Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
شکفتن در آفتاب avatar
شکفتن در آفتاب
شکفتن در آفتاب avatar
شکفتن در آفتاب
02.05.202521:30
خم شدند دست دکتر ذبیح‌الله صفا را بوسیدند!

آخرین خاطره‌ای که من از مرحوم سید جلال آشتیانی دارم مربوط به شاید ۱۲ سال پیش است که کنگره‌ای در مشهد تشکیل شده بود با نام «کتاب و کتابداری در جهان اسلام». آقای دکتر ولایتی از مرحوم دکتر ذبیح‌الله صفا که مدتی بود در ایران نبودند، دعوت کرده بودند تا در این کنگره شرکت کنند. ایشان هم شرکت کردند. از قضا وقتی رفته بودند در همان محلی که سالیان دراز تدریس کرده بودند، یعنی دانشکده ادبیات، کسی فریاد زده بود که این مردکه (دکتر صفا) را چه کسی این جا راه داده. است؟
حالا ایشان با دعوت وزیر خارجه آمده بودند، حتی آقای دکتر ولایتی ماشین فرستاده بودند که ایشان را بیاورند. در یکی از این شب‌ها که ما در هتل الغدیر مشهد بودیم، تلفن کردند که آقای جلال آشتیانی می‌خواهد به دیدن دکتر ذبیح الله صفا بیاید! خلاصه آمدند و دور هم جمع شدیم. در آن جا صحنه‌ای که توجه من را جلب کرد، این بود که وقتی استاد آشتیانی می‌خواستند از دکتر صفا خداحافظی کنند، خم شدند و دست ایشان را بوسیدند! سابقه ندارد و من ندیده‌ام که یک سیدِ معمّم خم شوند و دست کسی را ببوسند، این کار را آقای آشتیانی در حضور همه کردند، خم شدند و دست دکتر صفا را بوسیدند! من در شرح حالی که بعدتر نوشتم گفته‌ام که شاید آن بی‌مِهری‌ که به دکتر صفا شده بود را، آن سید جلیل‌القدر می‌خواستند خود یک تنه جبران کنند. این تعالی روح یک عالِم را می‌رساند!

سیره فرزانگان - عبدالحسن بزرگمهرنیا
نقل از مجله فرهنگی هنری بخارا، شب سید جلال آشتیانی، ۹۵/۱۱/۱۹، نقل خاطره از نوش‌آفرین انصاری
@shekoftandaraftab
01.05.202521:04
کارگه حشر معانی
معرفی کتاب رستاخیز کلمات
عبدالله ولی‌پور - رقیه همتی

کتاب رستاخیز کلمات به قلم محمدرضا شفیعی کدکنی، درس‌گفتارهایی پیرامون فرمالیسم روس است که توسط انتشارات سخن در سال ۱۳۹۱ به زیور طبع آراسته شده است. نویسنده در کتاب مذکور، ابعاد گوناگون فرمالیسم را در چهل مقاله به شکل تطبیقی با ادبیات فارسی، مورد مداقه قرار داده است. نگارندگان این سطور، به معرفی کتاب رستاخیز کلمات مبادرت نموده‌اند. در راستای این هدف، شرح مختصری از محتوای کتاب را بیان داشته‌اند.
@shekoftandaraftab
30.04.202521:21
جعفر خلدی گوید که شاه طریقت جنید بغدادی با جماعتی مشایخ قصد زیارت طور کردند، چون بمناجات گاه موسی رسیدند، جنید را وقت خوش گشت و در وجد آمد، درویشی دست بهم وازد، این بیت بر گفت:

انّ آثارنا تدلّ علینا
فانظروا بعدنا الی الآثار

جماعت از روی موافقت بتواجد در آمدند، هر کسی در شوری افتاده، و از هر گوشه‌ای نعره‌ای همی‌آمد، راهبی آنجا در غاری نشسته، چون ایشان را بر آن صفت دید، زار بگریست و از درد دل و سوز جگر بنالید، آواز بر آورد که یا امّة محمد اجیبونی، جنید پیش آن راهب رفت، راهب گفت ای شیخ این تواجد شما بر عموم باشد یا بر خصوص؟ گفت بر خصوص، گفت چون مرد مقهور گشت بچه نیّت بر پای خیزد، گفت نشانی از حق بدلهای ایشان رسد بر پای خیزند، نبینی که جمعی نشسته باشند مهتری در آید همه بر پای خیزند و بتواضع درآیند، ما را از حق نشانی آید و در آن نشان پیمانی بود، وجد ما از آنست، گفتا چه باشد که ایشان را از آن وا ستاند، گفتا خوف خطر و بیم فراق، راهب گفت صدقت یا جنید، در انجیل صورت این سعادت دیده‌ایم و خوانده‌ایم، راستست و درست، راهب آن ساعت زنّار بگشاد و ایمان قبول کرد، پس درخواست تا همان بیت باز گفتند، بر پای خاست و همچون چرخی همی‌گشت، آخر بانگی بکرد و جان بحضرت فرستاد.

