
Україна Сейчас | УС: новини, політика

Україна Online: Новини | Політика

Всевидящее ОКО: Україна | Новини

Мир сегодня с "Юрий Подоляка"

Николаевский Ванёк

Лачен пише

Анатолий Шарий

Реальна Війна | Україна | Новини

Лёха в Short’ах Long’ует

Україна Сейчас | УС: новини, політика

Україна Online: Новини | Політика

Всевидящее ОКО: Україна | Новини

Мир сегодня с "Юрий Подоляка"

Николаевский Ванёк

Лачен пише

Анатолий Шарий

Реальна Війна | Україна | Новини

Лёха в Short’ах Long’ует

Україна Сейчас | УС: новини, політика

Україна Online: Новини | Політика

Всевидящее ОКО: Україна | Новини

انشا و نويسندگی
💎کانال «انشا و نویسندگی» زیرمجموعهٔ ماهنامهٔ «انشا و نویسندگی» است.
📩ارسال مطلب:
@kavir_sky7
📩ارسال مطلب:
@kavir_sky7
关联群组

انشا و نویسندگی(۲)
67
记录
25.12.202423:57
2.3K订阅者29.03.202505:20
100引用指数24.01.202523:59
250每帖平均覆盖率24.01.202523:57
250广告帖子的平均覆盖率06.02.202519:55
11.32%ER24.01.202523:59
10.86%ERR06.05.202515:46
به رگهای مشتاق و مردمکهای عاشق تو
عزیز من، آنقدر در نظرم دلنشین و محکم هستی که امواج بلند ناملایمتیها و سختیها خراشی بر استقامت صخرۀ عشقت نمیاندازد. من تو را هر ثانیه و لحظه یاد میکنم. وقتی خورشید طلوع میکند و نور طلاییرنگش از پنجرۀ اتاق به صورتم میتابد، تو برایم پررنگ و عمیق تداعی میشوی که چهقدر چشمهایت در نور تلألو دارد و من چهقدر روشنی آبیِ عمیق چشمهایت را دوست دارم.
وقتی مهتاب در آسمان جولان میدهد و ماهْ بیتابانه میتابد، قرار از دل من مجرمانه میگریزد و هرچهقدر تلاش میکنم که در سکون و آرامش به آسمان خیره شوم ناتوانم.
تو در نظرم رنگ میگیری و یاد زمانی میافتم که روی چمنها دراز کشیده بودیم و تو مثل منجمهای تلسکوپبهدست، از خرسهای نجوم و ستارهها و کهکشانها حرف میزدی و انگشت اشارهات رو به سقف سیاه پرستارۀ بالای سرمان حرکت میکرد و من در جدالِ بودن و نبودن بودم.
حس میکردم که روی چمنها نیستم و شادمانه معلقم و صدای تو به سبکی خیال و مستی شاعرانهام با طمأنینه تزریق میشد. حس میکردم که حضور دارم و هستم در تمام جاهایی که تو با دستانت به آن اشاره میکردی و میگفتی که دُب اکبر و دُب اصغر چه هستند و کدام ستارهها اسم دارند.
من خیال میکردم که مابین تمام اجرام آسمانی که نامشان از میان لبهای تو جاری میشد حضور دارم و با تمام آنها دوستیِ عمیق و دیرینهای دارم. تو از نور صبحگاه روشنیبخشتری و از ستارههای شبانگاه ستودنیتر.
تو را به قرابت ماه و ستارگانش، خورشید و آبی ابرهایش دوست دارم.
مریم عسگری
عزیز من، آنقدر در نظرم دلنشین و محکم هستی که امواج بلند ناملایمتیها و سختیها خراشی بر استقامت صخرۀ عشقت نمیاندازد. من تو را هر ثانیه و لحظه یاد میکنم. وقتی خورشید طلوع میکند و نور طلاییرنگش از پنجرۀ اتاق به صورتم میتابد، تو برایم پررنگ و عمیق تداعی میشوی که چهقدر چشمهایت در نور تلألو دارد و من چهقدر روشنی آبیِ عمیق چشمهایت را دوست دارم.
وقتی مهتاب در آسمان جولان میدهد و ماهْ بیتابانه میتابد، قرار از دل من مجرمانه میگریزد و هرچهقدر تلاش میکنم که در سکون و آرامش به آسمان خیره شوم ناتوانم.
تو در نظرم رنگ میگیری و یاد زمانی میافتم که روی چمنها دراز کشیده بودیم و تو مثل منجمهای تلسکوپبهدست، از خرسهای نجوم و ستارهها و کهکشانها حرف میزدی و انگشت اشارهات رو به سقف سیاه پرستارۀ بالای سرمان حرکت میکرد و من در جدالِ بودن و نبودن بودم.
حس میکردم که روی چمنها نیستم و شادمانه معلقم و صدای تو به سبکی خیال و مستی شاعرانهام با طمأنینه تزریق میشد. حس میکردم که حضور دارم و هستم در تمام جاهایی که تو با دستانت به آن اشاره میکردی و میگفتی که دُب اکبر و دُب اصغر چه هستند و کدام ستارهها اسم دارند.
من خیال میکردم که مابین تمام اجرام آسمانی که نامشان از میان لبهای تو جاری میشد حضور دارم و با تمام آنها دوستیِ عمیق و دیرینهای دارم. تو از نور صبحگاه روشنیبخشتری و از ستارههای شبانگاه ستودنیتر.
تو را به قرابت ماه و ستارگانش، خورشید و آبی ابرهایش دوست دارم.
مریم عسگری


