
من چراغها را روشن میکنم.
اشکالی نداره اگه زندگیت تاریک شده عزیزِ دلم، تو فقط صدام کن؛ من چراغها رو روشن میکنم.
روشنا صدایم کن✨
کپی نه؛ فوروارد کن.
روشنا صدایم کن✨
کپی نه؛ فوروارد کن.
Рэйтынг TGlist
0
0
ТыпПублічны
Вертыфікацыя
Не вертыфікаваныНадзейнасць
Не надзейныРазмяшчэнне
МоваІншая
Дата стварэння каналаТрав 18, 2023
Дадана ў TGlist
Лют 14, 2025Апошнія публікацыі ў групе "من چراغها را روشن میکنم."
Пераслаў з:
مَرد سانفرانسیسکویی

19.04.202520:11
هیچی برام وحشتناکتر از بولدشدن یکهویی یک آدم نیست. میگید طرف خیلی خفنه و خیلی بارشه اما تجربه بهم ثابتکرده اونهایی که واقعا استحقاقشو دارن اتفاقا خیلی دیرتر و کندتر از آدمهای معمولی به جایگاه واقعیشون میرسن.
19.04.202517:47
همه چیز را رها کن بیا. نگران خستگیات هم هستم. اینجا حداقل استراحت میکنی. وقتی همدیگر را دوست داریم، مهم است توان داشته باشیم که با تنهای آسوده و خوش عشق بورزیم.
-از نامههای آلبرکامو به ماریا کاسارس.
19.04.202511:04
نوشته:« نمیدونم به پوست و موم برسم یا بدنم یا استایلم یا زبانم یا آرامش روانم یا درس و دانشگاهم یا کتابایی که نخوندم یا روابطم یا نوشیدن هشت لیوان آب در روز. تازه پولم ندارم.»
18.04.202520:01
«وقتی کسی شما رو دوست داره، اسمتون رو بهشکل متفاوتی صدا میزنه؛ طوری که میدونین جای اسمتون در دهان اون شخص امنه.»
-محکم در آغوشم بگیر؛ سو جانسون.
11.04.202508:41
من لاو لنگوئجم حرف زدنه. یعنی به طور کلی ساکت و کم حرفم و فقط با کسایی که واقعا دوسشون دارم میتونم حرف بزنم.
+Sajadi
+Sajadi
11.04.202507:42
نمیدونم این متن مالِ کیه، ولی خیلی دوستش دارم:
فهمیدهام که معمولی بودن شجاعت میخواهد. آدم اگر یاد بگیرد معمولی باشد، نه نقاشی را میگذارد کنار، نه دماغش اگر معمولی است را عمل میکند، نه غصه میخورد که ماشینش معمولی است، نه حق غذا خوردن در یکسری از رستوران های معمولی را از خودش میگیرد، نه حق لبخند زدن به یکسری آدمها را، نه حق پوشیدن یکسری لباسها را. حقیقت این است که "ترین" ها همیشه در هراس زندگی میکنند. هراس هبوط (سقوط) در لایه آدمهای "معمولی". و این هراس میتواند حتی لذت زندگی، نوشتن، درس خواندن، نقاشی کشیدن، ساز زدن، خوردن، نوشیدن و پوشیدن را از دماغشان دربیاورد. تصمیم گرفتهام خودِ معمولی م را پرورش دهم. نمی خواهم دیگر آدمها مرا فقط با "ترین" هایم به رسمیت بشناسند. از حالا خودِ معمولیام را به معرض نمایش می گذارم و به خود معمولیام عشق میورزم و به آدم ها هم اجازه میدهم به منِ معمولی عشق بورزند...
من معمولی هستم.
11.04.202507:38
مدتهاست دیگه دلم نمیخواد مشهور یا معروف باشم. دلم نمیخواد بهترین باشم. دلم نمیخواد نوکِ قلهٔ یه چیزی باشم. آدما نمیتونن رو قله بمونن؛ یه روز باید بیان پایین. اصلا دلم نمیخواد واسهٔ تماشایِ خورشید از کوه بالا برم. دلم یه جاده میخواد. یه جاده که توش قدم بردارم و آدمِ ″معمولی″ای باشم که قدم بر میداره. بعدِ یه مدت هم، با گذشتن از پیچ و خمایِ مسیر، آدمِ معمولیِ بهتری باشم. همین.
