
محتوافام |فاطمه مدیحی بیدگلی
تمرین محتوای متنی، تبلیغنویسی، نام برند و اندکی بیشتر
چشمانتظار نظرات شما:
@GoliBidgoli
چشمانتظار نظرات شما:
@GoliBidgoli
TGlist рейтингі
0
0
ТүріҚоғамдық
Растау
РасталмағанСенімділік
СенімсізОрналасқан жері
ТілБасқа
Канал құрылған күніЛют 04, 2021
TGlist-ке қосылған күні
Бер 04, 2025Қосылған топ
"محتوافام |فاطمه مدیحی بیدگلی" тобындағы соңғы жазбалар
20.04.202514:02
عشق، اندیشه و قدرت در روابط روشنفکرانه
🖊 مهشاد شهبازی
در تاریخ اندیشه و هنر، رابطۀ میان زنان و مردان خلاق همواره با پرسشهایی عمیق دربرۀ قدرت، وابستگی و استقلال گره خورده است. برخی از این روابط بهعنوان نمونههایی از عشق و الهامبخشی دوسویه ستایش شدهاند و برخی دیگر، در بازخوانیهای دقیقتر، جلوهای از سلطۀ مردانه بر زنان اندیشمند را نمایان کردهاند. رابطۀ فروغ فرخزاد و ابراهیم گلستان در ایرانِ نیمۀ قرن بیستم و رابطۀ ژان پل سارتر و سیمون دو بووار در بستر فرانسۀ مدرن ازجملۀ این روابط پرسشبرانگیز و قابل توجهاند. روابطی برپایۀ عشق، اندیشه و دادوستدهای فکری، اما با تفاوتهایی بنیادین در پویایی قدرتِ ریشهدار در ساختارهای اجتماعی و فرهنگی سرزمینهایشان...
ادامهٔ این مطلب را در سایت زنان امروز
zananemrooz.com/article/عشق،-اندیشه-و-قدرت-در-روابط-روشنفکرانه/
و یا در نسخه چاپی شماره ۵۲
store.zananemrooz.com/محصول/نسخه-چاپی-شماره-۵۲/
بخوانید.
🖊 مهشاد شهبازی
در تاریخ اندیشه و هنر، رابطۀ میان زنان و مردان خلاق همواره با پرسشهایی عمیق دربرۀ قدرت، وابستگی و استقلال گره خورده است. برخی از این روابط بهعنوان نمونههایی از عشق و الهامبخشی دوسویه ستایش شدهاند و برخی دیگر، در بازخوانیهای دقیقتر، جلوهای از سلطۀ مردانه بر زنان اندیشمند را نمایان کردهاند. رابطۀ فروغ فرخزاد و ابراهیم گلستان در ایرانِ نیمۀ قرن بیستم و رابطۀ ژان پل سارتر و سیمون دو بووار در بستر فرانسۀ مدرن ازجملۀ این روابط پرسشبرانگیز و قابل توجهاند. روابطی برپایۀ عشق، اندیشه و دادوستدهای فکری، اما با تفاوتهایی بنیادین در پویایی قدرتِ ریشهدار در ساختارهای اجتماعی و فرهنگی سرزمینهایشان...
ادامهٔ این مطلب را در سایت زنان امروز
zananemrooz.com/article/عشق،-اندیشه-و-قدرت-در-روابط-روشنفکرانه/
و یا در نسخه چاپی شماره ۵۲
store.zananemrooz.com/محصول/نسخه-چاپی-شماره-۵۲/
بخوانید.


18.04.202514:15
نبات
فیلمبینی وصلم میکند به زندگی و انگار نوشتن از فیلمهایی که میبینم و اشتراکگذاریشان در اینجا، سادهترین اثری است که میتوانم خلق کنم، در هر حال.
دلم هوای بازیهای شهاب حسینی را میکند. میروم سراغ فهرست فیلمها و این بار نگاهم قفل میشود روی نبات. با خودم میگویم لابد اسم دخترش است و او یک بار دیگر قرار است در نقش پدری مهربان و دلسوز ظاهر شود.
فیلم از آنهایی است که آدم را به فکر فرو میبرد و حالا که کم از آن در یادم مانده، با خودم میگویم لابد فیلم سنگین و پرفشاری بوده است.
