Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
The Clamor Of Being‌ avatar
The Clamor Of Being‌
The Clamor Of Being‌ avatar
The Clamor Of Being‌
05.05.202520:33
دوست عزیزم! نامه‌ات مرثیه‌ای زیباست، سوگ‌سرودی که نفس آدمی را بند می‌آورد؛ اما فاقد هرگونه وجه سیاسی است. هیچ کسی را نمی‌توان یافت که کاملاً نومید شود، ولو آن‌که مدت‌های مدیدی صرفاً از روی بلاهت به امیدواری‌اش ادامه دهد، سرانجام پس از سالیان، روزی عاقل خواهد شد و به آرزوهای پاک‌ خود جامه‌ی عمل خواهد پوشاند.

باوجود این، مرا نیز به بیماری خود دچار کردی، حرفت هنوز ناتمام است و من درصددم تا به پایانش برسانم و وقتی همه‌چیز به پایان رسید، دستانت را به من بده تا شاید بار دیگر بتوانیم از ابتدا آغاز کنیم. بگذار مردگان، مردگانشان را دفن کنند و بر ایشان مویه کنند. با این همه، رشک‌برانگیز است نخستین کسی باشی که زنده وارد حیات جدید می‌شوی؛ بگذار بخت ما چنین باشد.

درست است که جهان قدیم از آن نافرهیختگان بوده است. اما نباید جهان نو را همچون هیولایی تصور کنیم که از ترسش به پستو می‌خزیم. برعکس، باید چشم بر او دوزیم. ارزشش را دارد که این ارباب جهان را وارسیم.

البته او ارباب جهان است، تنها ازآن‌رو که با جماعت خویش آن را می‌انبارد، همچون حشراتی گرداگرد مردارها. بنابراین، جامعه‌ی این اربابان نیازی جز بردگان ندارند، و مالکان این بردگان هم نیازی به آزادی ندارند. اگرچه چون مالکانِ زمین و مردم‌اند، به آنان ارباب می‌گویند چرا که برترند، اما کم‌تر از بندگان خود نافرهیخته‌ نیستند.

وقتی از نوع بشر سخن می‌گوییم به‌معنای موجودی متفکر، آزاد و آزادی‌خواه است. نافرهیختگان نمی‌خواهند هیچ یک از این‌ها باشند. دیگر چه چیز برایشان باقی می‌ماند که باشند و بخواهند که باشند؟

[...] اعتمادبه‌نفس آدمی، آزادی، پیش از هر چیز باید بار دیگر در دل این مردم جوانه زند. فقط این حس (که با یونانیان رخت از جهان بربست و در دوران مسیحیت در آبیِ مه‌آلود آسمان‌ها ناپدید شد) است که می‌تواند جامعه را به باهمستان انسان‌هایی متحد برای والاترین هدف‌هایشان، به وضعیتی دموکراتیک بدل سازد.
___
از نامه‌ی کارل مارکس به آرنولد روگه، می ۱۸۴۳، ترجمه‌ی رسول قنبری.
Reposted from:
POV avatar
POV
04.05.202510:15
https://boxd.it/UHJY
سلام. فیلم رو وارد لترباکسد کردم، اگر دوست داشتین بهش امتیاز بدین. ممنون.
از همان.
ضدکشیش‌گرایی و خداناباوری، ریچارد رورتی، ترجمه‌ی منیره طلیعه‌بخش، از کتاب دین پس از متافیزیک، ویراسته‌ی مارک راتال و به ویراست فارسی‌ علی‌اصغر مصلح.
15.04.202501:14
محتوای مناسب چهار صبح.
https://youtu.be/uQl1x1ps-k8?si=RgqDYQcjHhOqcDri
06.04.202520:51
در این شب غم‌انگیز، فیلم کوتاه اروتیک و غریب آقای گونزالز رو پیشنهاد می‌کنم.
04.05.202520:59
آیا نسخه‌ای که لنی ریفنشتال از بازی‌های المپیک ۱۹۳۶ برلین ارائه داده است، [فیلم] «پیروزی اراده»، فیلم ورزشی خوبی است؟

گدار: فیلمی است از نقطه‌نظر و نگاه یک زن. او پیشوانۀ مالی قابل توجهی داشته و تکنیک‌های تازه‌ای به‌کار بسته است. به‌لحاظ تفصیل و جزئیات هم قدری پیش‌تر رفته، و بیشتر تصویر گرفته است، فیلم آن‌طور که آدم‌ها در باره‌اش گفته‌اند خارق‌العاده و شاهکار نیست اما به‌نوبۀ خودش می‌شود گفت بسیار خوب است.

