
Реальна Війна

Україна Сейчас | УС: новини, політика

Всевидящее ОКО: Україна | Новини

Мир сегодня с "Юрий Подоляка"

Труха⚡️Україна

Николаевский Ванёк

Лачен пише

Анатолий Шарий

Реальний Київ | Украина

Реальна Війна

Україна Сейчас | УС: новини, політика

Всевидящее ОКО: Україна | Новини

Мир сегодня с "Юрий Подоляка"

Труха⚡️Україна

Николаевский Ванёк

Лачен пише

Анатолий Шарий

Реальний Київ | Украина

Реальна Війна

Україна Сейчас | УС: новини, політика

Всевидящее ОКО: Україна | Новини

Bukharamag
TGlist рейтинг
0
0
ТипАчык
Текшерүү
ТекшерилбегенИшенимдүүлүк
ИшенимсизОрду
ТилиБашка
Канал түзүлгөн датаГруд 15, 2015
TGlistке кошулган дата
Січ 06, 2025Рекорддор
25.04.202512:10
16.1KКатталгандар07.04.202523:59
200Цитация индекси05.04.202523:59
3.5K1 посттун көрүүлөрү10.04.202517:05
2.2K1 жарнама посттун көрүүлөрү21.03.202515:04
12.32%ER05.04.202523:59
21.78%ERRӨнүгүү
Катталуучулар
Citation индекси
Бир посттун көрүүсү
Жарнамалык посттун көрүүсү
ER
ERR