عمو میگوید که هیچ دردی بدتر از آلزایمر زندگی آدمیزاد را مختل نمیکند. من اما فکر میکنم که آلزایمر نجاتبخش است و یاد شعر سپهری میافتم که میگوید فراموشی کیمیاست.
همزمان یاد همان ترانه میافتم که میگوید، من فراموشی بگیرم، اسم تو یادم نمیره و از خودم میپرسم که واقعاً یادم نمیره؟
گاهی فکر میکنم شاید فراموشی خیلی هم بد نباشد. زندهای اما در دنیای خودت زندگی میکنی. چیزی از گذشته یادت نمیآید و هراسی از آینده نداری و کسی را نمیشناسی. کسی هم ازت انتظاری ندارد و احتمالاً حتماً یکی هست تا تماموقت مراقبت باشد تا خدای نکرده، خراباکاری نکنی و چی بهتر از این؟
حالا که جزئيات فیلمی که در دو ساعت اخیر دیدهام، به حدی از یادم رفته که اخساس میکنم نمیتوانم بیش از این دربارهاش بنویسم، با خود میگویم که نکند مثل زن توی فیلم، در جوانی آلزایمر گرفته باشم؟ هنوز اسم تو یادم نرفته است.
شهاب حسینی پدر دلسوز و مهربان نبات است. اگر حوصله کردید تماشا کنید و بعد بیایید و از احوالتان بنویسید. به فکرتان فشار می اید و احساس میکنید که استخوانهایتان در هم شکسته است؟
حالا خستهتر از آنم که بیشتر تلاش کنم. فردا بیشتر میروم در پی آفرینش میل به زندگی. آیا واقعاً میل خلقکردنی است؟
#فیلم
فیلمبینی وصلم میکند به زندگی و انگار نوشتن از فیلمهایی که میبینم و اشتراکگذاریشان در اینجا، سادهترین اثری است که میتوانم خلق کنم، در هر حال.
دلم هوای بازیهای شهاب حسینی را میکند. میروم سراغ فهرست فیلمها و این بار نگاهم قفل میشود روی نبات. با خودم میگویم لابد اسم دخترش است و او یک بار دیگر قرار است در نقش پدری مهربان و دلسوز ظاهر شود.
فیلم از آنهایی است که آدم را به فکر فرو میبرد و حالا که کم از آن در یادم مانده، با خودم میگویم لابد فیلم سنگین و پرفشاری بوده است.
عمو میگوید که هیچ دردی بدتر از آلزایمر زندگی آدمیزاد را مختل نمیکند. من اما فکر میکنم که آلزایمر نجاتبخش است و یاد شعر سپهری میافتم که میگوید فراموشی کیمیاست.
همزمان یاد همان ترانه میافتم که میگوید، من فراموشی بگیرم، اسم تو یادم نمیره و از خودم میپرسم که واقعاً یادم نمیره؟
گاهی فکر میکنم شاید فراموشی خیلی هم بد نباشد. زندهای اما در دنیای خودت زندگی میکنی. چیزی از گذشته یادت نمیآید و هراسی از آینده نداری و کسی را نمیشناسی. کسی هم ازت انتظاری ندارد و احتمالاً حتماً یکی هست تا تماموقت مراقبت باشد تا خدای نکرده، خراباکاری نکنی و چی بهتر از این؟
حالا که جزئيات فیلمی که در دو ساعت اخیر دیدهام، به حدی از یادم رفته که اخساس میکنم نمیتوانم بیش از این دربارهاش بنویسم، با خود میگویم که نکند مثل زن توی فیلم، در جوانی آلزایمر گرفته باشم؟ هنوز اسم تو یادم نرفته است.
شهاب حسینی پدر دلسوز و مهربان نبات است. اگر حوصله کردید تماشا کنید و بعد بیایید و از احوالتان بنویسید. به فکرتان فشار می اید و احساس میکنید که استخوانهایتان در هم شکسته است؟
حالا خستهتر از آنم که بیشتر تلاش کنم. فردا بیشتر میروم در پی آفرینش میل به زندگی. آیا واقعاً میل خلقکردنی است؟
#فیلم
Қайта жіберілді:
( پرانتز )

17.04.202515:32
ناگهان، شروع کرده بود به حرف زدن و تنها با حرف زدن بود که هراسش را از مرگ مهار میکرد. کلمهها سپر بلایش بودند. انگار اگر یک آن سکوت میکرد، سقف خانه فرو میریخت یا تیری از غیب به قلبش میخورد.