گزارش و تفسیری که روی این فیلم ارائه شده متأسفانه عموماً از زیبایی‌شناسی پیشی می‌گیرد...

گدار: ریفنشتال تمایلاتی داشت که به آرمان‌های نازی گره خورده بود، عجیب اما این‌که آن‌ باورها و تمایل‌ها، به گمان من، به اندازه آنچه امروزه به ما تحمیل می‌شود فاشیستی نبود.

چطور؟

گدار: فارغ از تمام مسائل دیگر، احترام زیادی برای آنچه که تصویر شده است در فیلم ریفنشتال وجود دارد. شناخت و معرفتی برای قاب‌بندی نماها در کار بوده است. حالا امروز ما زیر آوار بهمنی از تصاویر ضبط‌شده مدفون شده‌ایم، هر کس می‌تواند اسم خودش را بگذارد فیلم‌بردار و گمان کند که دارد قاب می‌بندد.
قبلاً شما یک دوربین جعبه‌ای کُداک داشتید و با آن دو یا سه عکس می‌گرفتید. برای همان‌ها خشوع و خضوع و احترام ویژه‌ای در کار بود. امروزه دیگر فرقی نمی‌کند کسی دوربین ویدئویی دستی داشته باشد یا استنلی کوبریک باشد. بسته به تماشاگر است که آیا میان این دو فرق بگذارد یا نگذارد. او هم چنین فرض می‌شود که می‌بایست کمترین قضاوت نقادانه‌ای بکند.
___
از همان.
Reposted from:
کانفیوزد avatar
کانفیوزد
04.05.202510:15
The Final-Passer (2022)
AKA: قبول خرداد
18.04.202511:17
اگه یکی حوصله می‌کرد تایپش می‌کرد خدمت بزرگی به فرهنگ مملکت‌مون کرده بود.
16.04.202522:33
14.04.202514:12
حسین عیدی‌زاده: از کارهای ماریو بارگاس یوسا چند اقتباس سینمایی شده. یکی از فراموش‌شده‌ها اقتباس خودش به همراه خوسه ماریا گوتیرز سانتوس در سال ١٩٧۵ براساس رمان «پانتالئون و بازدیدکنندگان» است که دو سه سال قبل‌ترش منتشر شده بود. این رمان که (تا جایی که اطلاع دارم) به فارسی ترجمه نشده و اگر بشود حذفیات بسیار دارد داستان سروان پانتالئون پانتوخا، درجه‌دار منظم و وظیفه‌شناس ارتش پرو است که مأموریتی عجیب و محرمانه دریافت می‌کند: تأسیس یک سرویس «بازدیدکنندگان» (یعنی روسپیان) برای ارضای نیازهای جنسی سربازانی که در مناطق دورافتاده آمازون مستقرند، تا از تجاوزات و خشونت‌های جنسی در آن مناطق جلوگیری شود. پانتوخا، با جدیت و کارآیی نظامی‌وار، این مأموریت را پیش می‌برد و سازمانی کارآمد و پنهانی راه‌اندازی می‌کند که بسیار موفق می‌شود. اما این پروژه به تدریج از کنترل خارج می‌شود، رسانه‌ها متوجه می‌شوند، و زندگی شخصی و حرفه‌ای پانتوخا در معرض فروپاشی قرار می‌گیرد. یوسا در این فیلم هم یکی از نویسندگان بود و هم یکی از کارگردان‌های فیلم و هم نقشی کوتاه در فیلم بازی کرد. فیلم به سختی پیدا می‌شود و دیدنش اگر پیدایش کردید، حالا خالی از لطف نیست. عکس‌های پست مربوط به پشت صحنه همین فیلم است و جایی که یوسا لباس نظامی بر تن دارد احتمالا در نقش یکی از افسران فیلم است. سال ٢٠٠٠ هم اقتباس دیگری از این کتاب ساخته شد که نسبت به نسخه خود یوسا کمتر بار طنز دارد. من راستش هر دو نسخه فیلم را دوست دارم، نسخه یوسا کاملا برآمده از دنیای سینمای انتقادی طناز دهه هفتاد میلادی است که گاه در پرداخت ایده‌های داستانی حالتی اپیزودیک می‌گرفتند و فیلم دوم ساخته فرانسیسکو لومباردی با حذف طنازی کاری است جدی و خوش آب و رنگ که بیشتر بر دراماتیزه کردن ماجراها تمرکز دارد.

