهان همتا ندارد.
شاید برای دوستدارانِ شخصیت و طریقتِ شیخِ محتشم و عزیزِ خرقان، خالی از لطف نباشد اگر بدانند که نیکوس کازانتزاکیس، نویسندهٔ شهیر یونانی، این روایت را شنیده بود و آن را در آغاز یکی از نامههایش نقل کرده است. از شیوهٔ روایت او، که به اشتباه از ابوالحسن ابتدا به بعدالحسین و در ادامه به عبدالحسن یاد میکند، پیداست که او خود، آشنایی مستقیمی با این عارف بزرگ خراسان نداشته، بلکه احتمالاً در یکی از سفرهایش به مشرق زمین، که او سخت شیفتهٔ معنویتش بوده، ماجرای یاد شده را شنیده است. هر چه هست کازانتزاکیس داستان گفتوگوی شگفت خرقانی با خداوند را چنان جذاب و شورانگیز یافته که آن را به خاطر سپرده و بعدها در آغاز نامهای، به تناسب مقصود کلامش، آورده است.
عزیزکم،
وقتی بعدالحسین، زاهد بزرگ مسلمان، زانو زده و با خدا راز و نیاز میکرد، صدایی شنید: «عبدالحسن، عبدالحسن، اگر من تمام چیزهایی را که از تو میدانم نزد مردم افشا کنم، تو را سنگسار خواهند کرد.» و این وقت عبدالحسن پاسخ داد: «ای خدا، تو هم به هوش باش! اگر من همه چیزهایی را که از تو میدانم نزد مردم افشا کنم، وای به حال تو!» و این وقت صدای خدا به گوش رسید: «هیس، هیس، عبدالحسن عزیز، برادرم، رازت را برای خودت نگه دار و من هم رازم را برای خودمان نگه میدارم!»... (نیکوس کازانتزاکیس، ترجمه فرزانه قوجلو، نشر ماهریس، ص ۳۳۸).
@irajrezaie
شبی نماز میکرد. آوازی شنید که «هان! بوالحسنو! خواهی که آنچه از تو میدانم با خلق بگویم تا سنگسارت کنند؟» شیخ گفت: «ای بار خدایا! خواهی تا آنچه از رحمت تو میدانم و از کَرمِ تو میبینم با خلق بگویم تا هیچ کَسَت سجود نکند؟» آوازی شنید که: «نه از تو و نه از من!» (نوشته بر دریا، نشر سخن، ص ۴۴)
اوج احساس صمیمیت ابوالحسن خرقانی (۳۵۲-۴۲۵) با خداوند را میتوانیم در این روایت دلانگیزِ نسبتاً مشهور، مشاهده کنیم. گستاخی و صمیمیتی که به نوشتهٔ استاد شفیعی کدکنی، سبب شده است که در درون او لحظههایی بگذرد که در ادبیات عرفانی جهان همتا ندارد.
شاید برای دوستدارانِ شخصیت و طریقتِ شیخِ محتشم و عزیزِ خرقان، خالی از لطف نباشد اگر بدانند که نیکوس کازانتزاکیس، نویسندهٔ شهیر یونانی، این روایت را شنیده بود و آن را در آغاز یکی از نامههایش نقل کرده است. از شیوهٔ روایت او، که به اشتباه از ابوالحسن ابتدا به بعدالحسین و در ادامه به عبدالحسن یاد میکند، پیداست که او خود، آشنایی مستقیمی با این عارف بزرگ خراسان نداشته، بلکه احتمالاً در یکی از سفرهایش به مشرق زمین، که او سخت شیفتهٔ معنویتش بوده، ماجرای یاد شده را شنیده است. هر چه هست کازانتزاکیس داستان گفتوگوی شگفت خرقانی با خداوند را چنان جذاب و شورانگیز یافته که آن را به خاطر سپرده و بعدها در آغاز نامهای، به تناسب مقصود کلامش، آورده است.
عزیزکم،
وقتی بعدالحسین، زاهد بزرگ مسلمان، زانو زده و با خدا راز و نیاز میکرد، صدایی شنید: «عبدالحسن، عبدالحسن، اگر من تمام چیزهایی را که از تو میدانم نزد مردم افشا کنم، تو را سنگسار خواهند کرد.» و این وقت عبدالحسن پاسخ داد: «ای خدا، تو هم به هوش باش! اگر من همه چیزهایی را که از تو میدانم نزد مردم افشا کنم، وای به حال تو!» و این وقت صدای خدا به گوش رسید: «هیس، هیس، عبدالحسن عزیز، برادرم، رازت را برای خودت نگه دار و من هم رازم را برای خودمان نگه میدارم!»... (نیکوس کازانتزاکیس، ترجمه فرزانه قوجلو، نشر ماهریس، ص ۳۳۸).
@irajrezaie


19.05.202519:19
"هیچ ترسی از مرگ ندارم، واقعا هیچ ترسی. مرگ مرا نمیترساند. فقط رنج و عذاب جسمی مرا میترساند. بعضی وقتها فکر میکنم مرگ، حسی هیجانانگیز از آزادی را به انسان میدهد. نوعی از آزادی که در زندگی دسترسی به آن ناممکن است. بنابراین از مرگ نمیترسم. از طرف دیگر، مرگ عزیزان بسیار دردناک است. آشکارا، سوگواری ما برای از دستدادن یک عزیز به خاطر این نکته است که متوجه میشویم دیگر امکان طلب بخشایش از آنها بابت گناهانی که در حق آنها روا داشتهایم وجود نخواهد داشت. بر گور آنها میگرییم، نه برای آنها، بلکه برای خود؛ زیرا دیگر بخشوده نخواهیم شد."
▪️گفتوگو با آندری تارکوفسکی، گردآوری جان جیانویتو، ترجمه آرمان صالحی، نشر شورآفرین.
@irajrezaie
▪️گفتوگو با آندری تارکوفسکی، گردآوری جان جیانویتو، ترجمه آرمان صالحی، نشر شورآفرین.
@irajrezaie
转发自:
چراغ ناافروخته



09.05.202511:15
من مانند یک علف صحرایی به وسیلهی باد و باران و تابش نور آفتاب آسمان ایران سبز شدهام و به رنگ و بوی ایرانی خود افتخار دارم. قدرت من فکر من همه ایرانی است... .
من انفاس پیغمبری را از زرتشت، حس نوعپروری را از سعدی، قدرت تشخیص و علاج را از بوعلی، جسارت سربازی را از فردوسی، شور عشق و ظرافت خیال را از گنجهای، جرأت انقلاب را از کاوه به ارث بردهام... .
