
Україна Online: Новини | Політика

Телеграмна служба новин - Україна

Резидент

Мир сегодня с "Юрий Подоляка"

Труха⚡️Україна

Николаевский Ванёк

Лачен пише

Реальний Київ | Украина

Реальна Війна

Україна Online: Новини | Політика

Телеграмна служба новин - Україна

Резидент

Мир сегодня с "Юрий Подоляка"

Труха⚡️Україна

Николаевский Ванёк

Лачен пише

Реальний Київ | Украина

Реальна Війна

Україна Online: Новини | Політика

Телеграмна служба новин - Україна

Резидент

𝑨𝗌𝗍𝗋𝖺ᥱ𝗎𝗌
𝖫'𝗈𝖼é𝖺𝗇 𝖯𝖺𝖼𝗂𝖿𝗂𝗊𝗎𝖾, 𝗉𝗈𝗎𝗋 𝗆𝗈𝗂
𝖫'𝗈𝖼é𝖺𝗇 𝖯𝖺𝖼𝗂𝖿𝗂𝗊𝗎𝖾, 𝗉𝗈𝗎𝗋 𝗆𝗈𝗂
TGlist रेटिंग
0
0
प्रकारसार्वजनिक
सत्यापन
असत्यापितविश्वसनीयता
अविश्वसनीयस्थान
भाषाअन्य
चैनल निर्माण की तिथिКвіт 09, 2024
TGlist में जोड़ा गया
Груд 25, 2024रिकॉर्ड
03.04.202518:02
652सदस्य14.01.202523:59
100उद्धरण सूचकांक20.01.202523:59
90प्रति पोस्ट औसत दृश्य28.03.202515:44
24प्रति विज्ञापन पोस्ट औसत दृश्य15.02.202523:59
7.95%ER20.01.202523:59
20.09%ERR26.03.202513:30
26.03.202521:50
Vers
29.03.202511:56
@cvoen .
14.04.202514:09
پستهای فیوشون رو از اینجا سین بزنید بلوبریام .
14.04.202514:09
14.04.202514:09
DN.
से पुनः पोस्ट किया:
𝐄𝐥𝐥𝐩𝐬𝐢𝐬𝐦

14.04.202514:07
خـــون،بــــهاے ِ؏ـشــق
_______________
#part1
#Bloodhepriceoflove
_______________
#part1
#Bloodhepriceoflove
से पुनः पोस्ट किया:
𝗆︎𝗈𝗉𝖾

