Реальна Війна
Реальна Війна
NOTMEME Agent News
NOTMEME Agent News
І.ШО? | Новини
І.ШО? | Новини
Реальна Війна
Реальна Війна
NOTMEME Agent News
NOTMEME Agent News
І.ШО? | Новини
І.ШО? | Новини
کتاب ناتمـوم نویسنـده avatar

کتاب ناتمـوم نویسنـده

دنیای‌ نوشتـه‌های خاکستری
دفـن ‌شده ‌زیر خَروارها خاک
‌با عطـر قهــوه و دود سیگار!
...
𝗈𝗅𝖽 𝗉𝗅𝖺𝖼𝖾: @mamondegris
𝖢𝖺𝗅𝗅 𝖺𝗇𝖽 𝖲𝗉𝖾𝖺𝗄: @Authoraparthotelbot
Рейтинг TGlist
0
0
ТипПублічний
Верифікація
Не верифікований
Довіреність
Не надійний
Розташування
МоваІнша
Дата створення каналуЛют 15, 2025
Додано до TGlist
Бер 03, 2025

Останні публікації в групі "کتاب ناتمـوم نویسنـده"

اگر صبح بیدار شم و اینجا ۵۰۰ نشده باشه چی؟؟
هیچ‌وقت نفهمیدی تا چه حد می‌توانم پایم را از مرز دیوانه بودن فراتر بگذارم. گفتم دوستت دارم و تو بهتر از هرکسی می‌دانستی آخرین‌باری که چنین جمله‌ای را به کسی گفتم، احتمالا در خوابم بوده.

اگر این‌ها را به تو می‌گفتم قطعا با همان لحن بامزه‌ات که برایش می‌میرم می‌گفتی «جونگ‌سونگا تو دیوانه‌ای» و من هم تایید می‌کردم که «بله آقای محترم، دیوانه‌ی شما هستم».

چقدر این نامه صادقانه و شیرین بود… مثل یک پاستیل نرم به رنگ خورشید که در شب زیر نور ماه خورده میشه…
Переслав з:
𝐀𝖫𝖥𝖨𝖤 avatar
𝐀𝖫𝖥𝖨𝖤
✉️نامـه‌ جـی به هیـسونگـ

وقتی که برای اولین بار گفتم «فکر کنم دوستت دارم» نگاهم به پنجره بود و صورتت را نمی‌دیدم اما منقبض شدن عضلاتت و شوکه شدنت را می‌‌توانستم حس کنم. انگار وقتی که انتظارش را نداشتی از ارتفاع بلندی به پایین پرتت کرده بودم. بعد از سکوت سنگینی پرسیدی «چی؟» جوری پرسیدی که انگار بیچاره شده‌ایم و کارمان تمام است، شبیه کسی بودی که امیدوار است اشتباه شنیده باشد. تکرار کردم که «فکر کنم دوستت دارم».

از دوست داشتنم می‌ترسیدی، از اینکه واضح و مستقیم می‌گفتم دوستت دارم شدیدا می‌ترسیدی. می‌دیدم که شوک، ساکت و به سیگارت خیره می‌شوی و چیزی نمی‌گویی. فکر می‌کردی نباید می‌گذاشتی کار به اینجا بکشد، فکر می‌کردی مقصری اما نبودی عزیزدلم. خودت را به آن راه می‌زدی. دوست داشتنم را انکار می‌کردی و می‌گفتی که از سرم می‌پرد. می‌گفتی رها می‌شوم. چون خودت تجربه‌های مشابه‌ای داشته‌ای. می‌پرسیدی «تو چرا من رو دوستم داری؟» با خنده می‌گفتم «آدمِ امنم هستی»، می‌خندیدی و باور نمی‌کردی. قیافه‌ات را طور خاصی می‌کردی که یعنی جدی نگیر، فراموشم می‌کنی!عزیزدلم، هیچ‌وقت نتوانستی من را کامل بشناسی. هیچ‌وقت نفهمیدی تا چه حد می‌توانم پایم را از مرز دیوانه بودن فراتر بگذارم. گفتم دوستت دارم و تو بهتر از هرکسی می‌دانستی آخرین‌باری که چنین جمله‌ای را به کسی گفتم، احتمالا در خوابم بوده.