"جبار باغچهبان"
@hamidrezatavakoli_literature
من انفاس پیغمبری را از زرتشت، حس نوعپروری را از سعدی، قدرت تشخیص و علاج را از بوعلی، جسارت سربازی را از فردوسی، شور عشق و ظرافت خیال را از گنجهای، جرأت انقلاب را از کاوه به ارث بردهام... .
"جبار باغچهبان"
@hamidrezatavakoli_literature
18.05.202508:03
نقد ادبی با رویکرد زندگینامهای
بحث و گفتوگویی که در جمع و گروهی، بر سر کتاب «احمد شاملو» نوشتهٔ آقای شروین وکیلی درگرفت، باعث شد تا من از هوش مصنوعی بپرسم که نقد ادبی با رویکرد زندگینامهای چه محاسن و معایبی دارد؟ پاسخش این بود:
نقد ادبی با رویکرد زندگینامهای یا بیوگرافیکال میتواند هم مزایا و هم معایبی داشته باشد. در زیر به مهمترین محاسن و معایب این روش نقد ادبی اشاره میکنم:
محاسن نقد بر اساس زندگینامه شاعر:
۱. درک بهتر زمینه تاریخی و اجتماعی آثار:
- زندگینامه شاعر میتواند به منتقد کمک کند تا شرایط تاریخی، اجتماعی و فرهنگی حاکم بر دوران زندگی شاعر را درک کند و تأثیر این عوامل را بر اشعار او تحلیل نماید.
- مثلاً، دانستن شرایط سیاسی دوران فردوسی یا نیما یوشیج میتواند به فهم عمیقتر مضامین آثارشان کمک کند.
۲. کشف ارتباط بین زندگی شخصی و آثار ادبی:
- برخی شاعران بهطور مستقیم از تجربیات شخصی خود در شعر استفاده میکنند (مانند سهراب سپهری یا احمد شاملو).
- مثلاً، دانستن رابطهٔ حافظ با دربار یا زندگی عرفانی مولوی میتواند تفسیر بهتری از اشعارشان ارائه دهد.
۳. شناسایی تحول فکری و هنری شاعر:
- با بررسی زندگینامه، میتوان مراحل مختلف رشد فکری و سبکی شاعر را تحلیل کرد (مثلاً تفاوت اشعار جوانی و پختگی اخوان ثالث).
۴. پاسخ به برخی ابهامات متنی:
- گاهی اشارات مبهم در شعر با اطلاعات زندگینامهای روشن میشود. مثلاً، برخی از غزلهای حافظ ممکن است با توجه به رویدادهای زندگی او معنی دقیقتری پیدا کنند.
---
معایب نقد بر اساس زندگینامه شاعر:
۱. کاهش استقلال اثر ادبی:
- این روش ممکن است باعث شود شعر صرفاً به عنوان بازتاب زندگی شخصی شاعر دیده شود، در حالی که اثر ادبی میتواند فراتر از تجربیات فردی باشد.
- مثلاً، تفسیر همهٔ اشعار فروغ فرخزاد تنها بر اساس زندگی پرفرازونشیب او، ممکن است به انکار جنبههای جهانی و نمادین شعرش بینجامد.
۲. خطای «تفسیر زندگینامهای» (Biographical Fallacy):
- یکی از ضعفهای بزرگ این روش، این است که منتقد فرض میکند هر شعر لزوماً بازتاب مستقیم زندگی شاعر است، در حالی که شاعران اغلب از تخیل و ابهام ادبی استفاده میکنند.
- مثلاً، اگر کسی تمام اشعار خیام را مستقیماً به زندگی شخصی او ربط دهد، ممکن است به تفسیرهای نادرست برسد.
۳. اتکا به اطلاعات نادرست یا ناقص:
- بسیاری از زندگینامههای شاعران قدیمی (مانند حافظ یا سعدی) بر اساس افسانهها و روایتهای غیرمستند است و استناد به آنها ممکن است تحلیل را دچار اشتباه کند.
۴. غفلت از زیباییشناسی و ساختار شعر:
- تمرکز بیشازحد بر زندگی شاعر ممکن است باعث شود منتقد از بررسی عناصر ادبی مانند زبان، تصاویر شعری و ساختار فرمال غافل شود.
۵. نادیده گرفتن نقش مخاطب:
- شعر میتواند معانی مختلفی برای خوانندگان مختلف داشته باشد، اما نقد زندگینامهای ممکن است این چندمعنایی را محدود کند.
جمعبندی:
نقد زندگینامهای میتواند ابزار مفیدی برای درک بهتر شعر باشد، به شرطی که:
- تنها روش تحلیل نباشد.
- همراه با نقد ساختاری، زیباییشناختی و تاریخی-اجتماعی استفاده شود.
- از «تحلیل صرفاً زندگینامهای» پرهیز شود تا شعر به عنوان یک اثر مستقل ادبی نیز بررسی گردد. بهطور کلی، ترکیب این روش با سایر رویکردهای نقد ادبی (مانند نقد فرمالیستی، ساختارگرایی یا نقد روانکاوانه) میتواند نتایج بهتری داشته باشد.
به پاسخ هوش مصنوعی این نکته را اضافه کنم که متأسفانه در ایران از این شیوه نقد ادبی عمدتاً سوگیرانه و مغرضانه، بیشتر برای تخطئه شخصیت یک نویسنده یا شاعر استفاده میشود تا برای تحلیل و فهم بهتر نوشتهها و سرودههای او. تقریبا مثل همین مواجههای که آقای شروین وکیلی در کتاب خود با شاعر بزرگ معاصر، احمد شاملو داشته است. نتیجه آن شده که کتاب او به یک کیفرخواست قطور هفتصد صفحهای تبدیل شود که گویی شخصی برای ارائه به محکمهای قرون وسطایی تنظیم کرده است! این رویکرد نادرست سبب شده که مولف کتاب، حتی از شناخت و ارتباط با اشعار معروف به شبانههای شاملو، که چند قطعهاش به گواهی بسیاری از دوستداران شعر و ادبیات، در شمار زیباترین سرودههای عاشقانه شعر فارسی از رودکی تا روزگار ماست، ناکام بماند.
