وقتی اصلاحات ارضی شد، شاه دسته دسته از این لولهها که سند مالکیت بود، به هر کدام از روستاییها میداد و یک کاغذی هم دادند به مالکین که دولت پول زمین شما را هشت ساله از زارع میگیرد و به شما پرداخت میکند. مالکین رفتند و مملکت ماند با عدهای زارع. فصل کشت رسید، و دولت گفت، خب زارعین! بروید وبکارید. زارعینگفتند، ما بذری نداریم. دولت گفت، پس سالهای قبل چه میکردید؟ گفتند، سالهای قبل ارباب انباری برای بذر داشت، از او میگرفتیم. لاجرم دولت سراغ وزارت کشاورزی آمریکا رفت تا بذر قرض کند. بعد آمدندگفتند، حالا چگونه محصولات را بفروشیم؟ دولت مامورین وزارت کشاورزی راکه هیچوقت کشاورزی نکرده بودند، میفرستد تا به روستاییان آموزش بدهند! آخر سال هم یک دهم سال قبل گندمبرداشت نشد. ناچار دولت ایران دست به دامن دولت آمریکا شد که به ما گندم بفروشید! آمریکا هم نه گندم سال جاری یا پارسال خود را بلکه از سیلوی چهارم به ما گندم فروخت. ایران تا قبل از اصلاحات ارضی تولیدکننده گندم مورد نیاز خود بود اما با اصلاحات ارضیهمه چیز از بین رفت.
🎥ویدیو / آخرین فیلم از دکتر اسلامی ندوشن: ایران هیچ وقت تنها نخواهد بود
🆔 @Entekhab_ir
10.04.202516:38
هانری کوربن و درک غیر قابل اعتماد او از تاریخ فلسفه اسلامی
هانری کوربن فهم ما را از فلسفه اسلامی و بل عقلانیت فلسفی در اسلام مخدوش کرد. تاریخ فلسفه او همه چیز هست الا تاریخی تحلیلی از فلسفه اسلامی. من یکبار نوشتم اگر می خواهید فلسفه اسلامی را نفهمید حتما کوربن بخوانید. او فلسفه ابن سینا را در پرتوی فلسفه سهروردی و فلسفه سهروردی را در پرتوی فلسفه آخوند ملا صدرا و فلسفه ملا صدرا را در پرتوی مکتب شیخی می فهمید. به تعبیر مرحوم حاج آقا مهدی حائری یزدی سبب شد تا فلسفه اسلامی و به ویژه فلسفه آخوند را در غرب بیشتر در شمار علوم غریبه و علوم جفر و حروف بفهمند. شیعه شناسی او هم در حقیقت آیین پاسداشت تفکر غالیانه بود. سال هاست ما در ایران گرفتار خوانش کوربنی از فلسفه هستیم. کتاب های او را نه یکبار که چند بار ترجمه کرده ایم و همچنان در این مسیر کوشاییم. عیبی هم ندارد. عیبش آن است که سخنان دیگران از مخالفان او را هم باید بشنویم و بخوانیم اما این کار را نمی کنیم. کما اينکه کمتر تلاش می کنيم فلسفه اسلامی را در بافتار اصول يونانی آن و سهم فيلسوفان مسلمان مانند فارابی و ابن سينا در شرح و تفسیر فلسفه های ارسطویی و اسکندرانی بفهميم؛ زمينه ای که در آن نوشته های کوربن در سنت های دانشگاهی اصلا مورد اعتنا نيست. خوشبختانه امروز تحقيقات فلسفه اسلامی و به ويژه ابن سينا شناسی در دنيا به تدریج دارد صورت علمی تری به خود می گيرد و در چارچوب سنت های فلسفی مورد مطالعه قرار می گيرد. با ابن سينا شناسی است که می توانيم سهم تمدن اسلامی را در تاريخ تفکر فلسفی از يونان به اين سو به درستی درک کنيم و مساهمت مهم فيلسوفان مسلمان را در تاريخ تفکر معاينه نشان دهيم. اين کار هم با دقت در متن ها، تصحيح مجدد متون، بررسی دقیق ترجمه های سريانی و عربی از متون فلسفی يونانی و اسکندرانی و سهم ابن سينا در فلسفه لاتينی ممکن است و نه با مطالعه آثار هانری کوربن درباره فلسفه اسلامی. برای فهم و درک تاریخی از تشیع و فلسفه شیعی و اسلامی ما نیازی به کوربن نداریم.
فرهنگ و هنری که در پانزده سال اخیر توسط شبکههای ماهوارهای (با محوریت شبکه منوتو) به ذائقه غالب جامعه تبدیل شد، امروز در همه شئون فرهنگی و هنری از سریالهای صداوسیما تا سریالهای خانگی و سینمای به اصطلاح کمدی قابل مشاهده است.
امروز همانطور که از رضا عطاران و مهران مدیری بیست سال پیش ماکت بیرنگ و بو و حال بههمزنی به جا مانده است که چیزی جز جلف بازی سخیف بلد نیستند، در تمام شئون فرهنگی و هنری اعم از سبک زیست اینستاگرامی و بلاگری و سینما و سریال و موسیقی کشور هم چنین روندی رخ داده است.
مسیر سریال پایتخت هفت را ببینید. آدم باورش نمیشود چنین چیز بیخاصیت و سبک و مزخرفی را به عنوان سریال گران تلویزیون به مخاطب قالب کردهاند، سریالی که حتی برای چند دقیقه هم قابل تحمل نیست.
👈 مقایسه پایتخت هفت با پایتخت یک و دو و سه نشان از همین سقوطی است که مدام درباره آن سخن میگوییم و به ضدمردمی بودن و عقده ای بودن و.. متهم میشویم.
