
Україна Online: Новини | Політика

Телеграмна служба новин - Україна

Резидент

Мир сегодня с "Юрий Подоляка"

Труха⚡️Україна

Николаевский Ванёк

Лачен пише

Реальний Київ | Украина

Реальна Війна

Україна Online: Новини | Політика

Телеграмна служба новин - Україна

Резидент

Мир сегодня с "Юрий Подоляка"

Труха⚡️Україна

Николаевский Ванёк

Лачен пише

Реальний Київ | Украина

Реальна Війна

Україна Online: Новини | Політика

Телеграмна служба новин - Україна

Резидент

سید مسعود حسینی
masoudhosseyni.com
TGlist рейтинг
0
0
ТипАчык
Текшерүү
ТекшерилбегенИшенимдүүлүк
ИшенимсизОрду
ТилиБашка
Канал түзүлгөн датаDec 10, 2024
TGlistке кошулган дата
Mar 22, 2025Рекорддор
18.04.202523:59
882Катталгандар29.03.202523:59
100Цитация индекси30.03.202515:46
1.4K1 посттун көрүүлөрү04.03.202520:31
2711 жарнама посттун көрүүлөрү15.03.202523:59
4.11%ER29.03.202523:59
186.18%ERRӨнүгүү
Катталуучулар
Citation индекси
Бир посттун көрүүсү
Жарнамалык посттун көрүүсү
ER
ERR
06.04.202508:06
"گاوداری که (در صورت امکان) خودی است مستقیماً پیش روی رمهی گاواناش، خودی است بسیار نازل، و به همین شکل اربابی که خودی است مستقیماً پیش روی بردگاناش، بهواقع خودی [یا نوعی خود] نیست [...] . معیار خود همواره آن چیزی است که خود مستقیماً پیش روی آن، خود است. [...] هر چیزی به لحاظ کیفی همان است که با آن سنجش میشود [...]."
کییرکگور، بیماری منتهی به مرگ، ص. ۱۳۷.
این بهیک معنا عصاره و زبدهی ایدهی کییرکگور در این کتاب است: ببین خودت را با چه میسنجی، ببین در همه حال در صدد جلب رضایت چه یا که هستی، تا بدانی که چه و که هستی، تا بدانی که آیا تمام کار و کوشش و جد و جهدت همه نومیدی است یا نه.
کییرکگور، بیماری منتهی به مرگ، ص. ۱۳۷.
این بهیک معنا عصاره و زبدهی ایدهی کییرکگور در این کتاب است: ببین خودت را با چه میسنجی، ببین در همه حال در صدد جلب رضایت چه یا که هستی، تا بدانی که چه و که هستی، تا بدانی که آیا تمام کار و کوشش و جد و جهدت همه نومیدی است یا نه.
12.04.202508:32
از منظر مسیحی (کییرکگور)، اینها همه نومیدی (زندگی در خسران) است: جدیت در هر امر دنیوی و سنجیدن خویش با هر امر دنیوی و صَرف عالیترین تلاشهای خود در امور دنیوی. ریشهی تمام ناکامیهای ما، در هر لحظه و هر ساعت و هر دقیقه و هر ثانیه از زندگی، سرمایهگذاری بر امور متناهیست.
تلاش برای بزرگ ساختنِ خویش، قوم خویش، اندوختهی خویش. تلاش برای بزرگ ساختن قوم خویش، زبان خویش، فرهنگ خویش. تلاش برای سلطه بر خویش، بر دیگران، بر ملتی، بر جهان. تلاش برای محبوبیت، شهرت، عظمت. حرف حساب همین است و بس. آدمی روح است، و روح را با امور متناهی دستبهسر نمیتوان کرد.
حال، سوال بجا: زندگیِ مقابل با خسران کدام است؟ دو پاسخ به ذهنام میرسد: شخصیت آیرونیک و ایمان. دومی عموماً دیریاب است، ولی اولی کاملاً شدنیست. شخصیت آیرونیک شخصیتی ژانوسسیماست: یک چشم به دنیا دارد و یک چشم به نامتناهی، که یعنی در دنیا بودناش تابعی از در نامتناهی بودناش است.
