Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
محبوب من! منصوره رضایی avatar
محبوب من! منصوره رضایی
محبوب من! منصوره رضایی avatar
محبوب من! منصوره رضایی
25.04.202507:42
سخنرانی استندآپ‌کمدی‌طور آرش صادقیان حقیقی درباره‌ی چالش‌های کارآفرینی و استارتاپ در ایران. ترب و کرفس و غیرذلک :)))))))))

پ.ن: ویدیو را از لینکدین مصطفی نقی‌پورفر برداشتم. البته دوستم برداشت. یادتونه که اکانت لینکدینم مسدود شد؟ :)

@mahboubeman
Пераслаў з:
آقامون سعدی avatar
آقامون سعدی
21.04.202504:03
اول اردیبهشت‌ماه جلالی، روز بزرگداشت آقامون سعدی، مبارکِ ما و خودشون و اون رفیق شفیق گرمابه و گلستانشون که اول اردیبهشت رفت دیدن دوستش و وقتی دید آقامون افسردگی بهاری گرفته و قصد داره شعر و شاعری و نثر و نویسندگی رو ببوسه بذاره کنار، دستش رو گرفت و به‌زور بردش باغ و بوستان و صفاسیتی و... بقیه‌ش رو از زبان آقامون سعدی بشنوید:

بامدادان که خاطر باز آمدن بر رای نشستن غالب آمد، دیدمش دامنی گل و ریحان و سنبل و ضَیْمران فراهم آورده و رغبت شهر کرده. گفتم: گل بستان را چنان که دانی بقایی و عهد گلستان را وفایی نباشد و حکما گفته‌اند: هر چه نپاید دلبستگی را نشاید. گفتا: طریق چیست؟ گفتم: برای نُزهت ناظران و فُسحت حاضران، کتاب گلستان توانم تصنیف کردن که باد خزان را بر ورق او دست تطاول نباشد و گردش زمان عَیش ربیعش را به طَیش خریف مبدل نکند.
به چه کار آیدت ز گل طبقی؟
از گلستان من ببر ورقی
گل همین پنج روز و شَش باشد
وین گلستان همیشه خوش باشد
حالی که من این بگفتم، دامن گل بریخت و در دامنم آویخت که اَلْکریمُ إِذا وَعَدَ وَفا. فصلی در همان روز اتفاق بَیاض افتاد، در حسن معاشرت و آداب محاورت در لباسی که متکلمان را به کار آید و مترسّلان را بلاغت بیفزاید. فی الجمله هنوز از گل بستان بقیّتی موجود بود که کتاب گلستان تمام شد.


@aaghaamoonsadii
18.04.202515:46
بعد از پیاده‌روی طولانی امروز رفتم بوستان بزرگ سر خیابان که قدری استراحت کنم و بهار را نفس بکشم. روی نیمکت کناری، پیرمرد ساده‌ای نشسته‌‌بود و درخت‌ها را نگاه می‌کرد. ذهن قصه‌باف من شروع کرد به داستان‌سازی از زندگی پیرمرد تنها. که لابد همسرش مُرده یا مریض است که تنهایی آمده پارک. که لابد خودش بازنشسته است و از زور بیکاری به پارک پناه آورده. که لابد غروب جمعه برایش خیلی دلگیر است. که لابد روزهایش تکراری و ملال‌انگیزند و این چیزهای عمدتاً غم‌انگیز.

هنوز داشتم می‌بافتم که دوست پیرمرد سررسید. چند سالی از خودش کوچکتر بود اما شبیه خودش، سر و ساده. به هم که رسیدند شروع کردند به انگلیسی حرف‌زدن. باورم نمی‌شد مثل بلبل انگلیسی حرف می‌زدند! من که نمی‌خواستم فضولی کنم فقط می‌خواستم زبانم را تقویت کنم. اول درباره‌ی دوست سومشان حرف زدند که امروز با خانواده‌اش رفته‌بود دهاتشان. بعد درباره‌ی جدیدترین کتابی که خوانده‌بودند حرف زدند و چند کتاب به هم معرفی کردند. پیرمرد بزرگتر گفت کارت کتابخانه‌اش پر است وگرنه کتاب سیاست و حکومت در خاورمیانه را می‌گرفت و می‌خواند. پیرمرد کوچکتر گفت کارت کتابخانه‌ی او دوتا جای خالی دارد و برایش امانت می‌گیرد. پیرمرد بزرگتر گفت اگر اپلیکیشن‌های کتابخوانی داشته‌باشندش از آنجا دانلود می‌کند.