@irajrezaie
بحث و گفتوگویی که در جمع و گروهی، بر سر کتاب «احمد شاملو» نوشتهٔ آقای شروین وکیلی درگرفت، باعث شد تا من از هوش مصنوعی بپرسم که نقد ادبی با رویکرد زندگینامهای چه محاسن و معایبی دارد؟ پاسخش این بود:
نقد ادبی با رویکرد زندگینامهای یا بیوگرافیکال میتواند هم مزایا و هم معایبی داشته باشد. در زیر به مهمترین محاسن و معایب این روش نقد ادبی اشاره میکنم:
محاسن نقد بر اساس زندگینامه شاعر:
۱. درک بهتر زمینه تاریخی و اجتماعی آثار:
- زندگینامه شاعر میتواند به منتقد کمک کند تا شرایط تاریخی، اجتماعی و فرهنگی حاکم بر دوران زندگی شاعر را درک کند و تأثیر این عوامل را بر اشعار او تحلیل نماید.
- مثلاً، دانستن شرایط سیاسی دوران فردوسی یا نیما یوشیج میتواند به فهم عمیقتر مضامین آثارشان کمک کند.
۲. کشف ارتباط بین زندگی شخصی و آثار ادبی:
- برخی شاعران بهطور مستقیم از تجربیات شخصی خود در شعر استفاده میکنند (مانند سهراب سپهری یا احمد شاملو).
- مثلاً، دانستن رابطهٔ حافظ با دربار یا زندگی عرفانی مولوی میتواند تفسیر بهتری از اشعارشان ارائه دهد.
۳. شناسایی تحول فکری و هنری شاعر:
- با بررسی زندگینامه، میتوان مراحل مختلف رشد فکری و سبکی شاعر را تحلیل کرد (مثلاً تفاوت اشعار جوانی و پختگی اخوان ثالث).
۴. پاسخ به برخی ابهامات متنی:
- گاهی اشارات مبهم در شعر با اطلاعات زندگینامهای روشن میشود. مثلاً، برخی از غزلهای حافظ ممکن است با توجه به رویدادهای زندگی او معنی دقیقتری پیدا کنند.
---
معایب نقد بر اساس زندگینامه شاعر:
۱. کاهش استقلال اثر ادبی:
- این روش ممکن است باعث شود شعر صرفاً به عنوان بازتاب زندگی شخصی شاعر دیده شود، در حالی که اثر ادبی میتواند فراتر از تجربیات فردی باشد.
- مثلاً، تفسیر همهٔ اشعار فروغ فرخزاد تنها بر اساس زندگی پرفرازونشیب او، ممکن است به انکار جنبههای جهانی و نمادین شعرش بینجامد.
۲. خطای «تفسیر زندگینامهای» (Biographical Fallacy):
- یکی از ضعفهای بزرگ این روش، این است که منتقد فرض میکند هر شعر لزوماً بازتاب مستقیم زندگی شاعر است، در حالی که شاعران اغلب از تخیل و ابهام ادبی استفاده میکنند.
- مثلاً، اگر کسی تمام اشعار خیام را مستقیماً به زندگی شخصی او ربط دهد، ممکن است به تفسیرهای نادرست برسد.
۳. اتکا به اطلاعات نادرست یا ناقص:
- بسیاری از زندگینامههای شاعران قدیمی (مانند حافظ یا سعدی) بر اساس افسانهها و روایتهای غیرمستند است و استناد به آنها ممکن است تحلیل را دچار اشتباه کند.
۴. غفلت از زیباییشناسی و ساختار شعر:
- تمرکز بیشازحد بر زندگی شاعر ممکن است باعث شود منتقد از بررسی عناصر ادبی مانند زبان، تصاویر شعری و ساختار فرمال غافل شود.
۵. نادیده گرفتن نقش مخاطب:
- شعر میتواند معانی مختلفی برای خوانندگان مختلف داشته باشد، اما نقد زندگینامهای ممکن است این چندمعنایی را محدود کند.
جمعبندی:
نقد زندگینامهای میتواند ابزار مفیدی برای درک بهتر شعر باشد، به شرطی که:
- تنها روش تحلیل نباشد.
- همراه با نقد ساختاری، زیباییشناختی و تاریخی-اجتماعی استفاده شود.
- از «تحلیل صرفاً زندگینامهای» پرهیز شود تا شعر به عنوان یک اثر مستقل ادبی نیز بررسی گردد. بهطور کلی، ترکیب این روش با سایر رویکردهای نقد ادبی (مانند نقد فرمالیستی، ساختارگرایی یا نقد روانکاوانه) میتواند نتایج بهتری داشته باشد.
به پاسخ هوش مصنوعی این نکته را اضافه کنم که متأسفانه در ایران از این شیوه نقد ادبی عمدتاً سوگیرانه و مغرضانه، بیشتر برای تخطئه شخصیت یک نویسنده یا شاعر استفاده میشود تا برای تحلیل و فهم بهتر نوشتهها و سرودههای او. تقریبا مثل همین مواجههای که آقای شروین وکیلی در کتاب خود با شاعر بزرگ معاصر، احمد شاملو داشته است. نتیجه آن شده که کتاب او به یک کیفرخواست قطور هفتصد صفحهای تبدیل شود که گویی شخصی برای ارائه به محکمهای قرون وسطایی تنظیم کرده است! این رویکرد نادرست سبب شده که مولف کتاب، حتی از شناخت و ارتباط با اشعار معروف به شبانههای شاملو، که چند قطعهاش به گواهی بسیاری از دوستداران شعر و ادبیات، در شمار زیباترین سرودههای عاشقانه شعر فارسی از رودکی تا روزگار ماست، ناکام بماند.
@irajrezaie
11.05.202518:14
ای دوست!
اگر آنچه نصاری در عیسی دیدند،
تو نیز ببینی،
ترسا شوی.
و اگر آنچه جهودان در موسی دیدند،
تو نیز ببینی،
جهود شوی.
بلکه آنچه بتپرستان دیدند در بتپرستی،
تو نیز ببینی،
بتپرست شوی.
و هفتاد و دو مذهب، جمله در راه خدا آمد.
مگر این کلمه نشنیدهای که شیخ ابوسعید بوالخیر
روزی پیش گبری آمد از مغان و گفت:
در دین شما امروز چیزی هست؟
که در دینِ ما امروز
هیچ خبری نیست!
(تمهیدات: عینالقضات همدانی، با مقدمه و تصحیح و تعلیق عفیف عُسیران، انتشارات منوچهری، ص ۲۸۵).
▪️▪️▪️▪️▪️
به قولِ جنابِ مولانا در مثنوی:
هر نَبی و هر وَلی را مَسْلَکیست
لیک با حق میبَرَد جمله یکیست
(دفتر اول، بیت ۳۰۸۶)
مولانا در این بیت، به شکل فشردهای، از تعدد ادیان، و کثرت آیینها و طریقتها، و اختلافی که بر حسب صورت و ظاهر میان آنهاست، سخن میگوید. با این حال، در نگاه وحدتنگر او، از آنجایی که تمامی این راهها و روشها، در نهایت، سالکان را به مقصد واحدی میرساند، چون نیک بنگریم، درمییابیم که همه آنها در جوهر و معنا یکی هستند.