- صفحهٔ ۸۹ -
- صفحهٔ ۸۹ -
Қайта жіберілді:
Already Broken.

17.04.202509:27
استاد داشت از مراحل رشد میگفت و اینکه بچه از حدود سهسالگی دیگه کمکم اعتمادبهنفس پیدا میکنه، چون میفهمه به شدتِ قبل برای ادامهٔ بقا وابستهٔ حضور دائمی مادروپدرش نیست و اگر اونام نباشن، میتونه از پس رفع کردن بعضی نیازاش بربیاد.
بله. کم مونده بود وسط کلاس بزنم زیر گریه.
بله. کم مونده بود وسط کلاس بزنم زیر گریه.
14.04.202511:02
اثراتی داری که نمیدانی!
ازش پرسیدم که از کی محتوافام رو دنبال میکنی؟ گفت یکیدو ساله، نمیدونم. بعد نگاهی به گوشیش انداخت و گفت ۹ فوریه ۲۰۲۳.
بعد گفت همون روزی که اینجا عضو شدم، سعی کردم یکی شبیهش بسازم اما خیلی نگرفت.
حالا که یادش افتادم، با خودم میگم بعضیها سعی کردند شبیه اینجا باشند و من اصلاً خبر نداشتم و نگرفت. بعضیها هم سعی کردند شبیه باشند و اتفاقاً بیش از اینجا عضو گرفتند. میدونی برای من از همه مهمتر چیه؟ اینکه خوشحالم منشأ اثر بودم، چه برای کسانی که شجاعت بیانش رو داشتند و چه برای کسانی که قدرت کتمانش رو.
برای من مهم اینه که نخواستم شبیه کسی باشم. خواستم باشم و خودم هستم، حتی اگر روزی نباشم!
شاید هم اشتباه میکنم اما اشتباه اصیل خودم، برام ارزشمندتر از تقلید از دیگرانه.
خوشحال میشم اگر اونی هم که فکر میکرد کارش نگرفت و دیده نشد، ادامه بده. برای دل و با هدف بیان خودش ادامه بده. بهنظرم این ادامهدادن ارزشمنده، حتی همین که دیده نمیشی اما به مسیرت ادامه میدی، تلاشت رو ارزشمندتر میکنه. وگرنه، با صدها دنبالکننده که همه بلدند قوتقلب و ادامه رو.
#تجربهکاری
ازش پرسیدم که از کی محتوافام رو دنبال میکنی؟ گفت یکیدو ساله، نمیدونم. بعد نگاهی به گوشیش انداخت و گفت ۹ فوریه ۲۰۲۳.
بعد گفت همون روزی که اینجا عضو شدم، سعی کردم یکی شبیهش بسازم اما خیلی نگرفت.
حالا که یادش افتادم، با خودم میگم بعضیها سعی کردند شبیه اینجا باشند و من اصلاً خبر نداشتم و نگرفت. بعضیها هم سعی کردند شبیه باشند و اتفاقاً بیش از اینجا عضو گرفتند. میدونی برای من از همه مهمتر چیه؟ اینکه خوشحالم منشأ اثر بودم، چه برای کسانی که شجاعت بیانش رو داشتند و چه برای کسانی که قدرت کتمانش رو.
برای من مهم اینه که نخواستم شبیه کسی باشم. خواستم باشم و خودم هستم، حتی اگر روزی نباشم!
شاید هم اشتباه میکنم اما اشتباه اصیل خودم، برام ارزشمندتر از تقلید از دیگرانه.
خوشحال میشم اگر اونی هم که فکر میکرد کارش نگرفت و دیده نشد، ادامه بده. برای دل و با هدف بیان خودش ادامه بده. بهنظرم این ادامهدادن ارزشمنده، حتی همین که دیده نمیشی اما به مسیرت ادامه میدی، تلاشت رو ارزشمندتر میکنه. وگرنه، با صدها دنبالکننده که همه بلدند قوتقلب و ادامه رو.