خیلی دلم می‌خواست بپرم وسط حرفشان و رمان وزن کلمات را بهشان معرفی کنم که درباره‌ی پیرمرد زبان‌دانی مثل خودشان است اما اولاً زبانم درحد آن‌ها نبود و ثانیاً ترسیدم به فال‌گوش ایستادن متهم شوم. :)

@mahboubeman
16.04.202516:31
صحنه‌ی خرس پایتخت را که دیدم به‌نظرم بی‌مزه آمد و برچسب ۱۴+ بی‌مزه‌تر. با خودم گفتم: «مثلاً این کجایش ترسناک است که رده‌بندی سنّی برایش گذاشته‌اید؟ اصلاً یک برنامه‌ی طنز خانواده‌محور چرا باید صحنه‌ی مثبت‌دار داشته‌باشد؟»

امروز دخترعمه‌ام را دیدم و بعد از سلام و احوالپرسی گفت: «دو روز است درگیر دکتر و بیمارستان هستیم.» پسر هشت ساله‌اش هنگام تماشای حمله‌ی خرس پایتخت، پنیک شده و تشنج کرده و نصف شبی بردندش اورژانس و بستری‌اش کرده‌اند و امروز که نوار مغزش سالم ولی پر از استرس بوده مرخص شده.

@mahboubeman
از هوش مصنوعی خواستم برای دوره‌ی پیشرفته‌ی طنزنویسیم پوستر طراحی کنه. متن دقیق رو هم بهش دادم و اینو بهم تحویل داد.

یا نمی‌فهمه طنز چیه یا توی این تصویر، یه چیز خنده‌دار می‌بینه که ما نمی‌بینیم. مثل فردی که امروز گفت: «رادیو قم خیلی خنده‌داره.» و وقتی دلیلش رو پرسیدم بازم خندید و من توی دلم گفتم: «به‌قول قمی‌ها روو آب بخندی.»

@mahboubeman
11.04.202511:25
حالا که حرف تغذیه شد بگم دیروز که از باشگاه برگشتم برقامون رفته‌بود و زیرزمینمون ظلمات بود. توی همون تاریکی مطلق و بااستفاده از چهار حس دیگه‌ی غیراز بیناییم، برای میان‌وعده‌ی بعد از تمرین یه شیرموز ساختم که ۳۷ گرم پروتئین داشت🫠 و حداقل سه چهار ساعت سیرتون می‌کنه. 😋
یه لیوان شیر کم‌چرب، نصف موز، نصف قاشق غذاخوری کره بادوم‌زمینی، یه قاشق مرباخوری عسل، یه اسکوپ پروتئین وی، یه ذره پودر نارگیل 🤤

خیلی خوشمزه بود. اگه موز یخ‌زده باشه که فبها🤤

پ.ن: حواستون به کالری(حدود ۳۰۰) و چربی(حدود ۱۳) و کربوهیدراتش(حدود ۳۲) باشه دیگه. طبق برنامه‌ی خودتون تنظیمش کنید.

#تغذیه_مغذیه
@mahboubeman
23.04.202513:52
امروز کلاً روز ‌عجیبی بود. ساعت هفت صبح یه خانم جوان به گوشیم زنگ زد جهت امر خیر! من جهت امور اداری بیدار بودم لکن از لحنم معلوم بود که آخه ساعت هفت صبح موقع خواستگاریه؟ خانمه عذرخواهی کرد و گفت: «برای برادرم تماس می‌گیرم. آخه ایشون سرهنگ هستن و خیلی سحرخیزن.» من این‌جوری بودم که خب از سرهنگی برادر، تو را چه حاصل؟ که خودش ادامه داد: «پدرم هم سرهنگ بازنشسته هستن. شوهرم هم سرهنگن و چندسال دیگه بازنشسته می‌شن. به‌خاطر همین، همه‌مون سحرخیزیم.»

یه لحظه خوف برم داشت و حس خودمجرم‌پنداری بهم دست داد.