در تبیین روشنتر همین نکته در «فیه مافیه» میفرماید:
«اگر راهها مختلف است، اما مقصد یکی است. نمیبینی که راه به کعبه بسیار است، بعضی را راه از روم است، و بعضی را از شام و بعضی را از عجم و بعضی را از چین و بعضی را از راه دریا از طرف هند و یمن. پس اگر در راهها نظر کنی، اختلاف، عظیم و مباینت، بیحد است، اما چون به مقصود نظر کنی همه متفقاند و یگانه.» (فیه مافیه، با تصحیح و حواشی بدیعالزمان فروزانفر، نشر امیرکبیر، ص ۹۷).
@irajrezaie
اگر آنچه نصاری در عیسی دیدند،
تو نیز ببینی،
ترسا شوی.
و اگر آنچه جهودان در موسی دیدند،
تو نیز ببینی،
جهود شوی.
بلکه آنچه بتپرستان دیدند در بتپرستی،
تو نیز ببینی،
بتپرست شوی.
و هفتاد و دو مذهب، جمله در راه خدا آمد.
مگر این کلمه نشنیدهای که شیخ ابوسعید بوالخیر
روزی پیش گبری آمد از مغان و گفت:
در دین شما امروز چیزی هست؟
که در دینِ ما امروز
هیچ خبری نیست!
(تمهیدات: عینالقضات همدانی، با مقدمه و تصحیح و تعلیق عفیف عُسیران، انتشارات منوچهری، ص ۲۸۵).
▪️▪️▪️▪️▪️
به قولِ جنابِ مولانا در مثنوی:
هر نَبی و هر وَلی را مَسْلَکیست
لیک با حق میبَرَد جمله یکیست
(دفتر اول، بیت ۳۰۸۶)
مولانا در این بیت، به شکل فشردهای، از تعدد ادیان، و کثرت آیینها و طریقتها، و اختلافی که بر حسب صورت و ظاهر میان آنهاست، سخن میگوید. با این حال، در نگاه وحدتنگر او، از آنجایی که تمامی این راهها و روشها، در نهایت، سالکان را به مقصد واحدی میرساند، چون نیک بنگریم، درمییابیم که همه آنها در جوهر و معنا یکی هستند.
در تبیین روشنتر همین نکته در «فیه مافیه» میفرماید:
«اگر راهها مختلف است، اما مقصد یکی است. نمیبینی که راه به کعبه بسیار است، بعضی را راه از روم است، و بعضی را از شام و بعضی را از عجم و بعضی را از چین و بعضی را از راه دریا از طرف هند و یمن. پس اگر در راهها نظر کنی، اختلاف، عظیم و مباینت، بیحد است، اما چون به مقصود نظر کنی همه متفقاند و یگانه.» (فیه مافیه، با تصحیح و حواشی بدیعالزمان فروزانفر، نشر امیرکبیر، ص ۹۷).
@irajrezaie
01.05.202509:54
وقتِ خوشِ حسن بصری!
گفتند: "خواجه! هرگز تو را وقت خوش بوده است؟" گفت: "روزی بر بام بودم؛ زنِ همسایه با شوهر خود میگفت: "قُربِ پنجاه سال است تا در خانهی تواَم. اگر چیزی بود و اگر نبود بپوشیدم و سرما و گرما به سر بردم و هرگز هرچه آوردی بدان زیادتی طلب نکردم و نام و ننگِ تو نگاه داشتم و از تو به کسی گله نکردم. و چنان که بود تن در دادم اما بدین یک چیز تن در ندهم و صبر نکنم که میشنوم که بر سرِ من دیگری میگزینی. البته خرسند نگردم. من این همه از برای آن میکشیدم تا همه تو را بینم نه آن که امروز تو دیگری را میبینی و به دیگری التفات میکنی. اینک به تشنیع، دامنِ امام مسلمانان حسن بصری بگیرم." حسن گفت: "مرا وقت خوش شد و آب از چشمِ من روان گشت. طلب کردم تا این را در قرآن هیچ نظیری هست. این آیت یافتم که میفرماید، جَلَّ جَلالُهُ: " اِنَّ اللهَ لایَغفِرُ ان یُشرَکَ بِهِ وَ یَغفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَن یَشآءُ (۴/ ۴۸) همه گناهت عفو کنم اما اگر به گوشه خاطر به دیگری میل کنی هرگزت نیامرزم."
▪️تذکره الأولیاء: تصحیح محمد رضا شفیعی کدکنی، نشر سخن، ذکر حسن بصری.
شگفتا که روایت عطار پس از گذشت قرنهای متمادی همچنان تازه و زنده است و برای خوانندهٔ امروز، گرمی و گیرایی دارد. گزارشی بلیغ و موثر از گفتوگویی که در گذرِ ایام در اندرون بسیاری از خانهها میان زنان و شوهران ایشان جریان داشته است. انگار که در همین زمانه و لحظههای امروز، دعوایی از جنسِ دعوای زن و شوهری را به نظاره نشستهایم؛ شوهری بیوفا که به احتمال بسیار از کژمداری و دونپروری روزگار به دولت و مکنتِ بادآوردی که فراتر از ظرفیت و استحقاق او بوده دست یافته است و بر آن سَر است تا همسری نو اختیار کند. از همینرو، از جانب زنش که عمری را با او سر کرده و با فقر و بدبختی و دار و ندارش ساخته، به سختی ملامت می شود. از ابعاد و پیامدهای تلخ و ناخوشایند اخلاقی و عاطفی ماجرا که به جواز شرعی تعدّد زوجات مرتبط می شود اگر بگذریم، آنچه این داستان را شایسته تأمّل میکند، نوع نگاه و مواجههٔ حسن بصری به این رویداد است. آنچه حسن بصری و عموم عارفان را در چشم ما این همه دوست داشتنی و ستودنی میسازد، همین عطوفت و شفقت، و مهر و همدلی به شدت والا و ساده انسانی آنهاست، نه تصرف در قوانین طبیعت و انجام انواع اعمالِ محال و محیرالعقول و مجموعه رفتارهایی که اصطلاحاً ذیلِ عنوان "کرامات" طبقهبندی می شود. کراماتی که شرح و گزارش آن، بخش نسبتاً عمدهای از کتابهای تصوف از جمله تذکرهٔ عطار نیشابوری را به خود اختصاص داده است. نکته شایانِ ذکر دیگری که همچنان به نوع رویکرد و جهاننگری عارفان بازمیگردد، نقب و ربط و نسبتی است که آنها از دلِ مناسباتِ روزمره انسانی در گریز و پیوند با خداوند و ساحت امر متعالی برقرار میساختهاند. از نگاه عارف، هر واقعه و رویدادی هر اندازه مکرر و طبیعی و عادی، میبایستی همچون نشانه و رمزی تلقی شود که او را به سوی خداوند و کشف معنای تازهای که ناظر بر ساحت غیبی و الهی هستی است، فرامیخواند. از همین چشمانداز متعالی است که ارتباط عارف با قرآن به هیچروی به یک ارتباط سطحی و ظاهری که در خدمت ارتقای جاه و منزلت دنیایی و کسب پاداشهای مادی است فرو کاسته نمیشود. قرآن کتابی است برای نیل به یک زندگی اصیل، که راز و واقعهٔ انسانِ سالک، در پرتوِ مواجههای عمیقأ شخصی و ایمانی با آن، گشوده و فهم و معنا میشود.
