Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Alexei Ivanovich avatar
Alexei Ivanovich
Alexei Ivanovich avatar
Alexei Ivanovich
18.04.202515:57
رسماً هر ترم دارم یکی از کتاب‌ها یا کورس‌های رابرت ساپولسکی رو در دانشگاه ارائه می‌دم؛ جداً ممنون آقای ساپوسکی. اگه نبودی نمی‌دونم چه می‌کردم!
چه‌قدر خوش‌حالم که آخرین روزهای تعطیلات سال نو رو به مطالعه این کتاب اختصاص دادم؛ خیلی پرکشش و خواندنی بود.
کتاب خوب!
11.03.202508:34
پیش‌نهاد می‌کنم گوش بدید دوستان؛ مخصوصاً دانش‌جویان.
14.04.202507:19
...
24.03.202520:23
من گزینه خوبی برای نظر دادن نیستم چون دانشگاه‌های دیگه درس نخوندم و نمی‌دونم شرایط چه‌قدر بدتره ولی اگه دوستان نظری دارن لطفاً بگن.
14.03.202516:52
و اما چون دیدم که همه‌ این‌ها مانع از آن است که من به جست‌وجوی چیز دیگری برآیم و حتی به‌قدری در تضاد با آن است که من ناگزیر می‌بایست یا از آن‌ها صرف نظر کنم یا از این. ناچار از خود پرسیدم که کدام‌یک برای من مفیدتر است زیرا چنانکه گفتم مانند آن بود که بخواهم چیز متیقنی را برای رسیدن به چیز نامتیقنی از دست بدهم. باری پس از آن‌که اندکی درباره‌ این موضوع اندیشیدم نخست به این نتیجه رسیدم که با ترک چیزهایی که مردم معمولاً در طلب آن اند و در طلب چیز دیگر برآمدن، خیری را ترک می‌گویم که چنان‌که به وضوح از آنچه گفتیم برمی‌آید از جهت طبیعی خود نامتیقین است و به جست‌وجوی خیری برمی‌آیم که آن هم نامتیقن است ولی نه از جهت طبیعت خود (چه من در جست‌وجوی خیر ثابتی بودم) بلکه فقط از جهت امکان وصول به آن. پس از تامل مستمر دریافتم که به شرط آن‌که بتوانم عمیقاً مصمم شوم می‌توانم شرهای متیقنی را ترک کنم و به خیر متیقنی دست یابم. در حقیقت می‌دیدم که در خطر بزرگی فرورفته‌ام و مجبورم که در جست‌وجوی دارویی ولو نامتیقن برآیم؛ مانند بیماری بودم که به بیماری مهلک مبتلا شده باشد و بداند که مرگ متیقنی در انتظار اوست مگر آنکه دارویی به کار برد و مجبور است که با همه‌ توان خود آن را طلب کند ولو داروی نامتیقنی باشد زیرا همه‌ امید او به آن بسته است. و اما همه‌ چیزهایی که مردم برای رسیدن به آن‌ها می‌کوشند نه تنها متضمن دارویی برای حفظ وجود ما نیست بلکه حتی مانع حفظ آن است چه این چیزها غالباً باعث هلاک کسانی است که آن‌ها را در تصرف دارند و همواره باعث هلاک کسانی است که در تصرف آن‌ها هستند.

از رساله در اصلاح فاهمه، باروخ اسپینوزا، ترجمه اسماعیل سعادت.
11.03.202508:34
▪️موضوع «دانشگاه ایرانی»، ایرانشهر