@mahboubeman
کاش از شعر فارسی مایه نذارید یا حداقل کاش معنی شعر رو بفهمید یا حداقل کاش بفهمید.
@mahboubeman
Пераслаў з:
چارسو فرهنگ avatar
چارسو فرهنگ
18.04.202510:20
مسخ در «پایتخت»

🔹 مروری بر میمون‌شدن بهتاش و معرفی چند فیلم و انیمیشن مسخ‌آمیز

🔹یکی از شخصیت‌های محبوب و تأثیرگذار سریال پایتخت» بهتاش فریبا، با بازی بهرام افشاری‌ است که نماد و نماینده‌‌ نسل جوان محسوب می‌شود. با مرور قسمت‌های پیشین پایتخت، شاهد سیر صعودی کمّی و کیفی نقش بهتاش هستیم. اگرچه بهرام افشاری توسط سریال پایتخت نزد عامه جامعه شناخته شد اما در این سال‌ها عمده درخشش وی خارج از قاب تلویزیون و در بستر تئاتر و سینما بوده. بهرام افشاری، علاوه‌بر فیزیک و استایل خاص و متفاوتش، که قابلیت طنزآفرینی زیادی دارد، از مهارت‌های بازیگری زیادی نیز برخوردار بوده و با اتکا به همان فنون و مهارت‌ها شهرت و افتخارات بازیگری مختلفی را کسب کرده ‌است.

🔹مسخ در متون دینی، به‌عنوان مجازات گناهکاران شمرده می‌شود و سزای افرادی است که قدر خلیفه‌الله بودن را نمی‌دانند و لاجرم به پست‌ترین موجودات تبدیل می‌شوند. در علم روانشناسی، خودحیوان‌پنداری به‌عنوان یک بیماری شناخته شده و عمدتاً بر اثر فشار‌های شدید عصبی ایجاد می‌شود که بنابر دیالوگ‌های سریال پایتخت، میمون‌شدگی بهتاش نیز شاید یکی از دلایلش همین باشد. به هر حال، به نظر نمی‌رسد تبدیل‌شدن بهتاش به میمون، بار طنز پایتخت را افزایش داده باشد یا معنای خاصی به مخاطب منتقل کند.

🔹میمون‌شدن بهتاش، بهانه‌ای شد که چند اثر مشهور با درونمایه مسخ را مرور کنیم. مشهورترین مسخ تاریخ به فرانتس کافکا تعلق دارد که گرگور سامسا، شخصیت اصلی رمانش، را به حشره‌ای غول‌پیکر تبدیل می‌کند. برخی از منتقدان معتقدند وضعیت رقت‌انگیز گرگور سامسا حاکی از بیگانگی با هنجار‌ها است. گویا او خود می‌خواهد بین تابعیت محض از اجتماع و مسخ شدن، مسخ شدن را برگزیند. «مسخ» کافکا تحول عظیمی را در ادبیات سوررئال و اگزیستانسیالیسم ایجاد کرد. به‌عقیده عده‌ای از منتقدان ادبی، غلامحسین ساعدی نیز در کتاب عزاداران بیل، تحت‌تأثیر جهان و افکار کافکا قرار داشته که یکی از برجسته‌ترین نمود‌های این تأثیرپذیری در ماجرای گاو مشهدی‌حسن مشخص می‌شود.

🔹احتمالاً دختر مونارنجی‌فرفری انیمیشن شجاع (Brave) را به‌خاطر دارید. پرنسس اسکاتلندی، مریدا، درگیر مشکلاتی با مادرش، ملکه الینور است که اصرار دارد دخترش به سنت‌ها پایبند باشد. طاقت مریدا به‌سر می‌رسد و با جادوگری آشنا می‌شود که قول می‌دهد مادرش را تغییر بدهد اما تغییری که رخ می‌دهد آن تغییری نیست که مریدا در نظر داشت و مادرش تبدیل به یک خرس می‌شود!

🔗متن کامل گزارش منصوره رضایی، نویسنده را در سایت بخوانید.

