Реальна Війна
Реальна Війна
NOTMEME Agent News
NOTMEME Agent News
І.ШО? | Новини
І.ШО? | Новини
Реальна Війна
Реальна Війна
NOTMEME Agent News
NOTMEME Agent News
І.ШО? | Новини
І.ШО? | Новини
اوژنیِ ناپلئوט avatar

اوژنیِ ناپلئوט

ٺـو ابــدِ مـنــے؛
و ابــد یـعـنـے بــی‌پـایـان، بـــےزمـان، بـــےمرز...
TGlist रेटिंग
0
0
प्रकारसार्वजनिक
सत्यापन
असत्यापित
विश्वसनीयता
अविश्वसनीय
स्थान
भाषाअन्य
चैनल निर्माण की तिथिAug 26, 2024
TGlist में जोड़ा गया
Oct 13, 2024

रिकॉर्ड

25.03.202523:59
339सदस्य
25.10.202423:59
100उद्धरण सूचकांक
23.03.202501:38
74प्रति पोस्ट औसत दृश्य
19.03.202513:11
70प्रति विज्ञापन पोस्ट औसत दृश्य
15.02.202523:59
5.88%ER
22.03.202523:59
25.00%ERR

विकास

सदस्य
उद्धरण सूचकांक
एक पोस्ट का औसत दृश्य
एक विज्ञापन पोस्ट का औसत दृश्य
ER
ERR
NOV '24DEC '24JAN '25FEB '25MAR '25APR '25

اوژنیِ ناپلئوט के लोकप्रिय पोस्ट

से पुनः पोस्ट किया:
𝖢𝗅𝖺𝗌𝗌𝗂𝖼 𝖢𝖺𝖿𝖾 avatar
𝖢𝗅𝖺𝗌𝗌𝗂𝖼 𝖢𝖺𝖿𝖾
23.03.202508:17
روزی روزگاري سنگ طلایی بود که به دست مأمور جهنم آب شد!


دختری بود به نام سنگِ طلا، پدر دخترک تاجر مشهور در روستایشان بود..

دخترک روزی برای کاووش در بازار با بازرگاني به نامِ جهنم آشنا شد

جهنم با نگاهِ اولی به چشمانِ زمردی دخترک یک دل نه بلکه صد دل عاشق او شد و در همان لحظه تصمیم گرفت دل دخترک را بدست آورد

دخترک که از نقشه شومِ مأمور مقابلش بی خبر و غافل بود، از پسرک درخواست کرد تا راهي برای بدست آوردن طلایِ درونی اش کند

پسر به او راهي را نشان داد که به آتشگاهی قدیمی میرسید، دختر لحظه ای درنگ کرد و پاسخی از زبانش جاری نشد


اما پسر که مشامِ تیز و قوی داشت.. و بویِ ترس را از صد فرسخی تشخیص میداد!

متوجه هراسِ دخترک که شجاعانه و استوار رو به رویش ایستاده ، شد


پس با تر کردن لب پایینی و بردن انگشتانِ دستش در تار های موهایش، پیشنهادِ وسوسه انگیزی به دخترک داد؛

من هم تا آتشگاه تو را همراهی میکنم اگر مایل باشی؟

دخترک که از‌ فرط درماندگی چاره ای نداشت و بلعکس خرسند میگشت، پیشنهاد را قبول کرد


و با مأمورِ جهنم به آتشگاهِ خونین روانه شدند.

در مسیر پسرک و سنگ طلا درباره وضعیت خانوادگي شان و سخت گیری های تاجر بزرگ(پدرِ سنگ طلا) به صحبت نشستند ...
تا بالاخره  به آتشگاه رسیدند
و
پسرک با نقشه شومی که در سر داشت، سنگ طلا را در آتشگاهِ مذاب که سنگ را هم آب میکرد ، بی افکند...