▫️گفتار زنده‌یاد دکتر جواد طباطبایی در اختتامیه همایش سالانه انجمن علوم سیاسی


@NazariyehAdabi
11.04.202522:29
باید طرح فیلم‌نامه بنویسم، همه‌ی کلاس‌ها از درام، تضاد، کشمکش و تحول شخصیت می‌گن، از حادثه‌ی محرک و ضربه‌ی نهایی، ولی من نمی‌خوام این‌طوری بنویسم، این داستان‌ها تقلبی‌ان، ربطی به من و زندگی‌ام ندارن، زندگی اکثر آدم‌ها این شکلی نیست، بر اساس علت و معلول نیست، معنایی نداره و اکثر اوقات هیچ‌اتفاقی نمی‌افته؛ از درام شاهان و خدایان بدم می‌آد، زندگی واقعی شبیه داستان‌های بکته. حداقل زندگی من بیش‌تر شبیه در انتظار گودوه تا مکبث.
با این‌حال ذهنم خالیه و ایده‌ای ندارم، صفحه خالی من رو نگاه می‌کنه و من اون رو، در روزگاری که حالم خیلی بد بود (یعنی الان نیست؟) ایده‌ای به ذهنم اومد که به نظرم بامزه‌ست، یکی این‌قدر رو تخت می‌مونه و هیچ‌کاری نمی‌کنه که کم‌کم احساس می‌کنه داره تبدیل به بالش می‌شه و در آخر به یک بالش استحاله پیدا می‌کنه، ولی خب طبعا برای فیلم مناسب نیست، بیش‌تر به درد داستان کوتاه می‌خوره، یا حتی بهتر، شاید هم همین روزا سر من بیاد.
می‌دونم، تنها راه ممارسته، باید مدام بنویسی، باید مدام کلمات و جمله‌ها رو عقب و جلو کنی تا بالاخره بشه، راه فراری نیست، میون‌بری نیست، آزمون و خطا تنها راهیه که داری؛ ولی باید تا کجا ممارست ورزید؟ کجا باید فهمید که تو این کاره نیستی و باید رها کنی؟ تردید، ترس، سردرگمی، خط زدن و خط زدن فقط مختص ما بی‌استعدادهاست؟ یعنی بکت هم مردد می‌شد که نکنه مزخرف می‌نویسه؟ یعنی چخوف هم گاهی احساس می‌کرد هیچ ایده‌ی خوبی نداره؟
آقای سالیاری در آمادئوس از خداوند گله می‌کرد که چرا می‌تونه نبوغ موتزارت رو بفهمه اما نمی‌تونه به زیبایی موتزارت آهنگ بنویسه، این سرنوشت همه‌ی ما معمولی‌هاست، سرنوشت "متوسط" بودن.
به جز ساعت‌های دانشگاه دیگه کاری نمی‌کنم، فیلم دیدن برام سخت شده، نمی‌تونم درست تمرکز کنم، روزها قرص می‌خورم و خودم رو خاموش می‌کنم، و بعد که بیدار می‌شم به همون فکر می‌کنم، "شکست خوردن در تکلیف رقت‌انگیز فروپاشیدن"، غایت بازنده بودن.
20.03.202517:52
نوروز و اورمزد و مه فرودین رسید
خورشید از نشیب سوی اوج سر کشید

سال هزار و سیصد و هشت از میان برفت
سال هزار و سیصد و نه از کران رسید

سالی دگر ز عمر من و تو به باد شد
بگذشت هرچه بود، اگر تلخ اگر لذیذ

بگذشت بر توانگر و درویش هرچه بود
از عیش و تلخ‌کامی، وز بیم و از امید

ظالم نبرد سود، که یک سال ظلم کرد
مظلوم هم بزیست که سالی جفا کشید

لوحی است در زمانه که در وی فرشته‌ای
بنمود نقش هرچه ز خلق زمانه دید

این لوح در درون دل مرد پارساست
وان گنج بسته راست زبان و خرد کلید

جام جم است صفحهٔ تاریخ روزگا‌ر
مانده به یادگار، ز دوران جمشید

آنجا خط مُزوّر ناید همی به کار
کایزد ورا ز راستی و پاکی آفرید

خوب و بد آنچه هست‌، نویسند اندرو
بی گیر و دار منهی و اشراف و بازدید

تقویم کهنه‌ایست جهنده جهان که هست
چندین هزار قرن ز هر جدولش پدید

هرچند کهنه است‌، به هر سال نو شود
کهنه ‌بدین نوی به جهان گوش کی شنید

هست اندر آن حدیث برهما و زردهشت
هست اندر آن نشان اوستا و ریک وید

گوید حدیث قارون و افسانهٔ مسیح
کاین رنج برد و آن دگری گنج آکنید


ملک‌الشعرای بهار
14.03.202516:52
مثلاً (نفس) چنان پای‌بند شهوت است که در آن آرامش می‌یابد چنان‌که گویی به خیر اعلی نائل شده‌است تا آن‌جاکه به کلی از اندیشیدن درباره‌ی چیزهای دیگر بازداشته می‌شود. ولی ارضای شهوت اندوهی عمیق در پی دارد که اگر فعالیت نفس را متوقف نکند باری آن را آشفته و ناتوان می‌کند. طلب شهرت و ثروت نیز در فریفتن نفس کم از طلب شهوت نیست. خاصه اگر نفس این چیزها را من حیث خودشان طلب کند. اگر نفس آن‌ها را من حیث خودشان طلب کند به منزله‌ آن است که آن‌ها را در جایگاه خیر اعلا نهاده باشد اما جاذبه‌ شهرت برای نفس بیش‌تر است زیرا شهرت را همواره خیر فی‌النفسه و هدف غایی‌ای می‌دانند که همه اعمال انسان متوجه نیل به آن است. به علاوه ثروت و شهرت مانند شهوت نیست که کیفر خود را در خود داشته‌باشد بلکه هرچه ثروت یا شهرت بیش‌تری به دست آوریم لذت ما هم بیش‌تر است و در نتیجه بیش‌تر ترغیب می‌شویم که بر میزان آن بیفزاییم. از سوی دیگر شهرت مانع نیرومندی در جست‌وجوی خیر حقیقی است از این جهت که برای وصول به آن ناگزیر باید از چیزهایی که معمولاً مردم از آن‌ها پرهیز می‌کنند پرهیز کرد و در جست‌وجوی چیزهایی بود که مردم معمولاً در جست‌وجوی آن‌ها هستند.