تلاش برای بزرگ ساختنِ خویش، قوم خویش، اندوختهی خویش. تلاش برای بزرگ ساختن قوم خویش، زبان خویش، فرهنگ خویش. تلاش برای سلطه بر خویش، بر دیگران، بر ملتی، بر جهان. تلاش برای محبوبیت، شهرت، عظمت. حرف حساب همین است و بس. آدمی روح است، و روح را با امور متناهی دستبهسر نمیتوان کرد.
حال، سوال بجا: زندگیِ مقابل با خسران کدام است؟ دو پاسخ به ذهنام میرسد: شخصیت آیرونیک و ایمان. دومی عموماً دیریاب است، ولی اولی کاملاً شدنیست. شخصیت آیرونیک شخصیتی ژانوسسیماست: یک چشم به دنیا دارد و یک چشم به نامتناهی، که یعنی در دنیا بودناش تابعی از در نامتناهی بودناش است.
30.03.202514:10
Herr! gieb uns blöde Augen
für Dinge, die nichts taugen,
und Augen voller Klarheit
In alle deine Wahrheit
خداوندا، به ما دیدگانی کمفروغ دِه
در دیدارِ آنچه بیقدر است،
و دیدگانی روشنبین
در سراسرِ ساحتِ حقیقت تو.
(کییرکگور، بیماری منتهی به مرگ، سرلوحه، ترجمهی مسعود علیا.)
für Dinge, die nichts taugen,
und Augen voller Klarheit
In alle deine Wahrheit
خداوندا، به ما دیدگانی کمفروغ دِه
در دیدارِ آنچه بیقدر است،
و دیدگانی روشنبین
در سراسرِ ساحتِ حقیقت تو.
(کییرکگور، بیماری منتهی به مرگ، سرلوحه، ترجمهی مسعود علیا.)
28.03.202521:41
"انسان نهتنها بار زندگی شخصیاش را بهدوش میکشد [...]، بلکه، آگاهانه یا ناآگاهانه، همچنین [بار] زندگی دوران معاصرش را."
توماس مان، کوه جادو، ترجمهی نکوروح، ص. ۱۰۲.
توماس مان، کوه جادو، ترجمهی نکوروح، ص. ۱۰۲.
24.03.202513:53
اگر هگل قائل است به اینکه دستاورد علم منطق او محققساختن/فهمِ کل ساختار فهمپذیری (=فهمپذیر بودنِ هر چیزی بهطورکلی، و نه فقط چیزی از چیزها) است، و اگر معتقد است این دستاورد تاریخیِ اندیشه، خود دستخوش تاریخ (=زمانمند/متناهی) نیست، در مقابل هایدگر نیز قطعاً قائل به این نیست که، مثلاً، دازاین و اگزیستانس حقایقی تاریخی (=زمانمند و متناهی) هستند و لذا در حوالت دیگری از تاریخ هستی چهبسا دیگر دازاین متناهی نباشد و، مثلاً، نامتناهی شود. بهعبارت دیگر، هایدگر هم قطعاً قائل به این نیست که هر آنچه بیان میکند تاریخمند (=متناهی و لذا حقایقی نیمبند) است، وگرنه هرگونه جدیت و اهمیتِ تفکر مبدل به شوخی میشد.
31.03.202522:21
کییرکگور جزو هگلیمشربترین هگلستیزان است؛ بهویژه این اثر او شاهد تام و تمام این واقعیت است. از همان نخستین سطر از کتاب بیمثالاش، این گرایش عمیقاً هگلی/ایدئالیستیاش را فاش میکند: "آدمی روح است. اما روح چیست؟ روح خود است. اما خود چیست؟ خود نسبتی است که با خودش نسبت دارد یا نسبت داشتنِ نسبت با خودش در نسبت است؛ خود نسبت نیست بلکه عبارت است از نسبت داشتن نسبت با خودش. آدمی همنهادی از نامتناهی و متناهی، زمانمند و ابدی، اختیار [/آزادی] و ضرورت است." (ص. ۳۱) دشوار بتوان به فحوای کلام کییرکگور بدون درک عمیقی از ایدئالیسم آلمانی راه یافت. اینکه خود همانا نسبت داشتن نسبت با خودش است، سخنی واضح و بدیهی نیست، بلکه، بهعکس، چهبسا بیاندازه مبهم و حتی مشوش بهنظر رسد. با این حال، ماهیت خود را از این موجزتر نمیشود بیان کرد. خود نوعی نسبت است (و نه عبارت از طرفهای یک نسبت). منتها خود فقط نسبت نیست، بلکه نسبتیست که از خودش در مقام نسبت آگاهی دارد. بنابراین، خود، بهتعبیر "فیشتهی بزرگ" (ص. ۶۰)، فعالیتی بهخودبازگردنده (eine sich selbst zurückgehende Tätigkeit) است. خود نه نوعی جوهر یا قسمی موجود صُلب، بلکه نوعی پویایی، نوعی همنهاد امور متعارض (مثل تناهی و نامتناهیت) است.