14.04.202514:07
-تو به من دیگه بویِ نعنا ندادی، بویِ مرگ دادی.
+هر چیزی پایانی داره.
-حتی آبیِ اقیانوس؟! آبیِ دریا؟!
+با تو هر چیزی پایانی داره.
-پس اگه اینطوره، هر وقت دریا رفتی یادم نیوفت، چون من دیگه نیستم تا آبیِ دریا رو با هم ببینیم.
+تو نبودی، من تورو نمیدیدم، در واقع خاکستر هیچوقت تبدیل به اقیانوس نمیشه تا به یاد بیوفته.
-پس برای همیشه برو و قلبی که با خودت بردی رو برگردون!
+من خیلی وقته رفتم، ببین! بهت دیگه نیازی ندارم.
-درسته، روح تو رفته بود و فقط جسمت مونده بود، جسمی که هم برای تو و هم برای من عذاب بود، درد بودی ولی میخواستمت، آدم خوب من نبودی ولی با وجودت حال من خوب میشد، من حتی متوجهی اینم نبودم که لیاقت نداشتی.
+پس فهمیدی که عشق آدمارو کور میکنه؟!
-نه، من یه چیز دیگه رو فهمیدم.
+چی؟!
-اینکه آدم نباید هر دینی رو پرستش کنه، تو دین اشتباه من بودی؛
معبودِ معبدی باشه که چیزی از عشق نمیدونه و تو چیزی از عشق نمیدونستی و فقط قلبت پر از تنفر بود، تو منو همراه با نفرتت سوزوندی و تو معبد خودت خاکستر کردی؛
و بندهی هر خدایی نباشه، و تو خدای دوم من نه، خدای اول من بودی.
+من تورو دوست داشتم، یادت نمیاد؟
-چرا، دوست داشتنت یادم میاد، دوست داشتنت بویِ هر چیزی میداد جز عشق! دوست داشتنت بویِ سیگارتو میداد جز عشق! دوست داشتنت بویِ خستگی رو میداد جز عشق! ولی اینم یادم نمیره که هیچوقت نخواستی منو بشناسی، تو اگه میخواستی منو بشناسی میدیدی که من دوست نداشتم، حتی عاشقت هم نبودم، من تورو میپرستیدم.
+اگه منو میپرستیدی هیچوقت اذیت نمیکردی.
-اگه خدایِ من بودی هیچوقت بازیم نمیدادی، کجا دیده شده که خدا بندهی خودشو به بازی بده؟!
+تو همش خطا میکردی.
-عوضش تو منو میبخشیدی، و خودت راه درست رو به من نشون میدادی، من نمیدونم حتی چی درسته و چی غلطه، حتی اینم نمیدونم که تو عوض شدی یا عوضی شدی!
+اگه خدا بندهی خودشو دوست داشت، هیچوقت عذاب و ظلم رو خلق نمیکرد پسرم.
-منو ببین، حتی وجودمم گریست، تو منو نابود کردی.
+خاکستر نابود نمیشه، چون هیچوقت درست نمیشه.
-لعنت بهت که اینقدر نسبت به من نامرد شدی.
+وقت تاوان دادنته تموم شدهیِ من.
-پس خدا هم قراره با حسرت موندن تاوان پس بده.
+تو حسرت چی؟!
-تو حسرت چیزی که هم برای خودش و هم برای بندهاش خوب نیست، من قراره چیزی به اسم ,,ما,, رو تو حسرت بزارم، حتی این داستان پایان غمگینی داشته باشه، و من اولین بندهای میشم که خنجرو بهت بزنم تا بنده های دیگه نتونه بهت آسیبی برسونه، به همون شکلی که رفتی و رفتنی هم قلبم رو با خودت بردی تا کسی قلب منو نداشته باشه، تورو تبدیل به رنگِ خاکستری میکنم، مثل خاکستری که تورو میپرستید، حتی یه روزی کتابی از جنس تو بنویسم و به تو تقدیم نکنم، من تورو هیچوقت نمیبخشم، خدایِ من.
+هر چیزی پایانی داره.
-حتی آبیِ اقیانوس؟! آبیِ دریا؟!
+با تو هر چیزی پایانی داره.
-پس اگه اینطوره، هر وقت دریا رفتی یادم نیوفت، چون من دیگه نیستم تا آبیِ دریا رو با هم ببینیم.
+تو نبودی، من تورو نمیدیدم، در واقع خاکستر هیچوقت تبدیل به اقیانوس نمیشه تا به یاد بیوفته.
-پس برای همیشه برو و قلبی که با خودت بردی رو برگردون!
+من خیلی وقته رفتم، ببین! بهت دیگه نیازی ندارم.
-درسته، روح تو رفته بود و فقط جسمت مونده بود، جسمی که هم برای تو و هم برای من عذاب بود، درد بودی ولی میخواستمت، آدم خوب من نبودی ولی با وجودت حال من خوب میشد، من حتی متوجهی اینم نبودم که لیاقت نداشتی.
+پس فهمیدی که عشق آدمارو کور میکنه؟!
-نه، من یه چیز دیگه رو فهمیدم.
+چی؟!
-اینکه آدم نباید هر دینی رو پرستش کنه، تو دین اشتباه من بودی؛
معبودِ معبدی باشه که چیزی از عشق نمیدونه و تو چیزی از عشق نمیدونستی و فقط قلبت پر از تنفر بود، تو منو همراه با نفرتت سوزوندی و تو معبد خودت خاکستر کردی؛
و بندهی هر خدایی نباشه، و تو خدای دوم من نه، خدای اول من بودی.
+من تورو دوست داشتم، یادت نمیاد؟
-چرا، دوست داشتنت یادم میاد، دوست داشتنت بویِ هر چیزی میداد جز عشق! دوست داشتنت بویِ سیگارتو میداد جز عشق! دوست داشتنت بویِ خستگی رو میداد جز عشق! ولی اینم یادم نمیره که هیچوقت نخواستی منو بشناسی، تو اگه میخواستی منو بشناسی میدیدی که من دوست نداشتم، حتی عاشقت هم نبودم، من تورو میپرستیدم.
+اگه منو میپرستیدی هیچوقت اذیت نمیکردی.
-اگه خدایِ من بودی هیچوقت بازیم نمیدادی، کجا دیده شده که خدا بندهی خودشو به بازی بده؟!
+تو همش خطا میکردی.
-عوضش تو منو میبخشیدی، و خودت راه درست رو به من نشون میدادی، من نمیدونم حتی چی درسته و چی غلطه، حتی اینم نمیدونم که تو عوض شدی یا عوضی شدی!
+اگه خدا بندهی خودشو دوست داشت، هیچوقت عذاب و ظلم رو خلق نمیکرد پسرم.
-منو ببین، حتی وجودمم گریست، تو منو نابود کردی.
+خاکستر نابود نمیشه، چون هیچوقت درست نمیشه.
-لعنت بهت که اینقدر نسبت به من نامرد شدی.
+وقت تاوان دادنته تموم شدهیِ من.
-پس خدا هم قراره با حسرت موندن تاوان پس بده.
+تو حسرت چی؟!
-تو حسرت چیزی که هم برای خودش و هم برای بندهاش خوب نیست، من قراره چیزی به اسم ,,ما,, رو تو حسرت بزارم، حتی این داستان پایان غمگینی داشته باشه، و من اولین بندهای میشم که خنجرو بهت بزنم تا بنده های دیگه نتونه بهت آسیبی برسونه، به همون شکلی که رفتی و رفتنی هم قلبم رو با خودت بردی تا کسی قلب منو نداشته باشه، تورو تبدیل به رنگِ خاکستری میکنم، مثل خاکستری که تورو میپرستید، حتی یه روزی کتابی از جنس تو بنویسم و به تو تقدیم نکنم، من تورو هیچوقت نمیبخشم، خدایِ من.
—سُـقوط، طـبقهیِ ۸۲ .
से पुनः पोस्ट किया:
ㅤسـتارگـانِ مـرده؛