- تلویزیون جمهوری اسلامی (تلویزیونی که هزاردستان و روزی روزگاری پخش میکرد) آنقدر مفلوک و بدبخت شده است که برای چند میلیارد درآمد بیشتر، پخش چنین زبالهای را افتخار خود میداند. @kharmagaas
تجمع نوروزی کردها در ارومیه با رنگ و بوی قوم گرایانه و قبیله ای و بدون نمادهای شهروندی، این پیام را به آذری های ملی و معتدل و غیر قوم گرا می دهد که شهرتان در آستانه تبدیل به یک شهر تک هویتی و تک قومیتی کردی است ، در کنار این تجمع ، شعارها و مطالبی که در فضای مجازی با عنوان ارومیه جزئی از کردستان است داده شد همگی شعارهای تحریک آمیزی بوده اند ، چنین وضعیتی فرصتی مطلوب برای سویه دیگر نفرت پراکنی قومی یعنی پان ترکیسم فراهم کرد تا تلاش نمایند آذری ها و ترک زبانان ارومیه را با ترس از جریان ها و احزاب تروریستی کرد بسیج نمایند ، تجمع امروز در ارومیه ناشی از این تلاشها بود . حاکمیت نباید اجازه تجمع چند روز پیش کردها را می داد و نه فرصت امروز را فراهم می کرد بلکه باید هر نوع کنش و تحرک اجتماعی در ارومیه صرفا شهروندی و ملی و به دور از قوم گرایی و قبیله گرایی باشد ، اما متاسفانه عقلانیتی برای کشورداری ملی و حکمرانی مبتنی بر شهروند گرایی وجود ندارد، از این رو مجال برای هر دو جریان مخرب پان ترکیسم و پان کردیسم فراهم گردید ، این دو جریان مخرب نیز که از یگدیگر تغذیه می نمایند تلاش کردند تا جایی که می توانند بر شیپور تعصبات قومی بنوازند ، اما دستاورد هر دو بسیار ضعیف و مضحک است ، ارومیه و مردم رشید و شریف آن از هر قومیت و مذهب و زبان، به درجه ای از ایرانگرایی و شهروند مداری رسیده اند که حتی در فقدان یک سیاست ملی ، خودشان از شهر عزیزشان و هویت ملی ایرانی آن به رغم دو جریان نفرت پراکن ترک و کرد ، صیانت می نمایند . ارومیه هیچ گاه نه کوردستان خواهد شد و نه تورکستان ، ارومیه مرکز استان آذربایجان غربی ایران بوده و خواهد بود رنگین کمانی از اقوام ایرانی و جواهری ممتاز بر تاج ایران .
این سايت مفيد و کاملی است. هر کسی که در طی چند دهه گذشته در دانشگاه های فرانسه در علوم انسانی رساله دکتری اش را دفاع کرده باشد عنوان، موضوع و مشخصات رساله اش را می توانيد اينجا پيدا کنيد؛ به ويژه در حوزه فلسفه و حقوق.
يکی از پديده هایی که در سال های اخير در ميان برخی طالب علمان حوزه مطالعات اسلامی ديده می شود اتکای بيش از حد بر پژوهش ها به جای تلاش برای آشنایی مستقيم با متون است. البته طبعا هر پژوهشگری در تحقيقات تاريخی و متنی خود نيازمند هر دو جنبه است و در اين سخنی نيست. اما آنچه متأسفانه ديده می شود محدود شدن دايره آشنایی مستقيم با متون و در قياس با آن اعتماد بيش از اندازه به پژوهش ها و سابقه آنهاست. يکی از دلائل اين امر فزونی روزافزون تحقيقات به ويژه به زبان های اروپایی در حوزه مطالعات اسلامی است؛ و همزمان دليل ديگر انتشار انبوهی از متون تاريخی و دينی و فکری و ادبی در مقياس ده ها برابر نسبت به اوائل قرن بيستم است. بنابراين هم آشنایی و مراجعه به عمده متون مرتبط در هر پژوهش مثلا در حوزه مطالعات قرآنی و يا حديثی بسيار وقتگيرتر، مشکل تر و نيازمند حوصله و دقت بيشتری است و هم به دليل وجود پژوهش های گسترده و آسانياب تر در اين زمينه ها برخی ترجيح می دهند به جای متن ها به اين نوع از پژوهش ها بسنده کنند.
طبعا مراجعه به هر دو نوع ادبيات (يعنی متون و همچنين پژوهش های جديد) هم لازم است و هم اهميت آن برای بسياری امری بديهی و روشن است. منتهی سخن بر سر اين است که اندازه و وزن و حجم هر کدام بايد چقدر باشد و اولويت ها کدام است؟ به تجربه يافته ام که پژوهشی که بيش از آنکه متکی بر مراجعه مجدد به متن ها و بازخوانی آنها باشد اعتماد بر پژوهش های ديگران را مبنا قرار می دهد، حتی اگر خيلی هم ظاهری آراسته و عالمانه و پر ارجاع داشته باشد در مقام بازبينی و دقت معلوم می شود تا چه اندازه از اين نا آشنایی و عدم توجه به متون در معرض بد فهمی ها و تکرار اشتباهات ديگران و يا کليات گویی قرار گرفته است.
اما من اينجا بيشتر خطابم به نسل جوان و علاقمند به مطالعات اسلامی است: تا می توانيد متن بخوانيد. هر نوع متنی: ادب عربی و فارسی، متون رشته های مختلف علوم دينی و خاصه متون تاريخی و روایی. بدون آشنایی عميق و بازخوانی متون و به ويژه متون کهن در هر رشته ای کار پژوهش به سامان نمی رسد. عادت کنيد اگر يک کتاب و مقاله از حوزه مطالعات غربی در حوزه اسلام و ايران می خوانيد در مقابل ده و بل صد متن مهم از متون کهن را به دقت بخوانيد. کتاب را دست بگيريد و بخوانيد. هر چقدر متن بخوانيد به تدريج متوجه می شويد که از پژوهش های سطحی و در عين حال بلند پروازانه و پر ادعا بی نيازتر می شويد. البته بی گفتگو آشنایی با پژوهش های عميق و کلاسيک و سرنوشت ساز ضروری است و مکمل مطالعه متن است اما اندازه و قدر هر کدام را در جای خود قرار دهيد. ساده انگاری است که با صرف خواندن پژوهش های جديد بی آنکه با متون و با سنت های قدمایی از نزديک آشنایی حاصل کنيم می توانيم سخنی از سر تحقيق و نه صرف تقليد برای ديگران داشته باشيم.
👈 انتهای قبیلهگرایی و عشیرهگرایی که توسط برخی دانشگاهیان جاهل و رسانهها و تریبونهای مختلف مجلس و دولت تبلیغ میشود، چنین چیزی است. اینکه هر شهر و روستا توپ و تففگ و چماق برداشته و قلمرو خود را علامتگذاری کند.
👈 نمایندگی مجلس به صورت محلی و قبیلهای اقدامی علیه امنیت ملی است. چرا که آن نماینده با رای چند قبیله در فلان شهر به مجلس رسیده و چون چیزی برای ارائه ندارد مجبور است بر عصبیت قومی تاکید کرده و باعث تضعیف امنیت ملی شود.