با این حال، کتمان نمیشود کرد که عنصر مقومِ غیرهگلیِ مهمی در اندیشهی کییرکگور هست که بدون آن، نمیشد برای او شان مستقلی در کنار فیلسوفانی چون فیشته و هگل قائل شد: اینکه خود اگرچه صرفاً متناهی نیست، ولی هرگز هم کاملاً نامتناهی نیست، بلکه یکسره به امر الهی، به خداوند، تکیه دارد (البته اگر از نومیدی رهیده باشد).
با این حال، کتمان نمیشود کرد که عنصر مقومِ غیرهگلیِ مهمی در اندیشهی کییرکگور هست که بدون آن، نمیشد برای او شان مستقلی در کنار فیلسوفانی چون فیشته و هگل قائل شد: اینکه خود اگرچه صرفاً متناهی نیست، ولی هرگز هم کاملاً نامتناهی نیست، بلکه یکسره به امر الهی، به خداوند، تکیه دارد (البته اگر از نومیدی رهیده باشد).
24.03.202513:56
بهبیان ساده: هایدگر هم به حقایقِ جاودان و مطلق قائل است.
06.04.202509:38
"نومیدی بیماریِ منتهی به مرگ است.
نومیدی نوعی بیماری روح، نوعی بیماری خود، است و بر این اساس میتواند سه شکل پیدا کند: اینکه آدمی در نومیدی، از اینکه خودی دارد آگاه نباشد (که نومیدی به معنای دقیق کلمه نیست)؛ اینکه آدمی در نومیدی نخواهد خودش باشد؛ و اینکه آدمی در نومیدی بخواهد خودش باشد." (ص. ۳۱)
"گناه یعنی اینکه در پیشگاه خدا آدمی در نومیدی نخواهد خودش باشد، یا در پیشگاه خدا بخواهد خودش باشد." (ص. ۱۴۰)
"ایمان یعنی خود در اینکه خودش باشد و بخواهد خودش باشد، بهطور شفاف در خداوند بیارمد." (ص. ۱۴۲)
نومیدی نوعی بیماری روح، نوعی بیماری خود، است و بر این اساس میتواند سه شکل پیدا کند: اینکه آدمی در نومیدی، از اینکه خودی دارد آگاه نباشد (که نومیدی به معنای دقیق کلمه نیست)؛ اینکه آدمی در نومیدی نخواهد خودش باشد؛ و اینکه آدمی در نومیدی بخواهد خودش باشد." (ص. ۳۱)
"گناه یعنی اینکه در پیشگاه خدا آدمی در نومیدی نخواهد خودش باشد، یا در پیشگاه خدا بخواهد خودش باشد." (ص. ۱۴۰)
"ایمان یعنی خود در اینکه خودش باشد و بخواهد خودش باشد، بهطور شفاف در خداوند بیارمد." (ص. ۱۴۲)
21.03.202508:36
مقایسهای میان دو جنبهی بنیادی کل اندیشهی هگل و هایدگر راهگشاست. قبلاً در بالا ضابطهی کلیِ هگل برای آزادی را ذکر کردم: "نزد خویشتن بودن در دیگری". این فقط ضابطهای دربارهی آزادی نیست، یا آزادی فقط یک خصوصیت از میان خصوصیات دیگری که در فلسفهی هگل محل پژوهشاند نیست. بلکه آزادی خودِ غایتِ هستی است. بنابراین، یگانگی روح با جهان در عین تفاوتشان (اینکه جهانِ طبیعت و جهان انسان، هر دو، بهتعبیری، تجلیِ روحاند و روح در آنها در عنصری بیگانه نیست بلکه در خویش است) خودِ آزادیِ روح است.
حال، هگل معتقد است که جهان (طبیعت و جهانِ انسان=روح ابژکتیو) بهگونهای است که میتوان با آن یگانه شد، یعنی هم میتوان آن را شناخت و هم مطابق با مقتضیات آزادی، آن را ساخت. به این ترتیب، بیگانگی انسان در جهان رفع میشود و بهاصطلاح انسان در جهان گویی در خانهی خویش است.