از رساله در اصلاح فاهمه، باروخ اسپینوزا، ترجمه اسماعیل سعادت.
09.03.202517:08
دانیال در زمینه مطالعاتی خودش، جدی، دقیق و قابل‌توجه هست‌. برام آدم الهام‌بخشیه و یاد می‌گیرم ازش. پیش‌نهاد می‌کنم مطالب کانالش رو که با تلاش و دقت زیاد می‌نویسه، دنبال کنید‌.
09.04.202518:17
دوستان این عکس‌‌ها مربوط به باغ موزه هنر ایرانی واقع در محله الهیه تهران هست. روبه‌روی خانه دکتر حسابی.
19.03.202514:56
گویا آقایون کم‌کم دارن متوجه می‌شن که مصوبه شورای انقلاب فرهنگی چه عواقبی داشته!
از ما که گذشت و سرنوشت‌مون به‌طرز بدی توسط این مصوبه به بازی گرفته شد. امیدوارم مسئولان با سرعت بیش‌تری متوجه سایر ایرادهای این مصوبه بشن تا افراد کم‌تری از این مصوبه آسیب ببینن!
14.03.202516:47
در باب چیزهایی که مطلوب اغلب مردم است: (از رساله در اصلاح فاهمه، باروخ اسپینوزا، ترجمه اسماعیل سعادت)

پس از آن‌که به تجربه دریافتم که آنچه معمولاً در زندگی اجتماعی روی می‌دهد همه باطل و بیهوده است و دیدم که هیچ‌یک از چیزهایی که موضوع یا مایه‌ خوف من است فی‌النفسه نه خیری دربردارد و نه شری مگر تا آنجا که نفس از آن‌ها متاثر شود سرانجام بر آن شدم که به جست‌و‌جو برآیم تا بدانم آیا چیزی نیست که خیر حقیقی باشد و بتواند خود از خود خبر دهد و چنان باشد که نفس جز آن از هیچ چیز دیگر متاثر نشود، به سخن دیگر آیا چیزی نیست که کسب و کشف آن به من سعادت دائم و عالی و بی‌پایان‌ ببخشد. گفتم سرانجام بر آن شدم زیرا در بادی امر به نظر غیرعاقلانه می‌آمد که بخواهم از  چیز متیقنی به امید رسیدن به چیزی که هنوز متیقن نیست چشم بپوشم. می‌دیدم که شهرت و ثروت مزایایی دارد که اگر بخواهم در جست‌وجوی چیز دیگری متفاوت با آن باشم ناگزیر باید از سعی در وصول به آن دست بردارم. و اما می‌دیدم که اگر اتفاقاً سعادت حقیقی در شهرت و ثروت باشد در آن صورت ناگزیر از آن محروم خواهم شد و به عکس اگر در آن‌ها نباشد و من هم خود را مصروف آن‌ها کنم باز هم از این سعادت محروم خواهم شد. پس با خود اندیشیدم که آیا ممکن نیست که بدون تغییر رفتار و تغییر معمول شیوه‌ی زندگی خود بتوانم به این طرح نو تحقق ببخشم یا لااقل به یقینی بودن آن دست یابم. برای نیل به این هدف نیز بسیار کوشیدم ولی به نتیجه‌ای نرسیدم زیرا چیزهایی که مردم در زندگی معمول خود (چنان‌چه از اعمال‌شان بر می‌آید) آن‌ها را عالی‌ترین خیر می‌دانند در سه مقوله‌ی ثروت و شهرت و شهوت خلاصه می‌شود. نفس چنان مجذوب این سه چیز است که به ندرت می تواند درباره‌ی خیر دیگری بیندیشد.
09.03.202516:39
موافقم.
Shown 1 - 16 of 16
Log in to unlock more functionality.