کشف الاسرار و عدة الابرار - ابوالفضل میبدی
@shekoftandaraftab
30.04.202521:08
بررسی و تحلیل نخستین مکاتبات عارفان
(مکتوبات ذوالنون مصری و جنید بغدادی)
باقر صدری‌نیا - الهه رجبی‌فر
ادبیات عرفانی و اسطوره‌شناختی تابستان ۱۴۰۰
@shekoftandaraftab
25.04.202519:04
چه چیزهای ناچیز، چه چیزهای احمقانه‌ای بعضی وقت‌ها یکهو اهمیت پیدا می‌کنند، بی‌هیچ دلیل مشخصی! بهشان می‌خندی، درست مثل همیشه، هنوز ناچیزشان می‌دانی، با این همه یکدفعه می‌بینی افسارت دست آنهاست، و تو قدرت نداری جلوشان را بگیری.

از نمایشنامه سه خواهر - چخوف
ترجمه: سعید حمیدیان و کامران فانی
@shekoftandaraftab
24.04.202523:36
فردوسی و مسئله دختر یا پسر

اگر جای‌جای از زبان برخی اشخاص داستانی همچون افراسیاب، سرو یمنی و اسفندیار می‌شنویم که از زنان و یا دختر زادن به شکوه یاد می‌کنند نباید مقتضیات و مناسبات عصر پدرسالاری را که این‌گونه عقاید بدان تعلق دارد از یاد ببریم. افراسیاب پس از آگاهی از ماجرای دخترش منیژه با بیژن می‌گوید:

کرا در پس پرده دختر بود
اگر تاج دارد بداختر بود
کرا دختر آید به جای پسر
به از گور داماد ناید به در

مهراب هم با آگاهی از مهر رودابه به زال دخترش را تحقیرها و آزارها می‌کند. سرو یمنی نیز پس از آنکه فریدون، جندل را به خواستگاری سه دختر سرو برای پسرانش می‌فرستد برمی‌آشوبد و بر بخت بد خویش نفرین می‌کند. اما همین سرو بعد از این که از برکت هدایای هنگفت فریدون به اصطلاح به آلاف و الوفی می‌رسد و خزانه‌اش پر و مملکتش روبراه می‌شود از عقیده مذکور منصرف و نادم می‌شود. در همین جاست که صریح‌ترین دواری شخص فردوسی را می‌بینیم:

چو فرزند را باشد آئین و فرّ
گرامی به دل بر، چه ماده چه نر

از حق نگذریم در حالی که حتی در عصر ما و در جوامعی همچون آنِ ما عده زیادی پسر زادن را رجحان می‌نهند تکلیف عصر فردوسی یا روزگاران باستانِ داستانی با آن اوضاع اقتصادی و اجتماعی که پسر همه چیز و دختر مایه زحمت و مئونت تلقی می‌شد روشن است. سخن اخیر فردوسی از جهت نظری با معیارهای عقلانی و نیز موازین جوامع پیشرفته امروز مطابقت دارد، اما جای این سؤال هست که اگر فرضاً به جای پسر فردوسی دخترش مرده ‌بود آیا این گونه به درد و سوز از آن یاد می‌کرد؟ آری، مبالغه در انتساب مترقی‌ترین اندیشه‌های امروز به فردوسی دردی را دوا نمی‌کند و مغایر با شناخت راستین او نیز هست.

درآمدی بر اندیشه و هنر فردوسی - سعید حمیدیان
@shekoftandaraftab
02.05.202521:09
«نیما و استاد ذبیح‌الله صفا»
(دنبالهٔ مطلب)

نیما هم‌چنین به «دقت» و «دیرپسندیِ» خویش در عالمِ شعر اشاره‌می‌کند و ادبیاتِ مرسومِ مطبوعاتِ آن روز را «نه نثر و نه نظم» بلکه «شبیه‌سازیِ ناقص» و «غیرِ طبیعی» ارزیابی‌می‌کند. نیما اشاره‌ای نیز به جایگاهِ میرزاده عشقی در شعرِ امروز دارد: «عشقی فقط شاعرِ این دوره بود اگر باقی‌می‌ماند و معایبش را رفع‌می‌کرد».