✍ ایرج رضایی
@irajrezaie
https://t.me/MehreShamsRooyann
گفتند: "خواجه! هرگز تو را وقت خوش بوده است؟" گفت: "روزی بر بام بودم؛ زنِ همسایه با شوهر خود میگفت: "قُربِ پنجاه سال است تا در خانهی تواَم. اگر چیزی بود و اگر نبود بپوشیدم و سرما و گرما به سر بردم و هرگز هرچه آوردی بدان زیادتی طلب نکردم و نام و ننگِ تو نگاه داشتم و از تو به کسی گله نکردم. و چنان که بود تن در دادم اما بدین یک چیز تن در ندهم و صبر نکنم که میشنوم که بر سرِ من دیگری میگزینی. البته خرسند نگردم. من این همه از برای آن میکشیدم تا همه تو را بینم نه آن که امروز تو دیگری را میبینی و به دیگری التفات میکنی. اینک به تشنیع، دامنِ امام مسلمانان حسن بصری بگیرم." حسن گفت: "مرا وقت خوش شد و آب از چشمِ من روان گشت. طلب کردم تا این را در قرآن هیچ نظیری هست. این آیت یافتم که میفرماید، جَلَّ جَلالُهُ: " اِنَّ اللهَ لایَغفِرُ ان یُشرَکَ بِهِ وَ یَغفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَن یَشآءُ (۴/ ۴۸) همه گناهت عفو کنم اما اگر به گوشه خاطر به دیگری میل کنی هرگزت نیامرزم."
▪️تذکره الأولیاء: تصحیح محمد رضا شفیعی کدکنی، نشر سخن، ذکر حسن بصری.
شگفتا که روایت عطار پس از گذشت قرنهای متمادی همچنان تازه و زنده است و برای خوانندهٔ امروز، گرمی و گیرایی دارد. گزارشی بلیغ و موثر از گفتوگویی که در گذرِ ایام در اندرون بسیاری از خانهها میان زنان و شوهران ایشان جریان داشته است. انگار که در همین زمانه و لحظههای امروز، دعوایی از جنسِ دعوای زن و شوهری را به نظاره نشستهایم؛ شوهری بیوفا که به احتمال بسیار از کژمداری و دونپروری روزگار به دولت و مکنتِ بادآوردی که فراتر از ظرفیت و استحقاق او بوده دست یافته است و بر آن سَر است تا همسری نو اختیار کند. از همینرو، از جانب زنش که عمری را با او سر کرده و با فقر و بدبختی و دار و ندارش ساخته، به سختی ملامت می شود. از ابعاد و پیامدهای تلخ و ناخوشایند اخلاقی و عاطفی ماجرا که به جواز شرعی تعدّد زوجات مرتبط می شود اگر بگذریم، آنچه این داستان را شایسته تأمّل میکند، نوع نگاه و مواجههٔ حسن بصری به این رویداد است. آنچه حسن بصری و عموم عارفان را در چشم ما این همه دوست داشتنی و ستودنی میسازد، همین عطوفت و شفقت، و مهر و همدلی به شدت والا و ساده انسانی آنهاست، نه تصرف در قوانین طبیعت و انجام انواع اعمالِ محال و محیرالعقول و مجموعه رفتارهایی که اصطلاحاً ذیلِ عنوان "کرامات" طبقهبندی می شود. کراماتی که شرح و گزارش آن، بخش نسبتاً عمدهای از کتابهای تصوف از جمله تذکرهٔ عطار نیشابوری را به خود اختصاص داده است. نکته شایانِ ذکر دیگری که همچنان به نوع رویکرد و جهاننگری عارفان بازمیگردد، نقب و ربط و نسبتی است که آنها از دلِ مناسباتِ روزمره انسانی در گریز و پیوند با خداوند و ساحت امر متعالی برقرار میساختهاند. از نگاه عارف، هر واقعه و رویدادی هر اندازه مکرر و طبیعی و عادی، میبایستی همچون نشانه و رمزی تلقی شود که او را به سوی خداوند و کشف معنای تازهای که ناظر بر ساحت غیبی و الهی هستی است، فرامیخواند. از همین چشمانداز متعالی است که ارتباط عارف با قرآن به هیچروی به یک ارتباط سطحی و ظاهری که در خدمت ارتقای جاه و منزلت دنیایی و کسب پاداشهای مادی است فرو کاسته نمیشود. قرآن کتابی است برای نیل به یک زندگی اصیل، که راز و واقعهٔ انسانِ سالک، در پرتوِ مواجههای عمیقأ شخصی و ایمانی با آن، گشوده و فهم و معنا میشود.
✍ ایرج رضایی
@irajrezaie
https://t.me/MehreShamsRooyann
18.05.202515:06
مکتبِ خیّام!
رباعیّات خیّام و شاعرانی که بدین سبک و سیاق رباعی گفتهاند، گفتمانی را بازنمایی میکند که آن را "گفتمانِ خیّامیّات" خواندهاند.