پیش از آنکه سنگ طلا درنگ کند، دستان فریبندهٔ جهنم او را به سوی گدازه‌ها کشاند. سنگ طلا در آتشگاه مذاب ذوب شد؛ خلوصی بی‌پایان که دیگر نمی‌توانست به سنگی بی‌احساس بازگردد.
از آن پس، نامِ او را  "طلایِ 24 عیار" گذاشتند .
से पुनः पोस्ट किया:
‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌‌𝖶𝗁𝗂𝗌𝗄ꤕ𝗒 avatar
‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌‌𝖶𝗁𝗂𝗌𝗄ꤕ𝗒
29.03.202508:07
ز لبـَت بوسـه‌ای دزدیـدم و تـو به جبـران، تمـامِ وجـودم را از آن خـود کـردی.
آه اِی شیریـن ترین تلخـی، اِی پرستـیـدنی ترین درد، خـود بگـو حـال که دیگر تـورا نـدارم با این غـمِ طاقـت فرسـا چـه کنـم.
چـه کنم با قلـبِ درد دیـده‌ای که ز دوریِ دلبـرَش دست از تپیـدن برداشـته.
چـه کنم ...
از کـه گلـه کنم نبـودِ عزیزکـم را..
از مردمـانی که هیـچ ز حـالِ من نمی‌دانند؟
از خـدایی که ایـن عشـق را گنـاهی نابخشـودنی می‌دانـد؟
سهـمِ مـن زیـن جهـان نبـودی و اِی کاش در جهانی دیگـر تنهـا مـرگ مـا را جـدا کند ، نه دستـان و عـشـقِ دیگـری ..
آنگـاه میبوسـمَت، تا آخریـن نفـس و به پروردگـار می‌گویـم این عـشـقِ ممنـوعـه، مقـدس‌تر از تمامِ مقدساتِ اوسـت و پـاک‌تر از این جهـانِ بی‌رحـم.
25.03.202509:03
امکانش هست این باشگاه سوار کاری به 1.1k برسه؟
رندوم ادمین میکنم و وایب تقدیم میکنم
.
से पुनः पोस्ट किया:
𝘝𝘢𝘭𝘲𝘸𝘦𝘯 avatar
𝘝𝘢𝘭𝘲𝘸𝘦𝘯
23.03.202508:19
پرنده کوچکم!
کی بیدار می‌شوی؟
چرا رخسارت به رنگ نحس سفید در‌آمده؟
به یاد دارم که عاشق این رنگ بودی و
میگفتی سفید روی تنت زیبا به نظر می آید؛ هیچ گاه منکر این موضوع نبودم اما اکنون حاضرم سفید را بخاطرت به آتش بکشم.
هر گاه ناراحت میشدی زانوهایت را بغل می‌گرفتی و می‌گفتی :« بیانکو تو دیگه سفید نیست».
منم ابریشم های زاغی‌ات را نوازش میکردم و تو مدام می‌پرسیدی که آیا باز هم به رنگ محبوبت برمیگردی؟
کاش هیچ وقت جواب مثبتی به تو نمی‌دادم.
کاش اینگونه رنگ سفید را به خود نمیگرفتی..
بیانکو در فضای سرد بیمارستان، بر روی تختی با بوی ضد عفونی کننده، زیادی بی رحمانست.
کاش چشم های سیاه رنگت را باز میکردی عزیز کرده .
تو را می‌خواهم و نه مرور خاطراتت را.
به یاد داری ؟ مرا آقای سیاه‌رنگ صدا میکردی و هر گاه دلیلش را از تو می‌پرسیدم با شیرین زبانی میگفتی:« بس که به تو خیره شده‌ام که چشم هایم بخاطر وجودت به سیاهی در آمده .
پرنده چشم سیاهم دیگر برایم سخن نمی‌گوید؟
تا لحظاتی پیش با ضربان قلبت با من حرف میزدی؛ اکنون چرا سکوت کرده‌ای؟
چرا انقدر آرام و عمیق خوابیده ای؟
به من بگو وقتی که اینجا بودی
به اندازه کافی عشق دریافت کردی ؟
مگر از تنها شدن ترس نداشتی ؟
پس چرا تنها می‌روی؟

