از پشت پنجره به بیرون خیره بود؛ غرق در
افکاراتی که پاسخی برایشان پیدا نمیکرد؛
به انتظار یار.
اما کدام یک؟ یاری که سال ها را با او گذرانده
و به او عشق ورزیده یا یاری که چندیست او را
یافته اما یک دل که نه صد دل عاشقش شده؟
به انتظار کدام یار ایستاده؟ در حالی که میداند
هیچکدام قصد بازگشت ندارند؟
با کدام امید به صفحه گوشی اش خیره شده؟
به امید آن کس که خود، او را ترک کرده؟
یا آن که هنوز بازنگشته؟
او فقط خسته شده
خسته از افکاراتی که پاسخی برایشان
پیدا نمیکند؛
از هجوم افکاراتی که امانش را بریده است
و از دوستت دارم هایی که شنیده و نشنیده
و بله
پشت پنجره ایستاده؛
تا موهایش در باد برقصند
و بازی گربه را تماشا کند.