روبیکا | اینستاگرام | بله | تلگرام | توییتر

@charsoofarhang
14.04.202510:27
موضوع این هفته‌ی برنامه‌ی رادیویی «همنشین» است. در این روزها دارم متون ادبی را زیر و رو می‌کنم و هرچیز مربوط به همنشین و آداب همنشینی را می‌‌یابم و می‌خوانم و نکته‌برداری می‌کنم و حسرت می‌خورم برای روزها و چیزهایی که در اثر مصاحبت با همنشین‌های نادرست، از دست دادم. حقیقتاً آدم شبیه چند همنشین نزدیکش می‌شود و این، هم می‌تواند خوب و شیرین باشد؛ هم بد و تلخ.
چه خوب که رخت بختم را از برخی ورطه‌های دوستی و همنشینی بیرون کشیدم.
متاسفانه یا خوشبختانه ما شبیه دوستان صمیمی‌مان نمی‌شویم؛ ما به نسخه‌ای از آن‌ها تبدیل می‌شویم.

@mahboubeman
12.04.202516:42
دارم سفرنامه‌ی بلوشر رو می‌خونم که اواخر حکومت قاجار و اوایل پهلوی سفیر آلمان در ایران بوده. بگذریم که بعضی از مطالبش جانبدارانه‌ست ولی بامزه‌ست که با دیدن برخی آداب و رسوم اون زمان ایرانی‌ها، برگ‌هاش می‌ریخته. مثلاً این تیکه رو بخونید. :)

معاشرت با ایرانیان این نقطه‌ضعف را داشت که زنان از خانه خارج نمی‌شدند و خانمها منحصراً با یکدیگر نشست‌وبرخاست داشتند و در این مهمانی‌های کاملاً زنانه گاه و بیگاه، همسران دیپلماتها را نیز دعوت می‌کردند.  

بدین طریق بود که همسر من به عروسی به خانه‌ی رئیس‌الوزرای پیشین وثوق‌الدوله رفت که در آن مراسم از مردان فقط داماد و ملای جاری کننده‌ی صیغه‌ی عقد حضور داشتند و بس.
داماد و عروس که پیش از آن یکدیگر را ندیده بودند، مقابل  پرده‌ای که مرد روحانی را از آنان جدا می‌کرد نشسته بودند اما آئینه‌ی کوچکی چنان در آنجا تعبیه شده بود که این دو اقلاً ضمن اجرای مراسم بتوانند برای  اولین‌بار در زندگی، گوشه‌چشمی به یکدیگر بیندازند. 


#کتاب
@mahboubeman
11.04.202509:38
یکی از دوستام، که جدیداً فهمیدیم فامیل هم هستیم، بچه‌دار شده و بچه‌ش به لبنیات حساسیت داره. توی کانالش محصولات وگن رو که دوست داشته معرفی کرده و گفته انتخاب‌هاش برای میان‌وعده محدوده. من چندتا پیشنهاد بهش دادم و بعد که به سایر گزینه‌ها فکر کردم دیدم در این زمینه ید طولایی دارم و خیالم راحت شد که اگه ازدواج کردم و اگه بچه‌دار شدم و اگه بچه‌م به لبنیات حساسیت داشت و اگه گرسنه‌م شد مشکلی بابت تغذیه ندارم. :)))

ازقضا دارم معرفی کتاب داستان‌های بیدپای(نسخه‌ی ساده‌تر کلیله‌ودمنه) رو برای یه انتشارات می‌نویسم و رسیدم به حکایت‌ اون مردی که یه عالمه روغن و عسل ذخیره کرده‌بود و با خودش فکر کرد: اگه اینا رو بفروشم باهاش فلان‌قدر گوسفند می‌خرم. اگه گوسفندا بزرگ بشن و بفروشمشون چندتا گاو می‌خرم. اگه گاوا نر بودن ازشون نسل‌کِشی می‌کنم. اگه گاوا ماده بودن شیرشون رو می‌دوشم و می‌فروشم. اگه پولام زیاد شد یه زن خوشگل می‌گیرم. اگه زن بگیرم بچه‌دار می‌شم. اگه بچه‌م اذیت کنه با همین عصا تنبیهش می‌کنم و عصا می‌خوره به سبوی روغن و عسل و می‌ریزه و همه‌ی نقشه‌های مرد، نقش بر آب می‌شه. :)))

@mahboubeman
21.04.202510:10
رفته‌بودم مصاحبه‌ی جذب هیئت‌علمی. یکی از اساتید گفتن: خانوم قدر این موهبتتون رو بدونید؛ این‌قدر با آرامش صحبت می‌کنید که آدم دلش می‌خواد مستمعتون باشه. 🫠🫠🫠

حیف که سِند و سال‌دار بود. 😅😅
@mahboubeman
امروز با تیپ کاملاً رسمی و سنگین رنگین اومدم دانشگاه لکن از جورابم برون تراویدم. :)
@mahboubeman
18.04.202505:31
پریشب بخشی از کشف‌المحجوب هجویری را در رادیو خواندم و توضیح دادم.

