Мир сегодня с "Юрий Подоляка"

Труха⚡️Україна

View

Николаевский Ванёк

View

Мир сегодня с "Юрий Подоляка"

View

Труха⚡️Україна

View

Николаевский Ванёк

View

-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

اگه فردا بی‌من شروع شد؛
همون آدم قبلی بمون.
مهسا، بیست‌وچاهار، دانشجوی سال پنجم دواسازی.
-محتوای این چنل؛ بیشتر غیرکنکوریه تا کنکوری-
معرفی‌ من،‌ نتایج پارسال و شرایط مشاوره:
@Shiine_together

TGlist rating

TypePublic

Verification

Not verified

Trust

Not trusted

Location

LanguageOther

Channel creation dateOct 12, 2020

Added to TGlist

Apr 06, 2025

I own this channel

History of changes

Statistic of Telegram Channel -اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

More details

Subscribers

2 997

24 hours00%Week

281%Month

411.4%

Citation index

0

Mentions0Shares on channels0Mentions on channels0

Average views per post

583

12 hours3930%24 hours5830%48 hours5830%

Engagement rate (ER)

1.72%

Reposts10Comments0Reactions0

Engagement rate by reach (ERR)

0%

24 hours0%Week

2.5%Month0%

Average views per ad post

0

1 hour00%1 – 4 hours00%4 - 24 hours00%

More details

Connect our bot to the channel to find out the gender distribution of this channel's audience.

Total posts in 24 hours

3

Dynamic

Latest posts in group "-اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-"

All posts

21.04.202508:16

دیروز استاد راهنمام موضوعمو عوض کرد و‌ یه موضوع جدید داد بهم که نسبت به قبلی سخت‌تره و احتمالا چون طول می‌کشه مجبور میشم دیرتر دفاع کنم.از اتاقش که اومدم بیرون، -مثل بچگی که بهمون یه تحقیق سخت یا روزنامه دیواری یا کاردستی اذیت‌کن می‌دادن و تا از مدرسه می‌رسیدم‌ خونه، کوله‌مو‌ پرت می‌کردم‌و داد‌ میزدم: مااماان. فلان کارو باید‌ بکنم. چیکار کنیم؟- زنگ زدم بهش و گفتم چیکار کنم؟ تا باز بگه‌ می‌تونی‌ و از پسش بربیای. تا بتونم و از پسش بربیام.

Reposted from:

ufo

21.04.202507:50

هیچوقت آینده اینقدر گُنگ نبوده واسم اونقدر که الان هست. شاید این بار درست‌تره چون هرچی که قبلا واضح بود نشد.

21.04.202507:46

جدیدن فقط یک ثانیه زمان می‌بره تا از همه‌چیز خالی بشم. انقدر خالی که بین نجات دادنت از مرگ و دراز کشیدن روی تخت، ممکنه دراز کشیدن روی تخت رو انتخاب کنم.

15.04.202517:23

13.04.202516:11

اگه شما منو انگشت کوچیکه‌ی پا در نظر بگیری؛
خوردم به پایه‌ی مبل.

13.04.202509:24

اینکه اون قایق سوراخ به مقصد برسه یا نه مهم نیست، فقط مهم اینه‌ که تو توش نباشی.

13.04.202507:56

دردها با همدیگه مسابقه نمیدن بچه. هیچ دردی تو رو‌ نگاه نمیکنه و نمیگه: چون توی زندگیت فلان مشکل رو‌ داری یا فلان بحران رو‌ هندل کردی، الان حق غمگین‌ بودن برای این اتفاق رو نداری.
یه بغض می‌تونه برای اون فقدان دردناک باشه، برای مریضی مامان باشه، برای اون نشدنِ بزرگ باشه. یه بغض هم می‌تونه برای این باشه که چرا دوستات فلان کار رو کردن اما به تو نگفتن. چرا لباست بدموقع کثیف شد یا چرا اون آدم با اون لحن باهات حرف زد.
درد نیاز به اثبات نداره. قرار نیست به بقیه یا خودت اثباتش کنی تا به خودت حق درد کشیدن بدی.
اون دل‌تنگی، اون شکست، اون نشدن، خودش مستقل از هر چیز دیگه‌ای، حق داره که باشه.