23.04.202509:39


19.04.202517:05
«رابطهی من با ايران، رابطهی آدمی است که از مادرش دلخور است. نمیتواند از مادرش ببرد چون شديداً وابسته است به او و در ضمن ازش دلخور است ديگر. حالا چيز بيشتری نگويم. شايد بد نباشد يادآوری بکنم حرف «توماس مان» را، مثل اينکه مربوط به دورهی تبعيدش از آلمان است. وقتی از او میپرسند که وطن تو کجاست؛ میگويد: وطن من زبان آلمانی است... وطن من اين است، اين فرهنگ است، فرهنگ ايران است. اگرچه خيلی از جنبههايش را نميپسندم. ولی درآن زندگی مي کنم.
و در دورهای که در فرنگ هستم بیش از دورهای که در ايران بودم در فرهنگ ايران به سر میبرم. درمورد زندگي شخصی هم خيلی بستگي دارد به
سرنوشت. راستش حتی يک ماه ديگر را هم نمیدانم. تا ببينم چه میشود.»
شاهرخ مسکوب
علی دهباشی به همراه شاهرخ مسکوب، مصطفی فرزانه و همسرش خانم خواجه نوری در منزل پاریس
و در دورهای که در فرنگ هستم بیش از دورهای که در ايران بودم در فرهنگ ايران به سر میبرم. درمورد زندگي شخصی هم خيلی بستگي دارد به
سرنوشت. راستش حتی يک ماه ديگر را هم نمیدانم. تا ببينم چه میشود.»
شاهرخ مسکوب
علی دهباشی به همراه شاهرخ مسکوب، مصطفی فرزانه و همسرش خانم خواجه نوری در منزل پاریس
23.04.202509:39
سلام شب خوش
دوستان ما در شهر بخارا هستند و یاد شما را گرامی داشتند و این فیلم را برای شما شخصا فرستادند.
دوستان ما در شهر بخارا هستند و یاد شما را گرامی داشتند و این فیلم را برای شما شخصا فرستادند.
27.04.202512:00
19.04.202509:37
02.04.202516:43
«یاد ایران در غربت»
سرودۀ زندهیاد دکتر خسرو فرشیدورد
این خانه قشنگ است ولی خانۀ من نیست
این خاک چه زیباست ولی خاک وطن نیست
آن دخترِ چشمآبیِ گیسویطلایی
طناز و سیهچشم، چو معشوقۀ من نیست
آن کشور نو، آن وطنِ دانش و صنعت
هرگز به دلانگیزیِ ایران کهن نیست
در مشهد و یزد و قم و سمنان و لرستان
لطفی است که در کَلگری و نیس و پکن نیست
در دامنِ بحر خزر و ساحل گیلان
موجی است که در ساحل دریای عدن نیست
در پیکر گلهای دلاویز شمیران
عطری است که در نافۀ آهوی خُتن نیست
آوارهام و خسته و سرگشته و حیران
هر جا که رَوَم، هیچ کجا خانۀ من نیست
آوارگی و خانهبهدوشی چه بلاییست
دردی است که همتاش در این دیر کهن نیست
من بهر که خوانم غزل سعدی و حافظ
در شهر غریبی که در او فهم سخن نیست
هر کس که زَنَد طعنه به ایرانی و ایران
بیشبهه که مغزش به سر و روح به تن نیست
پاریس قشنگ است ولی نیست چو تهران
لندن به دلاویزی شیراز کهن نیست
هرچند که سرسبز بُوَد دامنۀ آلپ
چون دامن البرز پر از چین و شکن نیست
این کوه بلند است، ولی نیست دماوند
این رود چه زیباست، ولی رود تجن نیست
این شهر عظیم است، ولی شهرِ غریب است
این خانه قشنگ است، ولی خانۀ من نیست
سرودۀ زندهیاد دکتر خسرو فرشیدورد
این خانه قشنگ است ولی خانۀ من نیست
این خاک چه زیباست ولی خاک وطن نیست
آن دخترِ چشمآبیِ گیسویطلایی
طناز و سیهچشم، چو معشوقۀ من نیست
آن کشور نو، آن وطنِ دانش و صنعت
هرگز به دلانگیزیِ ایران کهن نیست
در مشهد و یزد و قم و سمنان و لرستان
لطفی است که در کَلگری و نیس و پکن نیست
در دامنِ بحر خزر و ساحل گیلان
موجی است که در ساحل دریای عدن نیست