👈 شهروند ملی به این معناست که هیچکس جز ملک و خانه خود هیچ حق و امتیازی نسبت به منابع شهر و استان خود ندارد و تمام مردم ایران حق استفاده از آن منابع را دارند. @kharmagaas
06.04.202522:15
نقل روايات دروغ و جعل های مسلّم را پايان دهيد
بسیاری از آنچه امروز تحت عنوان تبلیغات مذهبی اعم از سخنرانی های مذهبی، نوحه خوانی ها و مداحی هاو ادبیات مذهبی تبلیغی به ویژه با گسترش شبکه های اجتماعی، اینترنت و ماهواره ها شاهد هستیم بی هیچ گفتگو تنها زمینه را برای گسترش خرافه پردازی و دوری از عقلانیت دینی و مدنی فراهم می کند. خوراک عمده آنها هم نقل احادیث بی پایه است و یا کرامات فلان عارف و بهمان عالم همراه با پردازش های قصه گونه برای گرم کردن مجالس. خیلی از این احادیث که در کتاب های غیر معتبر و گاه مجهول الهویه و ساختگی و بعضاً از ساخته های دو سه قرن اخیر نقل می شود درست وقتی مضامین آنها به فارسی ترجمه شوند معلوم می شود چه پایه خرافه پردازی را دامن می زنند. تا وقتی که این مطالب در کتاب های مهجورند خوب چندان مهم نیست. این قبیل روایات مذهبی مخصوص یک دین و مذهب خاص نیست. در طول تاریخ از این قبیل مطالب تبلیغی برای تهییج افکار عمومی و مخاطبان تا بخواهید گفته اند و نوشته اند اما همین که اینها به زبان عامه پسند ترجمه و بعد با تعابیر قصصی و شعر سرایی ها پردازش هایی جدیدی پیدا کنند و صد جور تفسیر من عندی و حاشیه ها و اضافات پیدا کنند (معمولاً تحت عنوان زبان حال و غیره) و بعد در انواع و اقسام شبکه های ماهواره ای و سایت های اینترنتی پخش و تبلیغ شوند شما آنگاه می بينيد چه اتفاقی می افتد. جز این است که نهادینه کردن خرافه اندیشی است و عدم عقلانیت در فهم دینی و ترویج خصومت های مذهبی و خشونت های زبانی و رفتاری و کینه توزی های مذهبی و صد البته بيزاری طيف وسيعی از جوانان تحصيلکرده از دين و مذهب و مناسک مذهبی؟ باری قبول دارم که در قدیم هم از این نوع تبلیغات مذهبی وجود داشت؛ از قصه پردازان و قصاص اولیه تا بسیاری از روضه خوانی های دوره قاجار که از این آفات متأسفانه مأمون نبوده اند. نگاهی باید انداخت به ادبیات دوره قاجار تا دید تا چه اندازه ادبیات مذهبی ما دچار انحطاط شده بود. بسیاری از"دگر اندیشی ها"و حتی مذهب سازی ها هم واکنشی بود به همین رویکردها. مقداری از این عقاید غلو آميز و بی پایه هم با رنگ و لعاب علمی مجال طرح می یافت، با چاشنی افکاری که ریشه اش به تفسیرهایی صوفیانه و عرفانی و صدرایی می رسید و همه گونه تأویل و استحسانات ذوقی را در تفسیر دین ممکن می کرد.؛ همراه با نقل خواب و کرامات و مقامات عرفانی فلان عالم و بهمان عارف. غلو پردازی هم که حد یقفی ندارد. همه چیز می توان گفت و هر چیزی توجیه بردار است. در همین دوره قاجار ببینید چه کتابها که در شرح و تفسیر احادیثی بی پایه و جعل مسلّم غلات نصيری و باطنی نوشته نشد مملو از همین تفسیرهای من عندی و مبتنی بر برخی اصطلاحات صدرایی و محی الدینی و شیخی.
همه اينها به کنار؛ مشکل این است که همینک دنیا تغییر کرده و مخاطب امروز مخاطب دیروزی عصر ناصری نیست. من نمی دانم اگر رفتار این چنینی این قبیل شبکه های ماهواره ای مذهبی بخواهد لا ینقطع و روز افزون ادامه پیدا کند چه بر سر قرائت عقلانی و عقلایی از دین که کسانی مانند شیخ مفید و شریف مرتضی و شیخ انصاری و آخوند خراسانی نمایندگان آن هستند خواهد آورد؟ متأسفانه این خرافه پردازی ها که نمونه های بسیار مشعشع آن در یوتیوب و شبکه های اجتماعی دین گریزی مردم و به خصوص طبقات تحصيلکرده و جوان را هم به دنبال داشته و روزی نیست که با پرسشی درباره آنها روبرو نشويم علاوه بر آن احساسات و تعصبات کور مذهبی و عدم رواداری و جبهه بندی های خودی و غیر خودی و اختلافات مذهبی ابد مدت را بیش از پیش دامن خواهد زد. بیاییم درک دینی خود را از دو حد افراط و تفریط خارج کنیم و اعتدال را در دین و مذهب پیش بگیریم.
3- احمد بن حنبل با اين ابتکار چند هدف را دنبال می کرد: نخست اينکه در برابر دکترين سياسی و مذهبی مأمون و معتصم و واثق با طرح مشروعيت بنی اميه در حقيقت می خواست مشروعیت عباسیان را که بر نفی مشروعیت بنی امیه در اصل مبتنی بود شکننده کند و چالشی در برابر آنان از اين نقطه نظر ايجاد کند. البته مأمون و اخلافش در جریان ضد سلفی گرای عصر محنه متوجه این امر بودند. در همین راستا عباسیان یکی از پایه های اصلی جریان محنه را مقابله با معاویه گرایی و تقدیس او قرار دادند. در عين حال و همزمان می خواست تبلیغات دربار مأمون که اصحاب حديث بغدادی را به دليل مخالفت با سياست عباسی (که تمایلات و ریشه های شیعی داشت و به ويژه در دوران مأمون و با پذيرش ولايتعهدی امام رضا (ع) تمایل به نوعی اتحاد میان عباسیان و شیعیان علوی وجود داشت) متهم به ناصبی گری می کردند بی اثر کند. در چارچوب هدف اخیر او با طرح نظريه "تربيع" و پذيرش مشروعيت خلافت حضرت امير (ع) به عنوان لازمه "سنت" می خواست این سیاست مأمونی را خنثی کند.
