
کتاب ناتمـوم نویسنـده
دنیای نوشتـههای خاکستری
دفـن شده زیر خَروارها خاک
با عطـر قهــوه و دود سیگار!
...
𝗈𝗅𝖽 𝗉𝗅𝖺𝖼𝖾: @mamondegris
𝖢𝖺𝗅𝗅 𝖺𝗇𝖽 𝖲𝗉𝖾𝖺𝗄: @Authoraparthotelbot
دفـن شده زیر خَروارها خاک
با عطـر قهــوه و دود سیگار!
...
𝗈𝗅𝖽 𝗉𝗅𝖺𝖼𝖾: @mamondegris
𝖢𝖺𝗅𝗅 𝖺𝗇𝖽 𝖲𝗉𝖾𝖺𝗄: @Authoraparthotelbot
Рейтинг TGlist
0
0
ТипПублічний
Верифікація
Не верифікованийДовіреність
Не надійнийРозташування
МоваІнша
Дата створення каналуЛют 15, 2025
Додано до TGlist
Бер 03, 2025Останні публікації в групі "کتاب ناتمـوم نویسنـده"
05.04.202521:05
05.04.202520:40
هیچوقت نفهمیدی تا چه حد میتوانم پایم را از مرز دیوانه بودن فراتر بگذارم. گفتم دوستت دارم و تو بهتر از هرکسی میدانستی آخرینباری که چنین جملهای را به کسی گفتم، احتمالا در خوابم بوده.
اگر اینها را به تو میگفتم قطعا با همان لحن بامزهات که برایش میمیرم میگفتی «جونگسونگا تو دیوانهای» و من هم تایید میکردم که «بله آقای محترم، دیوانهی شما هستم».
چقدر این نامه صادقانه و شیرین بود… مثل یک پاستیل نرم به رنگ خورشید که در شب زیر نور ماه خورده میشه…
Переслав з:
𝐀𝖫𝖥𝖨𝖤

05.04.202520:38
✉️نامـه جـی به هیـسونگـ
اکتبـر 2006
وقتی که برای اولین بار گفتم «فکر کنم دوستت دارم» نگاهم به پنجره بود و صورتت را نمیدیدم اما منقبض شدن عضلاتت و شوکه شدنت را میتوانستم حس کنم. انگار وقتی که انتظارش را نداشتی از ارتفاع بلندی به پایین پرتت کرده بودم. بعد از سکوت سنگینی پرسیدی «چی؟» جوری پرسیدی که انگار بیچاره شدهایم و کارمان تمام است، شبیه کسی بودی که امیدوار است اشتباه شنیده باشد. تکرار کردم که «فکر کنم دوستت دارم».
از دوست داشتنم میترسیدی، از اینکه واضح و مستقیم میگفتم دوستت دارم شدیدا میترسیدی. میدیدم که شوک، ساکت و به سیگارت خیره میشوی و چیزی نمیگویی. فکر میکردی نباید میگذاشتی کار به اینجا بکشد، فکر میکردی مقصری اما نبودی عزیزدلم. خودت را به آن راه میزدی. دوست داشتنم را انکار میکردی و میگفتی که از سرم میپرد. میگفتی رها میشوم. چون خودت تجربههای مشابهای داشتهای. میپرسیدی «تو چرا من رو دوستم داری؟» با خنده میگفتم «آدمِ امنم هستی»، میخندیدی و باور نمیکردی. قیافهات را طور خاصی میکردی که یعنی جدی نگیر، فراموشم میکنی!عزیزدلم، هیچوقت نتوانستی من را کامل بشناسی. هیچوقت نفهمیدی تا چه حد میتوانم پایم را از مرز دیوانه بودن فراتر بگذارم. گفتم دوستت دارم و تو بهتر از هرکسی میدانستی آخرینباری که چنین جملهای را به کسی گفتم، احتمالا در خوابم بوده.
