
Україна Сейчас | УС: новини, політика

Україна Online: Новини | Політика

Всевидящее ОКО: Україна | Новини

Труха⚡️Україна

Николаевский Ванёк

Инсайдер UA

Лачен пише

Анатолий Шарий

Реальний Київ | Украина

Україна Сейчас | УС: новини, політика

Україна Online: Новини | Політика

Всевидящее ОКО: Україна | Новини

Труха⚡️Україна

Николаевский Ванёк

Инсайдер UA

Лачен пише

Анатолий Шарий

Реальний Київ | Украина

Україна Сейчас | УС: новини, політика

Україна Online: Новини | Політика

Всевидящее ОКО: Україна | Новини

دلنوشتههای تاریخیِ علی مرادی مراغهای
من طبعا به مخاطبان معینی می اندیشم. به کسانی که در جستجو هستند، بی آنکه یقین داشته باشند آنچه را که می جویند یافته اند... پل والری
ارتباط با من:
@amoradym
ارتباط با من:
@amoradym
TGlist rating
0
0
TypePublic
Verification
Not verifiedTrust
Not trustedLocationІран
LanguageOther
Channel creation dateMay 24, 2017
Added to TGlist
Nov 03, 2024Records
27.04.202523:59
15.4KSubscribers05.04.202523:59
1000Citation index21.02.202512:47
10.6KAverage views per post22.02.202523:59
10.6KAverage views per ad post07.03.202523:17
101.94%ER21.02.202512:46
71.57%ERRGrowth
Subscribers
Citation index
Avg views per post
Avg views per ad post
ER
ERR
13.05.202509:22
💥برگی از تاریخ استبدادی ایران
✍️علی مرادی مراغه ای
✅ایجاد ارتش نوین یکی از اهداف و آرمانهای انقلاب مشروطیت بود که بعدا توسط رضاشاه صورت گرفت اما به بدترین شکل خودش!
قبلا در این مقاله و همچنین در این مقاله به میزان ستمگری ها و تعدیات ارتش رضاشاهی نسبت به مردم ایران پرداخته ام همچنین در این مقاله نوشته ام که چطور آن ارتش که بیش از چهل درصد بودجه کشور را می بلعید در زمان هجوم متفقین بجای مقاومت، خودشان پادگانها را غارت و فرار کردند!. اما عبدالله مستوفی در خاطرات خود به نکته شگفت انگیزی اشاره می کند و جالب است که عبدالله مستوفی خودش یکی از دولتمردان وفادار پهلوی و مدتی استاندار آذربایجان در زمان رضاشاه بوده که تلاشهای او برای قلع و قمع زبان ترکی و توهین به مردم آذربایجان در منابع مختلف، به کرات آمده است.
♦️عبدالله مستوفی خاطراتش را در سال ۱۳۲۵ش. نوشته است یعنی در زمان حکومت محمدرضاشاه.
او این جملات را در مورد لزوم اسکان ایلات و لرهای بختیاری می نویسد اما یک مرتبه به واقعیتی تلخ اشاره می کند که فکر نمی کنم در جایی از جهان، ارتشی در حق مردم خود چنین کرده باشد!
البته عبدالله مستوفی داشته نصیحت اخلاقی می کرده که تنبیه خدا را فراموش نکنند و یک مرتبه اشاره به کسانی می کند که مال و اموال لرها را به یغما می بردند اما فراموش کرده بودند که«چوب خدا صدا ندارد» و خدا فلان می کند و بهمان و «زيرا محتسب خدائى ببازار است و حساب هر كس را تصفيه مي كند و كنارش مي گذارد»...!
قبل از این، قمرالملوک وزیری در خاطراتش گفته بود که سپهبد امیراحمدی امیر لشگر غرب، بعد از فتح لرستان او را به مهمانی دعوت کرده پس از آواز خواندن، گوشوارهای به او هدیه داده که بعدا متوجه می شود تکهای نرمه گوش روی آن بوده و معلوم می گردد که سرلشکر امیراحمدی آنرا از گوش یک زن یا دختری لر درآورده بوده.!
(آوای مهربانی، یادواره قمرالملوک، ص۲۳۸ )
سپهبد امیراحمدی آنقدر لرستان را چاپید و به تهران آورد که به او «سپهبد یکصد کنتور» می گفتند...!
اگر متفقین وارد ایران نمی شدند امرای ارتش در اواخر رضاشاه، کم کم به طبقه مالک و فئودال بدل می شدند!
ویلیام داگلاس از ژنرال امیراحمدی به عنوان قصاب لرستان نام برده بود که وقتی سرِ جوانانِ دستگیر شده لرستان را با شمشیر قطع می کرد بر سر مسافتی که قربانیِ سرِ بریده میتوانست بدود با اطرافیان شرط بندی میکرد!
اما وقتی عبدالله مستوفی دولتمرد خود آن حکومت می نویسد آن وقت می توان حدیثی مفصل خواند که چه خبر بوده است!
♦️برگردم به نوشته و توصیه اخلاقی عبدالله مستوفی به افسران ارتش!.
او می نویسد:
«به افسران ارتش هم، برادرانه توصيه و عرض مىكنم، كه برخلاف گذشته، در خلع سلاح با آنها(ایلات) مدارا كرده و رعايت مال و حال آنها را بفرمايند، كه خسارت مادى و آبروئى و تلفات جانى به آنها وارد نيايد و از فرستادن سرپرستى كه زنهاى ايل را به شير دادن سگهاى خود وادار كند، بپرهيزند و بدانند كه اينها هر چند نادان ولى وديعۀ خداوندند. نبايد آنها را آزار كرد، محمودخان آيرم، كه از اين قماش سرپرستها براى قشقائيها مي فرستاد، كجا است؟ يا همان خرده افسرى كه اين دايگى سگش را بر زن يكى از افراد ايل تحميل مي كرد، حالش چطور است؟
حتى من از اينها بالاتر می روم. سرلشكرهائى، كه از اين راهها دارائىهائى بهم زدند اگر سپهبد هم بشوند، امروز، در نهايت بىمنزلتى و بىقدرتى روزگار می گذرانند. روزِ اينها را ببينيد...از چنين روز انديشه كنيد و بدانيد كه جهان را صاحبى باشد خدانام. او خبير و بصير است و مزد و مجازات هر كس را بكف دستش می گذارد»
(بنگرید به: شرح زندگانی من، نوشته عبدالله مستوفی، جلد: ۳، صفحه: ۵۱۴)
⏹️لینک کانال من: @Ali_Moradi_maragheie
◀️تکه از فیلم در مورد سپهبد امیراحمدی:
✍️علی مرادی مراغه ای
✅ایجاد ارتش نوین یکی از اهداف و آرمانهای انقلاب مشروطیت بود که بعدا توسط رضاشاه صورت گرفت اما به بدترین شکل خودش!
قبلا در این مقاله و همچنین در این مقاله به میزان ستمگری ها و تعدیات ارتش رضاشاهی نسبت به مردم ایران پرداخته ام همچنین در این مقاله نوشته ام که چطور آن ارتش که بیش از چهل درصد بودجه کشور را می بلعید در زمان هجوم متفقین بجای مقاومت، خودشان پادگانها را غارت و فرار کردند!. اما عبدالله مستوفی در خاطرات خود به نکته شگفت انگیزی اشاره می کند و جالب است که عبدالله مستوفی خودش یکی از دولتمردان وفادار پهلوی و مدتی استاندار آذربایجان در زمان رضاشاه بوده که تلاشهای او برای قلع و قمع زبان ترکی و توهین به مردم آذربایجان در منابع مختلف، به کرات آمده است.
♦️عبدالله مستوفی خاطراتش را در سال ۱۳۲۵ش. نوشته است یعنی در زمان حکومت محمدرضاشاه.
او این جملات را در مورد لزوم اسکان ایلات و لرهای بختیاری می نویسد اما یک مرتبه به واقعیتی تلخ اشاره می کند که فکر نمی کنم در جایی از جهان، ارتشی در حق مردم خود چنین کرده باشد!
البته عبدالله مستوفی داشته نصیحت اخلاقی می کرده که تنبیه خدا را فراموش نکنند و یک مرتبه اشاره به کسانی می کند که مال و اموال لرها را به یغما می بردند اما فراموش کرده بودند که«چوب خدا صدا ندارد» و خدا فلان می کند و بهمان و «زيرا محتسب خدائى ببازار است و حساب هر كس را تصفيه مي كند و كنارش مي گذارد»...!
قبل از این، قمرالملوک وزیری در خاطراتش گفته بود که سپهبد امیراحمدی امیر لشگر غرب، بعد از فتح لرستان او را به مهمانی دعوت کرده پس از آواز خواندن، گوشوارهای به او هدیه داده که بعدا متوجه می شود تکهای نرمه گوش روی آن بوده و معلوم می گردد که سرلشکر امیراحمدی آنرا از گوش یک زن یا دختری لر درآورده بوده.!
(آوای مهربانی، یادواره قمرالملوک، ص۲۳۸ )
سپهبد امیراحمدی آنقدر لرستان را چاپید و به تهران آورد که به او «سپهبد یکصد کنتور» می گفتند...!
اگر متفقین وارد ایران نمی شدند امرای ارتش در اواخر رضاشاه، کم کم به طبقه مالک و فئودال بدل می شدند!
ویلیام داگلاس از ژنرال امیراحمدی به عنوان قصاب لرستان نام برده بود که وقتی سرِ جوانانِ دستگیر شده لرستان را با شمشیر قطع می کرد بر سر مسافتی که قربانیِ سرِ بریده میتوانست بدود با اطرافیان شرط بندی میکرد!
اما وقتی عبدالله مستوفی دولتمرد خود آن حکومت می نویسد آن وقت می توان حدیثی مفصل خواند که چه خبر بوده است!
♦️برگردم به نوشته و توصیه اخلاقی عبدالله مستوفی به افسران ارتش!.
او می نویسد:
«به افسران ارتش هم، برادرانه توصيه و عرض مىكنم، كه برخلاف گذشته، در خلع سلاح با آنها(ایلات) مدارا كرده و رعايت مال و حال آنها را بفرمايند، كه خسارت مادى و آبروئى و تلفات جانى به آنها وارد نيايد و از فرستادن سرپرستى كه زنهاى ايل را به شير دادن سگهاى خود وادار كند، بپرهيزند و بدانند كه اينها هر چند نادان ولى وديعۀ خداوندند. نبايد آنها را آزار كرد، محمودخان آيرم، كه از اين قماش سرپرستها براى قشقائيها مي فرستاد، كجا است؟ يا همان خرده افسرى كه اين دايگى سگش را بر زن يكى از افراد ايل تحميل مي كرد، حالش چطور است؟
حتى من از اينها بالاتر می روم. سرلشكرهائى، كه از اين راهها دارائىهائى بهم زدند اگر سپهبد هم بشوند، امروز، در نهايت بىمنزلتى و بىقدرتى روزگار می گذرانند. روزِ اينها را ببينيد...از چنين روز انديشه كنيد و بدانيد كه جهان را صاحبى باشد خدانام. او خبير و بصير است و مزد و مجازات هر كس را بكف دستش می گذارد»
(بنگرید به: شرح زندگانی من، نوشته عبدالله مستوفی، جلد: ۳، صفحه: ۵۱۴)
⏹️لینک کانال من: @Ali_Moradi_maragheie
◀️تکه از فیلم در مورد سپهبد امیراحمدی:
18.04.202516:32
💥نسل بیژن جزنی و نسل پدرش...
✍️علی مرادی مراغه ای
♦️امروز ۲۹ فروردین مصادف است با کشتار بیژن جزنی و هشت نفر از زندانیان دیگر در تپه های اوین در سال ۱۳۵۴ش.
آن زمان، روزنامه ها نوشتند «نه زندانی در حین فرار کشته شدند»
بیژن (برجسته ترین رهبر چریکهای فدایی) و یارانش در ۱۳۴۶ دستگیر شده و دادستان نظامی ابتدا برای آنها درخواست اعدام کرد، اما بخاطر فشار افکار جهانی، تلاشهای کنفدراسیون و برخی شخصیتهای جهانی مانند برتراند راسل...آنان از اعدام رسته و به زندان محکوم شدند.
در زندان بودند که این کشتار صورت گرفت.
پس از انقلاب، اعترافات یک ساواکیِ دستگیر شده(بهمن نادری پور) پرده از جنایت حکومتی برداشت.
هنگام شب، آنانرا به تپه های شمال تهران برده:
«از اتوبوس پیاده کردند و همه را روی زمین نشاندند حتی چشمها و دستهایشان را بسته بودند حسین زاده فاتحانه پا پیش گذاشت گفت همانطور که رفقای شما در دادگاههای انقلابی خود همکاران و مقامات مختلف را محکوم به اعدام کرده و حکم را در مورد آنها اجرا میکنند، ما نیز شما را که از رهبران و گردانندگان و تهیه کنندگان فکری آنان هستید محکوم به اعدام کرده و میخواهیم حکم را در مورد شما اجرا کنیم».
♦️همکاران پرویز ثابتی كه قبلاً شراب نيز خورده بودند، آنانرا به مسلسل بسته، سپس به هر تك تك آنها تير خلاص میزنند.
برخلاف ادعای حکومت، قربانیان به جای اینکه از پشت سر، تیر بخورند، از روبرو گلوله خورده بودند.
بدون شک، یکی از علل این کشتار، چندین عملیات موفقیت آمیزی بوده که چریکها در سال ۵۳ در بیرون از زندان انجام داده بودند...
♦️با مرگ بیژن، چریکها بزرگترین لیدر فکری خود را از دست دادند، رهبری بی مانند که دارای چنان ظرفیتی بود که می توانست به یک رهبر ملی بدل شود!
خصوصیات ویژه ای او را از سایر رهبران چریکی متمایز میکند:
از کودکی در کوران مبارزه آبدیده شده و برخورداری از تجارب غنی فعالیت در سازمان جوانان حزب توده، شاگرد اول رشته فلسفه، مبارزاتش در دانشگاه، در جبهه ملی دوم در سالهای ۴۱ تا ۴۲ش، برخورداری از دانش مارکسیستی و همچنین استعدادهای خلاقانه هنری اش...بدو شخصیتی ویژه می بخشد.
♦️دوران كودكیش، مصادف با ورود متفقين به ايران و انتقال قدرت از رضاشاه به فرزندش بود، تمامی خانواده بيژن، پدر، مادر، دایی ها و عموهايش همگی عضو حزب توده بودند.
- مادرش عضو شاخه زنان بود.
- رحمت اله جزنی، عمویش، مسئول سازمان درجه داران حزب شده.
- عموی ديگرش تا عضويت در كميته مركزی سازمان جوانان پيش رفته.
- و دائی هایش یعنی منصور و ناصر كلانتری نیز هر دو عضو كميته مركزی سازمان جوانان بودند.
و اما پدر بیژن، حسين جزنی نیز با درجه ستوان یکمی، از افسران ژاندارمری بود كه وقتی بيژن نه ساله بود، به فرقه دمكرات آذربايجان پيوسته، پس از شكست فرقه به همراه هزاران نفر به آنسوی ارس پناه برده بود. او ۲۰ سال در شوروی مانده، دکتری گرفته و با یک زن روسی (منور خانم) ازدواج کرده بود، در غیبت اش، زنش عالمتاج كلانتری که در ایران مانده بود مجبور شده به همراه فرزندان خردسالش به خانه پدری در چهارصد دستگاه تهران نقل مكان كند و با خانواده پرجمعيت كلانتری زندگی كند.
♦️بيژن برخلاف انتظار مادر و اقوامش از دوری پدر ناراحت نبود، زيرا از پدری مستبد و خشنِ نظامی که با همان انضباط سربازخانه بار آمده بود، دل خوشی نداشت.
البته برخی منابع ذکر میکنند به ميزانی كه سنش افزايش می يافت كمكم فقدان و جای خالی غمبار پدر را احساس ميكرد...
♦️پدرش که پس از شکست فرقه به شوروی پناهنده شد، با همسر جدیدش در ۱۳۴۵ش با درخواست عفو از شاه به ایران بازگشت.
بیژن در نامه ای پدرش را مورد شماتت قرار داده بود. البته، اسناد ساواك نیز از اختلاف فكری بين پدر و پسر پس از بازگشت حکایت میکنند. اما این اختلاف قبل از اینکه به حوزه خانوادگی برگردد در آن دوران، بازتابی از تضاد بین دو نسل جوان و پیر بود. تضاد بین احمدزاده ها، علیرضا نابدل ها، صبا بیژن زاده ها و دهها نمونه دیگر با پدرانشان...
♦️ اختلاف اصلی بیژن با پدرش به خاطر محافظه کاری پدر و نزدیکیش به حکومت بوده، چرا که او با وساطت سپهبد مُبصّر ریاست شهربانی کل کشور از شاه تقاضای بخشودگی کرده پس از بازگشت، به تدریس در دانشگاه پرداخته و همسر جدیدش هم در دانشکده ادبیات، زبان روسی تدریس میکرد در حالیکه بیژن سراسر زندگیش را صرف مبارزه با حکومت کرده بود.
پدر پس از ۲۰ سال زندگی در خانه«دایی یوسف»، بر عبث بودن هرگونه یوتوپیا و مدینه فاضله تاکید میکرد، اما پسر و نسل جدید مشحون از شور و احساس و رادیکالیزم، میخواستند با سلاح و سیانور...فلک را سقف بشکافند و طرحی نو دراندازند...
یکی از نقاشی های او بنام گوزن را که در زندان کشیده معرفی کرده ام در اینجا.
⏹️لینک: @Ali_Moradi_maragheie
◀️بازآفرینی جنایت تپه های اوین اثر آزاده اخلاقی:
✍️علی مرادی مراغه ای
♦️امروز ۲۹ فروردین مصادف است با کشتار بیژن جزنی و هشت نفر از زندانیان دیگر در تپه های اوین در سال ۱۳۵۴ش.
آن زمان، روزنامه ها نوشتند «نه زندانی در حین فرار کشته شدند»
بیژن (برجسته ترین رهبر چریکهای فدایی) و یارانش در ۱۳۴۶ دستگیر شده و دادستان نظامی ابتدا برای آنها درخواست اعدام کرد، اما بخاطر فشار افکار جهانی، تلاشهای کنفدراسیون و برخی شخصیتهای جهانی مانند برتراند راسل...آنان از اعدام رسته و به زندان محکوم شدند.
در زندان بودند که این کشتار صورت گرفت.
پس از انقلاب، اعترافات یک ساواکیِ دستگیر شده(بهمن نادری پور) پرده از جنایت حکومتی برداشت.
هنگام شب، آنانرا به تپه های شمال تهران برده:
«از اتوبوس پیاده کردند و همه را روی زمین نشاندند حتی چشمها و دستهایشان را بسته بودند حسین زاده فاتحانه پا پیش گذاشت گفت همانطور که رفقای شما در دادگاههای انقلابی خود همکاران و مقامات مختلف را محکوم به اعدام کرده و حکم را در مورد آنها اجرا میکنند، ما نیز شما را که از رهبران و گردانندگان و تهیه کنندگان فکری آنان هستید محکوم به اعدام کرده و میخواهیم حکم را در مورد شما اجرا کنیم».
♦️همکاران پرویز ثابتی كه قبلاً شراب نيز خورده بودند، آنانرا به مسلسل بسته، سپس به هر تك تك آنها تير خلاص میزنند.
برخلاف ادعای حکومت، قربانیان به جای اینکه از پشت سر، تیر بخورند، از روبرو گلوله خورده بودند.
بدون شک، یکی از علل این کشتار، چندین عملیات موفقیت آمیزی بوده که چریکها در سال ۵۳ در بیرون از زندان انجام داده بودند...
♦️با مرگ بیژن، چریکها بزرگترین لیدر فکری خود را از دست دادند، رهبری بی مانند که دارای چنان ظرفیتی بود که می توانست به یک رهبر ملی بدل شود!
خصوصیات ویژه ای او را از سایر رهبران چریکی متمایز میکند:
از کودکی در کوران مبارزه آبدیده شده و برخورداری از تجارب غنی فعالیت در سازمان جوانان حزب توده، شاگرد اول رشته فلسفه، مبارزاتش در دانشگاه، در جبهه ملی دوم در سالهای ۴۱ تا ۴۲ش، برخورداری از دانش مارکسیستی و همچنین استعدادهای خلاقانه هنری اش...بدو شخصیتی ویژه می بخشد.
♦️دوران كودكیش، مصادف با ورود متفقين به ايران و انتقال قدرت از رضاشاه به فرزندش بود، تمامی خانواده بيژن، پدر، مادر، دایی ها و عموهايش همگی عضو حزب توده بودند.
- مادرش عضو شاخه زنان بود.
- رحمت اله جزنی، عمویش، مسئول سازمان درجه داران حزب شده.
- عموی ديگرش تا عضويت در كميته مركزی سازمان جوانان پيش رفته.
- و دائی هایش یعنی منصور و ناصر كلانتری نیز هر دو عضو كميته مركزی سازمان جوانان بودند.
و اما پدر بیژن، حسين جزنی نیز با درجه ستوان یکمی، از افسران ژاندارمری بود كه وقتی بيژن نه ساله بود، به فرقه دمكرات آذربايجان پيوسته، پس از شكست فرقه به همراه هزاران نفر به آنسوی ارس پناه برده بود. او ۲۰ سال در شوروی مانده، دکتری گرفته و با یک زن روسی (منور خانم) ازدواج کرده بود، در غیبت اش، زنش عالمتاج كلانتری که در ایران مانده بود مجبور شده به همراه فرزندان خردسالش به خانه پدری در چهارصد دستگاه تهران نقل مكان كند و با خانواده پرجمعيت كلانتری زندگی كند.
♦️بيژن برخلاف انتظار مادر و اقوامش از دوری پدر ناراحت نبود، زيرا از پدری مستبد و خشنِ نظامی که با همان انضباط سربازخانه بار آمده بود، دل خوشی نداشت.
البته برخی منابع ذکر میکنند به ميزانی كه سنش افزايش می يافت كمكم فقدان و جای خالی غمبار پدر را احساس ميكرد...
♦️پدرش که پس از شکست فرقه به شوروی پناهنده شد، با همسر جدیدش در ۱۳۴۵ش با درخواست عفو از شاه به ایران بازگشت.
بیژن در نامه ای پدرش را مورد شماتت قرار داده بود. البته، اسناد ساواك نیز از اختلاف فكری بين پدر و پسر پس از بازگشت حکایت میکنند. اما این اختلاف قبل از اینکه به حوزه خانوادگی برگردد در آن دوران، بازتابی از تضاد بین دو نسل جوان و پیر بود. تضاد بین احمدزاده ها، علیرضا نابدل ها، صبا بیژن زاده ها و دهها نمونه دیگر با پدرانشان...
♦️ اختلاف اصلی بیژن با پدرش به خاطر محافظه کاری پدر و نزدیکیش به حکومت بوده، چرا که او با وساطت سپهبد مُبصّر ریاست شهربانی کل کشور از شاه تقاضای بخشودگی کرده پس از بازگشت، به تدریس در دانشگاه پرداخته و همسر جدیدش هم در دانشکده ادبیات، زبان روسی تدریس میکرد در حالیکه بیژن سراسر زندگیش را صرف مبارزه با حکومت کرده بود.
پدر پس از ۲۰ سال زندگی در خانه«دایی یوسف»، بر عبث بودن هرگونه یوتوپیا و مدینه فاضله تاکید میکرد، اما پسر و نسل جدید مشحون از شور و احساس و رادیکالیزم، میخواستند با سلاح و سیانور...فلک را سقف بشکافند و طرحی نو دراندازند...
یکی از نقاشی های او بنام گوزن را که در زندان کشیده معرفی کرده ام در اینجا.
⏹️لینک: @Ali_Moradi_maragheie
◀️بازآفرینی جنایت تپه های اوین اثر آزاده اخلاقی:


12.05.202508:51
💥تفاوت دو جهان!
✍️علی مرادی مراغه ای
در روستای مان چوپانی بنام جهان داشتیم که هفتاد سال چوپانی کرد و در وقت پیری که دیگر نمی توانست چوپانی کند چون هیچ چیز نداشت از طریق کمیته امداد و کمکهای روستائیان زندگی می کرد.
مریض گرفت چون پول درمان نداشت روستائیان بردند در جایی سه ماه خواباندند و هفته پیش مُرد و آوردند در روستا دفن کردند.
تابستانها که یک ماه به روستا و کوه می روم چند سال پیش در کوه او را با گوسفندان روستا دیدم و عکسی به یادگار از دستان پینه بسته اش گرفتم که اگر کسی آن دستها را می دید باور نمی کرد که دست هستند! دستانی با هفتاد سال بدبختی و کار چوپانی...!
♦️وقتی در هفته پیش در فضای مجازی، خبر وایرال شده ای را دیدم که صورتحساب شام خانوادگی یک خانوده تهرانی ۱۷ میلیون و ۸۰۰ هزار تومان شده یادِ جهان(چوپان روستای) خودمان افتادم!
چقدر جهانِ ما با جهانِ آنها تفاوت دارد!
✅من هیچ وقت باور نمی کنم که جهانِ روستایِ ما با جهانِ آنها برادر و یا حتی هموطن و ایرانی باشند!
هر کسی هم بگوید آنها هر دو ایرانی و هموطن هستند حتما فریب می دهد...
⏹️لینک کانال من: @Ali_Moradi_maragheie
✍️علی مرادی مراغه ای
در روستای مان چوپانی بنام جهان داشتیم که هفتاد سال چوپانی کرد و در وقت پیری که دیگر نمی توانست چوپانی کند چون هیچ چیز نداشت از طریق کمیته امداد و کمکهای روستائیان زندگی می کرد.
مریض گرفت چون پول درمان نداشت روستائیان بردند در جایی سه ماه خواباندند و هفته پیش مُرد و آوردند در روستا دفن کردند.
تابستانها که یک ماه به روستا و کوه می روم چند سال پیش در کوه او را با گوسفندان روستا دیدم و عکسی به یادگار از دستان پینه بسته اش گرفتم که اگر کسی آن دستها را می دید باور نمی کرد که دست هستند! دستانی با هفتاد سال بدبختی و کار چوپانی...!
♦️وقتی در هفته پیش در فضای مجازی، خبر وایرال شده ای را دیدم که صورتحساب شام خانوادگی یک خانوده تهرانی ۱۷ میلیون و ۸۰۰ هزار تومان شده یادِ جهان(چوپان روستای) خودمان افتادم!
چقدر جهانِ ما با جهانِ آنها تفاوت دارد!
✅من هیچ وقت باور نمی کنم که جهانِ روستایِ ما با جهانِ آنها برادر و یا حتی هموطن و ایرانی باشند!
هر کسی هم بگوید آنها هر دو ایرانی و هموطن هستند حتما فریب می دهد...
⏹️لینک کانال من: @Ali_Moradi_maragheie