در نظر خودت یک پیرمرد هفتاد‌ساله بودی و برایم با حوصله و دقیق توضیح می‌دادی که پروندهٔ عشق برای تو بسته شده است. این‌چیزها از تو گذشته، عشق و عاشقی‌هایت را کرده‌ای، شکست‌هایت را خورده‌ای و عشق در نظرت یک مفهوم دور و بی‌‌معنی است. قربان قیافه مبهوت و غمگینت بشوم. با لبخند نگاهت می‌کردم و خوب می‌دانستم که این حرف‌ها و بهانه‌هایت برای این است که من را دوست نداری وگرنه یک روزی دوباره یک‌نفر را در قلبت جا می‌دهی و عشقی که نتوانستی به من بدهی را به او می‌دهی. در آن لحظات اما پیش چشم من بیشتر شبیه پسربچه‌ چهارساله‌ای به‌نظر می‌رسیدی که بدجور از دوست داشتن و دوست داشته شدن ترسیده بود. تنها با لبخند نگاهت می‌کردم چون نمی‌توانستم به یک پسر چهارساله با زبان منطق بفهمانم که من این‌گونه هستم. احتمالا یک‌چیز ارثی است، لابد در خونم است، با عشق از خودم و از زندگی انتقام می‌گیرم، گاهی در یک آدم دیگر غرق می‌شوم و به سختی بیرون می‌آیم، حتی گاهی هیچ‌وقت بیرون نمی‌آیم، مگر جسم بی‌جانم که بعدها روی آب شناور می‌شود. اگر این‌ها را به تو می‌گفتم قطعا با همان لحن بامزه‌ات که برایش می‌میرم می‌گفتی «جونگ‌سونگا تو دیوانه‌ای» و من هم تایید می‌کردم که «بله آقای محترم، دیوانه‌ی شما هستم».

حالا مدت‌هاست که سکوت کرده‌ای و سکوتت یک‌جورهایی کشنده است. انگار که پرت شده‌ام ته چاه و هیچ‌وقت وجود نداشته‌ام. سکوت کرده‌ای و اوایل نمی‌دانستم در سرت چه‌خبر است. نمی‌دانستم به چه چیزی فکر می‌کنی و بدجور دلم می‌خواست می‌توانستم مغزت را بین دست‌هایم بگیرم و خوب نگاهش کنم تا شاید چیزی بفهمم؛ اما دیگر نه! احتیاجی به این‌کارها ندارم. هرچقدر که روزها و شب‌های بیشتری گذشت در ترجمه کردن سکوتت، مهارت پیدا کردم و مدرکم را گرفتم. حالا سکوت کرده‌ای و می‌دانم که خیلی وقت است از من دور و به کس دیگری نزدیک شده‌ای، همان‌چیزی که همیشه انتظارش را داشتم.

سکوت کرده‌ای و دور شده‌ای، کاری که در آن مهارت داری. متاسفم دردونه، گیر آدم بدی افتاده‌ای. دور شده‌ای که فراموشت کنم و آرام بگیرم. می‌خندم، واقعی و طولانی می‌خندم. قربانت بروم که فکر می‌کنی با کمی دور شدن و بی‌توجهی به من، می‌توانی کاری کنی که فراموشت کنم. آنقدر کارهایت بامزه است که حتی نمی‌توانم از دستت عصبانی بشوم، پسر کوچولویی هستی که در مقابل عشق من تنها کاری که می‌تواند بکند محکم به‌هم کوبیدن در اتاق است.


اکتبـر 2006
صدای استاد شجریان در اواسطش…
چقدر زیباست…
بابت این آهنگ هم سپاسگزارم
https://t.me/chxvor/437
ادمین‌ها ممنون میشم اینو بفرستید داخل خونه‌هاتون تا ساکنان عمارت ما هم بیشتر بشن
لیمیت شدم. فور کنید چنلایی که حیفا لفت دادم برگردم
12h
چقدر خاص و زیبا…
◞ من رو ببخـش، که روزهـایی بودند که درد ‌کشیدیـ و دسـت‌های من از دست‌هاتـ دور بودند.
درواقع میخوام تا با آدم‌های جدید هم صحبت کنم، یک تجمع برگه طور توی یک گروه؟

Рекорди

06.04.202523:59
228Підписників
23.02.202523:59
0Індекс цитування
19.03.202521:02
39Охоплення 1 допису
01.04.202523:59
27Охоп рекл. допису
16.03.202523:59
5.56%ER
20.03.202523:59
22.54%ERR