#تجربهکاری
13.04.202519:46
کاش میدانستم که بی کیف پولم چقدر میارزم!
تقریباً آماده و لباسپوشیده بودم که زدم اسنپ بگیرد. کیفم را برداشتم و راهی شدم که کفش بپوشم که دیدم نام راننده آشناست. همان که همسایه بود و دو سال پیش شماره داد بود تا اگر جایی بیاسنپ ماندم، به او خبر بدهم.
انصافاً هم کم نگذاشت. هر وقت از اسنپ ناامید شده بودم و خبرش کرده بودم، خودش را رسانده بود. ظهر تابستان و شب سیاه زمستان هم فرقی نمیکرد. بعد از رانندگی رفت سمت فروشندگی مغازه و کمرنگ شد.
سوار شدم و سلام کردم و پرسید که میروی همان کافهی همیشگی؟ اصلاً یادم نبود که تا آنجا هم من را رسانده. خودش گفت دو بار.
توی کافه، آشپز کافه جزیره را دیدم و دلم برای آن روزها و شبهای خوش تنگ شد. آخ که چه دلخوشیها از دست رفت که با عقل جن هم جور در نمیآید.
رانندهی برگشت جوان بود و باادب بهنظر میآمد. من هم چون حالم خوب بود، اهمیتی ندادم که پشت سر هم تتلو هر چه از دهنش در میآید میگوید.
چند قدم که رفت، اجازه گرفت که بایستد و چیزکی بخرد. اجازه دادم و توجه نکردم که چی خرید. تازه، ازم پرسید که خریدی دارم یا نه. چند قدم بعدتر هم اجازه گرفت که سیگارش را آتش کند که خب اجازه دادم. :) آخر سر هم پیاده شد، در را باز کرد، پرسید که احتیاج به کمک دارم یا نه و با اینکه از دستهاش بینیاز بودم، از دور مراقب بود و بعد از اینکه مطمئن شد که رفتهام تو، سوار ماشین مشکیسفیدش شد و رفت.
نتیجهی اخلاقی: اسنپ اکوپلاس بگیرید.:)
#اسنپسواری
تقریباً آماده و لباسپوشیده بودم که زدم اسنپ بگیرد. کیفم را برداشتم و راهی شدم که کفش بپوشم که دیدم نام راننده آشناست. همان که همسایه بود و دو سال پیش شماره داد بود تا اگر جایی بیاسنپ ماندم، به او خبر بدهم.
انصافاً هم کم نگذاشت. هر وقت از اسنپ ناامید شده بودم و خبرش کرده بودم، خودش را رسانده بود. ظهر تابستان و شب سیاه زمستان هم فرقی نمیکرد. بعد از رانندگی رفت سمت فروشندگی مغازه و کمرنگ شد.
سوار شدم و سلام کردم و پرسید که میروی همان کافهی همیشگی؟ اصلاً یادم نبود که تا آنجا هم من را رسانده. خودش گفت دو بار.
توی کافه، آشپز کافه جزیره را دیدم و دلم برای آن روزها و شبهای خوش تنگ شد. آخ که چه دلخوشیها از دست رفت که با عقل جن هم جور در نمیآید.
رانندهی برگشت جوان بود و باادب بهنظر میآمد. من هم چون حالم خوب بود، اهمیتی ندادم که پشت سر هم تتلو هر چه از دهنش در میآید میگوید.
چند قدم که رفت، اجازه گرفت که بایستد و چیزکی بخرد. اجازه دادم و توجه نکردم که چی خرید. تازه، ازم پرسید که خریدی دارم یا نه. چند قدم بعدتر هم اجازه گرفت که سیگارش را آتش کند که خب اجازه دادم. :) آخر سر هم پیاده شد، در را باز کرد، پرسید که احتیاج به کمک دارم یا نه و با اینکه از دستهاش بینیاز بودم، از دور مراقب بود و بعد از اینکه مطمئن شد که رفتهام تو، سوار ماشین مشکیسفیدش شد و رفت.
نتیجهی اخلاقی: اسنپ اکوپلاس بگیرید.:)
#اسنپسواری
13.04.202503:43
چگونه از سر جام شراب برخیزد
کسی که در صف رندان دُردنوش نشست؟
خواجوی کرمانی
کسی که در صف رندان دُردنوش نشست؟
خواجوی کرمانی
12.04.202508:24
گس: طعم خیانت!