در پیکر گلهای دلاویز شمیران
عطری است که در نافۀ آهوی خُتن نیست
آوارهام و خسته و سرگشته و حیران
هر جا که رَوَم، هیچ کجا خانۀ من نیست
آوارگی و خانهبهدوشی چه بلاییست
دردی است که همتاش در این دیر کهن نیست
من بهر که خوانم غزل سعدی و حافظ
در شهر غریبی که در او فهم سخن نیست
هر کس که زَنَد طعنه به ایرانی و ایران
بیشبهه که مغزش به سر و روح به تن نیست
پاریس قشنگ است ولی نیست چو تهران
لندن به دلاویزی شیراز کهن نیست
هرچند که سرسبز بُوَد دامنۀ آلپ
چون دامن البرز پر از چین و شکن نیست
این کوه بلند است، ولی نیست دماوند
این رود چه زیباست، ولی رود تجن نیست
این شهر عظیم است، ولی شهرِ غریب است
این خانه قشنگ است، ولی خانۀ من نیست
26.04.202507:52
شب شاهجهان
هشتصد و سی و پنجمین شب از شبهای بخارا به پاسداشت شاهجهان، که بلندترین قلۀ استان خراسان شمالی و نماد ایستادگی و تنوع زیستی آن است، اختصاص یافته است. این نشست در ساعت پنج بعدازظهر چهارشنبه دهم اردیبهشتماه ۱۴۰۴ با سخنرانی محمّدحسین پاپلی یزدی، محمّد پروین گنابادی، کمالالدین ناصری، زهرا قلیچیپور و علی دهباشی در آمفی تئاتر دانشکدۀ هنر در دانشگاه بجنورد برگزار میشود.
دامنههای شاهجهان در بلندای تاریخ میزبان فرهنگهای گوناگون و اقوام مختلف در شهرستانهای اسفراین، شیروان و فاروج و سرچشمههای آن زندگیبخش آبادیهای خود بوده است.
منطقۀ شاهجهان از متنوعترین زیستبومهای گیاهی و جانوری و از جمله پرتراکمترین زیستگاههای پلنگ ایرانی است.
اسفراین، شهری کهن و باستانی با پیشینهای پرفراز و نشیب و تاریخی پرآشوب، در دامنههای جنوبی شهری بود که قباد پادشاه ساسانی به دلیل سرسبزی و آب و هوای خوبش آن را مهرگان (مهرجان) نامیده بود. این شهر زمانی جولانگاه مقدونیان، در دوران جانشینان اسکندر در تصرف سلوکیان و بعدها در زمان صفویه مورد تاخت و تاز ازبکان بوده و در حدود سیصدسال پیش - کمی قبل از روی کار آمدن نادرشاه - توسط افاغنه ویران شده است. آنچه امروز به نام اسفراین میشناسیم بخشی از ایران کهن است که چون بسیاری از نقاط دیگر آن، تاریخی خونبار را از سر گذرانیده است.
نام اسفراین همواره با شهر بلقیس - دومین بنای خشتی ایران - همراه است اما در دامنههای جنوبی کوه شاهجهان در محدودۀ بام و صفیآباد شهری زیرزمینی به نام جهانبان نیز وجود دارد که کمتر مورد توجه بوده است؛ با پیشینۀ تقریبی ۸۰۰ ساله و دارای تونلهایی پیچ در پیچ به طول تقریبی ۲۰ کیلومتر که شامل اتاقها و راهروهایی است که چند روستا را به هم وصل میکرده است.
کیلومتر ۵ جاده بجنورد- اسفراین، دانشگاه بجنورد، آمفیتئاتر دانشکدۀ هنر
هشتصد و سی و پنجمین شب از شبهای بخارا به پاسداشت شاهجهان، که بلندترین قلۀ استان خراسان شمالی و نماد ایستادگی و تنوع زیستی آن است، اختصاص یافته است. این نشست در ساعت پنج بعدازظهر چهارشنبه دهم اردیبهشتماه ۱۴۰۴ با سخنرانی محمّدحسین پاپلی یزدی، محمّد پروین گنابادی، کمالالدین ناصری، زهرا قلیچیپور و علی دهباشی در آمفی تئاتر دانشکدۀ هنر در دانشگاه بجنورد برگزار میشود.
دامنههای شاهجهان در بلندای تاریخ میزبان فرهنگهای گوناگون و اقوام مختلف در شهرستانهای اسفراین، شیروان و فاروج و سرچشمههای آن زندگیبخش آبادیهای خود بوده است.