16.04.202506:15
💥سیاست به زبان ساده
✍️علی مرادی مراغه ای
✅براینکه بدانید مذاکرات ایران با آمریکا آیا به نفع مردم ایران است یا نه؟! راههای زیادی وجود دارد اما یکی از بهترین راهها دیدن مخالفان این مذاکرات است، چهار گروهند اما همه افراطی!
در داخل تندروهایی چون جلیلیستها، جبهه پایداری و حسین شریعتمداری ها.
در خارج مجاهدین خلق و تندروهایی که در راس شان سلطنت طلبها قرار دارند.
و البته اسرائیل و ناتانیاهو.
و مخصوصا کشور روسیه!
هیچکس مثل این صفروف میزان خطر بهبودی روابط ایران با غرب را برای منافع روسیه اینچنین شفاف بیان نکرده است!
جالبه، در روز روشن می گوید از همان لحظه که ایران غربگرا باشد فروپاشی روسیه آغاز می شود...!
♦️مولوی در «مجالس سبعه» می فرماید:
هر حيوان كه از دور ديدی و ندانستی سگ و گرگ است يا آهو، ببين رو به سمت مرغزار و سبزينه است يا لاشه و استخوان؟!
آدمی را نيز چون نشناسی، ببين به كدام سوی میرود؟!
تا در طلب گوهر کانی کانی / تا در هوس لقمهٔ نانی نانی
این نکتهٔ رمز اگر بدانی دانی / هر چیزی که در جستن آنی آنی
⏹️لینک: @Ali_Moradi_maragheie
✍️علی مرادی مراغه ای
✅براینکه بدانید مذاکرات ایران با آمریکا آیا به نفع مردم ایران است یا نه؟! راههای زیادی وجود دارد اما یکی از بهترین راهها دیدن مخالفان این مذاکرات است، چهار گروهند اما همه افراطی!
در داخل تندروهایی چون جلیلیستها، جبهه پایداری و حسین شریعتمداری ها.
در خارج مجاهدین خلق و تندروهایی که در راس شان سلطنت طلبها قرار دارند.
و البته اسرائیل و ناتانیاهو.
و مخصوصا کشور روسیه!
هیچکس مثل این صفروف میزان خطر بهبودی روابط ایران با غرب را برای منافع روسیه اینچنین شفاف بیان نکرده است!
جالبه، در روز روشن می گوید از همان لحظه که ایران غربگرا باشد فروپاشی روسیه آغاز می شود...!
♦️مولوی در «مجالس سبعه» می فرماید:
هر حيوان كه از دور ديدی و ندانستی سگ و گرگ است يا آهو، ببين رو به سمت مرغزار و سبزينه است يا لاشه و استخوان؟!
آدمی را نيز چون نشناسی، ببين به كدام سوی میرود؟!
تا در طلب گوهر کانی کانی / تا در هوس لقمهٔ نانی نانی
این نکتهٔ رمز اگر بدانی دانی / هر چیزی که در جستن آنی آنی
⏹️لینک: @Ali_Moradi_maragheie
11.05.202507:16
💥کمی شوخی، کمی جدی!
✍️علی مرادی مراغه ای
✅در مجله خواندنیها داستان خنده داری آمده بود از این قرار که:
«حاج حسن آقا درشکه ای داشت که آنرا به قاطرها می بست. نصرت الدوله طالب آن درشکه و قاطرها بود می خواست آنها را بخرد. سیصد تومان می فرستد که بخرد، حاج حسن آقا که نمی خواست معامله کند اما سرانجام از روی رودربایستی مجبور به معامله شده درشکه را می فروشد ولی، کاغذی به نصرت الدوله نوشته و می فرستد بدین مضمون که:
درشکه را خدمتتان فرستادم ولی خواهش می کنم قاطرها را زیاد اذیت نکرده در حق قاطرها پدری کنید...!»
⏹️طفلکی نصرت الدوله! چون می دانید که پدر قاطرها می شود اولاغ...!
#کمی_شوخی_کمی_جدی
✍️علی مرادی مراغه ای
✅در مجله خواندنیها داستان خنده داری آمده بود از این قرار که:
«حاج حسن آقا درشکه ای داشت که آنرا به قاطرها می بست. نصرت الدوله طالب آن درشکه و قاطرها بود می خواست آنها را بخرد. سیصد تومان می فرستد که بخرد، حاج حسن آقا که نمی خواست معامله کند اما سرانجام از روی رودربایستی مجبور به معامله شده درشکه را می فروشد ولی، کاغذی به نصرت الدوله نوشته و می فرستد بدین مضمون که:
درشکه را خدمتتان فرستادم ولی خواهش می کنم قاطرها را زیاد اذیت نکرده در حق قاطرها پدری کنید...!»
⏹️طفلکی نصرت الدوله! چون می دانید که پدر قاطرها می شود اولاغ...!
#کمی_شوخی_کمی_جدی
15.04.202507:35
💥ایرانی جماعتِ غمگین...
✍️علی مرادی مراغه ای
✅ایرانی جماعت غمگین است، ایرانی جماعت دوست دارد به گذشته پناه ببرد چون در دوره معاصر چیزی برای ارائه نداشته است.
آنان در واکنش به ناکامی هایشان نسبت به دنیای جدید به گذشته پناه می برند، اسلامی هایش به ۱۴۰۰ سال قبل و غیراسلامی هایش به ۲۵۰۰ سال قبل!
اما این تنها فرار از اکنون است، این تنها کوششی برای نوشیدن جامی از غرور و افتخارِ گذشته است تا عقده ها و سرخوردگی های اکنونی را فراموش کنند!
آنان در دنیای معاصر حسابی شکست خورده و سپر انداخته اند!
چون بیش از ۲۰۰ سال است که شکست را تجربه می کنند، بر هر کاری دست زده اند، شکستهای سهمگینی خورده اند!
آنان استاد شکست خوردن هستند!
در تمام جنگهایشان شکست خورده اند!
در مشروطه شان و تجددشان شکست خورده اند!
در انقلابهایشان شکست خورده اند!
و در ملی کردن نفت شان نیز هنوز شادی را مزمزه نکرده بود که شکست خورد و داغِ کودتا بر جبینش نشست...
ایرانی جماعت غمگین است! گویی با داغ زاده شده!
پر از زخمِ دل است!
پس، گوشه یِ دنجی، آغوش گرمی، دامن مهربانی، حتی در زیرِ قامتِ بتی و قهرمانی می خواهد بتراشد تا دمی بیاساید تا از شکستهای ۲۰۰ ساله اش فرار کند!
او پناهگاهی می خواهد که از این همه رنج و درد و ناکامی و داغ، فرار کند و چون پیدا نمی تواند پس یا بتی جدید می تراشد و یا به گذشته پناه می برد!
پس در اعماق ذهنش، گذشته ای زیبا می سازد و به اعماق قرون و به دوره باستان پناه می برد تا کمی بیاساید، تا کمی از دستِ عقده ها و ناکامی هایش تشفی یابد...
و بیچاره مورخِ این شکست خوردگان که به هر کجا می نگرد تنها شکست می بیند و تنها تاریخِ شکست می نویسد و آنقدر از شکست می نویسد که قلم اش بویِ شکست می گیرد و اگر دق نکند حتما شانس آورده است...!
اما در گذشته و پشتِ سر، نوری نیست، چون پشت سر تاریخ است، چون «پشت سر روی همه فرفره ها خاک نشسته است»...
ایرانی جماعت باید دست از بت سازی بردارد و گذشته را خردمندانه بشناسد تا بلکه از چنگ گذشته رها شود تا بتواند دوباره خود را جمع کند و خوب جمع کند.
باید به راههای نرفته فکر کند به تجربه های نکرده به افقهای تازه...
تا دوباره شکست بخورد!
اما این بار بلکه کمی خردمندانه تر، کمی آبرومندانه تر...
⏹️لینک: @Ali_Moradi_maragheie
◀️تصویر زیر مربوط به سیزیف است.
هیچ سخنی تراژیکتر از این سخن پایانی افسانه سیزیف نیست که:
«می میریم بی آنکه خوشبخت باشیم».
✍️علی مرادی مراغه ای
✅ایرانی جماعت غمگین است، ایرانی جماعت دوست دارد به گذشته پناه ببرد چون در دوره معاصر چیزی برای ارائه نداشته است.
آنان در واکنش به ناکامی هایشان نسبت به دنیای جدید به گذشته پناه می برند، اسلامی هایش به ۱۴۰۰ سال قبل و غیراسلامی هایش به ۲۵۰۰ سال قبل!
اما این تنها فرار از اکنون است، این تنها کوششی برای نوشیدن جامی از غرور و افتخارِ گذشته است تا عقده ها و سرخوردگی های اکنونی را فراموش کنند!
آنان در دنیای معاصر حسابی شکست خورده و سپر انداخته اند!
چون بیش از ۲۰۰ سال است که شکست را تجربه می کنند، بر هر کاری دست زده اند، شکستهای سهمگینی خورده اند!
آنان استاد شکست خوردن هستند!
در تمام جنگهایشان شکست خورده اند!
در مشروطه شان و تجددشان شکست خورده اند!
در انقلابهایشان شکست خورده اند!
و در ملی کردن نفت شان نیز هنوز شادی را مزمزه نکرده بود که شکست خورد و داغِ کودتا بر جبینش نشست...
ایرانی جماعت غمگین است! گویی با داغ زاده شده!
پر از زخمِ دل است!
پس، گوشه یِ دنجی، آغوش گرمی، دامن مهربانی، حتی در زیرِ قامتِ بتی و قهرمانی می خواهد بتراشد تا دمی بیاساید تا از شکستهای ۲۰۰ ساله اش فرار کند!
او پناهگاهی می خواهد که از این همه رنج و درد و ناکامی و داغ، فرار کند و چون پیدا نمی تواند پس یا بتی جدید می تراشد و یا به گذشته پناه می برد!
پس در اعماق ذهنش، گذشته ای زیبا می سازد و به اعماق قرون و به دوره باستان پناه می برد تا کمی بیاساید، تا کمی از دستِ عقده ها و ناکامی هایش تشفی یابد...
و بیچاره مورخِ این شکست خوردگان که به هر کجا می نگرد تنها شکست می بیند و تنها تاریخِ شکست می نویسد و آنقدر از شکست می نویسد که قلم اش بویِ شکست می گیرد و اگر دق نکند حتما شانس آورده است...!
اما در گذشته و پشتِ سر، نوری نیست، چون پشت سر تاریخ است، چون «پشت سر روی همه فرفره ها خاک نشسته است»...
ایرانی جماعت باید دست از بت سازی بردارد و گذشته را خردمندانه بشناسد تا بلکه از چنگ گذشته رها شود تا بتواند دوباره خود را جمع کند و خوب جمع کند.
باید به راههای نرفته فکر کند به تجربه های نکرده به افقهای تازه...
تا دوباره شکست بخورد!
اما این بار بلکه کمی خردمندانه تر، کمی آبرومندانه تر...
⏹️لینک: @Ali_Moradi_maragheie
◀️تصویر زیر مربوط به سیزیف است.
هیچ سخنی تراژیکتر از این سخن پایانی افسانه سیزیف نیست که:
«می میریم بی آنکه خوشبخت باشیم».
08.05.202508:30
💥شهریار جاده ها
✍️علی مرادی مراغه ای
https://t.me/Ali_Moradi_maragheie
♦️وقتی آنتونی جنکینسون فرستاده ملکه الیزابت در سال ۱۵۶۲م وارد دربار شاه طهماسب صفوی میگردد به محض اینکه شاه از مذهب او آگاه می شود او را از خود رانده، دستور میدهد کسی دنبال او برود و هر جا او قدم میگذارد تمام آجرهای قدم او را عوض کنند.آنتونی جنکینسون مینویسد:
«...من با تعظیم و تکریم تمام به حضور شاه رسیدم و مکتوب علیا حضرت ملکه را تقدیم نمودم شاه نامه را گرفت، سئوال نمود از کدام مملکت فرنگستان هستم من جواب عرض میکردم ...بدبختانه در این موقع، موضوع مذهب و سئوال از آن پیش آمد همین که اقرار کردم مسیحی هستم، فریاد شاه بلند شده گفت:
ای خدانشناس! هیچوقت نمیخواهم با کافران، دوستی و سر و کار داشته باشم و امر کرد من از حضور او خارج شوم و خیلی خوشحال شدم که در این موقع امر کرد بیرون بروم پس تعظیم کردم خارج شدم و یک نفر از درباریان با یک غربال شن دنبال من روان شد و جاهای پای مرا هر کجا قدم میگذاشتم قدری شن در آنجا غربال میکرد»
( ژنرال سایکس،تاریخ ایران...ج دوم، ص۱۶۸)
♦️از برخورد شاه صفوی با یک مسیحی تا زمان ناصرالدین شاه( اولین شاهِ ایران که جرئت کرد به مسافرت فرنگ برود)زمان زیادی است.
برای آشنایی و دیدن تحولات اروپا البته از آسیا، امپراطوری ژاپن و سلطان عثمانی نیز به اروپا مسافرت کردند اما در ایران، بقول لرد کرزن، ناصرالدین شاه «اولین شاه ایران است که جرات میکند موانع متعددی را پشت سر گذاشته و قلمرو خودش را ترک گفته به اروپا مسافرت کند»
(ایران و قضیه ایران...ج دوم،ص۵۳۲)
برعکس تاریخنگاری دوران پهلوی که مسافرتهای سه گانه شاه قاجاری را در حد«عیش و نوش و عیاشی در فرنگ» تقلیل داده اند این مسافرتها در آشنایی شاه و ایرانیان با تحولات اروپا تاثیر زیادی داشت.
خوشبختانه سفرنامه های ناصرالدین شاه که از این مسافرتها نوشته و به زبانهای روسی، آلمانی، انگلیسی و فرانسه منتشر گردیده اطلاعات دست اولی از نوع مواجهه و نگرش شاه شرقی برای اولین بار از این تحولات بنیانکن غرب بدست می دهد.
خاطرات او از شهرهای مختلف اروپا گاهی همراه با شگفتی و تحسین و گاه با افسوس و حسرت و در مواردی نقدِ خودی همراه است.
در خاطرات سفر سومش در دیدار با لویی پاستور می نویسد:
«… امشب پاستور معروف را که برای آدمِ سگِ هار گاز گرفته، معالجه و علاج پیدا کرده است، دیدم، شرح احوال او را در روزنامجات خوانده بودم با او خیلی صحبت کردم، می گفت معالجه این کار را خیلی خوب پیدا کرده ام، امّا باید آدمِ سگِ هار گرفته را زود بیاورند که معالجه شود...بخصوص اگر دندان سگ هار به عصب گرفته و به خون رسیده باشد...حالا پاستور در اینجا مدرسه دارد و درس میگوید و مردم مشغول تحصیل این کار هستند. حقیقتا این پاستور خیلی خدمت به انسانیت کرده است»
(ناصرالدین شاه قاجار در سفر سوم فرنگستان ... ص ۱۹۱)
♦️البته برای این مسافرتها، تشویقهای صدراعظم آگاه و روشنگری چون میرزاحسین خان سپهسالار را نیز نباید نادیده گرفت که هدفش آشنایی با پیشرفتهای غرب و ترغیب شاه به انجام اصلاحات بود و با این اقداماتش، خشم بخشی از روحانیون را برعلیه خود برانگیخت بطوریکه «در ذهن عوام الناس و بازاريان تلقين كردند: صدراعظم مذهب اهل ايران را تغيير میدهد و آنها را عيسوى میسازد.»
(فریدون آدمیت،انديشه ترقى...ص۱۵۹)
سرانجام کار به آنجا رسید که منجر به تكفير وى از سوى روحانیون به رهبرى حاجى ملاعلى کنی و سيد صالح عرب گرديد و در زمان بازگشتِ شاه از اروپا هنوز به تهران نرسیده در منجیل، شاه را مجبور به خلع وى از تمامى مناصبش کردند!
حتی در برخی منابع آمده که حاج ملاعلی کنی، ناصرالدین شاه را تهدید کرد که اگر میرزاحسین خان سپهسالار به تهران پا بگذارد من خود، تاج از سرِ تو برمیدارم!
که ناصرالدین شاه مجبور می گردد سپهسالار را حاکم رشت کرده و بدون او به تهران بیاید!
(تاریخ بیداری ایرانیان...ج اول ص۱۰۷)
♦️برای پی بردن به نگرش شاه و تاثراتش از دیدن تحولات غرب، خواندن خاطرات خود ناصرالدین شاه مهم است که خوشبختانه منتشر شده اند. البته لازم به ذکر است که تصویر روی جلد کتابِ روزنامه خاطرات ناصرالدین شاه» که روزنامه بدست ناصرالدین شاه داده شده به نظر جعلی است و ویراستاران کتاب توجه نکرده اند که اینهمه عکس تبلیغاتی در روزنامه آن دوره، عجیب و غیرممکن است!
◀️بنگرید به دو تصویر اصلی و تصویر جعلی زیر:
✍️علی مرادی مراغه ای
https://t.me/Ali_Moradi_maragheie
♦️وقتی آنتونی جنکینسون فرستاده ملکه الیزابت در سال ۱۵۶۲م وارد دربار شاه طهماسب صفوی میگردد به محض اینکه شاه از مذهب او آگاه می شود او را از خود رانده، دستور میدهد کسی دنبال او برود و هر جا او قدم میگذارد تمام آجرهای قدم او را عوض کنند.آنتونی جنکینسون مینویسد:
«...من با تعظیم و تکریم تمام به حضور شاه رسیدم و مکتوب علیا حضرت ملکه را تقدیم نمودم شاه نامه را گرفت، سئوال نمود از کدام مملکت فرنگستان هستم من جواب عرض میکردم ...بدبختانه در این موقع، موضوع مذهب و سئوال از آن پیش آمد همین که اقرار کردم مسیحی هستم، فریاد شاه بلند شده گفت:
ای خدانشناس! هیچوقت نمیخواهم با کافران، دوستی و سر و کار داشته باشم و امر کرد من از حضور او خارج شوم و خیلی خوشحال شدم که در این موقع امر کرد بیرون بروم پس تعظیم کردم خارج شدم و یک نفر از درباریان با یک غربال شن دنبال من روان شد و جاهای پای مرا هر کجا قدم میگذاشتم قدری شن در آنجا غربال میکرد»
( ژنرال سایکس،تاریخ ایران...ج دوم، ص۱۶۸)
♦️از برخورد شاه صفوی با یک مسیحی تا زمان ناصرالدین شاه( اولین شاهِ ایران که جرئت کرد به مسافرت فرنگ برود)زمان زیادی است.
برای آشنایی و دیدن تحولات اروپا البته از آسیا، امپراطوری ژاپن و سلطان عثمانی نیز به اروپا مسافرت کردند اما در ایران، بقول لرد کرزن، ناصرالدین شاه «اولین شاه ایران است که جرات میکند موانع متعددی را پشت سر گذاشته و قلمرو خودش را ترک گفته به اروپا مسافرت کند»
(ایران و قضیه ایران...ج دوم،ص۵۳۲)
برعکس تاریخنگاری دوران پهلوی که مسافرتهای سه گانه شاه قاجاری را در حد«عیش و نوش و عیاشی در فرنگ» تقلیل داده اند این مسافرتها در آشنایی شاه و ایرانیان با تحولات اروپا تاثیر زیادی داشت.
خوشبختانه سفرنامه های ناصرالدین شاه که از این مسافرتها نوشته و به زبانهای روسی، آلمانی، انگلیسی و فرانسه منتشر گردیده اطلاعات دست اولی از نوع مواجهه و نگرش شاه شرقی برای اولین بار از این تحولات بنیانکن غرب بدست می دهد.
خاطرات او از شهرهای مختلف اروپا گاهی همراه با شگفتی و تحسین و گاه با افسوس و حسرت و در مواردی نقدِ خودی همراه است.
در خاطرات سفر سومش در دیدار با لویی پاستور می نویسد:
«… امشب پاستور معروف را که برای آدمِ سگِ هار گاز گرفته، معالجه و علاج پیدا کرده است، دیدم، شرح احوال او را در روزنامجات خوانده بودم با او خیلی صحبت کردم، می گفت معالجه این کار را خیلی خوب پیدا کرده ام، امّا باید آدمِ سگِ هار گرفته را زود بیاورند که معالجه شود...بخصوص اگر دندان سگ هار به عصب گرفته و به خون رسیده باشد...حالا پاستور در اینجا مدرسه دارد و درس میگوید و مردم مشغول تحصیل این کار هستند. حقیقتا این پاستور خیلی خدمت به انسانیت کرده است»
(ناصرالدین شاه قاجار در سفر سوم فرنگستان ... ص ۱۹۱)
♦️البته برای این مسافرتها، تشویقهای صدراعظم آگاه و روشنگری چون میرزاحسین خان سپهسالار را نیز نباید نادیده گرفت که هدفش آشنایی با پیشرفتهای غرب و ترغیب شاه به انجام اصلاحات بود و با این اقداماتش، خشم بخشی از روحانیون را برعلیه خود برانگیخت بطوریکه «در ذهن عوام الناس و بازاريان تلقين كردند: صدراعظم مذهب اهل ايران را تغيير میدهد و آنها را عيسوى میسازد.»
(فریدون آدمیت،انديشه ترقى...ص۱۵۹)
سرانجام کار به آنجا رسید که منجر به تكفير وى از سوى روحانیون به رهبرى حاجى ملاعلى کنی و سيد صالح عرب گرديد و در زمان بازگشتِ شاه از اروپا هنوز به تهران نرسیده در منجیل، شاه را مجبور به خلع وى از تمامى مناصبش کردند!
حتی در برخی منابع آمده که حاج ملاعلی کنی، ناصرالدین شاه را تهدید کرد که اگر میرزاحسین خان سپهسالار به تهران پا بگذارد من خود، تاج از سرِ تو برمیدارم!
که ناصرالدین شاه مجبور می گردد سپهسالار را حاکم رشت کرده و بدون او به تهران بیاید!
(تاریخ بیداری ایرانیان...ج اول ص۱۰۷)
♦️برای پی بردن به نگرش شاه و تاثراتش از دیدن تحولات غرب، خواندن خاطرات خود ناصرالدین شاه مهم است که خوشبختانه منتشر شده اند. البته لازم به ذکر است که تصویر روی جلد کتابِ روزنامه خاطرات ناصرالدین شاه» که روزنامه بدست ناصرالدین شاه داده شده به نظر جعلی است و ویراستاران کتاب توجه نکرده اند که اینهمه عکس تبلیغاتی در روزنامه آن دوره، عجیب و غیرممکن است!
◀️بنگرید به دو تصویر اصلی و تصویر جعلی زیر:
19.04.202511:10
💥مخاطرات اولین سفر یک شاه ایرانی به فرنگ!
✍️علی مرادی مراغه ای
♦️اولین کارها همیشه شهامت می خواهد. در میان شاهان قاجاری، ناصرالدین شاه باسوادترین و متجددترین بود و بیشتر «اولین ها» در زمان او در ایران بوجود آمد. اما تنها نگاهی به اولین سفر او به غرب می توان به میزان مشکلات پی برد.
او اولین شاه ایرانی بوده که پا به خارج گذاشت سفری ششماهه که به تشویق صدراعظم سپهسالار صورت گرفت برای آشنایی با تحولات اروپا.
علما بشدت مخالف سفر بودند و مشکلات بی پایان سفر با یکصد نفر...
♦️تنها به دو مشکل اشاره می کنم:
یکی، آموزش آداب و رسوم، غذا خوردن با قاشق و چنگال همراهان شاه.
و دومی، بردن برخی از زنان حرم شاه.
این دو مشکل شاید امروزه عادی باشند اما همین بردن زنی به فرنگ می توانست حتی خطر سرنگونی سلطنت او را در پی داشته باشد...!.
♦️قبل از سفر، شاه دو نفر خارجی(هوتم شیندلر و شلیمر) را مامور آموزش آداب غذاخوردن به همراهان نمود:
استفاده از کارد و چنگال، یا دستمال سفره یا پهن کردن آن روی زانوان تا مثلا آروغ نزدن...!
مادام کارلا سرنا می نویسد:
«وقتی شاه خواست از سرزمین «نجس»ها یعنی اروپا دیدن کند روحانیون خیلی کوشیدند مانع سفر شوند ولی موفق نشدند...زمانیکه درباریان غذاخوردن به سبک فرنگی را تمرین میکردند شاه پشت دیوار نزدیکی مینشست و از چند سورخ کوچک، غذاخوردن آنان را نظاره میکرد»
(آدمها و آیینها در ایران...صص۷۷ و ۸۴)
♦️اما مشکل اصلی بردن زنان بود او پنج زن که انیس الدوله نیز جزو آنان بود به همراه خواجه هایشان با خود برد.
(خاطرات امین الدوله...ص۳۷).
این زنان که از بین بیش از ۵۰ زن انتخاب شده بودند از شادی در پوست خود نمی گنجیدند اما این شادی کوتاه بود، بزودی مشکلاتی پیش آمد که باعث شد آنان از مسکو، با گریه و زاری به تهران برگردانده شوند!.
مادام کارلا سرنا در مورد خوشحالی روحانیون ایران از بازگراندن آنان می نویسد:
«ملاها حال زار آنان را دیدند در حالیکه از ته قلب می خندیدند و چشمان خود را به زمین دوخته زیر لب زمزمه می کردند: ماشاالله! ماشالله! خانمها مراجعت فرموده اند. انشالله که اعلیحضرت اراده نفرمایند که آنها را از مملکت ما خارج ببرند»
(مادام کارلا...ص۷۸)
♦️اما مشکلات زنان در همان روزهای اول در رفتن از هشترخان به سارتیسین که سوار قطار شدند رخ داد!
هربار مستخدمین قطار غذا یا نوشیدنی می آوردند و داخل کوپه می شدند، فریاد و اعتراض زنان و پرخاشِ خواجه ها به مستخدمین قطار آغاز می شد!
مشکل اصلی زمانی رخ داد که حاکم مسکو از حضور زنان همراه شاه باخبر شد تا دروازه شهر به استقبال آنان آمده و برای ادای احترام دسته گلی تقدیمشان نمود که خلاف سنت و عرف ایرانی بود، چون در ایران احدی نمی توانست آنها را ببیند، فراشان ترکه بدست، چشم هر نامحرمی را کور می کردند چه برسد به نزدیک شدن و گل دادن!.
زنانِ آموزش ندیده، با نزدیک شدنِ مردم به آنها فرار می کردند!
♦️اما در صورت ادامه سفر زنان، مشکلات بزرگتری در راه بود:
امپراطوران کشورهای مختلف، همسران شاه را به ضیافتها و شب نشینی دعوت می کردند که باید بدون حجاب یا حتی المقدور بدون روبند باشند و اگر این خبر به تهران می رسید، شورش مردم ایران حتمی می شد!
لذا برای گریز از دردسرهای بزرگتر بعدی تا کار به جاهای باریکی نکشیده بود شاه مجبور شد از مسکو زنان را به تهران عودت دهد.
امین الدوله می نویسد:
«شاه در مسکو متوجه شد که بردن زن مسلمان به فرنگستان مشکلاتی دارد اشکال اصلی مسئله حجاب زنان بود آنجا ممکن بود موجب به سخره گفتن هیات ایرانی گردد. اگر هم بی حجاب می شدند که مخالفت ایرانیان را در پی می آورد»
(خاطرات سیاسی امین الدوله....ص۳۸)
ناصرالدین شاه در خاطراتش می نویسد:
«امروز بنا شد انیس الدوله و حرم از اینجا بروند تهران...انیس الدوله راضی نمی شد، گریه می کرد. خیلی به ما بد گذشت، اگر همراه می بردیم برای جا، منزل، کالسکه، کشتی نشستن، اشکالات داشت...»
(خاطرات سفر اول... ص۴۶)
♦️البته خود مردانِ شاه نیز مشکل ساز بودند:
مثلا یکی از کارها که باید انجام می دادند و خلاف شرع بود بوسیدن دست ملکه ها بود که اگر نمی بوسیدند اهانت تلقی می شد. خوشبختانه وجود دستکش سفید در دست ملکه ها این مشکل را حل کرد و دهانشان مستقیم بدست زن نامحرم نمی خورد!
باید خیلی کوتاه می بوسیدند، اما در زمان بوسیدن دست ملکه تزار یا ویکتوریا، غالبا دست و پای خود را گم کرده بوسه ها خیلی طولانی می شد!
البته در آخر هم با وجود اینکه چند کاراگاه در بین پیشخدمتهای کاخ باکینگهام گذاشته بودند باز در طول اقامت ایرانیان، ۳۳ قلم از اموال کاخ که اکثراً کارد و چنگال و بشقاب طلا بودند، گم شد...»!.
( ایرانیان در میان انگلیسیها، دنیس رایت...ص۲۴۴)
⏹️لینک: @Ali_Moradi_maragheie