Розвиток

Підписників
Індекс цитування
Охоплення 1 допису
Охоп рекл. допису
ER
ERR
БЕР '25БЕР '25БЕР '25БЕР '25БЕР '25КВІТ '25

Популярні публікації کتاب ناتمـوم نویسنـده

Видалено08.03.202500:02
07.03.202507:44
۱۶۰ برگه‌ای بشیم؟
03.04.202516:40
برگه‌ها…
اگر دوست داشتید تا با نویسنده و در کنارش باشید، یک «عمارت متروک» در این اطراف برای شما وجود داره که میتونید مهمانش بشید و با هم در اون صحبت کنید.
20.03.202518:44
’   𝒜𝗇𝗈𝗍𝗁𝖾𝗋 𝗌𝗍𝗈𝗋𝗒 𝗈𝖿 𝗐𝗈𝗋𝗌𝗁𝗂𝗉, 𝗎𝗇𝗌𝗉𝗈𝗄𝖾𝗇 𝗐𝗈𝗋𝖽𝗌, 𝖺𝗇𝖽 𝗅𝗈𝗏𝖾 𝗁𝗂𝖽𝖽𝖾𝗇 𝖽𝖾𝖾𝗉 𝗂𝗇 𝗍𝗁𝖾 𝗁𝖾𝖺𝗋𝗍
𝖻𝖺𝗌𝖾𝖽 𝗈𝗇 𝗋𝖾𝖺𝗅𝗂𝗍𝗒 𝗐𝗂𝗍𝗁 #heejake
03.04.202512:43
امکان داره ما هم از این عدد فاصله بگیریم؟
31.03.202522:43
اگه بیدارین فور کنید چنلاتونو استاک کنم
31.03.202518:06
🕊بدونِ تـو، مطمئنم یه‌ روزی از غـم میمیرم.🖤
02.04.202518:46
🌟 " سـردمـہ غــریبـہ ڪار بـهتری ازت برنمــیاد؟ "

جی یکی از دست‌هاش رو از شکاف بین گودی کمرش و
دیوار رد کرد و آغوشش مهمون تن یخ زده پسر شد. |  ادامه ...
31.03.202518:06
🌟 این مسیج+پست موردعلاقتون رو فوروارد کنید و پست مشخص کنید تا فوروارد کنم اینجا بمونه.
31.03.202518:05
@mrxdarkend
01.04.202521:52
قانون «شاید برای شما هم اتفاق بیوفتد» هم میتونه باشه
20.03.202518:46
"این پرنده احمقِ توی سینه‌م تا ابد برای تو می‌مونه"

_ بهم برگرد. بعد از زمستونی که سرماش باعث‌ می‌شه قلب کوچیک‌ پرستوها؛ یخ بزنه، درست توی بهار، روزی که شکوفه‌های پرتقال و لیمو، در شمالی‌ترین قسمت این شهر باز می‌شن بهم برگرد. من منتظرت می‌مونم، درست جایی که اولین بوسه‌ی نرم و شیرینت رو بهم هدیه دادی، معشوقه شرقی من.

_ روزهایی که نبودی لندن بیشتر از همیشه گریه کرد. هوا از همیشه سرد تر بود و قلب شهر یخ زد، مثل قلب آدم‌هاش...


تا بحال به این میزان یک داستان کوتاه رو درک نکرده بودم و قلبم رو لمس نکرده بود…
25.03.202519:09
20.03.202508:42
شعرتان نغمه چکاوک باد
کوچه پر عطر ِ یاس و میخک باد
گرچه بگذشته از سر پریزاد یاد ما
سال نو بر شما مبارک باد

🪻امیدوارم سالی بِه از سال گذشته داشته باشید، غم به مهمونی منزل روحتون دعوت نشه… بیش از گذشته بخندید، جیب‌هاتون پر ز ثروت و قلبتون سرشار آرامش بشه.
مجددا سال نو بر همگی شما برگه‌های عزیز مبارک.
27.03.202514:28
قصد خلوت کردن تلگرامم رو دارم

ادمین‌های عزیزی که در کنارمون هستند، ممنون میشم با ارسال این پیام داخل خانه‌های زیباشون من رو متوجه حضور و توجه‌شون به «کتاب ناتموم» بکنند تا اشتباها از حضورشون مرخص نشم.
این پیام فقط برای ۲۴ ساعت اعتبار دارد
Увійдіть, щоб розблокувати більше функціональності.