4- از دیگر سو، مأمون در تقابل با جريان های مخالف و همچنين برای تحکيم مشروعيت خلافت خود در پی پيروزی بر برادرش امين اين موضوع را مطرح می کرد که خلافت با افضل الناس است؛ مگر آنکه به مصلحتی غير فاضلترين جای فاضلترين را بگيرد. او تلاش می کرد مبنای خلافت خودش را فضيلتش و افضليتش عنوان کند؛ و اين را مسبوق به سابقه قلم ببرد. او از افضليت امير المؤمنين (ع) بر همه صحابه دفاع می کرد و معتقد بود که مشروعیت اصلی در خلافت بر همین امر استوار است. او البته خلافت سه خلیفه نخست را هیچگاه به پرسش نگرفت اما معتقد بود مشروعیت در خاندان پیامبر (آل محمد) است؛ چه در شاخه عباسی و چه در شاخه علوی. و امام علی بن موسی الرضا (ع) را به عنوان الرضا من آل محمد (ص) افضل الناس می دانست و به همين دليل نیز حضرت را به پذيرش ولايتعهدی خود دعوت کرد. از اين طريق او نه تنها می توانست مخالفان در درون خاندان عباسی را خلع سلاح کند بلکه زمينه ای برای خاموش کردن و خلع سلاح مخالفان و انقلابيون خاندان علوی هم فراهم می کرد چرا که خود را عملا نماينده آنان هم می دانست و می گفت خلیفه افضل همه آل محمد است. امام رضا (ع) با هوشمندی اين سياست مأمون را که فریبی موقتی بیش نبود با اقداماتی متقابل عملا بی ثمر کرد و به همین دلیل مأمون در نهایت ناچار شد با شهادت حضرت این سیاست را کنار بگذارد و سیاست تحکیم قدرتش را به نحوی دیگر در بغداد بعد از ترک مرو دنبال کند.
5- احمد بن حنبل در بغداد در مقابله با این سیاست مأمون و قضیه محنه که هدف اصلی اش تضعیف جریان پر قدرت سنت گرا و حدیثی بغداد بود؛ جریانی که سابقا حامی امین به جای برادرش مأمون بود، ضمن طرح مسئله "تربيع" اين نکته را مورد تأکيد قرار می داد که تنها پذیرش افضلیت سه خلیفه نخست بخشی از التزام به سنت است. دیگر صحابه و از جمله حضرت امیر (ع) همه به دليل صحابی بودن فضيلت دارند گرچه بقیه عشره مبشره از ميان صحابه فضيلت بيشتری دارند اما اعتقاد به افضليت هيچ کدام جز همان سه خلیفه نخستین شرط ضروری التزام به سنت نیست. در این میان معاویه هم به عنوان یکی از صحابه پیامبر مطرح شد. این سیاست طبعا مخالف جریان حاکم بر دربار عصر محنه بود. از دیگر سو، پذيرش خلافت و فضیلت معاويه همزمان با پذيرش خلافت امير المؤمنين به عنوان خليفه چهارم ( و به عنوان یکی از چهار خليفه ای که پذيرش مشروعيت آنان لازمه التزام به "سنت" بود) از سوی احمد بن حنبل و جريان اصحاب حديث امری مستلزم پيچيدگی های دينی و اعتقادی بود. چطور باید شخصی که با علی بن ابی طالب جنگيده و بيعت با امام را نپذيرفته بود صحابی صاحب اجتهاد و خليفه ای که بعد از سال 41 و "عام الجماعة" مشروع قلمداد می شد قلم برد؟ نه آيا معاويه نه تنها خلافت حضرت را قبول نداشت بلکه خود مدعی خلافت به جای حضرت بود؟ بنابراين چگونه طبق نظر احمد بن حنبل بايد شخص معاويه را نه تنها صحابی عادل و ملتزم به "سنت" و "جماعت" دانست بلکه حتی دوران خلافت او را استمرار تحقق "جماعت" و اصحاب حديث را نماينده اين خط از خلافت، از سقيفه تا دوران مأمون، قلمداد کرد؟ وانگهی اگر بناست هم خلافت چهار خليفه موسوم به "راشدين" مشروع باشد و هم خلافت معاويه و هم خلافت مأمون، بنابراين فرق مأمون و معاويه با چهار خليفه نخست چيست؟ و اگر همه مشروعند چرا اصحاب حديث سنت های اجتهادی چهار خليفه نخست را لازم الاتباع می دانند اما در مورد مأمون با اعتقاد او در مورد خلق قرآن و سنت ها و اجتهادهای او در عصر محنه مخالفند؟
26.03.202507:39
شش گفتار درباره تاریخ مختصر انديشه و مذهب زيدیه (اگر می خواهيد با تاريخ مختصر زيديه آشنا شويد شايد شنيدن اين درسگفتارها بد نباشد)
معاويه از احمد بن حنبل تا نمايش آل سعود (در 5 فرسته)
1- در طول دوران بنی اميه، عمدتا عراق و حجاز با مشروعيت معاويه کنار نيامد. هم در سطح سياسی همواره عراق و حجاز بستر شورش ها و قيام هایی بر عليه حُکم بنی اميه بود و هم در سطح مذهبی و اعتقادی و فکری اسلاف آنچه بعدها اهل سنت و جماعت خوانده شدند معاويه و حکومت بنی اميه را به رسميت نمی شناختند؛ حال يا مشروع نمی دانستند و يا اينکه التزام به مشروع دانستن آنان را شرط لازم برای پايبندی به "سنت" نمی دانستند. مشروعيت معاويه و بنی اميه در واقع تنها در گستره اصحاب حديث سرزمين شام پذيرفته شد. اين وضعيت تا حدود سال های خلافت مأمون ادامه داشت. با واقعه محنه خلق قرآن و تشدید دعوای اصحاب حديث بغداد با مأمون عباسی و با وجود تداوم خصومت بدنه جُند خراسانی بغداد با میراث بنی اميه و سنت اموی اما بخشی از بغدادیان اهل حدیث عثمانی منش و هم پیمانان سیاسی آنها که با سيطره ايرانيان خراسان بر دستگاه مأمون نیز مخالف بودند و تضعيف قدرت بنی عباس در دربار و حتی پيروزی مأمون بر امين را نمی پسنديدند زمينه را برای تقويت گرايشی ضد ايرانی و ضد شيعی و سلفی گرا فراهم کردند. این امر که در نهايت به پيروزی اصحاب حديث به رهبری احمد بن حنبل در برابر جريان جهمی و نخبه گرا و عقل گرای اصحاب محنه انجاميد در سطح سیاسی خلافت را در دوران متوکل زیر نفوذ شاخه ضد ايرانی و ضد معتزلی/ جهمی در دربار برد. در مواجهه با خلافت مأمون و سياست کنترل مذهبی او در دوران محنه، اصحاب حديث بغداد در مخالفتی آشکار با سنت اسلاف کوفی و بيشتر در تناسب با اسلاف شامی خود به شکل محتاطانه ای خلافت معاويه و بنی اميه را مشروع قلمداد کردند. این پذيرش مشروعیت از آنجا بود که نياز داشتند در برابر جريان جهمی/ معتزلی مأمون ضمن اعلام تمسک به "سنت" در عين حال خود را همچنان متمسک به "جماعت" تلقی کنند. از ديدگاه آنان تا زمانی که خلافت وجود دارد و طاعت از او البته اگر مستلزم معصيت خداوند نباشد بر قرار است، "جماعت" هم محقق است و هم وحدت آن تضمين شده است؛ بدین ترتیب می خواستند به خليفه اطمینان دهند که مخالفت آنان با "بدعت" خليفه در موضوع خلق قرآن به معنای شورش بر مشروعيت خليفه نيست و آنان او را خارج از "سنت" نمی دانند و همچنان با پذيرش مشروعیت او به "جماعت" ملتزمند (بنابراين "خارجی" و خارج از "جماعت" نشده اند)؛ همانطور که معاويه را که خود مدعی تحقق "جماعت" بعد از دوره "فتنه" (به اصطلاح آنان؛ جنگ های داخلی) بود مشروع می دانند گرچه پذيرش خلافت او را شرط لازم "سنت" نمی دانند.