منطقۀ شاهجهان از متنوعترین زیستبومهای گیاهی و جانوری و از جمله پرتراکمترین زیستگاههای پلنگ ایرانی است.
اسفراین، شهری کهن و باستانی با پیشینهای پرفراز و نشیب و تاریخی پرآشوب، در دامنههای جنوبی شهری بود که قباد پادشاه ساسانی به دلیل سرسبزی و آب و هوای خوبش آن را مهرگان (مهرجان) نامیده بود. این شهر زمانی جولانگاه مقدونیان، در دوران جانشینان اسکندر در تصرف سلوکیان و بعدها در زمان صفویه مورد تاخت و تاز ازبکان بوده و در حدود سیصدسال پیش - کمی قبل از روی کار آمدن نادرشاه - توسط افاغنه ویران شده است. آنچه امروز به نام اسفراین میشناسیم بخشی از ایران کهن است که چون بسیاری از نقاط دیگر آن، تاریخی خونبار را از سر گذرانیده است.
نام اسفراین همواره با شهر بلقیس - دومین بنای خشتی ایران - همراه است اما در دامنههای جنوبی کوه شاهجهان در محدودۀ بام و صفیآباد شهری زیرزمینی به نام جهانبان نیز وجود دارد که کمتر مورد توجه بوده است؛ با پیشینۀ تقریبی ۸۰۰ ساله و دارای تونلهایی پیچ در پیچ به طول تقریبی ۲۰ کیلومتر که شامل اتاقها و راهروهایی است که چند روستا را به هم وصل میکرده است.
کیلومتر ۵ جاده بجنورد- اسفراین، دانشگاه بجنورد، آمفیتئاتر دانشکدۀ هنر
16.04.202509:13
شب معنای زندگی از دیدگاه فلاسفه بزرگ
به مناسبت انتشار کتاب «معنای زندگی از دیدگاه فلاسفه بزرگ» ویراستهی استیون لیچ و جیمز تارتا گلیا، با ترجمهی صبا ثابتی که از سوی انتشارات ققنوس منتشر شده است، هشتصد و سی و دومین شب از سلسلهشبهای مجلهی بخارا، به بررسی این کتاب اختصاص یافته است. در این نشست که با همکاری انتشارات ققنوس در ساعت چهار بعد از ظهر پنجشنبه بیست و هشتم فروردینماه ۱۴۰۴ در تالار گفتوگوی ققنوس برگزار میشود، استاد مصطفی ملکیان، ثبا صابتی و علی دهباشی سخنرانی خواهند کرد.
کتاب «معنای زندگی» شامل مباحثی گسترده است ازجمله: «کنفوسیوس و معنای زندگی»، «بودا و معنای زندگی»،... و همچنین دربرگیرندهی نظریات فلاسفهای چون سقراط، افلاطون، دیوژن، ارسطو، اپیکور، ابوعلیسینا، دکارت، اسپینوزا، کانت، شوپنهاور، کییرکگور، مارکس، نیچه، ویتگنشتاین، هایدگر، سارتر، کامو و فانون و...... دربارهی معنای زندگی است. در این مجموعه مقالاتی کمنظیر و درخشان دربارهی گفتوگوی بزرگترین فیلسوفان اروپایی، هندی و چینی پیرامون پرسش معنای زندگی آمده است.
تالار گفتوگوی ققنوس: خیابان انقلاب، خیابان دوازدهم فروردین، خیابان شهید نظیری، نبش کوچهی جاوید ۲، پلاک ۲
به مناسبت انتشار کتاب «معنای زندگی از دیدگاه فلاسفه بزرگ» ویراستهی استیون لیچ و جیمز تارتا گلیا، با ترجمهی صبا ثابتی که از سوی انتشارات ققنوس منتشر شده است، هشتصد و سی و دومین شب از سلسلهشبهای مجلهی بخارا، به بررسی این کتاب اختصاص یافته است. در این نشست که با همکاری انتشارات ققنوس در ساعت چهار بعد از ظهر پنجشنبه بیست و هشتم فروردینماه ۱۴۰۴ در تالار گفتوگوی ققنوس برگزار میشود، استاد مصطفی ملکیان، ثبا صابتی و علی دهباشی سخنرانی خواهند کرد.