12.04.202517:18

12.04.202517:13

+تو‌ خیلی سخت‌تر از ایناشو‌ از سر گذروندی. این یه نقطه‌ست در برابر دریایی که سعی کرده غرقت کنه و‌ نتونسته.

12.04.202516:23

انگار یک وزنه‌ی صد‌‌تُنی را از روی قلبم برداشته‌اند‌‌ ناتانائیل. آرام گرفته‌ام. بالاخره آرام گرفته‌ام. زمین زیر پایم خالی شده اما آرام‌ گرفته‌ام. طوفانی که آمده، تمام زخم‌های قدیمی را از جا کنده و کوبیده توی صورتم، اما آرام گرفته‌ام. بالاخره فهمیده‌ام. بالاخره چشم‌هایم را باز کرده‌ام. گوش‌هایم را تیز کرده‌ام‌ و تک به تک‌ جمله‌ها را بیرون نیامده بلعیده‌ام ناتانائیل.‌
او‌ گفته‌ است این تو نبودی. این تو‌ نیستی. این خلأهای مهساست که تمام این‌ سال‌ها به جای تو تصمیم‌ گرفته. به جای تو بخشیده، به جای تو رنجیده، به جای تو آرام‌ گرفته و به جای تو طرد‌ شده.گفته من نبوده‌ام. ترس‌هایم بوده‌اند.
حالا آرام‌ گرفته‌ام ناتانائیل. نشسته‌ام. خلأها هم کنارم نشسته‌اند. ترس‌ها هم همین‌طور. دوستشان ندارم، حتی اگر تمام این سال‌ها، من را کنار زده و به‌جایم تصمیم‌ گرفته باشند. حتی اگر تمام این سال‌ها، من را خوابانده و به جایم‌ «مهسا» را زندگی کرده باشند.
بالاخره بیدار شده‌ام‌ ناتانائیل. قرار است خلأها پر شوند. قرار است ترس‌ها تمام شوند. می‌خواهم‌ خودم‌ «مهسا» را زندگی کنم.

12.04.202515:55

۲۳ فروردین ۴۰۴؛
تو به طرز دردناکی، زیبا و واقعی‌ای عزیزم.

12.04.202507:57

یه‌ماه پیش خواب دیده بودم استاد راهنمام‌ صدام می‌کنه گردو:))) از بعد از اون خواب هر روزی که باید برم ببینمش یا بابت مسئله‌ای بهش پیام بدم دوستام این‌جورین که گردو خانوم بیدار شو. دکتر فلانی منتظرته:)))

11.04.202518:54

سهم قرِ امشب

11.04.202515:44

چه می‌دونم بابا. منم بار اوله دارم زندگی می‌کنم.

11.04.202515:36

زمین می‌خوری، بلند‌ میشوی، استخوان‌های شکسته‌ات را جا می‌اندازی، با آستینت اشک‌هایت را پاک می‌کنی و ادامه می‌دهی. ما از آدم‌ بودن، هر روز همین روتین را داشته‌ایم.

All posts

Nothing found 😢

More details

Records

17.04.202513:00

3KSubscribers

01.04.202523:59

0Citation index

06.04.202509:06

769Average views per post

22.04.202510:14

0Average views per ad post

07.04.202523:59

2.79%ER

06.04.202509:06

26.01%ERR

Growth

More details

Subscribers

Citation index

Avg views per post

Avg views per ad post

ERR

More details

Popular posts -اگه‌فردا‌بی‌من‌شروع‌شد-

All posts

06.04.202523:18

-ستاره می‌گریست.
+ستاره‌ی کدام کهکشان؟
-ستاره‌ای که کهکشان نداشت.

10.04.202516:54

بعد از یه هفته‌ی خیلی‌سخت و هزاران قطره اشکی که ریختم، با این آهنگ نیم‌ساعت بی‌وقفه رقصیدیم، مسخره‌بازی در آوردیم و حس می‌کنم دوباره به زندگی برگشتم.