و در پایان نیما به نمونه‌هایی از شعرِ صفا اشاره‌می‌کند که گویا برای ارزیابی برایش ارسال‌شده‌بود: «از شعرهایی که برای من فرستاده‌ای یک قطعه مطابقِ دلخواه من است: «ننگ‌های بشر» که آنارشیستی است. به‌این‌جهت به من تسلّی‌می‌دهد. آن را برای دوستانت که تو آن‌ها را ندیده‌ای و نمی‌شناسی خواهم‌خواند. جز‌آن‌که بعضی جزئیاتِ اشیاء در این قطعه حالتِ نامطمئن دارد» (مجموعهٔ کاملِ نامه‌های نیما یوشیج، به‌کوششِ سیروسِ طاهباز، نشرِ علم، چ سوم، ۱۳۷۶، صص ۳۳۰_۳۲۵).

این رابطهٔ استاد‌_شاگردی دیری نمی‌پاید. اوضاعِ پریشانِ زندگیِ نیما از سویی و گرایش‌های سنتیِ صفا از دیگر سو و نیز مرتبه‌ها و مناصبِ او (که البته بیش‌ترشان فرهنگی بوده تا سیاسی) موجب شد، صفا نیز هم‌چون فروزانفر و خانلری و ... از انتقادهای تندِ نیما درامان‌نمانَد. نیما ازجمله در «یادداشت‌های روزانه»‌اش، کتابِ «تاریخِ علومِ معقول در تمدّنِ اسلامیِ» صفا را برگرفته از «نوشته‌های عربی» دانسته‌است (به‌کوششِ شراگیمِ یوشیج، مروارید، ۱۳۸۷، ص ۲۳). او هم‌چنین جایی می‌نویسد، جلوی وزارتِ فرهنگ «در یک اتومبیل، من ذبیح‌الله صفا را دیدم»؛ و به‌طنز می‌افزاید: «الحمدالله که نصایحِ من کارگرآمد و این جوان امروز از معلمیِ مدرسهٔ ابتداییِ آمل به این مقام رسید، ولی می‌رود که وزیر بشود» (همان، ص ۲۴۹).

جایی نیز به حقوقِ بالا و مُکنتِ مالیِ کسانی هم‌چون خانلری و نفیسی اشاره ‌که می‌کند، با غبطه و حسرت به بهره‌مندی‌های مادّیِ صفا نیز اشاره‌می‌کند: «من گرسنه‌ام، من بی‌خانمان هستم. در تمامِ این اراضیِ وسیع، یک خانهٔ کوچک هم که اختیارِ آن با من باشد، ندارم. من آیندهٔ سیاه دارم. خانلری و صفا و نفیسی و هزارانِ کسانِ دیگر ماهی هزارها تومان عایدی دارند» (همان، ص ۲۹۲).

احمدرضا بهرام‌پور
@shekoftandaraftab
01.05.202521:01
نقدی بر کتاب رستاخیز کلمات شفیعی کدکنی
(رستاخیز کلمات: اثری در دفاع از فرمالیسم)
نوشته‌ی عیسی امن خانی
پژوهشنامه انتقادی متون و برنامه های علوم انسانی سال هجدهم اردیبهشت ۱۳۹۷ شماره ۲
@shekoftandaraftab
30.04.202521:15
جنید بغدادی به گزارش تذکره‌الاولیاء
تورج عقدایی - هما یمنی
عرفان اسلامی سال ۱۰ بهار ۱۳۹۳ شماره ۳۹
@shekoftandaraftab
30.04.202510:19
«کلبه کتاب»
از بهترین و خوش‌قیمت‌ترین کتاب‌فروشی‌ها
مرجع و عرضه‌ی کتاب‌های ارزشمند و کمیاب در زمینه‌های: ادبیات، عرفان، فلسفه، تاریخ و...

@kolbeye_ketab
@kolbeye_ketab
@kolbeye_ketab
25.04.202519:01
حضور مردمی مهمل در متن تراژدی
درباره‌ی نمایشنامه‌های چخوف
گفت‌وگو با دکتر سعید حمیدیان
@shekoftandaraftab
24.04.202522:04
«سعدی و ترجمه فارسی به فارسی»
نوشته‌ی دکتر سعید حمیدیان
سعدی‌شناسی اردیبهشت ۱۳۸۵ دفتر نهم
@shekoftandaraftab
02.05.202521:08
«نیما و استاد ذبیح‌الله صفا» (بخش نخست)