و حال این دقیقاً همان امری است که هایدگر با آن سر سازش ندارد: جهان هرگز فقط متعلق نظر و عمل (عملی که ترجمهی نظر در جهانِ ابژکتیو تلقی شده باشد) نیست، جهان هرگز بهتمامی به شناخت درنمیآید و هرگز به چنگ مفاهیم درنمیآید، زیرا جهان نه مجموعهی تمام ابژهها و روابطشان، بلکه بسترِ معناداری-اهمیتداشتن (Bedeutsamkeit) است، که تنها در آن است که، در هر عصر تاریخی، ابژهها و مناطق گوناگون موجودات بهحسب دسترسپذیریشان برای دازاینِ پروا-مند ظهور میکنند. لذا ضابطهی هگل از نظر هایدگر ضابطهی کمابیش درستی است، منتها اشکال کار این است که بیخانمانی دازاین (که ناشی از عدم امکانِ ذاتیِ یگانگی با جهان و لذا مساوی با غم غربت است) آنگونه که هگل مقصود دارد علاج نمیشود، زیرا دازاین هرگز راهی به سیطره بر جهان ندارد.
حال، هگل معتقد است که جهان (طبیعت و جهانِ انسان=روح ابژکتیو) بهگونهای است که میتوان با آن یگانه شد، یعنی هم میتوان آن را شناخت و هم مطابق با مقتضیات آزادی، آن را ساخت. به این ترتیب، بیگانگی انسان در جهان رفع میشود و بهاصطلاح انسان در جهان گویی در خانهی خویش است.
و حال این دقیقاً همان امری است که هایدگر با آن سر سازش ندارد: جهان هرگز فقط متعلق نظر و عمل (عملی که ترجمهی نظر در جهانِ ابژکتیو تلقی شده باشد) نیست، جهان هرگز بهتمامی به شناخت درنمیآید و هرگز به چنگ مفاهیم درنمیآید، زیرا جهان نه مجموعهی تمام ابژهها و روابطشان، بلکه بسترِ معناداری-اهمیتداشتن (Bedeutsamkeit) است، که تنها در آن است که، در هر عصر تاریخی، ابژهها و مناطق گوناگون موجودات بهحسب دسترسپذیریشان برای دازاینِ پروا-مند ظهور میکنند. لذا ضابطهی هگل از نظر هایدگر ضابطهی کمابیش درستی است، منتها اشکال کار این است که بیخانمانی دازاین (که ناشی از عدم امکانِ ذاتیِ یگانگی با جهان و لذا مساوی با غم غربت است) آنگونه که هگل مقصود دارد علاج نمیشود، زیرا دازاین هرگز راهی به سیطره بر جهان ندارد.
06.04.202509:23
"نومیدی بهتناسبِ آگاهی از خود تشدید میشود، اما خود بهتناسبِ معیارِ خود تشدید میشود، و آنگاه که این معیار خداست، تشدیدِ خود نهایت ندارد."
همان، ص. ۱۳۹.
همان، ص. ۱۳۹.
03.04.202517:37
قدرت، در مقامِ کلیتِ ابژکتیو و در مقامِ خشونتي علیهِ ابژه، همان چیزي است که تقدیر[1] نامیده میشود ــ مفهومي که درونِ مکانیسم قرار میگیرد از آن حیث که مکانیسم را کور مینامند، یعنی [از آن حیث که] کلیتِ ابژکتیوش از جانبِ سوژه، در خصوصیتِ[2] مشخصِ سوژه، [باز]شناخته نمیشود. ــ از بابِ ذکرِ مطالبي چند در این باب، گوییم که تقدیرِ امرِ زنده بهطورِکلی همانا جنسي است که خودش را از طریقِ گذراییِ [یا فناپذیریِ] افرادِ زندهاي که در تکینگیِ بالفعلشان آن [جنس] را در مقامِ جنس ندارند متجلی میسازد. طبایعِ صرفاً زنده، در مقامِ ابژههایي صِرف، همانندِ مابقیِ اشیاءِ مراتبِ نازلتر فاقدِ تقدیرند؛ آنچه بر سرِ آنها میآید نوعي امکانیت است؛ با این حال، آنها در مفهومشان در مقامِ شماري ابژه، در قبالِ یکدیگر بیرونیاند؛ بنابراین، قدرتِ بیگانۀ تقدیر [در خصوصِ آنها] بکلی فقط [همان] طبیعتِ بیواسطۀ خودشان، خودِ بیرونیت و امکانیت، است. صرفاً خودآگاهی [است که] تقدیري راستین دارد، زیرا خودآگاهیْ آزاد است، و لذا در تکینگیِ مَنِ خویش مُطلقاً | دَر خود و برای خود است و میتواند خودش را در برابرِ کلیتِ ابژکتیوِ خویش قرار دهد و خودش را با این کلیتِ ابژکتیوْ بیگانه سازد [یا خودش را از آن جدا سازد]. با این حال، خودآگاهی، بهموجبِ خودِ این جداییافکنی، نسبتِ مکانیکیِ یک تقدیر را در برابرِ خویش برمیانگیزد. لذا برای آنکه این [تقدیر] بتواند چنین اقتداري بر این [خودآگاهی] داشته باشد، این [خودآگاهی] باید یک متعینبودگیاي را در برابرِ کلیتِ ذاتی به خودش داده باشد، باید مرتکبِ عملي شده باشد. بدین طریق، این [خودآگاهیْ] خودش را به امري جزئی بدل ساخته است، و این وجود، در مقامِ کلیتِ انتزاعی، در عینِ حال [همان] وجهي است که برای همرسانیِ ذاتاش، که برایاش بیگانه شده است، گشوده است؛[3] دَر این [وجه است که] این [خودآگاهی] به فرآیند کشانده میشود. قومِ بیعَمَلْ از سرزنش مبراست؛[4] قومِ بیعَمَل در [لفافهاي از] کلیتِ اخلاقیعرفیِ ابژکتیو پوشانده و در آن منحل شده است، فاقدِ فردیتي است که امرِ بهحرکتدرنیامده را به حرکت درمیآورَد، [فاقدِ فردیتي است که] نوعي متعینبودگیِ برونسو و نوعي کلیتِ انتزاعیِ مجزا از کلیتِ ابژکتیو به خودش میدهد، هرچند بدین ترتیب سوژه همچنین به امري بیگانهگشته با ذاتِ خویش، به یک ابژه، بدل میشود و واردِ نسبتِ بیرونیت در برابرِ طبیعتِ خویش و [واردِ نسبتِ] مکانیسم میگردد.
[1]. Schicksal
[2]. Eigenheit
[3]. die für die Mitteilung seines ihm entfremdeten Wesens offene Seite
[4]. das tatlose Volk ist tadellos.
اصطلاحِ Tat بر کاري که به انجام رسیده (بهتعبیري، بر «کرده») دلالت دارد، در برابرِ Tun که بر خودِ فعل یا فعالیت دلالت دارد.
[1]. Schicksal
[2]. Eigenheit
[3]. die für die Mitteilung seines ihm entfremdeten Wesens offene Seite
[4]. das tatlose Volk ist tadellos.
اصطلاحِ Tat بر کاري که به انجام رسیده (بهتعبیري، بر «کرده») دلالت دارد، در برابرِ Tun که بر خودِ فعل یا فعالیت دلالت دارد.
19.03.202515:44
هایدگر در مقدمه بر کتاب ویلیام جِی. ریچاردسون مینویسد:
Ihre Unterscheidung zwischen "Heidegger I" und "Heidegger II" ist allein unter der Bedingung berechtigt, daß stets beachtet wird: Nur von dem unter I Gedachten her wird zunächst das unter II zu Denkende zugänglich. Aber I wird nur möglich, wenn es in II enthalten ist.
"تمایزی که شما میان هایدگر اول و هایدگر دوم میگذارید فقط به این شرط موجه است که این نکته پیوسته در ذهن نگاه داشته شود: تنها بر مبنای آنچه هایدگر اول به اندیشه در آورده است نخست آنچه باید تحت هایدگر دوم به اندیشه درآید دسترسپذیر میشود. اما هایدگر اول تنها در صورتی امکانپذیر میشود که در هایدگر دوم مندرج باشد."
میتوان با نشاندنِ پدیدارشناسی روح به جای هایدگر اول و علم منطق به جای هایدگر دوم، همین قول را بیانی از رابطهی این دو اثرِ هگل با یکدیگر دانست:
"تمایزی که شما میان پدیدارشناسی روح و علم منطق میگذارید فقط به این شرط موجه است که این نکته پیوسته در ذهن نگاه داشته شود: تنها بر مبنای آنچه پدیدارشناسی روح به اندیشه در آورده است نخست آنچه باید تحت علم منطق به اندیشه درآید دسترسپذیر میشود. اما پدیدارشناسی روح تنها در صورتی امکانپذیر میشود که در علم منطق مندرج باشد."
Ihre Unterscheidung zwischen "Heidegger I" und "Heidegger II" ist allein unter der Bedingung berechtigt, daß stets beachtet wird: Nur von dem unter I Gedachten her wird zunächst das unter II zu Denkende zugänglich. Aber I wird nur möglich, wenn es in II enthalten ist.