@artofcinema
Reposted from:
Naacinema avatar
Naacinema
06.04.202520:51
Islands AKA Les Îles (Short 2017) 720

انکود و انتشار اختصاصی ناسینما
برای نخستین بار
با بهترین کیفیت
این فیلم دارای زیرنویس انگلیسی هارد ساب بوده و دیالوگهای بسیار اندکی هم دارد.


@NAcinema
@Naacinema
04.05.202520:57
آیا ممکن است بدون جانبداری به تماشای ورزش نشست؟

گدار: سخت است. شما هواخواه یک طرف می‌شوید و طرف یکی را می‌گیرید و نه آن طرف دیگر را. این مسئله به نظر من کاملا دلبخواهی است و بستگی به خود فرد دارد. مسلماً من طرفدار روس‌ها هستم، علیه آمریکایی‌ها. اما نمی‌توانم دقیقا بگویم چرا‌. آیا به خاطر مصائب روس‌ها؟ شاید. به طور کلی من معمولاً علیه پرطرفدارها هستم.

اگرچه کارگردان‌ها مدام بیشتر و بیشتر از ابزار و فن‌آوری‌هایی مثل دوربین‌های نمای نزدیک و نمایش آهسته استفاده می‌کنند، اما تماشای ورزش برای ما دشوارتر شده است؛ آیا اینجا تناقضی در کار نیست؟

گدار آن‌ها به‌دنبال حقیقت چیزها نیستند بلکه می‌خواهند شکوه و عظمت اتفاقات را نمایش دهند. هدف‌شان این است که بیننده‌ها را شگفت‌زده کنند و به‌وجد بیاورند. خودشان را مالک دوربین می‌کنند، مثل اشغالگرها تصرفش می‌کنند و بر آن خیمه می‌زنند، اما روح دوربین به آن‌ها اعتنا نمی‌کند و مأوا نمی‌دهد، ورزش هم همین‌طور.

شاید نمی‌شود از ورزش فیلم و تصویر گرفت؟

گدار: موضوع چه بسا همین باشد... از رقص سخت می‌شود فیلم گرفت، از آواز هم و این مسئله البته مایۀ سعادت است.
___
از مصاحبه‌ی ژروم بورو و بنوآ ایمرمان با ژان‌لوک‌ گدار، می ۲۰۰۱، از کتاب سرنوشت‌(های) سینما: سه گفت‌وگو با ژان‌لوک‌ گدار، ترجمه‌ی مینو ابوذرجمهری.
از همان.
16.04.202521:56
او را اتفاقی دوباره دیدم؛ کاملا اتفاقی، پس از بیست و پنج سال. او بدون تغییر، دست‌نخورده، و حتی سرحال‌تر از همیشه بود. در واقع به نظر می‌رسید به سوی نوجوانی تغییر مسیر داده است.
برای گریز از کردارِ سالیان، برای اجتناب از چین‌وچروک‌ها و چهره‌درهم‌کشیدن‌های ما، کجا پنهان شده و چه کرده بود؟ و اصلاً چگونه زندگی کرد، اگر در واقع اصلا زندگی کرده باشد؟
در عمل یک شبح. باید تقلبی کرده باشد، وی وظیفه خود را به عنوان یک انسانِ زنده انجام نداده و بازی نکرده است. بله، یک شبح، یک میهمان ناخوانده. هیچ نشانی از انهدام سیمای او تشخیص نمی‌دهم؛ هیچ‌کدام از آن‌ نشان‌هایی که گواهی می‌دهند شخص موجودی واقعی و یک فرد است، نه یک تجلی.
چه می‌توانم به او بگویم؟ احساس دستپاچگی، شرمندگی و حتی ترس می‌کنم. ما از کسی که از زمان گریخته یا صرفاً آن را فریب داده است بسیار دلگیر می‌شویم.
_
از همان.
11.04.202522:06
باید طرح فیلم‌نامه بنویسم، همه‌ی کلاس‌ها از درام، تضاد، کشمکش و تحول شخصیت می‌گن، از حادثه‌ی محرک و ضربه‌ی نهایی، ولی من نمی‌خوام این‌طوری بنویسم، این داستان‌ها تقلبی‌ان، ربطی به من و زندگی‌ام ندارن، زندگی اکثر آدم‌ها این شکلی نیست، بر اساس علت و معلول نیست، معنایی نداره و اکثر اوقات هیچ‌اتفاقی نمی‌افته؛ از درام شاهان و خدایان بدم می‌آد، زندگی واقعی شبیه داستان‌های بکته. حداقل زندگی من بیش‌تر شبیه در انتظار گودوه تا مکبث.
با این‌حال ذهنم خالیه و ایده‌ای ندارم، صفحه خالی من رو نگاه می‌کنه و من اون رو، در روزگاری که حالم خیلی بد بود (یعنی الان نیست؟) ایده‌ای به ذهنم اومد که به نظرم بامزه‌ست، یکی این‌قدر رو تخت می‌مونه و هیچ‌کاری نمی‌کنه که کم‌کم احساس می‌کنه داره تبدیل به بالش می‌شه و در آخر به یک بالش استحاله پیدا می‌کنه، ولی خب طبعا برای فیلم مناسب نیست، بیش‌تر به درد داستان کوتاه می‌خوره، یا حتی بهتر، شاید هم همین روزا سر من بیاد.
می‌دونم، تنها راه ممارسته، باید مدام بنویسی، باید مدام کلمات و جمله‌ها رو عقب و جلو کنی تا بالاخره بشه، راه فراری نیست، میون‌بری نیست، آزمون و خطا تنها راهیه که داری؛ ولی باید تا کجا ممارست ورزید؟ کجا باید فهمید که تو این کاره نیستی و باید رها کنی؟ تردید، ترس، سردرگمی، خط زدن و خط زدن فقط مختص ما بی‌استعدادهاست؟ یعنی بکت هم مردد می‌شد که نکنه مزخرف می‌نویسه؟ یعنی چخوف هم گاهی احساس می‌کرد هیچ ایده‌ی خوبی نداره؟
آقای سالیاری در آمادئوس از خداوند گله می‌کرد که چرا می‌تونه نبوغ موتزارت رو بفهمه اما نمی‌تونه به زیبایی موتزارت آهنگ بنویسه، این سرنوشت همه‌ی ما معمولی‌هاست، سرنوشت "متوسط" بودن.
به جز ساعت‌های دانشگاه دیگه کاری نمی‌کنم، فیلم دیدن برام سخت شده، نمی‌تونم درست تمرکز کنم، روزها قرص می‌خورم و خودم رو خاموش می‌کنم، و بعد که بیدار می‌شم به همون فکر می‌کنم، "شکست خوردن در تکلیف رقت‌انگیز فروپاشیدن"، غایت بازنده بودن.
باعث و بانی، کیم مونرو، ترجمه‌ی آرمان امین.
نام‌های بسیار، فیروز ناجی.
16.04.202523:07
“My sense of the holy is bound up with the hope that some day my remote descendants will live in a global civilization in which love is pretty much the only law.”
از همان.
اگر جرئت کنم
بنگرم و کلامی بگویم
به‌خاطر آن سایه است
به نرمی بسته به نام من
به دوردستان
در باران
در یادهای من
با چهره‌اش
که در شعر من می‌سوزد
به زیبایی
عطر و بوی
چهره‌ی عزیز رفته‌ای را می‌پراکند.
__
الخاندرا پیزارنیک؛ ترجمه‌ی حسین مکی‌زاده.
Reposted from:
Cahiers Du Meme avatar
Cahiers Du Meme
باقی بقایتان.
@Cahiersdumeme
Shown 1 - 24 of 38
Log in to unlock more functionality.