دلم میخواست اول اردیبهشتماه جلالی، شیراز، در جوار آقامون سعدی باشم و روزشان را از نزدیک تبریک بگویم. بلیط هم گرفتهبودم و هتل هم رزرو کردهبودم. حتی برای سه روز و چهار شب ماندن در شیراز هم برنامه ریختهبودم. قصد داشتم هر روز، صبح علیالطلوع تا آفتاب ظهر در محضر آقامون سعدی و جناب حافظ باشم و مابقی روز را در سایر جاهای دیدنی شیراز سر کنم. لیست دوستان شیرازی و سوغاتیهایم را هم نوشتهبودم. یک مغازهی خوب هم پیدا کردهبودم که چای ماسالا و کرک اصل و آبنبات جینجر و از اینجور چیزها بخرم. نیتکردهبودم دوربین گوشی جدیدم را در باغ دلگشا یا مسجد نصیرالملک افتتاح کنم. حتی روسری سنتی سرمهای-صورتیام را هم انتخاب کردهبودم برای عکاسی در نورهای رنگارنگ نصیرالملک. آدرس چند رستوران سنتی را هم ذخیره کردهبودم. خلاصه! همه چیز روی کاغذ، درست و دقیق بود اما...
اما دیگربار به سخن حضرت امیر(ع) رسیدم که عرفتُ الله بفسخِالعزائم و حلالعقود و نقض الهِمَم.
عزم خدای عزیزم این بود که اول اردیبهشتماه جلالی، بلبل گوینده بر منابر قضبان همدان را ببینم و در جوار جناب باباطاهر بنشینم و بخوانم:
گلان فصل بهاران هفتهای بی
زمان وصل یاران هفتهای بی
غنیمت دان وصال لالهرویان
که گل در لالهزاران هفتهای بی
@mahboubeman