2- پذیرش مشروعیت خلافت معاویه امر ساده ای برای اصحاب حدیث عراق نبود. اصحاب حديث عراقی تا زمان احمد بن حنبل تنها پذيرش خلافت سه خليفه نخست را شرط التزام به "سنت" می دانستند. احمد بن حنبل نخستين محدث اين جريان بود که در دوره مأمون و در راستای سیاست ضد محنه ای اصحاب حديث، نخست پذيرش مشروعيت خلافت امير المؤمنين علي بن ابی طالب (ع) را شرط التزام به سنت کرد و ثانيا تلاش کرد با پذيرش مشروعيت خلافت معاويه پس از سال 41 (سالی که معروف شده بود به "عام الجماعة") ترتيبی دهد که هم از يک سو خلافت حضرت امير پذيرفته شود و هم در عین حال با قبول مشروعيت خلافت معاويه راهی برای تضمین و استمرار جماعت در "تاريخ نجات" امت ترتيب دهد. در اين چارجوب معاويه صحابی پيامبر قلمداد می شد؛ و اختلاف و حتی جنگ های داخلی بين صحابه پيامبر حال يا به دليل پذيرش عدالت همگی آنان و يا از نقطه نظر مقبوليت عمل سياسی همه صحابه به دليل "تصويب" اجتهادات آنان مورد تأييد قرار گرفت و به حيطه ای تعلق گرفت که بايد دو طرف تأويل و نزاع را بر صواب دانست و همه را داخل در "سنت". او حتی تا آنجا پيش رفت که گفت سخن گفتن و پیش کشیدن هر بحثی درباره آن نزاع هاست که خلاف سنت است و بايد در مورد آن حوادث و عصر "فتنه" تنها سکوت اختیار کرد.
Көбүрөөк функцияларды ачуу үчүн кириңиз.
Telegram каналы یادداشت های حسن انصاری статистикасы
غريب اين است که در نسخه های خطی و چاپی کتاب السواد الأعظم سندهای متعددی عموما با تحريفاتی متعدد نقل شده اما از همين سندها و مقايسه آنها روشن می شود که نويسنده کتاب هر که بوده (شايد با کنيه ابو القاسم؛ و همين موجب خطای نسخه برداران و مترجمان کتاب در سده های بعد شده و او را با حکيم ابو القاسم اسحاق سمرقندی يکی گرفته اند) از راويان شخصی بوده به نام ابو يعقوب يوسف بن معروف بن جبير الإشتيخني النّسفي که مدتی کوتاه قبل از سال 360 ق از دنيا رفته (نک: تاريخ الاسلام ذهبي، 26/ 240). کسانی که از اين الإشتيخني روايت می کرده اند حدود سال 400 ق تاريخ مرگشان بوده (نمونه: سمعانی، الأنساب، 5/701) و نیز کسی مانند ابو سعد عبد الرحمن بن محمد بن محمد بن عبد الله بن إدريس الإدريسي الإستراباذي، نويسنده معروف تاريخی برای سمرقند که در 405 ق به خاک رفته گاهی با يک واسطه و گاهی بدون واسطه از اين الإشتيخني نقل روايت می کند (نک: القند نسفي، ص 198 و 352). بنابراين چگونه ممکن است که نويسنده السواد الأعظم ابو القاسم حکيم سمرقندی باشد که بين سال های 260 تا 342 ق زنده بوده و در سال اخیر در کهنسالی از دنیا رفته؟
وانگهی خود آقای ماهر جرار در تعليقات متن در يکجا (ص 91) سال مرگ ربيع بن حسّان الکسّي را به درستی سال 302 ق قلم برده اند. اين شخص در سند کتاب ما استاد و شیخ روايت الإشتيخني است و نويسنده السواد الأعظم به واسطه او از اين ربيع بن حسّان نقل روايت می کند. چطور ممکن است که نويسنده کتاب السواد الأعظم حکيم ابو القاسم سمرقندي باشد که خود در واقع معاصر جوانتر ربيع بن حسّان است که در همان سمرقند هر دو می زيسته اند؟
با کمی دقت آقای ماهر جرار می توانست تنها بر اساس سندهای کتاب السواد الأعظم به اين نتيجه برسد که نويسنده کتاب السواد الأعظم نمی تواند حکيم ابو القاسم سمرقندي باشد.
جالب اين است که همه محققان و از جمله ويلفرد مادلونگ به خطا کتاب السواد الأعظم را تأليفی از زمان امير اسماعيل سامانی و از حدود سال 290 ق فرض کرده اند. با اين خطای بزرگ مادلونگ و فان اس و دیگران در واقع تاريخ تحولات برخی عقاید اهل سنت و جماعت در خراسان را که ارتباط وثیقی با تاریخگذاری متن السواد الأعظم دارد برای حدود نود سال به عقب برده اند. اين در حالی است که اين کتاب بايد اواخر دوران امير نوح بن منصور سامانی در اواخر سده چهارم نوشته شده باشد و البته بعدها هم با کلی زیادات و اصلاحات در سده ششم قمری به فارسی ترجمه شده است.
برای بازخوانی تاریخ اهل سنت و جماعت و نخستين سندها درباره شکلگيری اين مفهوم کتاب السواد الأعظم همواره متن مهمی قلمداد شده؛ در حالی که ....👇👇
19.04.202521:12
شازده در بيانيه ای ابراز داشته: «این مذاکرات هستهای، صلحی برای خاورمیانه به ارمغان نخواهد آورد.» خاندان پهلوی در تاريخ کوتاه خودش دو کودتا، وابستگی به بیگانگان، واگذاری بحرين، استبداد و تأسيس ساواک را داشت. حال با اين اظهارات شازده منتظر السلطنه بايد به آن سوابق مشعشع حمایت از ادامه تحریم ها و مخالفت با برقراری صلح در منطقه و جهان را هم به کارنامه اين خاندان اضافه کرد. شرم آور.