"تمایزی که شما میان هایدگر اول و هایدگر دوم میگذارید فقط به این شرط موجه است که این نکته پیوسته در ذهن نگاه داشته شود: تنها بر مبنای آنچه هایدگر اول به اندیشه در آورده است نخست آنچه باید تحت هایدگر دوم به اندیشه درآید دسترسپذیر میشود. اما هایدگر اول تنها در صورتی امکانپذیر میشود که در هایدگر دوم مندرج باشد."
میتوان با نشاندنِ پدیدارشناسی روح به جای هایدگر اول و علم منطق به جای هایدگر دوم، همین قول را بیانی از رابطهی این دو اثرِ هگل با یکدیگر دانست:
"تمایزی که شما میان پدیدارشناسی روح و علم منطق میگذارید فقط به این شرط موجه است که این نکته پیوسته در ذهن نگاه داشته شود: تنها بر مبنای آنچه پدیدارشناسی روح به اندیشه در آورده است نخست آنچه باید تحت علم منطق به اندیشه درآید دسترسپذیر میشود. اما پدیدارشناسی روح تنها در صورتی امکانپذیر میشود که در علم منطق مندرج باشد."
16.04.202510:39
Man kann diesen Vorgang metaphorisch als die Explosion einer Supernova beschreiben.
—Dieter Henrich
میتوان این رویداد [فلسفهی آلمانی از کانت و رمانتیکها تا شلینگ و هگل] را بهنحوی استعاری بهمنزلهی انفجار یک اَبَرنواختر توصیف کرد.
—دیتر هنریش
(بهنقل از همین کتاب.)
—Dieter Henrich
میتوان این رویداد [فلسفهی آلمانی از کانت و رمانتیکها تا شلینگ و هگل] را بهنحوی استعاری بهمنزلهی انفجار یک اَبَرنواختر توصیف کرد.
—دیتر هنریش
(بهنقل از همین کتاب.)
12.04.202517:08
پیپین در کتاب Culmination در پاسخ به تردیدهای مطرح در خصوص آنچه هگل reines Denken مینامد — تردیدهایی مبنی بر اینکه چیزی یا جوهری یا موجودیتِ مستقلی به نام اندیشهی محض نداریم — تعبیر بجا و صائبی دارد که کمابیش به این مضمون است:
هرگاه اندیشهای در جریان باشد — خواه اندیشهی من باشد یا تو یا هر کسِ دیگری — تعینات بنیادیاش همین تعیناتیاند که در علم منطق طرح شدهاند. بهعبارت دیگر، نقد معروف به "میاندیشم پس هستمِ" دکارت به هگل وارد نیست.
هرگاه اندیشهای در جریان باشد — خواه اندیشهی من باشد یا تو یا هر کسِ دیگری — تعینات بنیادیاش همین تعیناتیاند که در علم منطق طرح شدهاند. بهعبارت دیگر، نقد معروف به "میاندیشم پس هستمِ" دکارت به هگل وارد نیست.
03.04.202515:07
گاه بهنظرم میرسد هنوز دچار برداشتی سطحی از مدعاهای بنیادین هگل هستم. یکی از این مدعاهای بنیادین این است که، در پایان سیر آگاهی در پدیدارشناسی روح، آگاهی با برابرایستا و برابرایستا با آگاهی تلاقی میکند. اگر نخواهیم در فهمی سطحی از هگل برجای بمانیم، و اگر متوجه باشیم که اگر اینهمانی فوق صرفاً از یک جانب محقق شود (یعنی صرفاً از جانب آگاهی) قدمی از دایرهی فلسفهی استعلایی فراتر نرفتهایم، آنگاه باید بپرسیم معنای این قول هگل چیست که نهتنها آگاهی با برابرایستا تلاقی میکند، بلکه برابرایستا نیز با آگاهی تلاقی میکند. (توجه به این نکته را مرهون دوستی هستم که اخیراً از رسالهی کارشناسی ارشد خود در دانشگاه تهران دفاع کرده است، آقای عرفان باقری، که هنوز فرصت مطالعهی پایاننامهاش فراهم نشده، که امیدوارم بهزودی فراغتی دست دهد.)
Көбүрөөк функцияларды ачуу үчүн кириңиз.