دلم هوای پانتهآ پناهیها را کرد و از میان فهرست فیلمهاش، رفتم سراغ گس. فیلمی که اسمش را هم نشنیده بودم اما ویکیپدیا نوشته بود که در یکی از جشنوارههای ایتالیا برنده شده است. آه عزیز زیبای کمتردیدهشده!
داستان از یک مرکز نگهداری معلولان شروع میشود. زود قضاوت میکنم و فکر میکنم که کی حال دارد آیندهی احتمالیاش را جلوی چشمهاش بنشیند به تماشا. یکی از پرستارها کودکی معلول را اذیت میکند و پزشک با اخطار به پرستار، به دلجویی از کودک برمیخیزد.
پزشک به خانه میرود و با همسرش سردی میکند اما نوازشهای گرم دستهای عاشقش نصیب بچهگربهشان میشود. هر بار که با ناز و ادا به بچهگربه میگوید: «جونم مامان!» یا «آفرین دختر قشنگم!» دلم میریزد.
فیلم ساخت سال ۹۱ است و آدم برگریزان میشود از قیمتها. شوهر آن پزشک آسایشگاه، متخصص زنان و زایمان است. ویزیتش میشود ۲۰ هزار تومان. یک شیشه عطر میخرد ۱۵۰ هزار تومان، در حالی که حقوق منشی بینوا فقط ۵۰۰ هزار تومان است. لعنت به فاصله که همیشه بیداد میکند!
پانتهآ پناهیها نقش همسر صابر ابر را بازی میکند و میشود منشی پزشک زنان. دکتر دوست دارد با منشیاش سر و سرّ داشته باشد.
صابر ابر هم هنوز از زنش جدا نشده، با زنی قرار و مدار گذاشته که استاد دانشگاه است و شیمی درس میدهد.
دختر آن دو تا پزشک در یکی از دانشگاههای شمال کشور درس میخواند. با دو تا از همکلاسیهایش همخانه شده است و دلش به دوستپسرش خوش است. تا اینکه یک روز با چشمهای خودش میبیند که دوستپسرش با یکی از همخانههای او دوست شده است. همه بار و بندیل خود را جمع میکند و از آن خانهی همخانهدار در شمال برمیگردد به تهران و مطب پدرش.
همهچیز در هالهای از ابهام تمام میشود و من نتیجه میگیرم که آن چه گس است، طعم خیانت است!
#فیلم
دلم هوای پانتهآ پناهیها را کرد و از میان فهرست فیلمهاش، رفتم سراغ گس. فیلمی که اسمش را هم نشنیده بودم اما ویکیپدیا نوشته بود که در یکی از جشنوارههای ایتالیا برنده شده است. آه عزیز زیبای کمتردیدهشده!
داستان از یک مرکز نگهداری معلولان شروع میشود. زود قضاوت میکنم و فکر میکنم که کی حال دارد آیندهی احتمالیاش را جلوی چشمهاش بنشیند به تماشا. یکی از پرستارها کودکی معلول را اذیت میکند و پزشک با اخطار به پرستار، به دلجویی از کودک برمیخیزد.
پزشک به خانه میرود و با همسرش سردی میکند اما نوازشهای گرم دستهای عاشقش نصیب بچهگربهشان میشود. هر بار که با ناز و ادا به بچهگربه میگوید: «جونم مامان!» یا «آفرین دختر قشنگم!» دلم میریزد.
فیلم ساخت سال ۹۱ است و آدم برگریزان میشود از قیمتها. شوهر آن پزشک آسایشگاه، متخصص زنان و زایمان است. ویزیتش میشود ۲۰ هزار تومان. یک شیشه عطر میخرد ۱۵۰ هزار تومان، در حالی که حقوق منشی بینوا فقط ۵۰۰ هزار تومان است. لعنت به فاصله که همیشه بیداد میکند!
پانتهآ پناهیها نقش همسر صابر ابر را بازی میکند و میشود منشی پزشک زنان. دکتر دوست دارد با منشیاش سر و سرّ داشته باشد.