سال‌های ۱۳۰۱۱_۱۳۰۷ یعنی روزگاری که نیما در بابل و لاهیجان و آستارا به‌سرمی‌برد، اگرچه از منظرِ  آفرینشِ شعری برای نیما سال‌های پرباری نبود اما ازلحاظِ دگردیسی و تکاملِ اندیشه‌های اجتماعی و شعریِ او سال‌های پربرگ‌و‌باری است. نیما در این سال‌ها هم نامه‌های گوناگون و گاه بسیار مهمی از خود به‌یادگار‌نهاده و هم دو سفرنامهٔ بارفروش و رشت را نوشته‌است. در این چندسال نیما هیچ شعرِ مهمی نسروده. تفنّن‌هایی در سبک‌های سنّتی داشته، قطعه‌ها و فابل‌های اخلاقی و تمثیلی و نیز چند قطعه شعرِ کودک و نوجوان سروده‌است.
اما درست در همین سال‌ها، در رگ‌های اندیشهٔ شعری‌ِ نیما خونی تازه در جریان بوده‌است؛ جریانی که چندسالِ بعد به شکل‌گیریِ سمبولیسمِ اجتماعیِ نیمایی و سروده‌شدنِ «ققنوس» و «غراب» می‌انجامد. نیما در این سال‌ها (۱۳۱۱_۱۳۰۷) مدام از «جمعیّت» و «اشعارِ مفید» و «طبقه و صنف» و «احتیاجاتِ خلق» سخن‌می‌گوید. این جامعه‌اندیشیِ افراطیِ نیما البته چندان دوامی‌نمی‌آورَد و او در‌نهایت از تلفیقِ اندام‌وارِ دوگانهٔ «مطالباتِ اجتماعی» و «ادبیّت/ ادبیات» به دورانِ درخشانِ سمبولیسمِ اجتماعیِ خویش می‌رسد.

یکی از کسانی که نیما سالِ ۱۳۰۸ نامهٔ مهمی به او نوشته استاد ذبیح‌الله صفا است. صفا زادهٔ شهمیرزادِ سمنان بود اما تحصیلاتِ ابتدایی‌اش را در بابل گذراند و بعدها در تهران دیپلم‌گرفت. او هم‌زمان در دو رشتهٔ فلسفه و ادبیات لیسانس‌گرفت و از نخستین دانش‌آموخته‌های دورهٔ دکتریِ دانشگاهِ تهران نیز بود. صفا هم‌چنین مدیریت انتشارِ دوره‌هایی از چندین مجله (ازجمله «مهر» و «سخن») را درکارنامه‌اش داشت. پژوهش‌های استاد صفا جدا از چند تصحیح، بیش‌تر متمرکز بر اساطیر، نهضت‌های فکری و فلسفی و نیز تاریخی و ادبیِ ایران بود. استاد صفا سالِ ۱۳۲۱ اثرِ ماندگارِ خویش («حماسه‌سرایی در ایران») را منتشرکرد. صفا متولّدِ سالِ ۱۲۹۰ شمسی بود. بنابراین او هنگامِ دریافتِ نامهٔ (۱۳۰۸) نیما هجده‌ساله بود و نیما نیز حدوداً سی‌و‌دو‌ساله. نیما چنان‌که شیوهٔ او بوده و خود بارها بدان تصریح‌کرده فرصت‌اش را در جدال‌با ذهن‌های شکل‌گرفته هدرنمی‌داد و به پرورشِ ذهنِ نوجوی جوانان