امشب دفتر ماماتوس بسته شد، نه بهتره بگم بسته نه... بلکه به یه پایان خوب و درست رسید. این بچه همیشه توی قلبم زنده میمونه، همیشه به عنوان یکی از بهترین تجربههام یادآوری میشه، یکشنبه شبهای نورانیمون همیشه جز زیباترین خاطراتم باقی میمونن. من زیاد توی بیان احساساتم خوب نیستم، اما میخوام این رو از صمیم قلب باور کنید، آسمون ما بدون حضور ابرکهاش هیچ معنایی نداشت و شما بودید که به پسرک دوست داشتنی من روح بخشیدید. نیمی از این داستان به دست من و نیمی ازش به دست شما شکل گرفت. آسمون روحتون همیشه آفتابی باشه و امیدوارم ابرهای روحتون رو هیچوقت بارونی نبینم.