چشم‌هایت را باز کن، و آقای سیاه‌رنگ را به این با هم رفتن، دعوت کن.
30.03.202508:41
چه خوب بود سناریوششش...
عالی بود خسته نباشی
بدون لحظه‌اے درنگ، بہ سمت انتهاے ڪافہ رفتند. همان انبار متروڪه‌اے ڪہ حتے موقع بازسازے هم بی‌اهمیت بہ نظر رسیدہ بود.
𝐭𝐚𝐩 𝐭𝐨 𝐫𝐞𝐚𝐝
24.03.202520:39
چهارمین سالگرد شکوفه زدنت تو زندگیم مبارک یکی یدونم🍓💋🍷
17.03.202509:13
✮ این پیام رو فور کنید⋱
یکی از اختراعاتی که از ما پنهان شدند رو بهتون تقدیم کنم

𝕷𝖎𝖒𝖎𝖙: 𝕭𝖊 𝖏𝖔𝖎𝖓 /𝟐𝟗𝟎
23.03.202508:19
وای خیلی قشنگههه😭
وایب مود بردا>>
से पुनः पोस्ट किया:
سَـمفونےِ ابـدیـت avatar
سَـمفونےِ ابـدیـت
23.03.202508:26
بند باز ماهری که برای آزاد شدن از قفس تنگ و تاریکش ؛ سیرکی همراه با شکنجه هرکاری میکنه.
چی میشه اگر یکی از کارهایی که برای آزادی انجامش میده عاشق کردن و رابطه برقرار کردن با جئون جونگ کوک یکی از فرمانده هایی که برای سرگرمی، البته میشه گفت برای سرگرمی هم نه. به زور  به اون نمایش اومده باشه؟

𝐍𝖺𝗆𝖾 🫐 𝐏𝗋is꤀nꤕr 𝐀n𝖽 𝐂꤀mm𝖺𝗇dᥱr
    ៹𝐆𝖾𝗇𝗋𝖾 🫐 #𝐑꤀𝗆𝖺𝗇𝖼𝖾 , #𝐀ꤍ𝗍ı𝗈𝗇
        𝐂꤀𝗎𝗉𝗅𝖾 🫐 𝐕𝘒.𝖪𝐕
              𝐏𝖺𝗋𝗍 🫐4
𝃜 𝐓𝖺𝗉 𝐓𝖺𝗉 𝐓꤀ 𝐑𝖾𝖺𝖽 𝂅
"یک شنبه - چهارشنبه"
ㅤ   ┈┈─┈─┈┈─┈─┈┈─ㅤㅤㅤㅤ
22.03.202518:19
چند نفر میان 300 بشیم؟!
بهتون موسیقی تقدیم میشه.
29.03.202508:08
مود برد و قلمت خیلی دلنشین و فیوه
22.03.202519:30
16.03.202517:57
میدونی چند وقته که‌ ندارمت برف؟
20.03.202509:03
°•عیدتون کلی مبارک•°
یک سال دیگه هم گذشت؛ با همه‌ی بالا و پایین‌هاش، خنده‌ها و گریه‌هاش، شکست‌ها و موفقیت‌هاش.
حالا یه فرصت تازه داریم، یه فصل جدید توی کتاب زندگی‌مون که قراره خودمون بهترین داستانشو بنویسیم...
توی این سال جدید، دلتون آروم، روزاتون پر از شادی، و مسیرتون هموار باشه. هر روز یه قدم به رویا‌هاتون نزدیک‌تر بشید و لبخند از روی لباتون محو نشه.
سال خوبی رو برای تک تکتون آرزو می‌کنم🤍☕

•لونا
अधिक कार्यक्षमता अनलॉक करने के लिए लॉगिन करें।