امیدبسته‌بود. از محتوای نامه‌ی نیما پیدا است که صفا در نامه‌‌اش اظهارِ ملالت و دلتنگی کرده و از رنج‌های خویش نوشته‌بوده‌است. نیما یادآورمی‌شود قدرِ این دردها و رنج‌ها را که نشانهٔ تمایزِ اهلِ فکر و فرهنگ از دیگران است، بایددانست. نیز می‌افزاید مانندِ من منزوی شو و به دامانِ طبیعت پناه‌ببر؛ زندگیِ غریزی را تجربه‌کن و فریبِ مدّعیان و حامیانِ حقوقِ «کارگر و رنجبر» را نیز نخور. چراکه «در طبیعت فوائدی است که در جمعیّت وجودندارد». نیما هم‌چنین  توصیه‌می‌کند شاعر باید «نخوانده اداکند». و مرادش هم این است که نباید چندان به سنّت‌ها تکیه‌کرد و رموزِ شاعری را در آثارِ کهن جست. ضمناً می‌افزاید اگرهم قصدِ مطالعه ‌داری «ادبیاتِ خارجه ازاین‌حیث به ادبیاتِ شرقی برتری‌دارد». نیما درادامه به پرسشِ صفا دربارهٔ «انقلابِ ادبی» چنین پاسخ‌می‌دهد: «بارها به رفقا گفته‌ام، لازم است بین‌المللی باشد». البته نیما اهمیّتِ «انوری و متنبّی» را نیز فراموش‌نمی‌کند. ازجملهٔ دانش‌های جدیدی که نیما بر وجوبِ آگاهی‌داشتنِ شاعرِ امروز از آن‌ها تأکیدمی‌کند این‌ها است: «تاریخِ صحیحِ ادبیاتِ ملل، طرزِ انتقاد، مخصوصاً صنعت و فلسفهٔ آن یعنی علم‌الجمال و تمامِ چیزهایی که راجع است به ساختنِ رمان و تئاتر». به باورِ نیما مجهّزشدن به مجموعهٔ این‌ها، مقدمه‌ای است برای کسی که بتوان او را «شاعرِ امروز» نامید. و می‌افزاید «بعدها کتابی در این زمینه منتشرمی‌کنم»، که به‌نظرمی‌رسد مرادِ او همان سلسله‌مقالاتِ «ارزشِ احساسات» یا چیزی شبیهِ آن باشد. به اعتقادِ نیما اصل بر باور به تغییر است چراکه «ما نیز به‌حسبِ تغییرِ اشیا، تغییرمی‌کنیم». و می‌افزاید به اعتقادِ سنت‌گرایان دو چیز است که هرگز تغییرنمی‌کند: «خدا و ادبیاتِ ایران». نیما می‌پرسد: آیا عجیب نیست این‌که ما هم‌چون «حیوانات» حیات داریم اما مانندِ «جمادات» بی‌حرکت باشیم؟ نیما ادبیاتِ روبه‌احتضارِ روزگارِ خویش را «کاریکاتور» می‌خوانَد؛ کاریکاتوری که با زبان و بیانِ عصرِ عنصری و سعدی، اما از دهانِ مدعیانِ شاعری که لباسِ عصرِ غزنویان و اتابکان بر تن ندارند، شنیده‌می‌شود! او درادامه به نکاتی مهم اشاره‌می‌کند:

«آن‌‌ها طرزِ صنعت و ادبیاتشان را از آسمان می‌آورند به‌این‌جهت که قائم‌به‌ذات است؛ این اطفال از زمین و احتیاجات و تأمّلاتِ جمعیّت می‌گویند». او تلاش‌های شاعرانِ عهدِ مشروطه و اشعارِ وطنیِ آن دوره (نسیمِ شمال و ایرج‌میرزا) را نیز اهتمامی ناتمام می‌خوانَد و می‌افزاید: «همه اشتباه‌کرده‌بودند و به آن‌ها نشان‌داده‌ام چه‌طور».

احمدرضا بهرام‌پور
@shekoftandaraftab
01.05.202509:10
پیر بغدادی جنید آن رهنما
چونکه شد اندر طریقت پیشوا

هر کسی کردند آغاز حسد
گفتن او را پیشوایی کی رسد

صد کمال ار هست پوشاند حسد
بحر قلزم را بجوشاند حسد

مانع جمله کمال آمد حسد
خلق عالم را وبال آمد حسد

گفت پیغمبر حسد ایمان برد
همچو آن آتش که هیزم را خورد

از حسد بگذر درآ در راه دین
گر همی خواهی شوی آگاه دین

با خلیفه عاقبت آن حاسدان
عرض کردند حال آن شیخ زمان

کوه می گوید حکایات عجب
می کنند از وی روایات عجب

زین سخن در فتنه می افتند خلق
مبتلای بدعتی گردند خلق

گفت با ایشان خلیفه در جواب
منع او بی حجتی نبود صواب

زانکه بی حجت چو کردم منع او
در میان خلق افتد گفت و گو

فتنه دیگر ا ز آن پیدا شود
کار او زین بیشتر بالا شود

می بباید آزمایش کرد زود
تا به حجت منع او بتوان نمود

آن خلیفه داشت یک زیبا کنیز
بود در پیش خلیفه بس عزیز

در جمال ودر ملاحت دلپذیر
در همه عالم به خوبی بی نظیر

بد خلیفه عاشق روی نکوش
دایماً آشفتۀ آن رنگ و بوش

گفت تا پوشد لباس فاخرش
زود آرایند هر گون زیورش

گرد رویش بسته درهای ثمین
دست و پایش پر ز خلخال گزین

یک کنیز دیگرش همراه کرد
تا از آن دریا برانگیزند گرد

در ف ل ان جا گفت رو ای خوبرو
روبرو شو با ج نید آخر بگو

کامدم پیش تو ای شیخ انام
از سر صدق و ز اخلاص تمام

زانکه دل بگرفتم از کار جهان
نیست ما را طاق ت بار گران

هست ما را مال بیحد و شمار
وین دلم با کس نمی گیرد قرار

پیش تو از بهر این کار آمدم
تا بگویم پیشت احوال ندم

تا بیندشی صلاح کار ما
زانکه هستی تو امام و رهنما

گر بخواهی تو م را ای پیشوا
مال خود سازم همه پیشت فدا

رو به طاعت آورم در صحبتت
چون کنیزان باشم اندر خدمتت

اندرین معنی نما سعی بلیغ
روی خود بنما چو خور در زیر میغ

رو گشاده خویش بر وی عرضه کن
تا مگر بفریبد او را این سخن

آمد آن مهرو روان پیش جنید
تا مگر ساز د ز رعنا پیش صید

آنچه تعلیمش نمود اندر نهفت
او دو صد چندان همه با شیخ گفت

یک نظر بر روی آ ن زیبا نگار
اوفتاد آن شیخ را بی اختیار

سر به پیش افکند شیخ اوستاد
گشت خاموش و جواب زن نداد

لحظه ای شد سر برآورد آن زمان
کرد آهی دردناک از سوز جان

آه را چون در رخ آن زن دمید
در خسوف افتاد و جان از وی پرید

بر نیامد زو نفس در حال مرد
بر سر یک امتحان جان را سپرد

امتحان اولیا هر کو کند
خویش را بر تیغ فولادی زند

این جماعت را که بی ما و منند
امتحان کم کن که بی‌جانت کنند

خادمه شد با دل اندوهگین
با خلیفه گفت حالش را چنین

شد خلیفه بیقرار از درد و غم
آتشی افتاد در وی از ندم

گفت هر نادان که با اهل دلان
آن کند که می‌نباید کرد آن

این ببیند که نباید دیدنش
زین گلستان این بود گل چیدنش

پس خلیفه گفت مرد اینچنین
پیش خود نتوان طلب کردن یقین

در زمان برخاست شد پیش جنید
گفت کای لطف خدا را گشته صید

چون دلت میداد کآخر آن چنان
زار سوزی ماه‌رویی همچو جان

گفت شیخش کای امیرالمؤمنین
رحم تو بر مؤمنان آمد چنین

خواستی چل ساله طاعات مرا
این سلوک و این ریاضات مرا

این همه بیخوابی و جان کندنم
در طلب پیوسته خونها خوردنم

تا دهی بر باد جوجو خرمنم
من کیم تا در میان گویم منم

فعل حق دان هر چه کردند اولیا
زانکه در حق گشته اند ایشان فنا

در میا با اولیا اندر نبرد
چون چنین کردی چنین خواهند کرد

صدق پیش آور که تا بینی عیان
آنچه دادند اولیا از وی نشان

امتحان شیخ دین گر میکنی
دست حیرت بسکه بر سر میزند

در حقیقت امتحان اهل حق
امتحان حق بود بی هیچ دق