برای من هيچ چيز عجيب تر و در عين حال مضحک تر از اين نيست که مديرانی دولتی که در سرتاسر عمر به هيچ نحو، نه در تحصيلات و نه در رشته کاريشان، صلاحيت خود را در موضوعات فرهنگی و دينی و فلسفی و تاريخی نشان نداده اند (و بل مديريتی) و هيچ گواهی بر صلاحيتشان جز ادعاهای پوچ وجود ندارد بعد از چهل سال که در ساختار دولتی و مديريت هایی مانند مدير کلی و معاون وزير و وزارت و غيره بوده اند به يکباره بعد از کنار رفتن و / یا کنار گذاشته شدن از قدرت فیلشان به اصطلاح یاد هندوستان می کند و با ولعی توصيف ناشدنی در قامت نظريه پرداز و متفکر فلسفی و فرهنگی و ايرانشهری و البته با رانت شهرت و ارتباط با رسانه ها و کانال های تلگرامی خود و افکار و نظریات مشعشعشان را می خواهند از طريقی ديگر بر مردم و جامعه تحميل کنند. آقا، دست کم اين يک محدوده را برای اهلش وا گذاريد. ديواری کوتاه تر از ديوار اهالی فرهنگ و ادب و علم گير نياورده ايد؟ مدتی استراحت کنيد. باور کنيد برای سلامتی روان خودتان و آسايش مردم بهتر است...
آقای ماهر جرار اخيرا متن کتاب السواد الأعظم در تحرير عربی آن را با مقابله چندين نسخه و با مقدمه ای مفصل منتشر کرده اند. در اين چاپ باز اين خطا تکرار شده که کتاب تأليف حکيم ابو القاسم سمرقندی است. متأسفانه در اين چاپ تصحيح به صورت تلفيقی انجام شده و تحريرهای مختلف متن عربی که حاصل روايت های متفاوت و ورسيون های اصلاح شده بعدی است در سازواره انتقادی به شکل واضحی از هم تفکیک نشده اند.
جناب آقای احمد پاکتچی هم تحت تأثير پژوهش های ديگران و از جمله آقای مادلونگ کتاب را تأليف حکيم ابو القاسم سمرقندی قلم برده اند و بر اساس مقايسه متن کتاب با آثار اعتقادی ديگر حنفی عصر در اين مقاله و چندين مقاله ديگر در دائرة المعارف بزرگ اسلامی نتايجی درباره مکاتب مختلف سنت گرا و عقل گرا در ميان حنفيان عنوان کرده اند که قسمت اعظم آن مطالب بر اساس اين دريافت است که کتاب سواد اعظم تأليف حکيم سمرقندی است؛ و با خطا بودن اين انتساب تمامی آنچه استاد پاکتچی در مقالات مختلف و از جمله مداخل ابو حنيفه و مدخل اسلام و يا مدخل اخلاق و ... در اين زمينه نوشته اند بايد از نو نوشته شود و اعتبارش محل ترديد است. در ضمن در مدخل زير ايشان ابو الوليد باجي (د. 474 ق) ، فقيه و متکلم مالکی اندلسی را شارح السواد الأعظم قلم برده اند که مايه تعجب است. چطور يک متکلم و فقيه مالکی اشعری از اندلس سده پنجم بر کتابی از حنفيان خراسان سده چهارم شرحی نوشته باشد؟ همچنين در اين مقاله ايشان ميان الصحائف الالهیة شمس الدين سمرقندی قرن هفتم با السواد الأعظم منسوب به حکيم سمرقندی قرن چهارم خلط کرده اند. اينها بايد اصلاح شود.
آقای مادلونگ هر آنچه در اين مقاله درباره حکيم سمرقندی و ارتباطش با کتاب سواد اعظم گفته بر پايه اعتمادش به متن موجود و درکی نادرست از وضعيت فعلی آن است. غیر از او تقريبا همه محققان دیگر تاريخ علم کلام درباره اين متن به خطا رفته اند.
با فؤاد افرام بستانی. در منزلش. گمان می کنم سال ۷۲ شمسی بود. با شادروان حیدر بوذرجمهر رفتیم پیش او. زمانی رئیس دانشگاه لبنان و همچنین سر ویراستار دانشنامه بستانی در بیروت بود. از مهمترین شخصیت های مسیحی لبنان در سده بیستم.
10.04.202516:38
هانری کوربن و درک غیر قابل اعتماد او از تاریخ فلسفه اسلامی
هانری کوربن فهم ما را از فلسفه اسلامی و بل عقلانیت فلسفی در اسلام مخدوش کرد. تاریخ فلسفه او همه چیز هست الا تاریخی تحلیلی از فلسفه اسلامی. من یکبار نوشتم اگر می خواهید فلسفه اسلامی را نفهمید حتما کوربن بخوانید. او فلسفه ابن سینا را در پرتوی فلسفه سهروردی و فلسفه سهروردی را در پرتوی فلسفه آخوند ملا صدرا و فلسفه ملا صدرا را در پرتوی مکتب شیخی می فهمید. به تعبیر مرحوم حاج آقا مهدی حائری یزدی سبب شد تا فلسفه اسلامی و به ویژه فلسفه آخوند را در غرب بیشتر در شمار علوم غریبه و علوم جفر و حروف بفهمند. شیعه شناسی او هم در حقیقت آیین پاسداشت تفکر غالیانه بود. سال هاست ما در ایران گرفتار خوانش کوربنی از فلسفه هستیم. کتاب های او را نه یکبار که چند بار ترجمه کرده ایم و همچنان در این مسیر کوشاییم. عیبی هم ندارد. عیبش آن است که سخنان دیگران از مخالفان او را هم باید بشنویم و بخوانیم اما این کار را نمی کنیم. کما اينکه کمتر تلاش می کنيم فلسفه اسلامی را در بافتار اصول يونانی آن و سهم فيلسوفان مسلمان مانند فارابی و ابن سينا در شرح و تفسیر فلسفه های ارسطویی و اسکندرانی بفهميم؛ زمينه ای که در آن نوشته های کوربن در سنت های دانشگاهی اصلا مورد اعتنا نيست. خوشبختانه امروز تحقيقات فلسفه اسلامی و به ويژه ابن سينا شناسی در دنيا به تدریج دارد صورت علمی تری به خود می گيرد و در چارچوب سنت های فلسفی مورد مطالعه قرار می گيرد. با ابن سينا شناسی است که می توانيم سهم تمدن اسلامی را در تاريخ تفکر فلسفی از يونان به اين سو به درستی درک کنيم و مساهمت مهم فيلسوفان مسلمان را در تاريخ تفکر معاينه نشان دهيم. اين کار هم با دقت در متن ها، تصحيح مجدد متون، بررسی دقیق ترجمه های سريانی و عربی از متون فلسفی يونانی و اسکندرانی و سهم ابن سينا در فلسفه لاتينی ممکن است و نه با مطالعه آثار هانری کوربن درباره فلسفه اسلامی. برای فهم و درک تاریخی از تشیع و فلسفه شیعی و اسلامی ما نیازی به کوربن نداریم.