14.04.202514:06
عمقِ تاریکیای که حتی نورِ ستارگان جرئت ورود به آن را نداشتند، و حالا، از دل آن تاریکی، منظومهای نو زاده شده است. روحهای مردهی ستارگان، در منظومهی خود ساخته، میدرخشند. و هر بار که ستارهای خاموش میشود، منظومهی تازهاش، روح او را در قالب سیارکی کوچک به یادگار نگه میدارد.
اما؛ اندکی طول نکشید تا گرداب زمان، منظومه را به گورستانِ ستارگان تبدیل کرد. ستارگان برای همیشه دراین گورستان خاموش میشوند.
نجوای کهکشان، برای همیشه در سکوت میرود. و دیگر حتی نوری کوچک برای کمک به آنها، نمیآید.
پالسهای خاموش برای همیشه در خلأی بیانتها گم میشوند.
سیاهچالهای که به خوابِ ابدی رفته بود؛ دوباره بیدار شده و خاکستر کیهانی را در، درون خود میکشد.
شاید این منظومهی نابود شده، به معبد فراموشی تبدیل شود.
اما؛ اندکی طول نکشید تا گرداب زمان، منظومه را به گورستانِ ستارگان تبدیل کرد. ستارگان برای همیشه دراین گورستان خاموش میشوند.
نجوای کهکشان، برای همیشه در سکوت میرود. و دیگر حتی نوری کوچک برای کمک به آنها، نمیآید.
پالسهای خاموش برای همیشه در خلأی بیانتها گم میشوند.
سیاهچالهای که به خوابِ ابدی رفته بود؛ دوباره بیدار شده و خاکستر کیهانی را در، درون خود میکشد.
شاید این منظومهی نابود شده، به معبد فراموشی تبدیل شود.
से पुनः पोस्ट किया:
ㅤ ㅤ𝖱ꪱ𝗅𝗎