دیشب خواب می‌دیدم ادبیات عرفانی داریم و دیرم شده و پله‌های دانشکده ادبیات دانشگاه شهیدبهشتی را چندتا یکی بالا می‌روم و سراسیمه و نفس‌نفس‌زنان به اتاق بزرگ روبروی گروه می‌رسم. در را که باز می‌کنم می‌بینم گوشه‌ای از اتاق به ضریح تبدیل شده؛ ضریح امیرالمؤمنین(ع) بود به‌گمانم.

دکتر دماوندی هنوز درس را شروع نکرده بود و داشت صندلی‌اش را از زمین برمی‌داشت تا دقیقاً روبروی ما بنشیند‌، با همان شکل و شمایل همیشگی؛ کت‌وشلوار روشن، عینک، تسبیح توی دستش و لبخند روی لبش. دستپاچگی من را که دید با لحن مزاح‌ناک منحصربه‌فردش گفت: «ورپریده کجا بودی؟» اشک امانم نداد. گریه می‌کردم و قربان‌صدقه‌اش می‌رفتم و می‌گفتم: «دلم خیلی براتون تنگ شده‌بود. خیلی خیلی. کاش می‌شد محکم بغلتون کنم. کاش می‌شد ببوسمتون.»

باز هم لبخند می‌زند. فقط لبخند. صندلی را به‌راحتی جابه‌جا می‌کند. با تحیر و‌ خوشحالی می‌پرسم: «کمرتون خوب شد؟ غده‌ی توی نخاعتون خوش‌خیم بود؟» می‌نشیند روی صندلی. می‌خندد و می‌گوید: «خووووبِ خووووب. اگه بدونی اینجا چقدر خوبه.» می‌گویم: «ولی من هنوز می‌ترسم بیام پیش شما.» به ضریح گوشه‌ی کلاس اشاره می‌کند و می‌گوید: «جات خالی، دور هم انقدر کِیف می‌کنیم. فعلاً برو زیارتت رو بکن و بیا بنشین کشف‌المحجوب بخونیم.»
به ضریح می‌چسبم و از خواب می‌پرم و دلم برای استاد عزیزم پر می‌کشد.

@mahboubeman
امروز سر کلاس ادبیات کودک داشتم اصول داستان حماسی برای کودکان را توضیح می‌دادم و می‌گفتم: «حواستان باشد بچه‌ها به هیچ‌وجه نباید در جریان خشم و خشونت جنگ قرار بگیرند.» ناگهان یاد کودکان غزه افتادم و دلم لرزید و بعد، ناخودآگاه، شعر عاشورایی کودکانه‌ی قیصر امین‌پور بر زبانم جاری شد و یکی از دانشجوها که مادر است زد زیر گریه.

راستی آیا
کودکان کربلا
تکلیفشان تنها
دائماً تکرار مشق آب، آب
مشق بابا آب بود؟

تصویر: کودکان غزه

@mahboubeman
12.04.202509:35
ان‌شاءالله از امشب به‌عنوان کارشناس ادبی در برنامه‌ی شب‌چراغ رادیو قم حضور دارم. بخش ادبی کوتاه است. فکر کنم در میانه‌ی برنامه، حدود ساعت ده‌ونیم، کمی سخن برانم.
اگر بشنویدم خوشحال می‌شوم. 🍀

@mahboubeman
10.04.202521:09
21.04.202506:03
دلم می‌خواست اول اردیبهشت‌ماه جلالی، شیراز، در جوار آقامون سعدی باشم و روزشان را از نزدیک تبریک بگویم. بلیط هم گرفته‌بودم و هتل هم رزرو کرده‌بودم. حتی برای سه روز و چهار شب ماندن در شیراز هم برنامه‌ ریخته‌بودم. قصد داشتم هر روز، صبح علی‌الطلوع تا آفتاب ظهر در محضر آقامون سعدی و جناب حافظ باشم و مابقی روز را در سایر جاهای دیدنی شیراز سر کنم. لیست دوستان شیرازی و سوغاتی‌هایم را هم نوشته‌بودم. یک مغازه‌ی خوب هم پیدا کرده‌بودم که چای ماسالا و کرک اصل و آبنبات جینجر و از این‌جور چیزها بخرم. نیت‌کرده‌بودم دوربین گوشی جدیدم را در باغ دلگشا یا مسجد نصیرالملک افتتاح کنم. حتی روسری سنتی سرمه‌ای-صورتی‌ام را هم انتخاب کرده‌بودم برای عکاسی در نورهای رنگارنگ نصیرالملک. آدرس چند رستوران سنتی را هم ذخیره کرده‌بودم. خلاصه! همه چیز روی کاغذ، درست و دقیق بود اما...