گر نداری صدق و اخلاص و یقین
در ره مردان مر و جایی نشین

گر به پیشت فعل ایشان بد نمود
آن ز جهل تست ای مرد عنود

اسرارالشهود - اسیری لاهیجی
@shekoftandaraftab
30.04.202521:13
پس چون جُنَید در آن خانه بنشست و همه شب الله الله می گفت، آوازه او منتشر شد و صاحب غرضان پدید آمدند و هر کسی زفان در کار او دراز کردند و قصه او بر خلیفه برداشتند. خلیفه گفت: "او را بی حجّتی منع نتوان کرد." گفتند: "خلق به سخنِ او در فتنه می افتند." خلیفه کنیزکی داشت که به سه هزار دینارش خریده بود و به جمالِ او هیچ آدمی نبود در عهدِ او و آیتی بود در زیبایی و ملاحت و خلیفه عاشق او بود. خلیفه بفرمود تا آن کنیزک را بیاراستند و جامه های سخت فاخر درو پوشانیدند و قُرب دو سه هزار دینار جوهری نفیس بدو بستند. پس به وی گفت: "برو به فلان جای و در پیش جُنَید روی بازگشای و خویشتن و جامه و جواهر برو عرضه کن و زاری بسیار کن و بگو که من هیچ کس ندارم، چنین ام که مرا می بینی و مال بی قیاس دارم و مرا دل از کارِ جهان بگرفته است. آمده ام تا مرا نکاح کنی تا من نیز در صحبتِ تو روی به طاعت آرم که دلم با اهل دنیا قرار نمی گیرد جز با تو. و چندانک توانی جدّ و جهدِ بلیغ به جای آور." پس کنیزک برفت و خلیفه خادمی را، به رقیبی، با او فرستاد تا آن حال مشاهده کند. پس کنیزک در پیشِ جنید شد و بنشست و روی بگشاد. جنید درو نگاه کرد نه به اختیار بلکه چشمش برو افتاد و آن جمال و جامه و جواهر بدید. در حال سر در پیش انداخت. آن کنیزک زفان برگشاد و هرچه خلیفه او را تعلیم داده بود بگفت و همچنان زاری می کرد و می گفت تا از حد بشد. جنید خاموش می بود، سر در پیش به اندیشه فرو شده. همی ناگاه سر از پیش برآورد و گفت: "آه!" و در آن کنیزک دمید. کنیزک همانجا در حال پیش باز افتاد و جان تسلیم کرد. آن خادم که آن حال بدید در حال برفت و خلیفه را خبر کرد. خلیفه را آتش در جان افتاد و از آن کار پشیمان شد و گفت: "هر که با مردان حق آن کند که نباید کرد آن بیند که نباید دید." برخاست و برِ جنید آمد. گفت: "چنین کسی برِ خود نتوان خواند." پس جنید را گفت: "یا شیخ! از دلت برآمد که آن چنان لعبتی را بسوزی و بی جان کنی؟" جنید گفت: "آخر تو را امیرالمومنین گفتند. شفقت تو بر مردمان چنین است که می خواستی که ریاضت و بی خوابی و جان کندنِ چهل ساله مرا به باد بردهی؟ من خود در میان کیم؟ مکن تا نکنند."

تذکره‌الاَولیاء - عطار نیشابوری
تصحیح محمدرضا شفیعی کدکنی
@shekoftandaraftab
شادروان استاد علامه جلال‌الدّین همایی
@shekoftandaraftab
25.04.202512:00
فردوسی و قضیه صله‌خواهی

در این باب نیز بسیار داد سخن از هر دست و با هرگونه داوری داده‌شده و سر تکرار آنها را نداریم. اما حیف می‌دانیم که قول منطقی نولدکه را نقل نکنیم: اروپایی بی میل نیست بعضی قسمت‌های کتاب را به ضرر شاعر تعبیر کند، مثلا ما تعجب می‌کنیم که او امیدوار است صله خوبی دریافت دارد... سپس با واقع‌بینی می‌گوید: او نیز مانند بیشتر شاعران قرون وسطای مشرق و مغرب‌زمینی محتاج به مساعدت مردان عالیمقام بود. حق طبع و حقوق نویسندگی که امروز یک نفر شاعر مشهور را بی‌نیاز و بزرگان ادبیات عصر را دولتمند می‌کند، آن روز هنوز وجود نداشت اگر فردوسی تمام وقت خود را صرف امور مُلکی ملک؟ ارثی خود می‌نمود به حد کافی زندگانی او اداره شده بود، اما در این صورت دیگر شاهنامه‌ای به وجود نمی‌آمد... نولدکه که در ضمن اشاره به قول نظامی عروضی مبنی بر امیدواری فردوسی به تهیه جهیزیه دخترش و نیز عادت او به زندگی تجملی می‌گوید: بالاخره کدام آدم فهیمی می‌تواند شاعر را از لذت شادکامی که لازم و ملزوم ماهیت این گونه شاعران است باز دارد؟... نظر شادروان استاد مینوی نیز همین‌گونه است و نیز از لحاظ ارتباط با حق مؤلف پیش‌گفته مکمل سخن نولدکه: «همین امروز هم در ایران شاعر از فروش کتب خود زندگی نمی‌تواند کرد، چه رسد به آن روزگار...