حیرت در برابر رازهایِ هستی، گیر افتادن در دایرهٔ بی سَر و بُنِ زندگی، ناگزیریِ مرگ و گشودن راهی برای شاد زیستن، از درونمایههای اصلی رباعیّات خیّام است. اما وجه غالب و هستهٔ مرکزی گفتمانِ خیّامیّت را میتوان در دو مفهوم کلیدی خلاصه کرد: "عصیان و اعتراض". به این اعتبار، خیام، شاعری معترض و عصیانگر است. خیام همان قدر که در زندگی علمی و اجتماعی خود، فردی محتاط، خوددار و سربهراه بود، در زندگی درونی خود که رباعیاتش روایتگر آن است، ستیزی مداوم و بیامان با تابوها داشت. تابوشکنی خیّام، این جرأت را در شاعران دیگر برانگیخت که خط قرمزها را به اعتبار نام او، و حتی به اسم او، پشت سر بگذارند. اگر خیّام در پوششی استعاری، صفت "مست" به کار برده است: بشکستن آن روا نمیدارد مست؛ شاعران بعد، این مفهوم را هنجارشکنانهتر بیان کردهاند: خاکم به دهن! مگر تو مستی ربّی؟
مفهوم عصیان در رباعیات خیام، با خود شماری از مفاهیم مرتبط را فراخوان کرده است: حیرت و تردید، پرسش و پرخاش، رنجِ اجتنابناپذیرِ زندگی، اغتنام وقت و شادخواری. همهٔ این عناصر را کمابیش میتوان در اشعار پیش از خیام یا دیوان شاعران همعصر او ردگیری کرد. آنچه شعر خیام را برجسته کرده، انسجام دادن به این تِمها در چارچوب یک منظومهٔ فکری، ریختن آن در قالب یک فرم دلخواه (رباعی) و خلق زبان مناسب با این حالات و معانی است که در نهایت، به ظهور یک صورت هنریِ جدید انجامیده است. به صحنه آمدنِ این وجهِ غالب در رباعیّات خیّام، به دلیل بداعت و یکپارچگیِ نظام صوتی و معنایی آن، "مکتب خیام" را در رباعی فارسی پایهریزی کرد و همهٔ رباعیات مشابه را زیر بیرقِ خیّام گرد آورد.
▪️رباعیات خیّام و خیّامانههای پارسی: سید علی میرافضلی، نشر سخن، ص ۱۵.
@irajrezaie
رباعیّات خیّام و شاعرانی که بدین سبک و سیاق رباعی گفتهاند، گفتمانی را بازنمایی میکند که آن را "گفتمانِ خیّامیّات" خواندهاند.
حیرت در برابر رازهایِ هستی، گیر افتادن در دایرهٔ بی سَر و بُنِ زندگی، ناگزیریِ مرگ و گشودن راهی برای شاد زیستن، از درونمایههای اصلی رباعیّات خیّام است. اما وجه غالب و هستهٔ مرکزی گفتمانِ خیّامیّت را میتوان در دو مفهوم کلیدی خلاصه کرد: "عصیان و اعتراض". به این اعتبار، خیام، شاعری معترض و عصیانگر است. خیام همان قدر که در زندگی علمی و اجتماعی خود، فردی محتاط، خوددار و سربهراه بود، در زندگی درونی خود که رباعیاتش روایتگر آن است، ستیزی مداوم و بیامان با تابوها داشت. تابوشکنی خیّام، این جرأت را در شاعران دیگر برانگیخت که خط قرمزها را به اعتبار نام او، و حتی به اسم او، پشت سر بگذارند. اگر خیّام در پوششی استعاری، صفت "مست" به کار برده است: بشکستن آن روا نمیدارد مست؛ شاعران بعد، این مفهوم را هنجارشکنانهتر بیان کردهاند: خاکم به دهن! مگر تو مستی ربّی؟
مفهوم عصیان در رباعیات خیام، با خود شماری از مفاهیم مرتبط را فراخوان کرده است: حیرت و تردید، پرسش و پرخاش، رنجِ اجتنابناپذیرِ زندگی، اغتنام وقت و شادخواری. همهٔ این عناصر را کمابیش میتوان در اشعار پیش از خیام یا دیوان شاعران همعصر او ردگیری کرد. آنچه شعر خیام را برجسته کرده، انسجام دادن به این تِمها در چارچوب یک منظومهٔ فکری، ریختن آن در قالب یک فرم دلخواه (رباعی) و خلق زبان مناسب با این حالات و معانی است که در نهایت، به ظهور یک صورت هنریِ جدید انجامیده است. به صحنه آمدنِ این وجهِ غالب در رباعیّات خیّام، به دلیل بداعت و یکپارچگیِ نظام صوتی و معنایی آن، "مکتب خیام" را در رباعی فارسی پایهریزی کرد و همهٔ رباعیات مشابه را زیر بیرقِ خیّام گرد آورد.
▪️رباعیات خیّام و خیّامانههای پارسی: سید علی میرافضلی، نشر سخن، ص ۱۵.
@irajrezaie
01.05.202511:56
«و هرگاه بندگانم دربارهٔ من از تو پرسش کنند، بگو بیگمان من نزدیکم و دعای دعاکننده را که فراخواند اجابت کنم....» (بقره،۱۸۶)
خداوند در این آیه به شکلِ موجز و زیبا و لطیفی، بیآنکه متوسل به دلایل پیچیدهٔ مُطَوَّل و ملالآورِ کلامی و انتزاعی شود، چگونگی حضورش را آشکار میدارد. حضوری که اگر قلبی و شهودی و وجودی دریافته شود، بسیار نزدیک است. آن چنان نزدیک که چشانندهاش را از اقامهٔ هر دلیل و برهانی بینیاز میدارد.
به قول سعدی:
"دوست نزدیکتر از من به من است
وین عجبتر که من از وی دورم
چه کنم، با که توان گفت که او
در کنار من و من مهجورم!"
تجربهٔ سهراب سپهری هم از حضور خداوند، گویی همانند تجربهٔ سعدی و بسیاری از گزارشهای دیگری که به ما رسیده، تجربهٔ امری به غایت قریب و نزدیک بوده است:
«...و خدایی که در این نزدیکی است
لایِ این شببوها، پایِ این کاجِ بلند
رویِ آگاهیِ آب، رویِ قانون گیاه...»
@irajrezaie
خداوند در این آیه به شکلِ موجز و زیبا و لطیفی، بیآنکه متوسل به دلایل پیچیدهٔ مُطَوَّل و ملالآورِ کلامی و انتزاعی شود، چگونگی حضورش را آشکار میدارد. حضوری که اگر قلبی و شهودی و وجودی دریافته شود، بسیار نزدیک است. آن چنان نزدیک که چشانندهاش را از اقامهٔ هر دلیل و برهانی بینیاز میدارد.
به قول سعدی:
"دوست نزدیکتر از من به من است
وین عجبتر که من از وی دورم
چه کنم، با که توان گفت که او
در کنار من و من مهجورم!"
