در مورد تصویر هر چی به ذهنتون میرسه لطفا کامنت کنید ..👇👇
@zarabane_ketab ⚡️📚
已删除06.02.202514:21
06.02.202513:59
آرین 18 ساله با زن عموی 40 ساله چکار میکند⁉️
عید پارسال من روزای آخر اسفند رو مدرسه نرفتم.و کمک مامانم به خونه تکونی پرداختم.دو و سه روز اول کارا رو تموم کردیم روز سوم بود که زن عمو به خونه ما اومد که اولا یه سری بزنه دوما برای گرفتن برس و تی برای شستن قالی هایش.وقتی اومد از تمیزی شیشه ها و قالی ها تعجب کرد که مامانم به او گفت همگی کار آرین است. وگفت ای کاش من هم پسری مثل آرین داشتم تا کارهای خونه رو میکرد که مامانم رو به من کردو گفت باشه آرین که بیکاره میگم بیاد کمکت من هم که از تصمیمی که مامانم برام گرفت اعصبانی شدم ودیگه کاریش نمیشد کرد.
ومن رفتم تا اماده شم وبرم دنبال خر حمالی، با زن عموم به خونه شون رفتم.وقتی که به خونه شون رسیدم دیدم کسی نیست ... زن عموم رفت تا لباساش رو عوض کنه اما وقتی که اومد من مخم سوت کشید دیدم زن عمو یه..😳
تاکنون که از خداوند بزرگ عمر گرفتم حالا پس از یک عمر
فهمیده ام که: دردسر ، سردرد می آورد؛ و درددل از دل درد مهمتر است! فهمیدم عصای پیری و کوری با عصای تجویزی دکترها فرق میکند! فهمیدم بیماریها یا ارثی است یا حرصی! فهمیدم هیچ متخصص قلبی، قلب شکسته را نمیتواند درمان کند و قلب سنگی و سخت را نمیشود پیوند زد و عمل کرد تا درمان شود. فهمیدم جراحی زیبایی برای لبخند بر روی صورتها امکانپذیر نیست؛ دلت باید شاد باشد. فهمیدم دلت اگر گرفت هیچ دکتری نیست که خوبش کند. فهمیدم متخصصان چشم نمیتوانند آدمهای بدبین، ظاهربین، خودخواه و متکبر را درمان کنند. فهمیدم تنفس مصنوعی، هوای تازه میخواهد نه چیز دیگری! فهمیدم هیچ متخصص داخلی ای نمیتواند به داخل وجود آدمها ورود کند و بفهمد در درون آنها چه میگذرد. فهمیدم تب عشق را هیچ تب بری کنترل نمیکند. فهمیدم که اگر قند در دلت آب شود دیابت نمیگیری، بلکه به آرامش میرسی. فهمیدم که متخصصهای گوش، شنواییِ تو را بهتر میکنند ولی خوب گوش دادن را به تو یاد نمیدهند. فهمیدم سرطان یعنی به یکجای زندگی آنقدر توجه کنی که بقیه زندگی از دستت برود. فهمیدم بیماران اعصاب و روان آنهایی نیستند که پیش روانپزشک میروند، بلکه آنهایی هستند که آدم را روانی میکنند. فهمیدم هیچ ارتوپدی نمیتواند استخوان لای زخم را بردارد یا درمان کند. فهمیدم زخم زبان؛ عفونتی دارد به عظمت کوه دماوند و کینه توزی و انتقامجویی با هیچ چرک خشک کن و آنتی بیوتیکی درمان نمیشود! است! فهمید خود بزرگ بینی به هورمون رشد ربطی ندارد و آدمها با فکرشان بزرگ میشوند نه با هورمون رشد! فهمیدم خون دل خوردن، بیماری خونی نمی آورد و دل پر خون هم باعث فشار خون نخواهدشد.
فهمیدم، فهمیدم، فهمیدم و سرانجام فهمیدم که هیچ نفهمیدم..
بياييد طبيب واقعی هم باشیم، امروزمان درحال گذشتن است، فردایمان را با گذشته مان شیرین کنیم. درددل از دل درد مهمتر است!
🔴تجاوز معلم خصوصی به دخترم چند ماهی بود برا دخترم یه معلم خصوصی گرفته بودم که خیلی هم جوون بود.هر روز میومد خونمون و توو اتاق ستاره یک ساعت با هم زبان کار میکردن. چهار ماه که از کلاس زبان گذشت،کم کم متوجه شدم دخترم که همیشه لباس های تنگ و جلف میپوشید الان لباس های راحت و گشاد میپوشه.هر روز که میگذشت بیشتر به کارهاش شک میکردم تا اینکه یه روز گفت مامان چند وقت پیش که شما رفته بودید بیرون و توو خونه کسی نبود رفتم از یخچال برا خودم و آقای ناصری میوه بیارم که دستی...😭👇👇 👈👈ادامه ی داستان کاش هیچوقت کلاس خصوصی نمیگرفتم😭👆
06.03.202511:38
🔴داستان واقعی...🔴
‼️طرح پزشکیم رو توی یه بهداری دور افتاده میگذروندم یه شب زنی که درد زایمانش گرفته بود رو آوردن بهداری مجبور شدم برای دنیا آوردن بچه ش برم بالای سرش ....
رویای نیمه شب، رویایی است از جنس عشق که در فضای مذهبی شهر حله در عراق، که زمانی جایگاه حوزه علمیه شیعه و زادگاه مجتهدان بسیاری بوده است، جریان دارد. این رمان در گونه ادبیات دینی قرار میگیرد. قرن سوم هجری است و در شهر حله کشمکش میان شیعه و سنی در جریان است کشمکشی که حاکمان قدرت طلب به آن دامن می زنند. در این فضا هاشم که سنی است به ریحانه ی شیعه مذهب دل می بازد. موانع در راه این عشق بسیار است و هاشم می کوشد بر این موانع پیروز شود. عشق است که داستان را جلو میبرد و در نهایت معجزهی آن بر مشکلات ناشی از تفاوت مذاهب چیره میشود. نویسنده در تعلیق، فضاسازی و صحنه پردازی توانسته است موفق عمل کند.
@zarabane_ketab ⚡️📚
已删除06.03.202512:29
06.03.202509:24
*️⃣دوستان زیادی تقاضا کردن لینک اصلی کانال رسمی اسرار میوه ها رو مجددا بذارم اینم آخرین بار به احترام کاربرای عزیز عضو بشید تا پر نشده ظرفیت محدود @followfi ⬅️
已删除06.03.202512:29
06.03.202509:05
♨️لو رفتن رابطه گلشیفته فراهانی با رییس جمهور فرانسه!🔞👇
🔴تجاوز معلم خصوصی به دخترم چند ماهی بود برا دخترم یه معلم خصوصی گرفته بودم که خیلی هم جوون بود.هر روز میومد خونمون و توو اتاق ستاره یک ساعت با هم زبان کار میکردن. چهار ماه که از کلاس زبان گذشت،کم کم متوجه شدم دخترم که همیشه لباس های تنگ و جلف میپوشید الان لباس های راحت و گشاد میپوشه.هر روز که میگذشت بیشتر به کارهاش شک میکردم تا اینکه یه روز گفت مامان چند وقت پیش که شما رفته بودید بیرون و توو خونه کسی نبود رفتم از یخچال برا خودم و آقای ناصری میوه بیارم که دستی...😭👇👇 👈👈ادامه ی داستان کاش هیچوقت کلاس خصوصی نمیگرفتم😭👆