◀️نقاشی زیر اثر میهای زیچی مجارستانی از اولین سفر ناصرالدین شاه:
✍️علی مرادی مراغه ای
♦️اولین کارها همیشه شهامت می خواهد. در میان شاهان قاجاری، ناصرالدین شاه باسوادترین و متجددترین بود و بیشتر «اولین ها» در زمان او در ایران بوجود آمد. اما تنها نگاهی به اولین سفر او به غرب می توان به میزان مشکلات پی برد.
او اولین شاه ایرانی بوده که پا به خارج گذاشت سفری ششماهه که به تشویق صدراعظم سپهسالار صورت گرفت برای آشنایی با تحولات اروپا.
علما بشدت مخالف سفر بودند و مشکلات بی پایان سفر با یکصد نفر...
♦️تنها به دو مشکل اشاره می کنم:
یکی، آموزش آداب و رسوم، غذا خوردن با قاشق و چنگال همراهان شاه.
و دومی، بردن برخی از زنان حرم شاه.
این دو مشکل شاید امروزه عادی باشند اما همین بردن زنی به فرنگ می توانست حتی خطر سرنگونی سلطنت او را در پی داشته باشد...!.
♦️قبل از سفر، شاه دو نفر خارجی(هوتم شیندلر و شلیمر) را مامور آموزش آداب غذاخوردن به همراهان نمود:
استفاده از کارد و چنگال، یا دستمال سفره یا پهن کردن آن روی زانوان تا مثلا آروغ نزدن...!
مادام کارلا سرنا می نویسد:
«وقتی شاه خواست از سرزمین «نجس»ها یعنی اروپا دیدن کند روحانیون خیلی کوشیدند مانع سفر شوند ولی موفق نشدند...زمانیکه درباریان غذاخوردن به سبک فرنگی را تمرین میکردند شاه پشت دیوار نزدیکی مینشست و از چند سورخ کوچک، غذاخوردن آنان را نظاره میکرد»
(آدمها و آیینها در ایران...صص۷۷ و ۸۴)
♦️اما مشکل اصلی بردن زنان بود او پنج زن که انیس الدوله نیز جزو آنان بود به همراه خواجه هایشان با خود برد.
(خاطرات امین الدوله...ص۳۷).
این زنان که از بین بیش از ۵۰ زن انتخاب شده بودند از شادی در پوست خود نمی گنجیدند اما این شادی کوتاه بود، بزودی مشکلاتی پیش آمد که باعث شد آنان از مسکو، با گریه و زاری به تهران برگردانده شوند!.
مادام کارلا سرنا در مورد خوشحالی روحانیون ایران از بازگراندن آنان می نویسد:
«ملاها حال زار آنان را دیدند در حالیکه از ته قلب می خندیدند و چشمان خود را به زمین دوخته زیر لب زمزمه می کردند: ماشاالله! ماشالله! خانمها مراجعت فرموده اند. انشالله که اعلیحضرت اراده نفرمایند که آنها را از مملکت ما خارج ببرند»
(مادام کارلا...ص۷۸)
♦️اما مشکلات زنان در همان روزهای اول در رفتن از هشترخان به سارتیسین که سوار قطار شدند رخ داد!
هربار مستخدمین قطار غذا یا نوشیدنی می آوردند و داخل کوپه می شدند، فریاد و اعتراض زنان و پرخاشِ خواجه ها به مستخدمین قطار آغاز می شد!
مشکل اصلی زمانی رخ داد که حاکم مسکو از حضور زنان همراه شاه باخبر شد تا دروازه شهر به استقبال آنان آمده و برای ادای احترام دسته گلی تقدیمشان نمود که خلاف سنت و عرف ایرانی بود، چون در ایران احدی نمی توانست آنها را ببیند، فراشان ترکه بدست، چشم هر نامحرمی را کور می کردند چه برسد به نزدیک شدن و گل دادن!.
زنانِ آموزش ندیده، با نزدیک شدنِ مردم به آنها فرار می کردند!
♦️اما در صورت ادامه سفر زنان، مشکلات بزرگتری در راه بود:
امپراطوران کشورهای مختلف، همسران شاه را به ضیافتها و شب نشینی دعوت می کردند که باید بدون حجاب یا حتی المقدور بدون روبند باشند و اگر این خبر به تهران می رسید، شورش مردم ایران حتمی می شد!
لذا برای گریز از دردسرهای بزرگتر بعدی تا کار به جاهای باریکی نکشیده بود شاه مجبور شد از مسکو زنان را به تهران عودت دهد.
امین الدوله می نویسد:
«شاه در مسکو متوجه شد که بردن زن مسلمان به فرنگستان مشکلاتی دارد اشکال اصلی مسئله حجاب زنان بود آنجا ممکن بود موجب به سخره گفتن هیات ایرانی گردد. اگر هم بی حجاب می شدند که مخالفت ایرانیان را در پی می آورد»
(خاطرات سیاسی امین الدوله....ص۳۸)
ناصرالدین شاه در خاطراتش می نویسد:
«امروز بنا شد انیس الدوله و حرم از اینجا بروند تهران...انیس الدوله راضی نمی شد، گریه می کرد. خیلی به ما بد گذشت، اگر همراه می بردیم برای جا، منزل، کالسکه، کشتی نشستن، اشکالات داشت...»
(خاطرات سفر اول... ص۴۶)
♦️البته خود مردانِ شاه نیز مشکل ساز بودند:
مثلا یکی از کارها که باید انجام می دادند و خلاف شرع بود بوسیدن دست ملکه ها بود که اگر نمی بوسیدند اهانت تلقی می شد. خوشبختانه وجود دستکش سفید در دست ملکه ها این مشکل را حل کرد و دهانشان مستقیم بدست زن نامحرم نمی خورد!
باید خیلی کوتاه می بوسیدند، اما در زمان بوسیدن دست ملکه تزار یا ویکتوریا، غالبا دست و پای خود را گم کرده بوسه ها خیلی طولانی می شد!
البته در آخر هم با وجود اینکه چند کاراگاه در بین پیشخدمتهای کاخ باکینگهام گذاشته بودند باز در طول اقامت ایرانیان، ۳۳ قلم از اموال کاخ که اکثراً کارد و چنگال و بشقاب طلا بودند، گم شد...»!.
( ایرانیان در میان انگلیسیها، دنیس رایت...ص۲۴۴)
⏹️لینک: @Ali_Moradi_maragheie
◀️نقاشی زیر اثر میهای زیچی مجارستانی از اولین سفر ناصرالدین شاه:
26.04.202509:37
💥از علل اختلافات مصدق با علما
✍️علی مرادی مراغه ای
♦️یکی از علل اختلاف دکتر محمد مصدق با علما، رواداری و مدارای مصدق در مقابل فعالیتهای بهائیان بود و همین عامل باعث شد بسیاری از روحانیون به مصدق پشت کرده و با کودتاچیان همکاری کنند.
آقای شیخ فلسفی خاطره ای از دیدارش با مصدق در زمانِ نخست وزیری نقل می کند که نشانگر منش مصدق در کلِ مسند زمامداریش بوده. او می نویسد:
«بهایی ها در شهرستانها مسئله ساز شده بودند و قدرت نمایی می کردند. به امر آیت الله العظمی آقای بروجردی، نزد مصدق رفتم...پیام آقای بروجردی را به ایشان رساندم و گفتم شما رئیس دولت اسلامی هستید و الان بهایی ها در شهرستانها فعال هستند...ایشان(آیت الله بروجردی) لازم دانستند که شما در این باره اقدامی بفرمایید. دکتر مصدق بعد از تمام شدن صحبتهای من، به گونه ای تمسخرآمیزی قاه قاه و با صدای بلند خندید و گفت:
آقای فلسفی، از نظر من مسلمان و بهایی فرق ندارند، همه از یک ملت و ایرانی هستند».
این پاسخ برای من بسیار شگفت آور بود. با این خنده ی تمسخرآمیز و موهن، دیگر جایی برای صحبت کردن و توضیح دادن باقی نماند.»
(خاطرات محمدتقی فلسفی...ص۱۳۹).
♦️اما پس از کودتا و سرنگونی دولت دکتر محمد مصدق، اولین کاری که دولت کودتا کرد تخریب مرکز بهائیان در تهران بدستور تیمور بختیار فرماندار نظامی بود.
پس از کودتا، شیخ فلسفی از سوی مرحوم آیت اله بروجردی به دربار فرستاده شد جهت کنترل و محدود کردن بهائیان.
و این بار مرکز بهاییان یعنی حَظیرةُالقُدْس با حضور فرمانداری نظامی تخریب گردید.
حکومت کودتا سریعاً حظیرهالقدس را تصرف کرده و تیمور بختیار فرماندار نظامی تهران به سرلشکر باتمانقلیچ رئیس ستاد ارتش مأموریت داد که کار تخریب را خودش در دست بگیرد!...
این عمل بیشتر بخاطر سرپوش گذاشتن بر محاکمات و اعدامها توسط کودتاچیان بوده.
در فیلم زیر، شیخ فلسفی به همراه سرلشکر باتمانقلیچ رئیس ستاد ارتش مشغول کلنگ زدن و تخریب بنای مرکز بهائیان می باشد...
⏹️لینک کانال: @Ali_Moradi_maragheie
◀️فیلم نایاب تخریب مرکز بهائیان در تهران:
✍️علی مرادی مراغه ای
♦️یکی از علل اختلاف دکتر محمد مصدق با علما، رواداری و مدارای مصدق در مقابل فعالیتهای بهائیان بود و همین عامل باعث شد بسیاری از روحانیون به مصدق پشت کرده و با کودتاچیان همکاری کنند.
آقای شیخ فلسفی خاطره ای از دیدارش با مصدق در زمانِ نخست وزیری نقل می کند که نشانگر منش مصدق در کلِ مسند زمامداریش بوده. او می نویسد:
«بهایی ها در شهرستانها مسئله ساز شده بودند و قدرت نمایی می کردند. به امر آیت الله العظمی آقای بروجردی، نزد مصدق رفتم...پیام آقای بروجردی را به ایشان رساندم و گفتم شما رئیس دولت اسلامی هستید و الان بهایی ها در شهرستانها فعال هستند...ایشان(آیت الله بروجردی) لازم دانستند که شما در این باره اقدامی بفرمایید. دکتر مصدق بعد از تمام شدن صحبتهای من، به گونه ای تمسخرآمیزی قاه قاه و با صدای بلند خندید و گفت:
آقای فلسفی، از نظر من مسلمان و بهایی فرق ندارند، همه از یک ملت و ایرانی هستند».
این پاسخ برای من بسیار شگفت آور بود. با این خنده ی تمسخرآمیز و موهن، دیگر جایی برای صحبت کردن و توضیح دادن باقی نماند.»
(خاطرات محمدتقی فلسفی...ص۱۳۹).
♦️اما پس از کودتا و سرنگونی دولت دکتر محمد مصدق، اولین کاری که دولت کودتا کرد تخریب مرکز بهائیان در تهران بدستور تیمور بختیار فرماندار نظامی بود.
پس از کودتا، شیخ فلسفی از سوی مرحوم آیت اله بروجردی به دربار فرستاده شد جهت کنترل و محدود کردن بهائیان.
و این بار مرکز بهاییان یعنی حَظیرةُالقُدْس با حضور فرمانداری نظامی تخریب گردید.
حکومت کودتا سریعاً حظیرهالقدس را تصرف کرده و تیمور بختیار فرماندار نظامی تهران به سرلشکر باتمانقلیچ رئیس ستاد ارتش مأموریت داد که کار تخریب را خودش در دست بگیرد!...
این عمل بیشتر بخاطر سرپوش گذاشتن بر محاکمات و اعدامها توسط کودتاچیان بوده.
در فیلم زیر، شیخ فلسفی به همراه سرلشکر باتمانقلیچ رئیس ستاد ارتش مشغول کلنگ زدن و تخریب بنای مرکز بهائیان می باشد...
⏹️لینک کانال: @Ali_Moradi_maragheie
◀️فیلم نایاب تخریب مرکز بهائیان در تهران:
03.05.202516:26
💥نامه های ناپلئون و فتحعلی شاه به همدیگر
✍️علی مرادی مراغه ای
✅امروز ۱۳ اردیبهشت مصادف است با انعقاد قرارداد "فين كن اشتاين" بين ايران و فرانسه در زمان فتحعلی شاه قاجار در (۱۱۸۶ ه.ش) و همکاری بین ایران و فرانسه.
آنچه در زیر می آورم نامه های رد و بدل شده بین ناپلئون و فتحعلی شاه است که از کتاب سالهای زخمی یا تاریخ جنگهای ایران و روسیه که ۱۵ سال پیش نوشته ام در زیر می آورم.
♦️نگاهى به متن نامه هاى طرفين به آسانى نوع تيپ و شخصيت دو دولتمرد فرانسوى و ايرانى را آشكار می کند. بیش از ۲۰۰سال از نگارش آنها گذشته است اما نمی دانم چرا احساس می کنم تازه هستند!.
ناپلئون در ۱۶ فوريه ۱۸۰۵ مصادف با ۲۷بهمن ۱۱۸۳ خطاب به فتحعلی شاه چنین می نويسد:
«...من همه جا مأمورينى دارم كه از آن چه كه اهميت دارد مرا آگاه مى كنند... آوازه ى شهرت كه همه چيز را آشكار مى سازد تو را معلوم كرده است كه من كه هستم و چه كرده ام و چگونه فرانسه را برتر از ملل غرب قرار دادم... ميل دارم خود به من بگويى كه چه كرده اى و براى تأمين بقاى سلطنت خود چه نظرى دارى؟
ايران كشور شريفى است كه خداوند عطاياى خود را در حق آن دريغ نداشته است. مردمان آن مردمانى هوشيار و بى باك اند و شايسته ى آنند كه حكومت خوب داشته باشند. پيشينيان تو لابد از يك قرن به اين طرف لايق حكمرانى چنين ملتى نبوده اند كه گذاشته اند از نفاق خانگى آزار ببينند و از بين برود.
نادرشاه جنگجوى بزرگى بود قدرت بسيارى به دست آورد. براى فتنه جويان وحشت انگيز بود بر دشمنان خود چيره شد و با افتخار پادشاهى كرد؛ اما اين فرزانگى را نداشت كه هم فكر حال و هم در انديشه ى آينده باشد...»
♦️در مقابلِ نامه یِ سراپا غرور ناپلئون، بخش هايى از نامه ى فتحعلى شاه آورده مى شود كه متن آن كاملاً منطبق بر تيپ يك شاه شرقىِ غرق در شعر و استعارات ادبى است كه گوئى اصلاً زمان برايش مهم نيست!
اما تعجب برانگيزتر از آن اينكه، مترجم چگونه توانسته اینهمه استعارات را به فرانسه ترجمه كند؟!