05.04.202513:37

نوشته:
من از مادرم دور شدم؛ تا دخترم مجبور نشه به‌خاطر موفقیتش از من دور بشه.

Reposted from:

بیگانه

06.04.202508:03

چطور برات بگم؟ آدم حس‌ می‌کنه. آدم واقعی بودن یا نبودن رو می‌فهمه. آدم پشیمونی پشت عذرخواهی رو میفهمه. اینکه چرا فلان کفش از فلان کفش بهتره رو میفهمه. اینکه فلانی یه ریگی به کفشش هست رو میفهمه. اینکه طرف دورویی می‌کنه رو می‌فهمه. حال بد عزیزش رون زنگ زدن می‌فهمه. اینکه دوستت دارم فقط از روی عادت بوده یا از درون جوشیده رو می‌فهمه. می‌خوام بگم آدم خیلی چیزهارو می‌فهمه بدون اینکه بدونه چطور فهمیده. من که پذیرفتم خیلی چیزها توضیح نمیخواد. آدم می‌فهمتش و همین کافیه.

13.04.202507:56

05.04.202512:21

12.04.202517:18

04.04.202516:41

اگه‌ می‌شد میزدم دکمه رو برگرده از اول.

Reposted from:

• ماتیلدای خسته

05.04.202508:08

دست کشیدن از چیزهای مورد علاقه‌ات وقتی سخت‌تر می‌شه که مجبوری این واقعیت رو بپذیری که یه روزی متعلق به کسی می‌شن که حتی نصف تو دوستشون نداره.

01.04.202520:29

انگار یه تیکه ابرم‌ وسط آسمون که از غصه کبود شدم.

04.04.202516:26

نمی‌دونم. احتمالا بالاخره یه‌کاریش می‌کنم. مثل تموم وقتایی که یه کاریش کردم. سپرم رو پایین انداختم، آروم یه گوشه نشستم و اجازه دادم همه‌ی اون چیزی که مدت‌ها از احساس کردنش فرار می‌کردم بهم‌ حمله کنه. یادمه قبلا یه‌جایی خونده بودم که دنیا وقتی ساده درسی که باید رو یاد نمی‌گیری، با تیزترین چاقو که مستقیم تو قلبت فرو می‌کنه، بهت یادش میده. درسم رو گرفتم عزیزم. یا حداقل دیگه در برابر یاد گرفتنش مقاومتی هم ندارم.

10.04.202518:40

کنسرت ماشینی و بلندبلند آهنگ خوندن تو ماشین با دوستام‌ مورد علاقه‌ترینمه واقعا.

05.04.202508:27

تقریبا یاد‌ گرفتم باهرچیز این دنیا کنار بیام، به جز این مسئله که آدم هیچ‌وقت واقعا نمی‌فهمه ‌«کِی آخرین باره». هر بار از اول شگفت‌زده‌ و‌ دل‌شکسته میشم که آدم جدی جدی نمی‌فهمه کی آخرین باره. همه‌چیز خوبه و بعد یهو بوم. دیگه هیچ‌چیز خوب نیست. همه‌چیز سرجاشه‌ و بعد یهو بوم. دیگه هیچ‌چیز سرجاش نیست. نمی‌فهمی، اینکه آخرین‌باره که با لبخند از این در خارج میشی. اینکه آخرین‌باره که داری کنار این آدم‌ها بلند بلند می‌خندی. اینکه آخرین‌باره‌ که با دوستت میری همون پاتوق همیشگی و همون قهوه‌ی همیشگی رو‌ میخورید. اینکه آخرین باره که با هم به آسمون خیره میشید. اینکه آخرین‌باره که با هم، توی اون خیابون راه می‌رید. اینکه آخرین‌باره که داری اون پیام رو‌ می‌گیری. اینکه آخرین‌باره‌ که آرومی و حس می‌کنی نه‌ کمی و نه زیاد.

13.04.202516:11

اگه شما منو انگشت کوچیکه‌ی پا در نظر بگیری؛
خوردم به پایه‌ی مبل.

04.04.202508:24

In good time, you'll come to know
When you release, when you let go
You can find yourself where you belong.