تجربهٔ سهراب سپهری هم از حضور خداوند، گویی همانند تجربهٔ سعدی و بسیاری از گزارشهای دیگری که به ما رسیده، تجربهٔ امری به غایت قریب و نزدیک بوده است:
«...و خدایی که در این نزدیکی است
لایِ این شببوها، پایِ این کاجِ بلند
رویِ آگاهیِ آب، رویِ قانون گیاه...»
@irajrezaie
02.05.202519:11
ما عاشق و بیدل و فقیریم
هم کودک و هم جوان و پیریم!
گویند شما چه دست گیرید
کو دست تو را که دست گیریم
بر خویشپرست همچو خاریم
بر دوستپرست چون حریریم
از ما مگریز زانکه با تو
آمیخته همچون شهد و شیریم
تو میرشکارِ بینظیری
ما نیز شکارِ بینظیریم
در حُسن تو را تنور گرم است
ما را بربند ما خمیریم
ما را به قدومِ خویش درباف
زیر قدمِ تو چون حصیریم!
در توصیفی که مولانا از خود در این غزل به دست داده، نظرگیرتر از همه به گمانم آنجاست که میفرماید به دولت عشق و به دولت فقر، هم کودک است، هم جوان است، هم پیر! میدانیم که کودکی و جوانی و پیری سه مقطع عمر آدمی است هر کدام با بایستهها و اقتضائات زیستی و روحی خاص خود. به لحاظ بیولوژیک اساساً ممکن نیست که کسی سه دورهٔ عمر را همزمان در وجود خویش تجربه کند. امری محال است که کسی در ایام کهولت و پیری، که قاعدتاً ایام ضعف و فتور و سستی است، شوق و شگفتی و تازگیِ کودکی، و شور و طرب و طراوت جوانی را یکجا در وجودش همراه کند. با اینهمه، اعجاز عشق همین است که هر آنچه محال است را به حال تو بدل میسازد. عشق چنان وسعت و ظرفیت و گنجایشی به هستی عاشق میبخشد که قادرش میدارد تا حد و مرزها را طی کند و بال در عرصهها و آفاقی بگشاید که فهم و تصور آن از عهدهٔ عقول و اذهان بیبهره از عشق، برنمیآید.
تجربهٔ عاشقانه، امکانی به مولانا داده تا به درک وجودیِ تازهای از زمان که سیّال و متصل و دوّار است، دست یابد. تجربهای ممتاز و متفاوت از تلقی منقطع و منفصل و خطی از زمان که ایام عمر آدمی را منحصراً به مقاطع گسستهٔ کودکی و جوانی و پیری تقسیم میکند. ایامی هر کدام غرقه در خویش و بیخبر از حال دیگری!
در پرتو دانش فلسفی و دانش روانشناسی، ما امروز میتوانیم به فهم دقیقتر و روشنتری از این تجربهٔ ذوقی و عرفانی مولانا نائل شویم.
حرف مولانا را دانش روانشناسی، آنجا که از پیچیدگی روان انسان و تعدد لایههای شخصیت و همچنین از مراحل رشد او سخن میگوید، تأیید میکند. با استفاده از سه مفهوم روانشناختیِ کودک درون (Child Ego Stat) که بخش کنجکاو، خلاق و بازیگوش روان است؛ جوان (بالغ درون) که بخش منطقی، جستجوگر و نیرومند و پرانرژی روان است و در نهایت، پیر (والد درون) که بخش تجربهگر، محافظهکار و مسئولیتپذیر روان است، سخن مولانا قابلیت مییابد تا به لحاظ علمی صورتبندی شود.
از منظر فلسفی نیز از فلسفهٔ اگزیستانسیالیسم آموختهایم که زمان صرفاً یک خط مستقیم نیست، بلکه انسان میتواند در یک لحظه، گذشته، حال و آینده را با هم تجربه کند. بدین قرار، مولانا میگوید که حقیقت انسان فراتر از سن بیولوژیک است و او میتواند در یک لحظه، هم معصوم و بازیگوش و تازهنگر چون کودک باشد، هم جستوجوگر و پرطراوت و پرشور چون جوان، و هم پخته و خردمند و حکیم چون پیر! بیسبب نبود که مولانا توانسته تا پایان عمر، به دور از امراض و عوارضی چون ملولی و کهنگی و عبوسی و گرانباری که غالباً گریبانگیر پیران است، احوال نادر و شگفتی از شادی و چابکی و چالاکی را که در سرودههایش گزارش کرده و جاودانه ساخته، تجربه کند. سخن مولانا البته از منظر عرفانی در تجربهٔ امر بیزمان در دل زمان، جوانب عمیقتری هم دارد که به نظر میرسد دست دانش به تمامی نمیتواند به چگونگی ساحت آن راه یابد.
ایرج رضایی
@irajrezaie
هم کودک و هم جوان و پیریم!
گویند شما چه دست گیرید
کو دست تو را که دست گیریم
بر خویشپرست همچو خاریم
بر دوستپرست چون حریریم
از ما مگریز زانکه با تو
آمیخته همچون شهد و شیریم
تو میرشکارِ بینظیری
ما نیز شکارِ بینظیریم
در حُسن تو را تنور گرم است
ما را بربند ما خمیریم
ما را به قدومِ خویش درباف
زیر قدمِ تو چون حصیریم!
در توصیفی که مولانا از خود در این غزل به دست داده، نظرگیرتر از همه به گمانم آنجاست که میفرماید به دولت عشق و به دولت فقر، هم کودک است، هم جوان است، هم پیر! میدانیم که کودکی و جوانی و پیری سه مقطع عمر آدمی است هر کدام با بایستهها و اقتضائات زیستی و روحی خاص خود. به لحاظ بیولوژیک اساساً ممکن نیست که کسی سه دورهٔ عمر را همزمان در وجود خویش تجربه کند. امری محال است که کسی در ایام کهولت و پیری، که قاعدتاً ایام ضعف و فتور و سستی است، شوق و شگفتی و تازگیِ کودکی، و شور و طرب و طراوت جوانی را یکجا در وجودش همراه کند. با اینهمه، اعجاز عشق همین است که هر آنچه محال است را به حال تو بدل میسازد. عشق چنان وسعت و ظرفیت و گنجایشی به هستی عاشق میبخشد که قادرش میدارد تا حد و مرزها را طی کند و بال در عرصهها و آفاقی بگشاید که فهم و تصور آن از عهدهٔ عقول و اذهان بیبهره از عشق، برنمیآید.
تجربهٔ عاشقانه، امکانی به مولانا داده تا به درک وجودیِ تازهای از زمان که سیّال و متصل و دوّار است، دست یابد. تجربهای ممتاز و متفاوت از تلقی منقطع و منفصل و خطی از زمان که ایام عمر آدمی را منحصراً به مقاطع گسستهٔ کودکی و جوانی و پیری تقسیم میکند. ایامی هر کدام غرقه در خویش و بیخبر از حال دیگری!