فکر می کنم ناپلئون پس از خواندن آن به اصلاح امروزی هنگ کرده!
نامه فتحعلی شاه به ناپلئون:
«آغاز نامه نام خداوندى است كه نيستى را به ساحت هستى اش راه نيست. هر كه بى ياد اوست بر باد است و هرچه بى داد اوست بيداد.
پيغمبران خويش را به گونه گونه كيش براى آزمايش فرستاد و خسروان معدلت انديش را به جهت آسايش يافتن خلق خويش توانايى و گشايش براى مهر ضياى شهريار. بختيار كامكار تاجدار خديو ملك آراى كشورگشاى فيلفوس عزم اسكندر رزم تيفوق حقوق عيوق منجوق دانيال دانش مسيح بينش ظفرمند عدوبند بخت سمند و جره كمند...
بساط نشاط انگيز بزم وفا بلندتر از آن است كه شورانگيزان را بدان دستى رسد و ساغر نشاط انگيز صهباى صدق و صفا محكمتر از آن است كه دست اختران را از سبكسرى بر آن شكستى رود و از اين روى پيوسته خاطر بهانه جوى در انتظار وصول اخبار فتوحات آن برادر كامكار و به هنگام رسيدن سفراى پيام گذار از مژده هاى نو خرمنهاى تازه در دل پديدار است...»
♦️پس از رد و بدل شدن نامه ها، ناپلئون دو هيئت به سوى ايران فرستاد كه سرپرستى هيئت اول را ژوبر، منشى و مترجم زبانهاى شرقى به عهده داشت...
⏹️لینک کانال: @Ali_Moradi_maragheie
✍️علی مرادی مراغه ای
✅امروز ۱۳ اردیبهشت مصادف است با انعقاد قرارداد "فين كن اشتاين" بين ايران و فرانسه در زمان فتحعلی شاه قاجار در (۱۱۸۶ ه.ش) و همکاری بین ایران و فرانسه.
آنچه در زیر می آورم نامه های رد و بدل شده بین ناپلئون و فتحعلی شاه است که از کتاب سالهای زخمی یا تاریخ جنگهای ایران و روسیه که ۱۵ سال پیش نوشته ام در زیر می آورم.
♦️نگاهى به متن نامه هاى طرفين به آسانى نوع تيپ و شخصيت دو دولتمرد فرانسوى و ايرانى را آشكار می کند. بیش از ۲۰۰سال از نگارش آنها گذشته است اما نمی دانم چرا احساس می کنم تازه هستند!.
ناپلئون در ۱۶ فوريه ۱۸۰۵ مصادف با ۲۷بهمن ۱۱۸۳ خطاب به فتحعلی شاه چنین می نويسد:
«...من همه جا مأمورينى دارم كه از آن چه كه اهميت دارد مرا آگاه مى كنند... آوازه ى شهرت كه همه چيز را آشكار مى سازد تو را معلوم كرده است كه من كه هستم و چه كرده ام و چگونه فرانسه را برتر از ملل غرب قرار دادم... ميل دارم خود به من بگويى كه چه كرده اى و براى تأمين بقاى سلطنت خود چه نظرى دارى؟
ايران كشور شريفى است كه خداوند عطاياى خود را در حق آن دريغ نداشته است. مردمان آن مردمانى هوشيار و بى باك اند و شايسته ى آنند كه حكومت خوب داشته باشند. پيشينيان تو لابد از يك قرن به اين طرف لايق حكمرانى چنين ملتى نبوده اند كه گذاشته اند از نفاق خانگى آزار ببينند و از بين برود.
نادرشاه جنگجوى بزرگى بود قدرت بسيارى به دست آورد. براى فتنه جويان وحشت انگيز بود بر دشمنان خود چيره شد و با افتخار پادشاهى كرد؛ اما اين فرزانگى را نداشت كه هم فكر حال و هم در انديشه ى آينده باشد...»
♦️در مقابلِ نامه یِ سراپا غرور ناپلئون، بخش هايى از نامه ى فتحعلى شاه آورده مى شود كه متن آن كاملاً منطبق بر تيپ يك شاه شرقىِ غرق در شعر و استعارات ادبى است كه گوئى اصلاً زمان برايش مهم نيست!
اما تعجب برانگيزتر از آن اينكه، مترجم چگونه توانسته اینهمه استعارات را به فرانسه ترجمه كند؟!
فکر می کنم ناپلئون پس از خواندن آن به اصلاح امروزی هنگ کرده!
نامه فتحعلی شاه به ناپلئون:
«آغاز نامه نام خداوندى است كه نيستى را به ساحت هستى اش راه نيست. هر كه بى ياد اوست بر باد است و هرچه بى داد اوست بيداد.
پيغمبران خويش را به گونه گونه كيش براى آزمايش فرستاد و خسروان معدلت انديش را به جهت آسايش يافتن خلق خويش توانايى و گشايش براى مهر ضياى شهريار. بختيار كامكار تاجدار خديو ملك آراى كشورگشاى فيلفوس عزم اسكندر رزم تيفوق حقوق عيوق منجوق دانيال دانش مسيح بينش ظفرمند عدوبند بخت سمند و جره كمند...
بساط نشاط انگيز بزم وفا بلندتر از آن است كه شورانگيزان را بدان دستى رسد و ساغر نشاط انگيز صهباى صدق و صفا محكمتر از آن است كه دست اختران را از سبكسرى بر آن شكستى رود و از اين روى پيوسته خاطر بهانه جوى در انتظار وصول اخبار فتوحات آن برادر كامكار و به هنگام رسيدن سفراى پيام گذار از مژده هاى نو خرمنهاى تازه در دل پديدار است...»
♦️پس از رد و بدل شدن نامه ها، ناپلئون دو هيئت به سوى ايران فرستاد كه سرپرستى هيئت اول را ژوبر، منشى و مترجم زبانهاى شرقى به عهده داشت...
⏹️لینک کانال: @Ali_Moradi_maragheie
11.05.202510:44
💥مناظره کارنامه دکتر محمد مصدق.
بخش اول صوتی
✍️علی مرادی مراغه ای
✅این مناظره در مورد ارزیابی کارنامه دکتر محمد مصدق بوده که در مورخه ۱۵اردیبهشت ۱۴۰۴ش. بین من(علی مرادی مراغه ای) و جناب دکتر ابراهیم صحافی و با اجرای جناب آقای مهدی نصیری صورت گرفته است.
♦️بخش اولِ فایل صوتی مناظره را در زیر می آورم.
دوستان اگر بخواهند فایل تصویری بخش اول را به همراه کامنتها و حملاتِ جماعتِ طرفداران پهلوی و ضد مصدقی ها را هم بخوانند به این لینک مراجعه فرمایند:
https://youtu.be/SrNHXnyaHxM?si=M0YRCC5DhDe8VpBU
⏹️لینک کانال من: @Ali_Moradi_maragheie
بخش اول صوتی
✍️علی مرادی مراغه ای
✅این مناظره در مورد ارزیابی کارنامه دکتر محمد مصدق بوده که در مورخه ۱۵اردیبهشت ۱۴۰۴ش. بین من(علی مرادی مراغه ای) و جناب دکتر ابراهیم صحافی و با اجرای جناب آقای مهدی نصیری صورت گرفته است.
♦️بخش اولِ فایل صوتی مناظره را در زیر می آورم.
دوستان اگر بخواهند فایل تصویری بخش اول را به همراه کامنتها و حملاتِ جماعتِ طرفداران پهلوی و ضد مصدقی ها را هم بخوانند به این لینک مراجعه فرمایند:
https://youtu.be/SrNHXnyaHxM?si=M0YRCC5DhDe8VpBU
⏹️لینک کانال من: @Ali_Moradi_maragheie
11.05.202510:44
💥مناظره کارنامه دکتر محمد مصدق.
بخش دوم صوتی
✍️علی مرادی مراغه ای
✅این مناظره در مورد ارزیابی کارنامه دکتر محمد مصدق بوده که در مورخه ۱۵اردیبهشت ۱۴۰۴ش. بین من(علی مرادی مراغه ای) و جناب دکتر ابراهیم صحافی و با اجرای جناب آقای مهدی نصیری صورت گرفته است.
♦️بخش دومِ فایل صوتی مناظره را در زیر می آورم.
دوستان اگر بخواهند فایل تصویری بخش دوم را به همراه کامنتها و حملات جماعتِ طرفدارانِ پهلوی و ضد مصدقی ها را هم بخوانند به این لینک مراجعه فرمایند:
https://youtu.be/SrNHXnyaHxM?si=M0YRCC5DhDe8VpBU
⏹️لینک کانال من: @Ali_Moradi_maragheie
بخش دوم صوتی
✍️علی مرادی مراغه ای
✅این مناظره در مورد ارزیابی کارنامه دکتر محمد مصدق بوده که در مورخه ۱۵اردیبهشت ۱۴۰۴ش. بین من(علی مرادی مراغه ای) و جناب دکتر ابراهیم صحافی و با اجرای جناب آقای مهدی نصیری صورت گرفته است.
♦️بخش دومِ فایل صوتی مناظره را در زیر می آورم.
دوستان اگر بخواهند فایل تصویری بخش دوم را به همراه کامنتها و حملات جماعتِ طرفدارانِ پهلوی و ضد مصدقی ها را هم بخوانند به این لینک مراجعه فرمایند:
https://youtu.be/SrNHXnyaHxM?si=M0YRCC5DhDe8VpBU
⏹️لینک کانال من: @Ali_Moradi_maragheie
23.04.202511:14
💥ایرانیانی که خود را ارزان می فروشند!
✍️علی مرادی مراغه ای
✅ابتدا باید بگویم منظورم همیشه بخشی از ایرانیان بوده نه همه.
در فرهنگ ما، اصطلاحات متعددی برای رشوه وجود دارد مانند «خر كريم را نعل كردن» یا «سبيل كسى را چرب كردن».
برخی مواقع بدان«مداخل» می گفتند و برخی مواقع «حق العمل» یا «پيشكشى» یا «زیر میزی»...
اما در همه حال در ایران کلید حل تمامی معضلات و درهای بسته بوده و در میان تمام طبقات از شاه گرفته تا گدا رواج داشته است.
حتی امروزه نیز بسیاری، این پدیده زشت را نوعی زرنگی دانسته با آب و تاب به همدیگر تعریف می کنند!
♦️به دوران مشروطیت و پس از آن بقول عین السلطنه، روزنامه نويسها آنرا می گرفتند تا به کسی فحش دهند!
(روزنامه خاطرات عين السلطنه ...ج۳.ص۱۸۲۷)
وقتی محکومی رشوه زیادی برای خلاصی اش نمی توانست بدهد، لااقل رشوه کمی به فراش می داد تا ضربات شلاق را آهسته تر بزند!
(ايران و قضيه ايران...ج۱. ص۵۹۴)
حتی علت حقيقى سقوط سلسله صفويه را رشوه و ارتشائى دانسته اند كه در کل ايران جريان داشت!
(ايران در زمان نادرشاه...۴۰۹)
اما خود شاه بیش از همه رشوه خور بود وقتی میخواست برای ولایات حاکم تعیین کند آنرا به مزایده می گذاشت و رقم نهائى رشوه بين چند داوطلب، تعيين کننده بود. البته پس از خرید ولایت، مدت نگهداری آن نیز نیاز به رشوه دادن داشت.
(ايران و قضيه ايران...ج۱ص۵۷۲)
و خریدار مالکِ مطلقِ جان و مال و ناموس رعایای آن خطه می شد. بیهوده نبوده که حاج سیاح در اشاره به حاکم سنندج و زیردستان او در سقز و بانه می نویسد که در کوچه ها «چقدر مردم دست و پاى بريده ديده می شوند كه نمونه اعمال او بودند»!
رشوه چنان قباحتش را از دست داده بوده که حتی اعتمادالسلطنه دانشمند! از رشوه دادن و رشوه گرفتن نه تنها ابا نداشته بلکه در خاطراتش به کرات به آن اشاره کرده!
(خاطرات اعتمادالسلطنه...ص۱۴)
♦️اما برجسته ترین نمونه که من آنرا محشر می دانم ميرزا ابوالحسن خان شيرازى سفیر ایران در انگلستان بود که از انگلیسیها مستمری می گرفت!
بدون شک، او درك درستی از این مستمرى نداشت و نمی دانست كه در قبال آن چه خدمات گرانبهايى بايد برای انگلیس انجام دهد. آن زمان بدليلِ عدمِ اطلاع از پيچيدگیهاى ديپلماسى، گرفتن مستمرى از انگلستان اصلاً قبح شمرده نمیشد تا نيازى به كتمان باشد، حتى فتحعلیشاه وقتى از آن باخبر میشود نه تنها ناراحت نشده بلكه حتی او را تشويق می كند:
«آفرين، آفرين، ابوالحسن تو روى مرا در مملكت بيگانه سفيد كردى، من هم روى تو را سفيد خواهم كرد. تو از نجيب ترين خانواده هاى مملكت من هستى، من تو را به مقامهاى بلند اجداد تو خواهم رساند»!
اما خنده دار است كه این میرزا ابوالحسن خان در وصيتنامه اش نيز وصيت مى کند پس از مرگش، وارثين نماز وحشت خوانده و قرآن بر سر قبرش ختم كنند، البته پول آنها را نيز از همين منبع وطنفروشى بپردازند!
«چون اجل موعود رسيد اولاً امين تعيين كنند عالم به احكام شرعيه تا متوجه تجهيز شود و غسل را نيز، به مرده شور وا نگذارند بلكه عالم عادلى را به جهت آن معين كنند، اجراى فاتحه خوانى بكنند و نماز وحشت به اشخاص ظاهرالصلاح از قرار نمازى هزار دينار بدهند و تا هفت روز طعام بسيار كنند و هيچ مضايقه ننمايند... و به همراهى نعش، شش نفر قارى روانه نمايند و قهوه و غليان و آنچه لازم است، به ايشان بدهند...و اين مخارجى كه در اماكن مصرف میشود با ساير مخارج به تفصيلى كه در نوشته جداگانه مندرج است و در ذيل آن، به خط عاليجاه شيل صاحب ايلچى دولت بهيه عليّه انگليس است كماً و كيفاً بدون زياده و نقصان، بايد از آن قرار معمول دارند...»!
ابوالحسن خان شيرازى در طول 35 سال اشتغال خود در مسند سفارت و وزارت خارجه، خدمات گرانبهايى به انگليس كرد البته بذل و بخشش انگليسیها نيز هيچوقت قطع نشد. ضرب المثل شده بود كه انگليسیها به آسانى هديه می هند و پول خرج می كنند اما نمی دانستند كه «گردو در خانه قاضى فراوان است اما حساب و كتاب دارد»!
(سالهای زخمی، مرادی مراغه ای...ص۳۶۶)
♦️در زمانِ کودتای ۲۸ مرداد، هم کرومیت روزولت و هم ریچارد کاتم و اسناد ویلبر نشان می دهند که مقالاتی بر ضد مصدق در آمریکا نوشته می شد و تنها با پرداخت ۴۰ دلار در مطبوعات ایرانی به چاپ می رسید یعنی به این ارزانی خود را می فروختند!