صابر ابر هم هنوز از زنش جدا نشده، با زنی قرار و مدار گذاشته که استاد دانشگاه است و شیمی درس میدهد.
دختر آن دو تا پزشک در یکی از دانشگاههای شمال کشور درس میخواند. با دو تا از همکلاسیهایش همخانه شده است و دلش به دوستپسرش خوش است. تا اینکه یک روز با چشمهای خودش میبیند که دوستپسرش با یکی از همخانههای او دوست شده است. همه بار و بندیل خود را جمع میکند و از آن خانهی همخانهدار در شمال برمیگردد به تهران و مطب پدرش.
همهچیز در هالهای از ابهام تمام میشود و من نتیجه میگیرم که آن چه گس است، طعم خیانت است!
#فیلم
10.04.202504:33
ز راه رفته حکایت
در روزهای آخر اسفند، پیامی میآید از یک آشنای نادیدهی دوردست. ساکن تهران و دستبهکار در یکی از برندهای نامآشنا.
خبر میدهد که دارند کپیرایتر استخدام میکنند و یاد من افتادهاند. ازم میخواهد رزومهام را بفرستم و تأکید میکند که پنجشنبه و جمعه هم کاری است. میگویم مشکلی با این قضیه ندارم.
رزومهام را مقصود وجودشان آماده میکنم. حالم بهتر میشود وقتی در روزهای آخر اسفند به کارهای خوب چند سال اخیرم فکر میکنم که انگار پاک فراموشم شده بود.
چند روز بعد، خبر داد که قبول افتادهام!
اگر از من بپرسید، پیش از فرستادن رزومه هم مقبول طبعشان بودم. مرا میشناختند و استخدام که داشتند، یادم افتاده بودند. کاملاً باب طبع خودم. ثمرهی مسیری که بیجیغ و جارهای مرسوم دنیای بازاریابی و تبلیغات، برایش تلاش کردهام. به خودم افتخار میکنم.
بعد از اعلام خبر پذیرش، ازم پرسید که ساکن تهرانم دیگر؟ و گفتم نه و توضیح دادم که چقدر دشوارتر میشود زندگی هر روز. همین که طوری پیش رفتهام که با ساکن تهران در ذهن مخاطب فرقی ندارم، به خودم افتخار میکنم و آفرین میگویم.
امروز، خبر میرسد که پنجشنبهها و جمعهها حضوری است و به این دلیل، کار به فرد دیگری سپرده میشود.
یادم میآید که ده سال پیش، هفتهای دو روز میرفتم تهران و برمیگشتم که درس بخوانم. با همهی سختیها.
آن روزها با مؤسسات تهران همکاری میکردم، بی آن که دوری، فرصتها را ازم دریغ کند.
من چه میدانستم معنی هرگز را؟
وگرنه همان روزها عزمم را جزم میکردم برای ماندن، با همهی سختیها.
در نهایت، این کار هم از دست میرود، زیرا ساکن تهران نیستم اما یک بار دیگر به من ثابت میکند که کم نداشتهام و کم نگذاشتهام. به خودم افتخار میکنم.
نمیدانم که در این چند سال،
چندمین بار است که چنین اتفاقی میافتد. روایت میکنم تا یادم بماند که راه را درست آمدهام. بیشتر و پیشتر از آنچه که در باور میگنجند.
#تجربهکاری
در روزهای آخر اسفند، پیامی میآید از یک آشنای نادیدهی دوردست. ساکن تهران و دستبهکار در یکی از برندهای نامآشنا.
خبر میدهد که دارند کپیرایتر استخدام میکنند و یاد من افتادهاند. ازم میخواهد رزومهام را بفرستم و تأکید میکند که پنجشنبه و جمعه هم کاری است. میگویم مشکلی با این قضیه ندارم.
رزومهام را مقصود وجودشان آماده میکنم. حالم بهتر میشود وقتی در روزهای آخر اسفند به کارهای خوب چند سال اخیرم فکر میکنم که انگار پاک فراموشم شده بود.
چند روز بعد، خبر داد که قبول افتادهام!
اگر از من بپرسید، پیش از فرستادن رزومه هم مقبول طبعشان بودم. مرا میشناختند و استخدام که داشتند، یادم افتاده بودند. کاملاً باب طبع خودم. ثمرهی مسیری که بیجیغ و جارهای مرسوم دنیای بازاریابی و تبلیغات، برایش تلاش کردهام. به خودم افتخار میکنم.