براندازان ايران ستيز خواب های آشفته زياد می بينند. يکی اينکه گمان می کنند اسلام و تشيع آينده ای در ايران ندارد. يکيشان را ديدم به تازگی نوشته ايران هيچ آينده ای در اسلام ندارد. خيلی مضحک است. دست کم اگر 2500 سال تاريخ ايران از دوران هخامنشی را در نظر بگيريم حدود 1400 سال آن متعلق به دوران اسلامی است. در مقايسه با تاريخ پيشا اسلامی هر دانشجوی تاريخ می داند که بخش بسيار مهم از تاريخ تمدنی و فرهنگی و سياسی ايران متعلق به همين دوره اسلامی ايران است. عامل پايداری ايران در برابر حمله مغولان همين اسلام بود و عامل پايداری ايران در برابر سلطنت عثمانی، عناصر ملی و دينی حاکم بر دولت ملی و شيعی صفوی بود. مشروطيت ايران هم بدون فتوا و حمايت مرجعيت شيعه سامان نمی گرفت. دوران دفاع مقدس در برابر تجاوز صدام جنايتکار هم با رشادت هایی که ريشه در حس ملی و دينی و مذهبی داشت شکل گرفت و مانع از دست رفتن بخشی از خاک ميهن شد.
نه عزيز؛ اسلام و تشيع از جمله عوامل مهم هويت ملی و فرهنگی ايران است. اسلام در اين کشور عاريتی نيست. زبان و ادبيات و فرهنگ و شعر و نثر و دانش و سنت های ملی اين کشور با اسلام پيوند خورده. کار اين حکومت و آن حکومت هم نيست. ريشه اش به هزار و چهار صد سال پيش می رسد. اين اسلام و دامنه گسترده آن از مرز چين تا جنوب اروپا بود که موجب شد برای قرن ها فرهنگ ايرانی با بهره گيری از امکانات تمدنی و دينی اسلام در سرتاسر سرزمين مسلمانان به انحای مختلف گسترش يابد و بر تمدن های ملل ديگر مسلمان تأثيرات درازدامن بگذارد و خود تبديل به يک فرهنگ جهانی شود. کمی تاريخ بخوانيد. ادبيات بخوانيد.
اين نوشته را در پاسخ به تبليغات پوچ سايتی برانداز و البته به غایت خوش خيال باز نشر کردم که اظهار اميدواری کرده مردم ايران از آنچه آن را "هويت دو پاره ایرانی/ اسلامی" خوانده رها شوند و اينکه عناصر تشکيل دهنده هويت ايرانی در حال دگرگونی است و از اسلام و تشيع گذار خواهد کرد. خواب آشفته می بينيد. مغولان هم نتوانستند ايران و ايرانی را از هويت ايرانی/ اسلامی خود جدا کنند؛ ناچار در نهايت اسلام را پذيرفتند و با فرهنگ ايرانی/ اسلامی خود را هماهنگ کردند.خواب های آشفته می بينيد عزيزان ناکام. کشوری که فردوسی و مولانا و سعدی و حافظ دارد با آنچه شما از ايران در تصور خامتان داريد به اندازه همه تاریخ چند هزار ساله اين سرزمين عزيز فاصله دارد. کتاب هایی که به زبان ساده این مطالب را توضیح داده باشد کم نیست. از همين کتاب های ساده شروع کنيد. درس خواندن را هم جدی بگيرید...
با اين موج تحريف تاريخ با هدف فریب دادن نسل جوان چه بايد کرد؟ دامنه تحريف تاريخی سايت ها و کانال های تلگرامی و رسانه های سلطنت طلب اين روزها به مسلماتی تاريخی رسيده است که حقيقتا نمی دانم چه نامی می توان بر آن گذاشت. يکی از اين کانال ها با ادعای ارائه مطالبی درباره تاريخ ايران معاصر گمان برده موضوع مالکيت تاريخی ايران نسبت به بحرين از قبيل خالی بندی های رسانه ای "من و تو"یی است درباره ميزان آسايش و رفاه مزعوم در دوره استبداد سياه پهلوی؛ موضوعی که با توجه به اوضاع معيشتی و اقتصادی تأسف بار ناشی از تحريم ها و ناکارامدی ها می توان درباره آن تا می شود دروغ گفت. آيا گمان برده ايد با نشان دادن دو تا سند ادعایی و اظهار چند مطلب بی ربط مالکيت تاريخی ايران نسبت به بحرين را می توان زير سؤال برد؟ البته حق داريد. با همين ذهنيت استعماری و استبداد زده بود که در دوره پهلوی بحرين را واگذار کردند و خدا داند اگر قدرت به همان ها باز گردد بناست کدام بخش ديگر اين سرزمين چند هزار ساله را تحويل دهند؟ حالا هدفشان چيست؟ اينکه خدای نکرده کسی امروز نگويد خيانت مسلم محمد رضای پهلوی در واگذاری بحرين و شکست مفتضحانه او در اداره مذاکرات با انگلستان خود دلیلی کافی است که تا هزار سال ديگر هم کسی به پهلوی و پهلوی گرايان اداره حتی يک برگ درخت از خاک ايران را هم تحويل ندهد. کمی شرم هم خوب است...
وقتی اصلاحات ارضی شد، شاه دسته دسته از این لولهها که سند مالکیت بود، به هر کدام از روستاییها میداد و یک کاغذی هم دادند به مالکین که دولت پول زمین شما را هشت ساله از زارع میگیرد و به شما پرداخت میکند. مالکین رفتند و مملکت ماند با عدهای زارع. فصل کشت رسید، و دولت گفت، خب زارعین! بروید وبکارید. زارعینگفتند، ما بذری نداریم. دولت گفت، پس سالهای قبل چه میکردید؟ گفتند، سالهای قبل ارباب انباری برای بذر داشت، از او میگرفتیم. لاجرم دولت سراغ وزارت کشاورزی آمریکا رفت تا بذر قرض کند. بعد آمدندگفتند، حالا چگونه محصولات را بفروشیم؟ دولت مامورین وزارت کشاورزی راکه هیچوقت کشاورزی نکرده بودند، میفرستد تا به روستاییان آموزش بدهند! آخر سال هم یک دهم سال قبل گندمبرداشت نشد. ناچار دولت ایران دست به دامن دولت آمریکا شد که به ما گندم بفروشید! آمریکا هم نه گندم سال جاری یا پارسال خود را بلکه از سیلوی چهارم به ما گندم فروخت. ایران تا قبل از اصلاحات ارضی تولیدکننده گندم مورد نیاز خود بود اما با اصلاحات ارضیهمه چیز از بین رفت.