زمانی زعمای چین برای در امان ماندن از حملات مهاجمان دیوار بزرگی به عظمت ۲۱۱۹۶ کیلومتر را ساختند اما دشمنان و مهاجمان چین، بجای زحمتِ بالا رفتن از آن دیوار، تنها با پرداخت رشوه ای اندک به دروازه بانان آن دیوار، توانستند به آسانی از در وارد چین گردند نه از بالای دیوار!
📕هیچ دیواری برای محافظت از یک کشور و منافع ملی اش، به مانند پرورش انسانها و رجول سیاسی سالم نیست، بقول امیر، آدم تربیت کنید...!
⏹️لینک کانال: @Ali_Moradi_maragheie
✍️علی مرادی مراغه ای
✅ابتدا باید بگویم منظورم همیشه بخشی از ایرانیان بوده نه همه.
در فرهنگ ما، اصطلاحات متعددی برای رشوه وجود دارد مانند «خر كريم را نعل كردن» یا «سبيل كسى را چرب كردن».
برخی مواقع بدان«مداخل» می گفتند و برخی مواقع «حق العمل» یا «پيشكشى» یا «زیر میزی»...
اما در همه حال در ایران کلید حل تمامی معضلات و درهای بسته بوده و در میان تمام طبقات از شاه گرفته تا گدا رواج داشته است.
حتی امروزه نیز بسیاری، این پدیده زشت را نوعی زرنگی دانسته با آب و تاب به همدیگر تعریف می کنند!
♦️به دوران مشروطیت و پس از آن بقول عین السلطنه، روزنامه نويسها آنرا می گرفتند تا به کسی فحش دهند!
(روزنامه خاطرات عين السلطنه ...ج۳.ص۱۸۲۷)
وقتی محکومی رشوه زیادی برای خلاصی اش نمی توانست بدهد، لااقل رشوه کمی به فراش می داد تا ضربات شلاق را آهسته تر بزند!
(ايران و قضيه ايران...ج۱. ص۵۹۴)
حتی علت حقيقى سقوط سلسله صفويه را رشوه و ارتشائى دانسته اند كه در کل ايران جريان داشت!
(ايران در زمان نادرشاه...۴۰۹)
اما خود شاه بیش از همه رشوه خور بود وقتی میخواست برای ولایات حاکم تعیین کند آنرا به مزایده می گذاشت و رقم نهائى رشوه بين چند داوطلب، تعيين کننده بود. البته پس از خرید ولایت، مدت نگهداری آن نیز نیاز به رشوه دادن داشت.
(ايران و قضيه ايران...ج۱ص۵۷۲)
و خریدار مالکِ مطلقِ جان و مال و ناموس رعایای آن خطه می شد. بیهوده نبوده که حاج سیاح در اشاره به حاکم سنندج و زیردستان او در سقز و بانه می نویسد که در کوچه ها «چقدر مردم دست و پاى بريده ديده می شوند كه نمونه اعمال او بودند»!
رشوه چنان قباحتش را از دست داده بوده که حتی اعتمادالسلطنه دانشمند! از رشوه دادن و رشوه گرفتن نه تنها ابا نداشته بلکه در خاطراتش به کرات به آن اشاره کرده!
(خاطرات اعتمادالسلطنه...ص۱۴)
♦️اما برجسته ترین نمونه که من آنرا محشر می دانم ميرزا ابوالحسن خان شيرازى سفیر ایران در انگلستان بود که از انگلیسیها مستمری می گرفت!
بدون شک، او درك درستی از این مستمرى نداشت و نمی دانست كه در قبال آن چه خدمات گرانبهايى بايد برای انگلیس انجام دهد. آن زمان بدليلِ عدمِ اطلاع از پيچيدگیهاى ديپلماسى، گرفتن مستمرى از انگلستان اصلاً قبح شمرده نمیشد تا نيازى به كتمان باشد، حتى فتحعلیشاه وقتى از آن باخبر میشود نه تنها ناراحت نشده بلكه حتی او را تشويق می كند:
«آفرين، آفرين، ابوالحسن تو روى مرا در مملكت بيگانه سفيد كردى، من هم روى تو را سفيد خواهم كرد. تو از نجيب ترين خانواده هاى مملكت من هستى، من تو را به مقامهاى بلند اجداد تو خواهم رساند»!
اما خنده دار است كه این میرزا ابوالحسن خان در وصيتنامه اش نيز وصيت مى کند پس از مرگش، وارثين نماز وحشت خوانده و قرآن بر سر قبرش ختم كنند، البته پول آنها را نيز از همين منبع وطنفروشى بپردازند!
«چون اجل موعود رسيد اولاً امين تعيين كنند عالم به احكام شرعيه تا متوجه تجهيز شود و غسل را نيز، به مرده شور وا نگذارند بلكه عالم عادلى را به جهت آن معين كنند، اجراى فاتحه خوانى بكنند و نماز وحشت به اشخاص ظاهرالصلاح از قرار نمازى هزار دينار بدهند و تا هفت روز طعام بسيار كنند و هيچ مضايقه ننمايند... و به همراهى نعش، شش نفر قارى روانه نمايند و قهوه و غليان و آنچه لازم است، به ايشان بدهند...و اين مخارجى كه در اماكن مصرف میشود با ساير مخارج به تفصيلى كه در نوشته جداگانه مندرج است و در ذيل آن، به خط عاليجاه شيل صاحب ايلچى دولت بهيه عليّه انگليس است كماً و كيفاً بدون زياده و نقصان، بايد از آن قرار معمول دارند...»!
ابوالحسن خان شيرازى در طول 35 سال اشتغال خود در مسند سفارت و وزارت خارجه، خدمات گرانبهايى به انگليس كرد البته بذل و بخشش انگليسیها نيز هيچوقت قطع نشد. ضرب المثل شده بود كه انگليسیها به آسانى هديه می هند و پول خرج می كنند اما نمی دانستند كه «گردو در خانه قاضى فراوان است اما حساب و كتاب دارد»!
(سالهای زخمی، مرادی مراغه ای...ص۳۶۶)
♦️در زمانِ کودتای ۲۸ مرداد، هم کرومیت روزولت و هم ریچارد کاتم و اسناد ویلبر نشان می دهند که مقالاتی بر ضد مصدق در آمریکا نوشته می شد و تنها با پرداخت ۴۰ دلار در مطبوعات ایرانی به چاپ می رسید یعنی به این ارزانی خود را می فروختند!
زمانی زعمای چین برای در امان ماندن از حملات مهاجمان دیوار بزرگی به عظمت ۲۱۱۹۶ کیلومتر را ساختند اما دشمنان و مهاجمان چین، بجای زحمتِ بالا رفتن از آن دیوار، تنها با پرداخت رشوه ای اندک به دروازه بانان آن دیوار، توانستند به آسانی از در وارد چین گردند نه از بالای دیوار!
📕هیچ دیواری برای محافظت از یک کشور و منافع ملی اش، به مانند پرورش انسانها و رجول سیاسی سالم نیست، بقول امیر، آدم تربیت کنید...!
⏹️لینک کانال: @Ali_Moradi_maragheie
05.05.202509:33
💥تا می توانی به مصدق فحش بده....!
✍️علی مرادی مراغه ای
✅آقای محمدعلی سفری در مصاحبه ای در مجله بخارا خاطره جالبی پس از کودتای 28 مرداد یا به تعبیر طرفداران پهلوی قیام ملی! نقل می کند او می نویسد:
«تیمور بختیار اتاق بزرگی داشت که حدود شصت صندلی دور تا دور آن چیده شده بود. میز بزرگش بالای اتاق بود و از انواع ادوات نظامی تا جایی که توانسته بودند، به عنوان دکور استفاده کرده بودند. اتاق بختیار دو در داشت، من خواستم از دری که نزدیک اتاق سرهنگ کیانی بود بروم. اما سرهنگ کیانی گفت:
«از این در نرو، بهتر است از آن در بروی».
دری را به من نشان داد که دورتر از اتاق خودش بود. من رفتم در را بازکردم، سلام کردم و روی صندلی اول نشستم، تیمور بختیار سرش را بالا نکرد و گفت:
«بیا اینجا».
یه صندلی که پهلوی دستش بود. ما هم به ناچار باز پا شدم و رفتم سر همان صندلی که او گفته بود و در کنارش نشستم.
گفت که:
«خودت خوب می دونی که اگر سپهبد زاهدی نرفته بود و دولت علا نیامده بود تو جایت اینجا نبود اینو خودت خوب می دونی!».
من سرم را انداختم پایین و هیچی نگفتم.
گفت: «حالا که خواستمت سه کار باید بکنی. اگر می خواهی توی مطبوعات باشی باید این سه کار را که می گم انجام بدهی. اول بگو ببینم کجاها کار می کنی؟»
من آن موقع توی پانزده نشریه کار می کردم و یکی یکی اسامی نشریات را گفتم پس از گفتن نام نشریه ها، بختیار گفت:
«دیگه»؟!
گفتم: همین شمردم چیزی یادم نیامد.
گفت: «نه دیگه»!
گفتم: چیزی به خاطر ندارم.
گفت: «تو در اتحاد ملل هم مطلب می نویسی».
اتحاد ملل مال مرعشی بود و من هفته ای یک تفسیر به او می دادم با نام مستعار سفیر.
گفتم: یادم نبود.
گفت: «خُب سه کار باید انجام بدهی:
یکی اینکه مصدق را فراموش کن.
دوم، هر کجا دستت رسید به آنها فحش بده.
و سوم هر کجا خبری بود به ما خبر بده»!
♦️سفری در ادامه می نویسد:
من سکوت کرده بودم.
گفت: «کری یا لالی»؟!
گفتم: تیمسار نه کرم و نه لالم.
گفت: «پس جواب بده این سه کار را می کنی؟»
گفتم: تیمسار! قسمت اول که مصدق را فراموش کنم منتفی است. چون هیچ مطلبی بدون تأیید شما و فرمانداری نظامی چاپ نمی شود. نه من می توانم بنویسم و نه شما اجازه چاپ می دهید. موردِ دوم هم دیگران هستند که فحش بدهند این قدر هست که ما توی آنها گم می شویم. اما مورد سوم را نفهمیدم که باید چه کنم.
گفت: «شما از اوضاع اجتماع خبر دارید. همه جا می روید و توی همه جا هستید و مسائل را می دانید ما را هم با خبرکنید».
این را که گفت، من ناراحت شدم! گفتم: یعنی می فرمایید بیام جاسوس شوم. جاسوسی کنم... با مشت زد روی میز به طوری که آنچه روی میز بود پرید هوا و نعره کشید. من از ترس اینکه با وسایل روی میزش مرا نزند پنج شش متر از او دور شدم.
سرهنگ کیانی که اتاق بغلی بود سراسیمه آمد توی اتاق. (بعدها گفت که «فکر می کردم تیمسار تو را یا کُشته و یا دارد مفصل کتک می زند»!
تیمسار بختیار به او گفت: «سرهنگ این جنازه را از این جا ببر بیرون و بهش بگو شانس آورده امروز آمده اینجا و امروز به تور من خورده والا حسابش را می رسیدند.».
سرهنگ کیانی من را از اطاق تیمسار بیرون آورد و به اتاق خودش بُرد و گفت:
«چی شد که تیمسار این قدر عصبانی شد؟!».
من عین ماجرا را گفتم و سرهنگ کیانی گفت:
«اشتباه کردی؛ قبل از شما سیزده چهارده تن از رفقای شما آمدند صحبت کردند. چک هایشان را هم گرفتند و رفتند...»!
(بخارا، شماره ٢٣ ، فروردین-اردیبهشت ١٣٨١- گفت و گو با محمدعلی سفری...)
⏹️لینک کانال: @Ali_Moradi_maragheie
✍️علی مرادی مراغه ای
✅آقای محمدعلی سفری در مصاحبه ای در مجله بخارا خاطره جالبی پس از کودتای 28 مرداد یا به تعبیر طرفداران پهلوی قیام ملی! نقل می کند او می نویسد:
«تیمور بختیار اتاق بزرگی داشت که حدود شصت صندلی دور تا دور آن چیده شده بود. میز بزرگش بالای اتاق بود و از انواع ادوات نظامی تا جایی که توانسته بودند، به عنوان دکور استفاده کرده بودند. اتاق بختیار دو در داشت، من خواستم از دری که نزدیک اتاق سرهنگ کیانی بود بروم. اما سرهنگ کیانی گفت:
«از این در نرو، بهتر است از آن در بروی».
دری را به من نشان داد که دورتر از اتاق خودش بود. من رفتم در را بازکردم، سلام کردم و روی صندلی اول نشستم، تیمور بختیار سرش را بالا نکرد و گفت:
«بیا اینجا».
یه صندلی که پهلوی دستش بود. ما هم به ناچار باز پا شدم و رفتم سر همان صندلی که او گفته بود و در کنارش نشستم.
گفت که:
«خودت خوب می دونی که اگر سپهبد زاهدی نرفته بود و دولت علا نیامده بود تو جایت اینجا نبود اینو خودت خوب می دونی!».
من سرم را انداختم پایین و هیچی نگفتم.
گفت: «حالا که خواستمت سه کار باید بکنی. اگر می خواهی توی مطبوعات باشی باید این سه کار را که می گم انجام بدهی. اول بگو ببینم کجاها کار می کنی؟»
من آن موقع توی پانزده نشریه کار می کردم و یکی یکی اسامی نشریات را گفتم پس از گفتن نام نشریه ها، بختیار گفت:
«دیگه»؟!
گفتم: همین شمردم چیزی یادم نیامد.
گفت: «نه دیگه»!
گفتم: چیزی به خاطر ندارم.
گفت: «تو در اتحاد ملل هم مطلب می نویسی».
اتحاد ملل مال مرعشی بود و من هفته ای یک تفسیر به او می دادم با نام مستعار سفیر.
گفتم: یادم نبود.
گفت: «خُب سه کار باید انجام بدهی:
یکی اینکه مصدق را فراموش کن.
دوم، هر کجا دستت رسید به آنها فحش بده.
و سوم هر کجا خبری بود به ما خبر بده»!
♦️سفری در ادامه می نویسد:
من سکوت کرده بودم.
گفت: «کری یا لالی»؟!
گفتم: تیمسار نه کرم و نه لالم.
گفت: «پس جواب بده این سه کار را می کنی؟»