کتاب «معنای زندگی» شامل مباحثی گسترده است ازجمله: «کنفوسیوس و معنای زندگی»، «بودا و معنای زندگی»،... و همچنین دربرگیرندهی نظریات فلاسفهای چون سقراط، افلاطون، دیوژن، ارسطو، اپیکور، ابوعلیسینا، دکارت، اسپینوزا، کانت، شوپنهاور، کییرکگور، مارکس، نیچه، ویتگنشتاین، هایدگر، سارتر، کامو و فانون و...... دربارهی معنای زندگی است. در این مجموعه مقالاتی کمنظیر و درخشان دربارهی گفتوگوی بزرگترین فیلسوفان اروپایی، هندی و چینی پیرامون پرسش معنای زندگی آمده است.
تالار گفتوگوی ققنوس: خیابان انقلاب، خیابان دوازدهم فروردین، خیابان شهید نظیری، نبش کوچهی جاوید ۲، پلاک ۲
20.04.202522:03
27.04.202512:00
خانهام آتش گرفته است، آتشی جانسوز
هر طرف میسوزد این آتش
پردهها و فرشها را، تارشان با پود
من به هر سو میدَوَم گریان
در لهیب آتش پر دود
وز میان خندههایم تلخ
و خروش گریهام ناشاد
از درون خستهی سوزان
میکنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد
خانهام آتش گرفته است، آتشی بیرحم
همچنان میسوزد این آتش
نقشهایی را که من بستم به خون دل
بر سر و چشم و در و دیوار
در شب رسوای بیساحل
وای بر من، سوزد و سوزد
غنچههایی را که پروردم به دشواری
در دهان گود گلدانها
روزهای سخت بیماری
از فراز بامهاشان، شاد
دشمنانم موذیانه خندههای فتحشان بر لب
بر من آتش به جان ناظر
در پناه این مشَبّک شب
من به هر سو میدَوم گریان از این بیداد
میکنم فریاد، ای فریاد، ای فریاد
وای بر من، همچنان میسوزد این آتش
آنچه دارم یادگار و دفتر و دیوان
و آنچه دارد منظر و ایوان
من به دستان پر از تاول
این طرف را میکنم خاموش
وز لهیب آن میروم از هوش
زآن دگر سو شعله برخیزد، به گِردَش دود
تا سحرگاهان، که میداند که بودِ من شود نابود
خفتهاند این مهربان همسایگانم شاد در بستر
صبح از من مانده بر جا مُشتِ خاکستر
وای، آیا هیچ سر بر میکنند از خواب
مهربان همسایگانم از پی امداد؟
سوزدم این آتش بیدادگر بنیاد
میکنم فریاد، ای فریاد، ای فریاد
هر طرف میسوزد این آتش
پردهها و فرشها را، تارشان با پود
من به هر سو میدَوَم گریان
در لهیب آتش پر دود
وز میان خندههایم تلخ
و خروش گریهام ناشاد
از درون خستهی سوزان
میکنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد
خانهام آتش گرفته است، آتشی بیرحم
همچنان میسوزد این آتش
نقشهایی را که من بستم به خون دل
بر سر و چشم و در و دیوار
در شب رسوای بیساحل
وای بر من، سوزد و سوزد
غنچههایی را که پروردم به دشواری
در دهان گود گلدانها
روزهای سخت بیماری
از فراز بامهاشان، شاد
دشمنانم موذیانه خندههای فتحشان بر لب
بر من آتش به جان ناظر
در پناه این مشَبّک شب
من به هر سو میدَوم گریان از این بیداد
میکنم فریاد، ای فریاد، ای فریاد
وای بر من، همچنان میسوزد این آتش
آنچه دارم یادگار و دفتر و دیوان
و آنچه دارد منظر و ایوان
من به دستان پر از تاول
این طرف را میکنم خاموش
وز لهیب آن میروم از هوش
زآن دگر سو شعله برخیزد، به گِردَش دود
تا سحرگاهان، که میداند که بودِ من شود نابود
خفتهاند این مهربان همسایگانم شاد در بستر
صبح از من مانده بر جا مُشتِ خاکستر
وای، آیا هیچ سر بر میکنند از خواب
مهربان همسایگانم از پی امداد؟
سوزدم این آتش بیدادگر بنیاد
میکنم فریاد، ای فریاد، ای فریاد