14.04.202514:05
🤩 𝖱𝖾𝖽𝗑𝗂𝗈𝗇
𝖢𝗅𝛊𝖼𝗄 𝗁𝖾𝗋𝖾 𝖻𝖺𝖻𝖾 𝄒 🌟
𝓣𝖺𝗀𝗌 — !﹙#interview﹠#bts #JK﹚
𝖢𝗅𝛊𝖼𝗄 𝗁𝖾𝗋𝖾 𝖻𝖺𝖻𝖾 𝄒 🌟
से पुनः पोस्ट किया:
꯱ᥙꪀꪀყ

14.04.202514:03
اولین برگ از دفترچهای که شاید قرار بود پر از امید باشد، اما…
امروز حس عجیبی داشتم. از آن حسهایی که انگار دنیا ساکت شده، اما نه از آرامش، از خالی بودن. انگار همه چیز باید به دست خودم پیش برود. نه دستی هست، نه شانهای، نه نگاهی که بگوید "من هستم". عشق؟ نه… دیگر باورش ندارم. یا شاید هیچوقت سهم من نبوده. شاید چیزی شبیه شانس است، یا طلسمی قدیمی که سالها پیش روی قلبم افتاده… اما هرچه هست، من ندارمش.
امروز با خودم فکر میکردم، زندگی مثل راه رفتن در مه است. هر قدم را تنها برمیدارم، بیآنکه بدانم راه درست کدام است. گاهی صدایم در دل این مه گم میشود، گاهی حتی خودم را نمییابم. اما عجیب است، هنوز میروم، هنوز ادامه میدهم، مثل جادویی قدیمی که مرا به پیش میکشد، بیآنکه دلیلش را بدانم.
دنیا، ساکت است. من، ساکتتر. شاید این دفتر، تنها جایی باشد که صدایم را میشنود. اینجا، دستنوشتههایم گواهی میدهند که هنوز هستم… هرچند فقط برای خودم.
امروز حس عجیبی داشتم. از آن حسهایی که انگار دنیا ساکت شده، اما نه از آرامش، از خالی بودن. انگار همه چیز باید به دست خودم پیش برود. نه دستی هست، نه شانهای، نه نگاهی که بگوید "من هستم". عشق؟ نه… دیگر باورش ندارم. یا شاید هیچوقت سهم من نبوده. شاید چیزی شبیه شانس است، یا طلسمی قدیمی که سالها پیش روی قلبم افتاده… اما هرچه هست، من ندارمش.
امروز با خودم فکر میکردم، زندگی مثل راه رفتن در مه است. هر قدم را تنها برمیدارم، بیآنکه بدانم راه درست کدام است. گاهی صدایم در دل این مه گم میشود، گاهی حتی خودم را نمییابم. اما عجیب است، هنوز میروم، هنوز ادامه میدهم، مثل جادویی قدیمی که مرا به پیش میکشد، بیآنکه دلیلش را بدانم.
دنیا، ساکت است. من، ساکتتر. شاید این دفتر، تنها جایی باشد که صدایم را میشنود. اینجا، دستنوشتههایم گواهی میدهند که هنوز هستم… هرچند فقط برای خودم.
से पुनः पोस्ट किया:
ㅤbuffy ’s code .

14.04.202514:02
karina ’s 04 / 10 track list ? ?
🕳 https , volume голос
🕳 https , volume голос
अधिक कार्यक्षमता अनलॉक करने के लिए लॉगिन करें।