درآمدی بر اندیشه و هنر فردوسی - سعید حمیدیان
@shekoftandaraftab
24.04.202521:59
خسرو و شیرین بی‌تردید جذاب‌ترین اثر نظامی از لحاظ پرداخت داستانی، توصیف احوال و مناظر و همچنین سنخ پروری است. داستانی تقریباً طولانی، واقع در پهنه‌ای فراخ، طبیعتی دل‌انگیز به خلاف لیلی و مجنون، صحنه‌هایی سرشار از تجمّل و جمال و تنوع و شکوه، قهرمانانی متعدد و از نظر سنخی متفاوت، دو شخص اصلی که هر دو به لحاظ سرشت انسانی دارای غرائز و اغراض و انگیزه‌های طبیعی‌اند ولی هر دو در مقامی قرار دارند که هم محدودیت‌های ناشی از مسئولیت و هم امکانات منبعث از اقتدار سلطنت دارند، توصیف دل‌انگیز راه پرماجرا و حالات پُر زیروبمِ عشق از مرحله مشاهده تصویر و سودای مبتنی بر خیال تا نخستین دیدار و انس یافتن و کوشش‌های مرد جوانسال هوسباز در تصاحب و کامجویی و اعراض‌های دختر عفیف و سرکش و زیرکسار، قهرها وآشتی‌ها، تسليم‌ها و اعتراض‌ها، کشاکش غریب میان التهاب و صبوری و بی‌خویشی و خویشتنداری، تأثیرات مثبت و انگیزشی شیرین بر روی خسرو تا حد ساختن مردی مصمم و سیادت‌جوی از جوانی متلون و بی‌بند و بار و فارغ از مُلک و مصالح آن، وجود رقیبانی در عشق برای خسرو (فرهاد) و شیرین (مریم) و شکر (اسپهانی) و تجسیم و توصیف تفاوت‌ها و فراهم آوردن امکانات سنجش سنخها، آب و تاب‌های وصال، تداوم عشق شورانگیز پس از وصل تا سرحد جانفشانی و ایثار وجود فرزندی پرخاشجوی و پدرکش و.... همه و همه دست به هم داده تا متنوع‌ترین و پراُفت و خیزترین منظومه نظامی پدید آید.

از مقدمه‌ی خسرو و شیرین
به کوشش دکتر سعید حمیدیان
@shekoftandaraftab
02.05.202501:54
فرم های شعر فارسی غنی‌ترین فرم های ادبیّات بشری

امیدوارم چند جوان با غیرتْ با خواندن این کتاب به فکرِ این بیفتند که بروند و فرم را بشناسند و شعر فارسی را از فرم های بی‌نهایتی که دارد و حاصل نبوغِ مولوی و حافظ و سعدی و خاقانی و امثال ایشان است و فرم‌های بی‌نهایتی که میتواند داشته باشد بهره‌مند کنند. بگذار این سیاهی‌لشگر چندین هزار نفری عمرشان بر باد برود و کاغذ باطله برای کارخانه‌های مقوّاسازی، هرچه بیشتر فراهم آورند. شیرینی‌فروشی‌ها به پاکت نیاز دارند. خلاقیت ادبی ازین شیرین‌تر! شناختِ فرم نه تنها برای هنرمندان ضرورت دارد و نخستین و تنها راهِ پیشرفت کارِ آنهاست که پژوهشگران را نیز به مانندِ عدد نویسی در علم ریاضی است.آیا ریاضی دانی می شناسید که عدد نویسی یاد نگرفته باشد؟بسیاری از محققان دانشگاهیِ ما، که در مهم ترین دایره المعارف های دولتی،با خرج ملّت ایران، مقالات علمی و تحقیقی مینویسند ریاضی‌دانانی هستند که هنوز عددنویسی نیاموخته‌اند. فرم‌های شعر فارسی غنی ترین فرم های ادبیّاتِ بشری است. ما باید آن‌ها را، برای انسان معاصر،عُرفی و سکولار کنیم و این کارْ کارِ آسانی نیست. آن فرم‌ها با پارادایم‌های قُدسی چنان جوش خورده‌اند که این کار محال می نماید. با اینهمه نباید نومید بود. آینده از آن نبوغِ فرزندانِ ایران‌زمین است.

رستاخیز کلمات - محمدرضا شفیعی کدکنی
@shekoftandaraftab
01.05.202508:59
بازنمایی یا بازساخت تطوّر ساختاری:
(شخصیت جنید بغدادی در برخی آثار عرفانی)
ناصر امیرمحمدی - نعمت اصفهانی عمران
ادبیات عرفانی و اسطوره‌شناختی تابستان ۱۴۰۰
@shekoftandaraftab
30.04.202521:11
قول شیخ مرشد جنید بغدادی است که لفظِ قرآن و جسمِ انسان توامان‌اند و معنی قرآن و روح انسان توامان‌اند و حقیقت انسان و حقیقت قرآن یکی است و هو حقیقة الاشیاء.

رساله سلوک - شاه نعمت‌الله ولی
@shekoftandaraftab
اختلاف اشعری و معتزلّی در قرن سوّم و چهارم
به قلم استاد علّامه جلال‌الدّین همایی

از پاورقی کتاب غزّالی‌نامه
25.04.202511:49
«سعدی هم عاشق هم عارف»
سخنرانی دکتر سعید حمیدیان
دانشگاه علامه طباطبایی - ۱۴۰۴
@shekoftandaraftab
اساتید دانشگاه علامه طباطبائی
سیروس شمیسا و سعید حمیدیان
@shekoftandaraftab
显示 1 - 24 307
登录以解锁更多功能。