27.04.202512:00


26.04.202507:42
04.04.202509:37


16.04.202509:13
10.04.202514:41
محسن آزموده
زنده باشی آقای دهباشی
چند شب پیش شنیدم كه آقای دهباشی بستری شده. گفتند عمل جراحی در پیش دارد. جرات نكردم با او تماسی بگیرم. حدس میزدم خودش نمیتواند صحبت كند. صبح فردا سر كار یكی از همكاران گفت كه با یكی از دوستان آقای دهباشی تماس گرفته، حالش را بپرسد، گفته چرا به خودش زنگ نزدی؟ جواب میدهد، همانطور روی تخت بیمارستان. باز جرات نكردم زنگ بزنم. فاطمه با او تماس گرفت. گوشی را برداشته و گفته بود: «خیلی درد كشیدم. سنگ كلیه دارم، هیچوقت در زندگی اینطور درد نكشیدم.» اینها را که تعریف میكرد، صورتش در هم میشد. من هم طاقت شنیدن نداشتم. گفت: یك زنگ به آقای دهباشی بزن، خیلی سلام رساند و گفت: دلم تنگ شده، چرا نمیآیید به دیدن من؟! شرمنده شدم. چه كار باید میكردم. بالاخره بر خجالت و شرمندگیام غلبه كردم و شمارهاش را گرفتم. بعد از یكی، دو تا بوق برداشت. خودش بود، با صدای رنجور و گرفته. گفت: آزموده كجایی؟ چرا نمیای ببینمت؟ گفتم: خدا بد نده آقای دهباشی، چطورید؟ همان حرفهای فاطمه را تكرار كرد. لحن صدایش دردناك بود. گفت: تا دیر نشده بیا. گفتم: زنده باشید آقای دهباشی. برایش آرزوی سلامتی كردم. گفتم: «شما رو به خدا استراحت كنید.»
میدانم گوش نمیكند و این نگرانكننده است. علی دهباشی در شصت و هفت سالگی، یكتنه به اندازه یك اداره یا نهاد فرهنگی با بیش از شصت و هفت كارمند و كاركن كار میكند. شبهای پر و پیمان با انبوه مخاطبان برگزار میكند. مجله چاپ میكند. اسباب ارتباط و دیدار اهل فرهنگ و هنر و ادبیات و سینما و موسیقی و ... میشود. به ایران خدمت میكند. بدون اغراق هیچ ایرانیای به اندازه او در برگزاری یادبود و نكوداشت دوستداران ایران، خواه آنها كه فرمان یافتهاند و به دیار باقی شتافتهاند و خواه آنها كه در قید حیات هستند، تلاش نكرده. دهباشی برای وجوه گوناگون و متكثر و متنوع فرهنگ و سیاست و جامعه و طبیعت و جغرافیا و تاریخ ایران شب برگزار كرده و در هر مورد از برجستهترین چهرهها دعوت كرده تا دقیقترین و جامعترین چیزها را بگویند. او باید باشد. باید سالم و تندرست باشد. به همین خاطر باید استراحت كند. كمی هم به خودش برسد. چشم خیلیها به شماست آقای دهباشی. مواظب خودتان باشید. با امید.
نقل از: روزنامۀ اعتماد، شمارۀ ۶۰۱۵، پنجشنبه ۲۱ فروردين ۱۴۰۴
زنده باشی آقای دهباشی
چند شب پیش شنیدم كه آقای دهباشی بستری شده. گفتند عمل جراحی در پیش دارد. جرات نكردم با او تماسی بگیرم. حدس میزدم خودش نمیتواند صحبت كند. صبح فردا سر كار یكی از همكاران گفت كه با یكی از دوستان آقای دهباشی تماس گرفته، حالش را بپرسد، گفته چرا به خودش زنگ نزدی؟ جواب میدهد، همانطور روی تخت بیمارستان. باز جرات نكردم زنگ بزنم. فاطمه با او تماس گرفت. گوشی را برداشته و گفته بود: «خیلی درد كشیدم. سنگ كلیه دارم، هیچوقت در زندگی اینطور درد نكشیدم.» اینها را که تعریف میكرد، صورتش در هم میشد. من هم طاقت شنیدن نداشتم. گفت: یك زنگ به آقای دهباشی بزن، خیلی سلام رساند و گفت: دلم تنگ شده، چرا نمیآیید به دیدن من؟! شرمنده شدم. چه كار باید میكردم. بالاخره بر خجالت و شرمندگیام غلبه كردم و شمارهاش را گرفتم. بعد از یكی، دو تا بوق برداشت. خودش بود، با صدای رنجور و گرفته. گفت: آزموده كجایی؟ چرا نمیای ببینمت؟ گفتم: خدا بد نده آقای دهباشی، چطورید؟ همان حرفهای فاطمه را تكرار كرد. لحن صدایش دردناك بود. گفت: تا دیر نشده بیا. گفتم: زنده باشید آقای دهباشی. برایش آرزوی سلامتی كردم. گفتم: «شما رو به خدا استراحت كنید.»
میدانم گوش نمیكند و این نگرانكننده است. علی دهباشی در شصت و هفت سالگی، یكتنه به اندازه یك اداره یا نهاد فرهنگی با بیش از شصت و هفت كارمند و كاركن كار میكند. شبهای پر و پیمان با انبوه مخاطبان برگزار میكند. مجله چاپ میكند. اسباب ارتباط و دیدار اهل فرهنگ و هنر و ادبیات و سینما و موسیقی و ... میشود. به ایران خدمت میكند. بدون اغراق هیچ ایرانیای به اندازه او در برگزاری یادبود و نكوداشت دوستداران ایران، خواه آنها كه فرمان یافتهاند و به دیار باقی شتافتهاند و خواه آنها كه در قید حیات هستند، تلاش نكرده. دهباشی برای وجوه گوناگون و متكثر و متنوع فرهنگ و سیاست و جامعه و طبیعت و جغرافیا و تاریخ ایران شب برگزار كرده و در هر مورد از برجستهترین چهرهها دعوت كرده تا دقیقترین و جامعترین چیزها را بگویند. او باید باشد. باید سالم و تندرست باشد. به همین خاطر باید استراحت كند. كمی هم به خودش برسد. چشم خیلیها به شماست آقای دهباشی. مواظب خودتان باشید. با امید.
نقل از: روزنامۀ اعتماد، شمارۀ ۶۰۱۵، پنجشنبه ۲۱ فروردين ۱۴۰۴
Канал өзгөрүүлөр тарыхы
Көбүрөөк функцияларды ачуу үчүн кириңиз.