بعد از اعلام خبر پذیرش، ازم پرسید که ساکن تهرانم دیگر؟ و گفتم نه و توضیح دادم که چقدر دشوارتر میشود زندگی هر روز. همین که طوری پیش رفتهام که با ساکن تهران در ذهن مخاطب فرقی ندارم، به خودم افتخار میکنم و آفرین میگویم.
امروز، خبر میرسد که پنجشنبهها و جمعهها حضوری است و به این دلیل، کار به فرد دیگری سپرده میشود.
یادم میآید که ده سال پیش، هفتهای دو روز میرفتم تهران و برمیگشتم که درس بخوانم. با همهی سختیها.
آن روزها با مؤسسات تهران همکاری میکردم، بی آن که دوری، فرصتها را ازم دریغ کند.
من چه میدانستم معنی هرگز را؟
وگرنه همان روزها عزمم را جزم میکردم برای ماندن، با همهی سختیها.
در نهایت، این کار هم از دست میرود، زیرا ساکن تهران نیستم اما یک بار دیگر به من ثابت میکند که کم نداشتهام و کم نگذاشتهام. به خودم افتخار میکنم.
نمیدانم که در این چند سال،
چندمین بار است که چنین اتفاقی میافتد. روایت میکنم تا یادم بماند که راه را درست آمدهام. بیشتر و پیشتر از آنچه که در باور میگنجند.
#تجربهکاری
09.04.202516:15
یکی از ما دو نفر
فیلمی بود از تهمینهی میلانی، با حضور بهرام رادان و چند تا زن و مرد دیگر و فکر میکردم از آن عاشقانههای آبکی باشد تا یک ساعتی از دنیا جدام کند یا بخنداندم.
اینطور بود؟ نمیدانم. شاید بود و من حس نکردم. شاید میشد خندید و من را نخنداند. چیزی شبیه طعم گیلاس که بینندگانی در زمان خودش نفهمیدندش، اما در آن سر طیف.
از تمام فیلم، شخصیت همایون ارشادی را میستایم که نقش پدر السا فیروزآذر را بازی میکرد. پدری رفیق، حامی، همدل، باتدبیر و تکیهگاه، آن هم در روزهایی که آدم از نظر عاطفی درگیر کسی میشود.
پشیمان نیستم، زیرا که اگر نمینشستم به تماشا در فکرهای اندوهآور غرق بودم.
#فیلم
فیلمی بود از تهمینهی میلانی، با حضور بهرام رادان و چند تا زن و مرد دیگر و فکر میکردم از آن عاشقانههای آبکی باشد تا یک ساعتی از دنیا جدام کند یا بخنداندم.
اینطور بود؟ نمیدانم. شاید بود و من حس نکردم. شاید میشد خندید و من را نخنداند. چیزی شبیه طعم گیلاس که بینندگانی در زمان خودش نفهمیدندش، اما در آن سر طیف.
از تمام فیلم، شخصیت همایون ارشادی را میستایم که نقش پدر السا فیروزآذر را بازی میکرد. پدری رفیق، حامی، همدل، باتدبیر و تکیهگاه، آن هم در روزهایی که آدم از نظر عاطفی درگیر کسی میشود.
پشیمان نیستم، زیرا که اگر نمینشستم به تماشا در فکرهای اندوهآور غرق بودم.
#فیلم
09.04.202507:57
ترکیب ابداعی امروزم:
روزهای زهرمار.
روزهای زهرمار.
06.04.202516:35
امروز یکیتون پیام داد که چرا حرف تازهای نمیزنی، گفتم شاید حرف تازهای ندارم. گفت مثلاً از ادبیات بگو، از شعر، از نثر قدیم، الان همه دارن از این حرفها میزنند به فلانی و بهمانی نگاه کن!
لبخند زدم و بهش گفتم، شاید این تویی که تازگی توجهت به فلانی و بهمانی جلب شده، وگرنه که من سالهاست دارم از این حرفها میزنم، قبل از اینکه فلانی و بهمانی به ذهنشون برسه که حرفی بزنند، چه رسد به اینکه به ادبیات رو آورده باشند.
