🔴تجاوز معلم خصوصی به دخترم چند ماهی بود برا دخترم یه معلم خصوصی گرفته بودم که خیلی هم جوون بود.هر روز میومد خونمون و توو اتاق ستاره یک ساعت با هم زبان کار میکردن. چهار ماه که از کلاس زبان گذشت،کم کم متوجه شدم دخترم که همیشه لباس های تنگ و جلف میپوشید الان لباس های راحت و گشاد میپوشه.هر روز که میگذشت بیشتر به کارهاش شک میکردم تا اینکه یه روز گفت مامان چند وقت پیش که شما رفته بودید بیرون و توو خونه کسی نبود رفتم از یخچال برا خودم و آقای ناصری میوه بیارم که دستی...😭👇👇 👈👈ادامه ی داستان کاش هیچوقت کلاس خصوصی نمیگرفتم😭👆
🔴تاجری بودعقیم. هرچه زن می گرفت بچه اش نمی شد و زنها را روی اصل نزاییدن با زور طلاق می داد. بعد از اینکه چند زن گرفت و طلاق داد، دختری را عقد کرد. این دختر مادری داشت آتشپاره و خیلی زرنگ. دختر که به خانه تاجر رفت یک هفته بعد از آن مادرش قدری خمیر درست کرد و روی شکم دخترش گذاشت و رویش پوست کشید و به دختر گفت:« هروقت که تاجر به خانه آمد به او بگو من بچه دار هستم.»😳 دختر گفت:« مادرجان، من که بچه ندارم. تو قدری خمیر روی شکم من گذاشته ای. من چطور بگویم بچه دارم؟»😱 مادرگفت:« نترس بچه خمیره، خدا کریمه» و هر طوری بود دختر را متقاعد کرد.
*️⃣دوستان زیادی تقاضا کردن لینک اصلی کانال رسمی اسرار میوه ها رو مجددا بذارم اینم آخرین بار به احترام کاربرای عزیز عضو بشید تا پر نشده ظرفیت محدود @followfi ⬅️
已删除05.03.202521:47
05.03.202519:42
داستان پسر ۱۶ ساله با زن همسایه 50 ساله…
من به زرنگی و زیبایی بین فامیل معروف بودم .همیشه هم به پدر و مادرم کمک میکردم و هر کاری از خرید گرفته تا تمیزکاری خونه رو انجام میدادم . یک روز که زن همسایه خونمون بود مامانم شروع کرد به تعریف کردن از من زن همسایه هم نگاهی به من کرد و گفت میشه تو خرید تا سر بقالی به من کمک کنی .. من هم تو رودرواسی هیچی نتونستم بگم، با اون خانم تا سر بقالی رفتم و خریدا رو رسوندم تا دم در خونه اشون . که یهو زن همسایه گفت بزارشون تو آشپزخونه خریدارو که گذاشتم تو آشپزخونه برگشتم.. یهو دیدم در خونه رو بسته و وقتی چشمم به هیکلش افتاد دااغ شدم دیدم لباساشو …
تاکنون که از خداوند بزرگ عمر گرفتم حالا پس از یک عمر
فهمیده ام که: دردسر ، سردرد می آورد؛ و درددل از دل درد مهمتر است! فهمیدم عصای پیری و کوری با عصای تجویزی دکترها فرق میکند! فهمیدم بیماریها یا ارثی است یا حرصی! فهمیدم هیچ متخصص قلبی، قلب شکسته را نمیتواند درمان کند و قلب سنگی و سخت را نمیشود پیوند زد و عمل کرد تا درمان شود. فهمیدم جراحی زیبایی برای لبخند بر روی صورتها امکانپذیر نیست؛ دلت باید شاد باشد. فهمیدم دلت اگر گرفت هیچ دکتری نیست که خوبش کند. فهمیدم متخصصان چشم نمیتوانند آدمهای بدبین، ظاهربین، خودخواه و متکبر را درمان کنند. فهمیدم تنفس مصنوعی، هوای تازه میخواهد نه چیز دیگری! فهمیدم هیچ متخصص داخلی ای نمیتواند به داخل وجود آدمها ورود کند و بفهمد در درون آنها چه میگذرد. فهمیدم تب عشق را هیچ تب بری کنترل نمیکند. فهمیدم که اگر قند در دلت آب شود دیابت نمیگیری، بلکه به آرامش میرسی. فهمیدم که متخصصهای گوش، شنواییِ تو را بهتر میکنند ولی خوب گوش دادن را به تو یاد نمیدهند. فهمیدم سرطان یعنی به یکجای زندگی آنقدر توجه کنی که بقیه زندگی از دستت برود. فهمیدم بیماران اعصاب و روان آنهایی نیستند که پیش روانپزشک میروند، بلکه آنهایی هستند که آدم را روانی میکنند. فهمیدم هیچ ارتوپدی نمیتواند استخوان لای زخم را بردارد یا درمان کند. فهمیدم زخم زبان؛ عفونتی دارد به عظمت کوه دماوند و کینه توزی و انتقامجویی با هیچ چرک خشک کن و آنتی بیوتیکی درمان نمیشود! است! فهمید خود بزرگ بینی به هورمون رشد ربطی ندارد و آدمها با فکرشان بزرگ میشوند نه با هورمون رشد! فهمیدم خون دل خوردن، بیماری خونی نمی آورد و دل پر خون هم باعث فشار خون نخواهدشد.
فهمیدم، فهمیدم، فهمیدم و سرانجام فهمیدم که هیچ نفهمیدم..
بياييد طبيب واقعی هم باشیم، امروزمان درحال گذشتن است، فردایمان را با گذشته مان شیرین کنیم. درددل از دل درد مهمتر است!
عید پارسال من روزای آخر اسفند رو مدرسه نرفتم.و کمک مامانم به خونه تکونی پرداختم.دو و سه روز اول کارا رو تموم کردیم روز سوم بود که زن عمو به خونه ما اومد که اولا یه سری بزنه دوما برای گرفتن برس و تی برای شستن قالی هایش.وقتی اومد از تمیزی شیشه ها و قالی ها تعجب کرد که مامانم به او گفت همگی کار آرین است. وگفت ای کاش من هم پسری مثل آرین داشتم تا کارهای خونه رو میکرد که مامانم رو به من کردو گفت باشه آرین که بیکاره میگم بیاد کمکت من هم که از تصمیمی که مامانم برام گرفت اعصبانی شدم ودیگه کاریش نمیشد کرد.
ومن رفتم تا اماده شم وبرم دنبال خر حمالی، با زن عموم به خونه شون رفتم.وقتی که به خونه شون رسیدم دیدم کسی نیست ... زن عموم رفت تا لباساش رو عوض کنه اما وقتی که اومد من مخم سوت کشید دیدم زن عمو یه..😳