11.04.202507:29
«اشتباهمون این بود که عشقِ معمولیِ خودمون رو نمیدیدیم و دنبالِ آدمهایِ دیگه بودیم که برایِ ما، نمادِ عشق باشن.»
09.04.202521:36
دنبال کلمه میگردم. کلمهای که تسکینم بده. درد میکنم. کجام؟ همهجام. «درد میکنم». مدت طولانیای جنگیدم. پشتِ صحنهای که تو تیکههای قشنگش رو دیدی. تبر زدم. به کی؟ به خودم. چرا؟ تا اون آجرایی که یه روز یکی تویِ ساختمونِ وجودم کج گذاشته بود رو در بیارم، از اول بذارم سر جاش؛ درست و حسابی. سرو صدا اذیتت میکنه؟ حق داری. تو، تویِ من زندگی میکنی. ولی میدونی؟ بیشتر از همه خودم اذیت میشم. تقصیر خودم نبودن اون آجرایِ کج و کوله. اون دیواره که نمکشیده هم تقصیر خودم نبوده. تقصیر مامان یا بابا؟ خب، اونا هم دفعه اولشون بود خونه میساختن؛ زیاد بلد نبودن، تقصیر اونا هم نیست. آخ، بازم سر و صدا اذیتت میکنه؟ توروخدا ببخش منو. وقتی یه آجر از تو دیوار در میارم، دردم میگیره، گریه میکنم، فریاد میزنم. خیلی سعی دارم بیسر و صدا این کارو بکنما ولی نمیشه. ببخشید. میترسم عزیزم. تو تویِ من زندگی میکنی، نمیخوام یه روز آوار بشم سرت. میخوام درستش کنم. میخوام یه خونه بسازم از خودم که هم خودم احساس امنیت کنم، هم تو؛ شاید عشق همین باشه. یکم دووم بیار. یکم تحمل کن. بالاخره زخمِ دیوارا رو هم میبندم. چشمام؟ آره اونا هم زیاد چکه میکنن، شرمندتم. ولی، اگه یه روز ازم خسته شدی، به اون تیکههایی نگاه کن که درستشون کردم که پناهِ تو بشن؛ مثلا اون اتاق کوچولوعه تهِ راهرو که یه پنجرهٔ نورگیر و دلباز داره. یا اگه دلت گرفت، بگو گل بیارم بذارم گوشههای خونه. میدونم هنوز یکم تاریکم. اما صبر کن. برام صبر کن. من چراغها رو روشن میکنم.
07.04.202507:14
در ستایشِ دوستِ خوب:


06.04.202518:45
شب، شبِ این آهنگه. نمیدونم چرا.
06.04.202507:57
یادمه بچه که بودم، به رفتار آدم بزرگا دقت میکردم. با خودم میگفتم چطور انرژی و حوصله دارن که هم بیرونِ خونه کار کنن، هم کارای خونه رو انجام بدن، صبح زود بیدار بشن و واسهٔ خونه نون داغ بخرن. با خودم فکر میکردم چی هُلشون میده که ول نکنن زندگی رو، از زیر بار روزمرگی فرار نکنن؟ جواب این سوالمو نگرفتم ولی بزرگ شدم. بزرگ شدم و میبینم جریانِ زندگی صبر نمیکنه تا تو سر حوصله بیای، حالت خوب بشه یا خستگی در کنی. مسئولیتایی که قبول کردی، کارای هر روز و هر شبت، نیازای خودت و خونوادت، یه گوشه نمیشینن تا وقتی تو حالت خوب میشه. همهچی جریان داره. زندگی، ساکن نبودنه.
05.04.202519:08
تصمیم گرفتم روزانهنویسی توی دفتر رو دوباره شروع کنم. ثبت کردن تمامِ چیزایی که تجربه میکنی، حس میکنی، زندگی میکنی، چیز بینظیریه.
04.04.202519:44
ترجیح میدم قدم بردارم تا اینکه ایستاده به درست یا غلط بودنش فکر کنم و همیشه ساکن باشم.
Рэкорды
19.04.202523:59
3.1KПадпісчыкаў14.02.202523:59
200Індэкс цытавання18.04.202520:04
3.6KАхоп 1 паста18.03.202512:12
269Ахоп рэкламнага паста04.03.202523:59
5.82%ER18.04.202520:04
116.17%ERRРазвіццё
Падпісчыкаў
Індэкс цытавання
Ахоп 1 паста
Ахоп рэкламнага паста
ER
ERR
Увайдзіце, каб разблакаваць больш функцый.