در پرتو دانش فلسفی و دانش روانشناسی، ما امروز میتوانیم به فهم دقیقتر و روشنتری از این تجربهٔ ذوقی و عرفانی مولانا نائل شویم.
حرف مولانا را دانش روانشناسی، آنجا که از پیچیدگی روان انسان و تعدد لایههای شخصیت و همچنین از مراحل رشد او سخن میگوید، تأیید میکند. با استفاده از سه مفهوم روانشناختیِ کودک درون (Child Ego Stat) که بخش کنجکاو، خلاق و بازیگوش روان است؛ جوان (بالغ درون) که بخش منطقی، جستجوگر و نیرومند و پرانرژی روان است و در نهایت، پیر (والد درون) که بخش تجربهگر، محافظهکار و مسئولیتپذیر روان است، سخن مولانا قابلیت مییابد تا به لحاظ علمی صورتبندی شود.
از منظر فلسفی نیز از فلسفهٔ اگزیستانسیالیسم آموختهایم که زمان صرفاً یک خط مستقیم نیست، بلکه انسان میتواند در یک لحظه، گذشته، حال و آینده را با هم تجربه کند. بدین قرار، مولانا میگوید که حقیقت انسان فراتر از سن بیولوژیک است و او میتواند در یک لحظه، هم معصوم و بازیگوش و تازهنگر چون کودک باشد، هم جستوجوگر و پرطراوت و پرشور چون جوان، و هم پخته و خردمند و حکیم چون پیر! بیسبب نبود که مولانا توانسته تا پایان عمر، به دور از امراض و عوارضی چون ملولی و کهنگی و عبوسی و گرانباری که غالباً گریبانگیر پیران است، احوال نادر و شگفتی از شادی و چابکی و چالاکی را که در سرودههایش گزارش کرده و جاودانه ساخته، تجربه کند. سخن مولانا البته از منظر عرفانی در تجربهٔ امر بیزمان در دل زمان، جوانب عمیقتری هم دارد که به نظر میرسد دست دانش به تمامی نمیتواند به چگونگی ساحت آن راه یابد.
ایرج رضایی
@irajrezaie
06.05.202514:30
دارم به کتابی نگاه میکنم که دیشب از دوستِ خوبم صدیق قطبی هدیه گرفتم. در جمعی عزیز که او چشم و چراغ آن بود. زندگینامهٔ نویسندهٔ محبوبم، نیکوس کازانتزاکیس، خالق زوربای یونانی، هدیهای بود برای روز تولدم. روزی که پنجاه و چهار ساله شدم. پنجاه و چهار سالگی حتی برای چون منی که اساسأ درک درستی از زمان ندارم، و گویی در نوعی زمانِ بیکرانه و اساطیری غوطهورم، بشارتِ پیری است. اجابتِ دعایِ مادر بزرگم که سیّده زنی خداترس و مهربان و البته در مواقعی هم اندکی تندخو بود، اما مهربانیاش در حق من، با گفتن دعای «پیر شوی فرزند»، همیشگی بود. هیچ وقت ندانستم این همه مهر او در حق من، که از قضا گاهگاهی سببِ رشکِ نوادههای دیگر او میشد، برای چیست. خداوند بر من رحمت آرد که هرگز نتوانستم به مهر او پاسخی بسزا دهم. نه این که نمیخواستم؛ بلکه بدان سبب که نمیتوانستم. تلافیِ مهرِ بیدریغش از عهده و توان من خارج بود. چه میتوانستم کرد جز این که در روزهایِ زمینگیریاش، هر بار که میدیدمش، دستهایِ نحیف و لاغرش را، که نشان زندگی در او به سختی پیدا بود، در دست خود بگیرم و غرق بوسه کنم. بوسههایی بسی بیشتر از روزهایی که سلامت جسمیاش در حدی برقرار بود که او را محتاج کسی نسازد.
بگذریم. داشتم از تولد میگفتم، نمیدانم چه شد که ناگهان سر از مرگ درآوردم. راستش قصدم حتی سخن گفتن از تولد هم نبود. چه جای سخن گفتن از تولد و مرگ کسی که حادثهای نیست. اثری در حد کندن یک یادگاری هم، بر دیوار حیات نیست. «آمد مگسی پدید و ناپیدا شد». اتفاقی که هر روز هزاران کس را در طراز بیبقای خاک میافتد. کاروانی که هر روز از یک در وارد میشود و در مقابل، کاروان دیگری که هر روز از درِی دیگر خارج میشود. به جهانی که عدم میخوانیم و نمیدانیمش. به امید حیاتی که گفته میشود جاودانه خواهد بود. این قصه، راست یا دروغ، قصهای است که رازش هماره ناگشوده خواهد ماند. هر چه هست نه زادن را جایِ چنان شادی است و نه مردن را جایِ چنان شیون. همان که شاعر گفت:
شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ
زین گونه بسی آمد و زین گونه بسی رفت
ما همچو خسی بر سرِ دریای وجودیم
دریاست چه سنجد که بر این موج خسی رفت...
ایرج رضایی (۱۴۰۴/۲/۱۶)
@irajrezaie
بگذریم. داشتم از تولد میگفتم، نمیدانم چه شد که ناگهان سر از مرگ درآوردم. راستش قصدم حتی سخن گفتن از تولد هم نبود. چه جای سخن گفتن از تولد و مرگ کسی که حادثهای نیست. اثری در حد کندن یک یادگاری هم، بر دیوار حیات نیست. «آمد مگسی پدید و ناپیدا شد». اتفاقی که هر روز هزاران کس را در طراز بیبقای خاک میافتد. کاروانی که هر روز از یک در وارد میشود و در مقابل، کاروان دیگری که هر روز از درِی دیگر خارج میشود. به جهانی که عدم میخوانیم و نمیدانیمش. به امید حیاتی که گفته میشود جاودانه خواهد بود. این قصه، راست یا دروغ، قصهای است که رازش هماره ناگشوده خواهد ماند. هر چه هست نه زادن را جایِ چنان شادی است و نه مردن را جایِ چنان شیون. همان که شاعر گفت:
شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ
زین گونه بسی آمد و زین گونه بسی رفت
ما همچو خسی بر سرِ دریای وجودیم
دریاست چه سنجد که بر این موج خسی رفت...
ایرج رضایی (۱۴۰۴/۲/۱۶)
@irajrezaie
登录以解锁更多功能。