رضا نیازمند؛ معاون وزیر اقتصاد در دههٔ ۱۳۴۰
06.04.202522:15
نقل روايات دروغ و جعل های مسلّم را پايان دهيد
بسیاری از آنچه امروز تحت عنوان تبلیغات مذهبی اعم از سخنرانی های مذهبی، نوحه خوانی ها و مداحی هاو ادبیات مذهبی تبلیغی به ویژه با گسترش شبکه های اجتماعی، اینترنت و ماهواره ها شاهد هستیم بی هیچ گفتگو تنها زمینه را برای گسترش خرافه پردازی و دوری از عقلانیت دینی و مدنی فراهم می کند. خوراک عمده آنها هم نقل احادیث بی پایه است و یا کرامات فلان عارف و بهمان عالم همراه با پردازش های قصه گونه برای گرم کردن مجالس. خیلی از این احادیث که در کتاب های غیر معتبر و گاه مجهول الهویه و ساختگی و بعضاً از ساخته های دو سه قرن اخیر نقل می شود درست وقتی مضامین آنها به فارسی ترجمه شوند معلوم می شود چه پایه خرافه پردازی را دامن می زنند. تا وقتی که این مطالب در کتاب های مهجورند خوب چندان مهم نیست. این قبیل روایات مذهبی مخصوص یک دین و مذهب خاص نیست. در طول تاریخ از این قبیل مطالب تبلیغی برای تهییج افکار عمومی و مخاطبان تا بخواهید گفته اند و نوشته اند اما همین که اینها به زبان عامه پسند ترجمه و بعد با تعابیر قصصی و شعر سرایی ها پردازش هایی جدیدی پیدا کنند و صد جور تفسیر من عندی و حاشیه ها و اضافات پیدا کنند (معمولاً تحت عنوان زبان حال و غیره) و بعد در انواع و اقسام شبکه های ماهواره ای و سایت های اینترنتی پخش و تبلیغ شوند شما آنگاه می بينيد چه اتفاقی می افتد. جز این است که نهادینه کردن خرافه اندیشی است و عدم عقلانیت در فهم دینی و ترویج خصومت های مذهبی و خشونت های زبانی و رفتاری و کینه توزی های مذهبی و صد البته بيزاری طيف وسيعی از جوانان تحصيلکرده از دين و مذهب و مناسک مذهبی؟ باری قبول دارم که در قدیم هم از این نوع تبلیغات مذهبی وجود داشت؛ از قصه پردازان و قصاص اولیه تا بسیاری از روضه خوانی های دوره قاجار که از این آفات متأسفانه مأمون نبوده اند. نگاهی باید انداخت به ادبیات دوره قاجار تا دید تا چه اندازه ادبیات مذهبی ما دچار انحطاط شده بود. بسیاری از"دگر اندیشی ها"و حتی مذهب سازی ها هم واکنشی بود به همین رویکردها. مقداری از این عقاید غلو آميز و بی پایه هم با رنگ و لعاب علمی مجال طرح می یافت، با چاشنی افکاری که ریشه اش به تفسیرهایی صوفیانه و عرفانی و صدرایی می رسید و همه گونه تأویل و استحسانات ذوقی را در تفسیر دین ممکن می کرد.؛ همراه با نقل خواب و کرامات و مقامات عرفانی فلان عالم و بهمان عارف. غلو پردازی هم که حد یقفی ندارد. همه چیز می توان گفت و هر چیزی توجیه بردار است. در همین دوره قاجار ببینید چه کتابها که در شرح و تفسیر احادیثی بی پایه و جعل مسلّم غلات نصيری و باطنی نوشته نشد مملو از همین تفسیرهای من عندی و مبتنی بر برخی اصطلاحات صدرایی و محی الدینی و شیخی.
همه اينها به کنار؛ مشکل این است که همینک دنیا تغییر کرده و مخاطب امروز مخاطب دیروزی عصر ناصری نیست. من نمی دانم اگر رفتار این چنینی این قبیل شبکه های ماهواره ای مذهبی بخواهد لا ینقطع و روز افزون ادامه پیدا کند چه بر سر قرائت عقلانی و عقلایی از دین که کسانی مانند شیخ مفید و شریف مرتضی و شیخ انصاری و آخوند خراسانی نمایندگان آن هستند خواهد آورد؟ متأسفانه این خرافه پردازی ها که نمونه های بسیار مشعشع آن در یوتیوب و شبکه های اجتماعی دین گریزی مردم و به خصوص طبقات تحصيلکرده و جوان را هم به دنبال داشته و روزی نیست که با پرسشی درباره آنها روبرو نشويم علاوه بر آن احساسات و تعصبات کور مذهبی و عدم رواداری و جبهه بندی های خودی و غیر خودی و اختلافات مذهبی ابد مدت را بیش از پیش دامن خواهد زد. بیاییم درک دینی خود را از دو حد افراط و تفریط خارج کنیم و اعتدال را در دین و مذهب پیش بگیریم.
«تاریخ اهل سنت و جماعت»، ۱۰ جلسه حسن انصاری موسسه مطالعات پیشرفته، پرینستون، نیوجرسی
سه شنبه ها، ۸:۳۰ تا ۱۰:۱۵ شب (به وقت شرق آمریکا) شروع جلسات از ۱۵ آوریل، ۲۰۲۵
چکیده: در اين سلسه درسگفتارها به اجمال تاريخ اهل سنت و جماعت را به بحث خواهيم گذاشت. سابقه اصطلاح ترکیبی "اهل سنت و جماعت" گرچه به قرن سوم باز می گردد اما به کارگیری آن برای اشاره به عقايد يک مکتب مذهبی در اسلام نهايتا به اوائل سده چهارم قمری در خراسان قابل پيگيری است؛ اين در حالی است که تشکيل اين مکتب به عنوان يک هويت جامع دينی و سياسی حاصل سلسله ای از حوادث و تحولاتی بود که در نیمه سده پنجم شکل گرفت و زان پس تعبیر اهل سنت و جماعت تعبیر شایعی شد. با این وصف اهل سنت و جماعت به عنوان هويت جامع برای چهار مذهب فقهی حنفی، مالکی، شافعی و حنبلی و نيز دو مذهب کلامی اشعری و ماتريدی تنها در سده شش قمری به ظهور پيوست. در اين سلسله درسگفتارها ريشه های اوليه عناصر مرتبط با "سنت" و "جماعت را که به سده های دوم و سوم قمری باز می گردد و همچنین نقش قدرت سياسی در شکلگيری آن و نسبت دانش و قدرت را در اين فرايند به اميد خدا به بحث خواهيم گذاشت.