اما دیگربار به سخن حضرت امیر(ع)‌ رسیدم که عرفتُ الله بفسخِ‌العزائم و حل‌العقود و نقض الهِمَم.
عزم خدای عزیزم این بود که اول اردیبهشت‌ماه جلالی، بلبل گوینده بر منابر قضبان همدان را ببینم و در جوار جناب باباطاهر بنشینم و بخوانم:
گلان فصل بهاران هفته‌ای بی
زمان وصل یاران هفته‌ای بی
غنیمت دان وصال لاله‌رویان
که گل در لاله‌زاران هفته‌ای بی
@mahboubeman
گایز!
دوره‌ی پیشرفته‌ی طنزنویسی ما ان‌شاءالله از هفته‌ی آینده شروع می‌شه. اولویت ثبت‌نام با طنازان دوره‌ی مقدماتی و متوسطه‌مونه لکن سه‌چهارتا ظرفیت برای افرادی که استعداد و مهارت طنزنویسی دارن هم داریم!

فلذا اگر دوست دارید در قالب‌های مختلف طنز بنویسید و کلی هم بخندید و بهتون خوش بگذره به آیدی زیر پیام بدید:

@shooreneveshtan

اطلاعات کامل دوره در تصویر بالا موجود است.
17.04.202510:15
از وقتی بابا بیماری قلبی گرفته سرچ‌های گوگلش خیلی خنده‌دار شده. هرچیزی را دوست دارد با این عنوان می‌نویسد: «فواید فلان چیز برای قلب» مثلاً: فواید نون خامه‌ای برای قلب. فواید کره‌مربا برای قلب. فواید سیگار برای قلب!

گوگل هم دست رد به سینه‌اش نمی‌زند و یک فایده‌ی چرت‌وپرت هم که شده، تحویلش می‌دهد و ایشان هم با خوشحالی تحویل ما می‌دهد.

می‌گویم: «بنویس ضرر فلان چیز برای قلب، ببین چقدر چیز برایت ردیف می‌کند.» اما فایده ندارد و مورد بعدی را سرچ می‌کند: «فواید کله‌پاچه برای قلب!»

@mahboubeman
13.04.202504:12
سر صبحی یادم افتاد یه کارفرما داشتم ملاکش برای استخدام نویسنده این بود که طرف، پیام‌هاشو ادیت نکنه. می‌گفت نویسنده باید از اول، اون‌قدر خوب بنویسه که نیاز به ادیت پیام نداشته‌باشه. یعنی وسواس‌گونه، پست‌ها و پیام‌های طرف رو چک می‌کرد که پایینش edited نخورده‌ باشه!
هرچی هم من می‌گفتم ما وسواس نگارش و ویرایش داریم و مثلاً خودِ من ممکنه پیام شونصدسال پیشم رو به‌خاطر یه ویرگول، ادیت کنم قبول نداشت. بعد، عجیب‌تر این بود که خودش پیام‌های غلط غولوط می‌نوشت ولی هرگز ادیت نمی‌کرد؛ هرگز!

@mahboubeman
11.04.202516:03
با هرچه نشینی و با هرچه باشی خوی او گیری. در کوه نگری در تو پخسیدگی* درآید، در سبزه و گُل نگری تازگی درآید؛ زیرا همنشین، تو را در عالم خویشتن کِشد.

«مقالات شمس»

*پخسیدگی: پژمردگی

@mahboubeman
یاد بگوری ببره افتادم🤣

خاک بر سر من که شعرهای آقامون سعدی رو ول کردم به هوش مصنوعی چسبیدم. :)))
Паказана 1 - 24 з 46
Увайдзіце, каб разблакаваць больш функцый.