گفتم: تیمسار! قسمت اول که مصدق را فراموش کنم منتفی است. چون هیچ مطلبی بدون تأیید شما و فرمانداری نظامی چاپ نمی شود. نه من می توانم بنویسم و نه شما اجازه چاپ می دهید. موردِ دوم هم دیگران هستند که فحش بدهند این قدر هست که ما توی آنها گم می شویم. اما مورد سوم را نفهمیدم که باید چه کنم.
گفت: «شما از اوضاع اجتماع خبر دارید. همه جا می روید و توی همه جا هستید و مسائل را می دانید ما را هم با خبرکنید».
این را که گفت، من ناراحت شدم! گفتم: یعنی می فرمایید بیام جاسوس شوم. جاسوسی کنم... با مشت زد روی میز به طوری که آنچه روی میز بود پرید هوا و نعره کشید. من از ترس اینکه با وسایل روی میزش مرا نزند پنج شش متر از او دور شدم.
سرهنگ کیانی که اتاق بغلی بود سراسیمه آمد توی اتاق. (بعدها گفت که «فکر می کردم تیمسار تو را یا کُشته و یا دارد مفصل کتک می زند»!
تیمسار بختیار به او گفت: «سرهنگ این جنازه را از این جا ببر بیرون و بهش بگو شانس آورده امروز آمده اینجا و امروز به تور من خورده والا حسابش را می رسیدند.».
سرهنگ کیانی من را از اطاق تیمسار بیرون آورد و به اتاق خودش بُرد و گفت:
«چی شد که تیمسار این قدر عصبانی شد؟!».
من عین ماجرا را گفتم و سرهنگ کیانی گفت:
«اشتباه کردی؛ قبل از شما سیزده چهارده تن از رفقای شما آمدند صحبت کردند. چک هایشان را هم گرفتند و رفتند...»!
(بخارا، شماره ٢٣ ، فروردین-اردیبهشت ١٣٨١- گفت و گو با محمدعلی سفری...)
⏹️لینک کانال: @Ali_Moradi_maragheie
21.04.202514:11
💥افشارطوس: قهرمان یا قصاب؟!
✍️علی مرادی مراغه ای
✅امروز اول اردیبهشت مصادف است با ربودن سرتيپ افشارطوس رئيس شهربانی دکتر مصدق که شش روز بعد جسد او را در غار تلو واقع در تپههای لشکرک در شمال تهران پیدا می کنند.
او در ۳۰ بهمن ۱۳۳۱ از طرف مصدق رئیس شهربانی شد اما در اول اردیبهشت ۱۳۳۲ش مخالفان مصدق او را ربوده و کشتند...
♦️افشارطوس را قبل از کشتن، شکنجه کرده بودند و این نشان می دهد که قاتلان حتما چیزی و یا اطلاعاتی از او می خواستند و او مقاومت می کرده است.
افشارطوس با خوهرزاده مصدق ازدواج کرده و جزو گروه افسران ناسیونالیست و از طرفداران مصدق به شمار می آمد اما او گذشته ای سیاهی داشت.
قبل از این، افشارطوس با قساوت تمام به سرکوب عشایر پرداخته و در جریان حمله ارتش به آذربایجان و سرنگونی فرقه دمکرات آذربایجان، باز نیروهای تحت امر افشارطوس به جان و مال و ناموس طرفداران فرقه تعدی کرده بودند اما بزرگترین ننگ زندگی افشارطوس وقتی بود که او با درجه سرگردی سرپرست املاک سلطنتی رضاشاه در گرگان شده بود در شمال ایران که بیشترین زمینخواری رضاشاه در این منطقه بوده اکثر افسران سرپرست املاک سلطنتی از دزدیهای آن زمان، ثروت هنگفتی اندوخته بودند افشارطوس دزد نبود اما به آزار و اذیت رعایا مشهور بود.
اوضاع در املاک رضاشاه در مازندران چنان وحشتناک بود که می توان آنرا با اردوگاههای استالین مقایسه کرد!
وضعیت تکان دهنده بیگاری رعایا در املاک رضاشاه در منابعی دست اولی آمده است مانند کتاب«اسرار املاک شاهنشاهی» نوشته لطفعلی بریمانی که در آن املاک پزشک بوده، همچنین، جنایات در املاک در خاطرات افرادی چون سرتیپ درخشانی نیز آمده درخشانی در اواخر دوره رضاشاه در ۱۳۱۹ مدتی فرمانده املاک رضاشاه در شمال بوده است.
از منابع دیگر، سیلِ شکایتنامه های اهالی است که پس از سرنگونی رضاشاه برای تظلم خواهی به مجلس ۱۳ سرازیر شدند ...
♦️در این منابع، از افشارطوس به عنوان قصاب شمال یاد شده و به نمونه های تکان دهنده اشاره شده مانند:
رعیتی که از بیگاری سخت در املاک فرار کرده بوده به دستور افشارطوس برای عبرت دیگران دستور داده می شود زنِ آن رعیت را به گاو آهن ببندند برای شخم زدن زمین!.
(خاطرات سرلشکر درخشانی...ص۲۷۱)
در موردی دیگر، زن حامله بنام صدیقه را که بخاطر نزدیک بودن وضع حمل به نزد سرگرد افشارطوس رفته و با التماس از او میخواسته که آنروز او را از کار اجباری معاف کنند، اما بدستور سرگرد افشارطوس، زن حامله را با شکم خوابانده یکی از ماموران روی گردن زن و دیگری بر ران او نشسته و ماموری دیگر آنقدر چوپ می زند که هم فرزند زن سقط میشود و هم خودش از خونریزی کشته میشود!
آن زمان که زن را چوپ میزدند افشارطوس کنارش ایستاده فریاد میزده:
«کسی که برگهای توتون مزرعه شاه را معطل بگذارد مانند این زن مجازات خواهد شد»!
(تاریخ املاک اختصاصی رضاشاه در...صص45-46)
یا مادری را مدت طولانی به بیگاری برده بودند که نوزاد شیرخواره اش از گرسنگی می میرد!
(همان منبع ص۱۹۶)
ژنرال درخشانی در خاطرات از املاک رضاشاه در مازندران، سرگرد افشارطوس را قهرمان قساوت و شقاوت می داند.
♦️اما سالها پس از سرنگونی رضاشاه افشارطوس متحول شده و رئیس شهربانی مصدق میگردد. یکی از خدمات برجسته او، خنثی کردن توطئه قتل مصدق در نهم اسفند ۱۳۳۱ بود.
در این روز قرار بوده شاه به مسافرت خارج از کشور برود و مصدق راهی کاخ میشود تا مدارک لازم را به شاه تحویل دهد اما هنگام خروج، متوجه شد که عدهای به همراه جمعی از افسران بازنشسته و اراذل جلو کاخ جمع شده و قصد قتل او را دارند. مصدق را از دری دیگر خارج کرده و به خانه اش می رسانند، ولی اوباشان به خانه اش هجوم برده میخواستند وارد خانه شوند که افشارطوس خود را به خانه مصدق رسانده او را از راه پشت بام فراری می دهد و جلوی اوباشان را می گیرد. شعبان بی مخ سردسته اراذل میگوید:
آیت اللهکاشانی به ما گفت «برین نذارین شاه بره اگه شاه بره عمامه مام رفته. مام رفتیم در خونه شاه. بعد از سخنرانی و داد و بیداد رفتیم در خونه مصدق دیدیم اون بالا افشارطوس که رئیس شهربانی بود وایساده. من داد زدم گفتم: اومدیم مصدق رو ببریم نذاره اعلیحضرت بره. افشارطوس گفت: برو خفه شو!، مام دو سه تا داد سر اون زدیم و دعوامون شد. گفتم:
آخه بابا پاگونتو شاه داده!»
(خاطرات شعبان...ص۱۲۳)
♦️وقتی افشارطوس کشته شد از طرف دولت در شهرها مجالس ترحیم برگزار گردید اما در شهرهای شمالی مردم چون خاطرات بدی از او داشتند شرکت نکردند و حتی از قتل او خوشحال بودند!
این نشان می دهد که در نظام فاسد و دیکتاتوری، بسیاری از آدمهای زیردست کم کم فاسد می گردند اما در یک نظام سالم برعکس، حتی افراد خلافکار می توانند کم کم اصلاح گشته راه پاکی و رستگاری را بپیمایند...
⏹️لینک کانال: @Ali_Moradi_maragheie
◀️فیلم زیر راجع به قتل افشارطوس است:
✍️علی مرادی مراغه ای
✅امروز اول اردیبهشت مصادف است با ربودن سرتيپ افشارطوس رئيس شهربانی دکتر مصدق که شش روز بعد جسد او را در غار تلو واقع در تپههای لشکرک در شمال تهران پیدا می کنند.
او در ۳۰ بهمن ۱۳۳۱ از طرف مصدق رئیس شهربانی شد اما در اول اردیبهشت ۱۳۳۲ش مخالفان مصدق او را ربوده و کشتند...
♦️افشارطوس را قبل از کشتن، شکنجه کرده بودند و این نشان می دهد که قاتلان حتما چیزی و یا اطلاعاتی از او می خواستند و او مقاومت می کرده است.
افشارطوس با خوهرزاده مصدق ازدواج کرده و جزو گروه افسران ناسیونالیست و از طرفداران مصدق به شمار می آمد اما او گذشته ای سیاهی داشت.
قبل از این، افشارطوس با قساوت تمام به سرکوب عشایر پرداخته و در جریان حمله ارتش به آذربایجان و سرنگونی فرقه دمکرات آذربایجان، باز نیروهای تحت امر افشارطوس به جان و مال و ناموس طرفداران فرقه تعدی کرده بودند اما بزرگترین ننگ زندگی افشارطوس وقتی بود که او با درجه سرگردی سرپرست املاک سلطنتی رضاشاه در گرگان شده بود در شمال ایران که بیشترین زمینخواری رضاشاه در این منطقه بوده اکثر افسران سرپرست املاک سلطنتی از دزدیهای آن زمان، ثروت هنگفتی اندوخته بودند افشارطوس دزد نبود اما به آزار و اذیت رعایا مشهور بود.
اوضاع در املاک رضاشاه در مازندران چنان وحشتناک بود که می توان آنرا با اردوگاههای استالین مقایسه کرد!
وضعیت تکان دهنده بیگاری رعایا در املاک رضاشاه در منابعی دست اولی آمده است مانند کتاب«اسرار املاک شاهنشاهی» نوشته لطفعلی بریمانی که در آن املاک پزشک بوده، همچنین، جنایات در املاک در خاطرات افرادی چون سرتیپ درخشانی نیز آمده درخشانی در اواخر دوره رضاشاه در ۱۳۱۹ مدتی فرمانده املاک رضاشاه در شمال بوده است.
از منابع دیگر، سیلِ شکایتنامه های اهالی است که پس از سرنگونی رضاشاه برای تظلم خواهی به مجلس ۱۳ سرازیر شدند ...
♦️در این منابع، از افشارطوس به عنوان قصاب شمال یاد شده و به نمونه های تکان دهنده اشاره شده مانند:
رعیتی که از بیگاری سخت در املاک فرار کرده بوده به دستور افشارطوس برای عبرت دیگران دستور داده می شود زنِ آن رعیت را به گاو آهن ببندند برای شخم زدن زمین!.
(خاطرات سرلشکر درخشانی...ص۲۷۱)
در موردی دیگر، زن حامله بنام صدیقه را که بخاطر نزدیک بودن وضع حمل به نزد سرگرد افشارطوس رفته و با التماس از او میخواسته که آنروز او را از کار اجباری معاف کنند، اما بدستور سرگرد افشارطوس، زن حامله را با شکم خوابانده یکی از ماموران روی گردن زن و دیگری بر ران او نشسته و ماموری دیگر آنقدر چوپ می زند که هم فرزند زن سقط میشود و هم خودش از خونریزی کشته میشود!
آن زمان که زن را چوپ میزدند افشارطوس کنارش ایستاده فریاد میزده:
«کسی که برگهای توتون مزرعه شاه را معطل بگذارد مانند این زن مجازات خواهد شد»!
(تاریخ املاک اختصاصی رضاشاه در...صص45-46)
یا مادری را مدت طولانی به بیگاری برده بودند که نوزاد شیرخواره اش از گرسنگی می میرد!
(همان منبع ص۱۹۶)
ژنرال درخشانی در خاطرات از املاک رضاشاه در مازندران، سرگرد افشارطوس را قهرمان قساوت و شقاوت می داند.
♦️اما سالها پس از سرنگونی رضاشاه افشارطوس متحول شده و رئیس شهربانی مصدق میگردد. یکی از خدمات برجسته او، خنثی کردن توطئه قتل مصدق در نهم اسفند ۱۳۳۱ بود.
در این روز قرار بوده شاه به مسافرت خارج از کشور برود و مصدق راهی کاخ میشود تا مدارک لازم را به شاه تحویل دهد اما هنگام خروج، متوجه شد که عدهای به همراه جمعی از افسران بازنشسته و اراذل جلو کاخ جمع شده و قصد قتل او را دارند. مصدق را از دری دیگر خارج کرده و به خانه اش می رسانند، ولی اوباشان به خانه اش هجوم برده میخواستند وارد خانه شوند که افشارطوس خود را به خانه مصدق رسانده او را از راه پشت بام فراری می دهد و جلوی اوباشان را می گیرد. شعبان بی مخ سردسته اراذل میگوید:
آیت اللهکاشانی به ما گفت «برین نذارین شاه بره اگه شاه بره عمامه مام رفته. مام رفتیم در خونه شاه. بعد از سخنرانی و داد و بیداد رفتیم در خونه مصدق دیدیم اون بالا افشارطوس که رئیس شهربانی بود وایساده. من داد زدم گفتم: اومدیم مصدق رو ببریم نذاره اعلیحضرت بره. افشارطوس گفت: برو خفه شو!، مام دو سه تا داد سر اون زدیم و دعوامون شد. گفتم:
آخه بابا پاگونتو شاه داده!»
(خاطرات شعبان...ص۱۲۳)
♦️وقتی افشارطوس کشته شد از طرف دولت در شهرها مجالس ترحیم برگزار گردید اما در شهرهای شمالی مردم چون خاطرات بدی از او داشتند شرکت نکردند و حتی از قتل او خوشحال بودند!
این نشان می دهد که در نظام فاسد و دیکتاتوری، بسیاری از آدمهای زیردست کم کم فاسد می گردند اما در یک نظام سالم برعکس، حتی افراد خلافکار می توانند کم کم اصلاح گشته راه پاکی و رستگاری را بپیمایند...
⏹️لینک کانال: @Ali_Moradi_maragheie
◀️فیلم زیر راجع به قتل افشارطوس است:
Log in to unlock more functionality.