در نظر خودت یک پیرمرد هفتادساله بودی و برایم با حوصله و دقیق توضیح میدادی که پروندهٔ عشق برای تو بسته شده است. اینچیزها از تو گذشته، عشق و عاشقیهایت را کردهای، شکستهایت را خوردهای و عشق در نظرت یک مفهوم دور و بیمعنی است. قربان قیافه مبهوت و غمگینت بشوم. با لبخند نگاهت میکردم و خوب میدانستم که این حرفها و بهانههایت برای این است که من را دوست نداری وگرنه یک روزی دوباره یکنفر را در قلبت جا میدهی و عشقی که نتوانستی به من بدهی را به او میدهی. در آن لحظات اما پیش چشم من بیشتر شبیه پسربچه چهارسالهای بهنظر میرسیدی که بدجور از دوست داشتن و دوست داشته شدن ترسیده بود. تنها با لبخند نگاهت میکردم چون نمیتوانستم به یک پسر چهارساله با زبان منطق بفهمانم که من اینگونه هستم. احتمالا یکچیز ارثی است، لابد در خونم است، با عشق از خودم و از زندگی انتقام میگیرم، گاهی در یک آدم دیگر غرق میشوم و به سختی بیرون میآیم، حتی گاهی هیچوقت بیرون نمیآیم، مگر جسم بیجانم که بعدها روی آب شناور میشود. اگر اینها را به تو میگفتم قطعا با همان لحن بامزهات که برایش میمیرم میگفتی «جونگسونگا تو دیوانهای» و من هم تایید میکردم که «بله آقای محترم، دیوانهی شما هستم».
حالا مدتهاست که سکوت کردهای و سکوتت یکجورهایی کشنده است. انگار که پرت شدهام ته چاه و هیچوقت وجود نداشتهام. سکوت کردهای و اوایل نمیدانستم در سرت چهخبر است. نمیدانستم به چه چیزی فکر میکنی و بدجور دلم میخواست میتوانستم مغزت را بین دستهایم بگیرم و خوب نگاهش کنم تا شاید چیزی بفهمم؛ اما دیگر نه! احتیاجی به اینکارها ندارم. هرچقدر که روزها و شبهای بیشتری گذشت در ترجمه کردن سکوتت، مهارت پیدا کردم و مدرکم را گرفتم. حالا سکوت کردهای و میدانم که خیلی وقت است از من دور و به کس دیگری نزدیک شدهای، همانچیزی که همیشه انتظارش را داشتم.
سکوت کردهای و دور شدهای، کاری که در آن مهارت داری. متاسفم دردونه، گیر آدم بدی افتادهای. دور شدهای که فراموشت کنم و آرام بگیرم. میخندم، واقعی و طولانی میخندم. قربانت بروم که فکر میکنی با کمی دور شدن و بیتوجهی به من، میتوانی کاری کنی که فراموشت کنم. آنقدر کارهایت بامزه است که حتی نمیتوانم از دستت عصبانی بشوم، پسر کوچولویی هستی که در مقابل عشق من تنها کاری که میتواند بکند محکم بههم کوبیدن در اتاق است.
اکتبـر 2006
05.04.202516:54
صدای استاد شجریان در اواسطش…
03.04.202518:56
چقدر زیباست…
03.04.202518:04
بابت این آهنگ هم سپاسگزارم
https://t.me/chxvor/437
https://t.me/chxvor/437
03.04.202518:02
ادمینها ممنون میشم اینو بفرستید داخل خونههاتون تا ساکنان عمارت ما هم بیشتر بشن
03.04.202517:06
چقدر خاص و زیبا…
Переслав з:
عمـارتِ کـهنہ بِـلاے

03.04.202517:06
◞ من رو ببخـش، که روزهـایی بودند که درد کشیدیـ و دسـتهای من از دستهاتـ دور بودند.
Не змогли отримати доступ
до медіаконтенту
до медіаконтенту
03.04.202517:06
03.04.202516:54
درواقع میخوام تا با آدمهای جدید هم صحبت کنم، یک تجمع برگه طور توی یک گروه؟
Рекорди
06.04.202523:59
228Підписників23.02.202523:59
0Індекс цитування19.03.202521:02
39Охоплення 1 допису01.04.202523:59
27Охоп рекл. допису16.03.202523:59
5.56%ER20.03.202523:59
22.54%ERRРозвиток
Підписників
Індекс цитування
Охоплення 1 допису
Охоп рекл. допису
ER
ERR
Увійдіть, щоб розблокувати більше функціональності.