گذشته از این حرفها، اگر فکر تازهای توی سرم سبز بشه، ازش استقبال میکنم و به ثمر میرسونم.
#تجربهکاری
لبخند زدم و بهش گفتم، شاید این تویی که تازگی توجهت به فلانی و بهمانی جلب شده، وگرنه که من سالهاست دارم از این حرفها میزنم، قبل از اینکه فلانی و بهمانی به ذهنشون برسه که حرفی بزنند، چه رسد به اینکه به ادبیات رو آورده باشند.
گذشته از این حرفها، اگر فکر تازهای توی سرم سبز بشه، ازش استقبال میکنم و به ثمر میرسونم.
#تجربهکاری
05.04.202523:34
کاش بتونم این شعلهی کمجون امیدی که امشب توی دلم روشن شد، زنده نگه دارم و یه روزی توی گوشش بگم که آتشی که نمیردهمیشه در دل ماست. :)
05.04.202505:33
بنفشه آفریقایی
چند روز پیش نشستم به تماشای بنفشه آفریقایی. چطور شد؟ صحنهی جذاب فیلم را توی اینستاگرام دیدم و دلم خواست همهاش را تماشا کنم.
عاشقانهای متفاوت بود و حالا که سعی میکنم جزئیاتش را به یاد بیاورم،
سردرد میگیرم. این هم از آن مرضهای عجیب و ناشناخته است که دلیلش را نمیدانم اما از آن آزار میبینم. اگر دلتان کشید به یک عاشقانهی آرام و متفاوت ایرانی، بنشینید به تماشای بنفشه آفریقایی با بازی فاطمه معتمدآریا، رضا بابک و سعید آقاخانی.
سعی میکنم به هر چیزی چنگ بزنم که زنده بمانم. یک درصد احتمال دارد که در آینده، روزهای خوشتری هم باشد.
بیشک دارم دیوانه میشوم، وگرنه کدام آدم عاقلی با امید به احتمال حداکثر یک درصد زنده میماند؟
#فیلم
چند روز پیش نشستم به تماشای بنفشه آفریقایی. چطور شد؟ صحنهی جذاب فیلم را توی اینستاگرام دیدم و دلم خواست همهاش را تماشا کنم.
عاشقانهای متفاوت بود و حالا که سعی میکنم جزئیاتش را به یاد بیاورم،
سردرد میگیرم. این هم از آن مرضهای عجیب و ناشناخته است که دلیلش را نمیدانم اما از آن آزار میبینم. اگر دلتان کشید به یک عاشقانهی آرام و متفاوت ایرانی، بنشینید به تماشای بنفشه آفریقایی با بازی فاطمه معتمدآریا، رضا بابک و سعید آقاخانی.
سعی میکنم به هر چیزی چنگ بزنم که زنده بمانم. یک درصد احتمال دارد که در آینده، روزهای خوشتری هم باشد.
بیشک دارم دیوانه میشوم، وگرنه کدام آدم عاقلی با امید به احتمال حداکثر یک درصد زنده میماند؟
#فیلم
01.04.202504:03
ورود آقایان ممنوع!
خانمها!
لطف میکنید اگر پرسشنامهی زیر را تکمیل کنید. حدود ۳ دقیقه وقت میبرد:
https://survey.porsline.ir/s/jtl7vi6Z
متشکرم.
پ.ن.
اون قلب شکسته رو درک نمیکنم در واکنش به این پست. جامعهی هدف این پژوهش، خانومها هستند.
خانمها!
لطف میکنید اگر پرسشنامهی زیر را تکمیل کنید. حدود ۳ دقیقه وقت میبرد:
https://survey.porsline.ir/s/jtl7vi6Z
متشکرم.
پ.ن.
اون قلب شکسته رو درک نمیکنم در واکنش به این پست. جامعهی هدف این پژوهش، خانومها هستند.
Рекордтар
10.03.202523:59
1.5KЖазылушылар04.03.202523:59
0Дәйексөз индексі10.04.202517:22
5561 жазбаның қамтуы14.02.202513:31
294Жарнамалық жазбаның қамтуы07.03.202523:59
33.33%ER11.04.202512:55
37.57%ERRКөбірек мүмкіндіктерді ашу үшін кіріңіз.