17.04.202520:07
همراهان عزیز «انشا و نویسندگی»، میتوانید متنی در ارتباط با تصویر حاضر بنویسید. میتوانید مکالمهای بین آن دو ترتیب دهید.
لطفاً متنتان را در بخش «کامنت» همین پست منتشر کنید. ما حتماً میخوانیم و بازخورد میدهیم.
لطفاً متنتان را در بخش «کامنت» همین پست منتشر کنید. ما حتماً میخوانیم و بازخورد میدهیم.
19.04.202505:02
#دنیای_نوشتن (۱۱۳)
اگر نویسنده اشک نریزد، خواننده نیز اشک نخواهد ریخت. اگر نویسنده شگفتزده نشود، خواننده نیز شگفتزده نخواهد شد.
رابرت فراست
@aznevisandegi
اگر نویسنده اشک نریزد، خواننده نیز اشک نخواهد ریخت. اگر نویسنده شگفتزده نشود، خواننده نیز شگفتزده نخواهد شد.
رابرت فراست
@aznevisandegi


16.04.202517:17
نویسنده که باشی، تلاش میکنی به آنچه دیگران بر زبان نمیآورند گوش فرادهی و دربارهٔ سکوت بنویسی.
ترجمهٔ فاطمه مدیحی
ترجمهٔ فاطمه مدیحی
11.04.202506:30
#دنیای_نوشتن (۱۱۲)
من امروز به این دلیل تنها هستم که دیروز به اندازۀ کافی ننوشتم. وقتی نمینویسم رشتۀ آگاهیام را از دست میدهم. ردپای خودم را گم میکنم.
این آگاهی خودم است که دلم برایش تنگ میشود.
جولیا کامرون/ حق نوشتن
@aznevisandegi
من امروز به این دلیل تنها هستم که دیروز به اندازۀ کافی ننوشتم. وقتی نمینویسم رشتۀ آگاهیام را از دست میدهم. ردپای خودم را گم میکنم.
این آگاهی خودم است که دلم برایش تنگ میشود.
جولیا کامرون/ حق نوشتن
@aznevisandegi
16.04.202521:50
مراد جباری هندسهی فضایی درس میداد. قدش بلند بود و دست بزن داشت. محکم هم میزد. یک بار سر کلاسش خمیازهکشیدم. آمد و موهایم را گرفت توی دستش و شروع کرد به کشیدن. ول هم نکرد. آنقدر کشید تا مبحث منشورهای فضایی را تمام کرد. من هندسهی فضایی را درک نمیکردم. برای همین خمیازهام میگرفت. هیچوقت درک درستی از مسائل سهبعدی نداشتم. مثلا میپرسید حجم محصور بین یک کره و دو صفحهی فضایی که با زاویه سی درجه آن را قطع کردهاند، چقدر است؟ تا میآمدم تصورش کنم، فشارم میافتاد. رسیدیم به امتحان آخر سال. تمام سال، من و مراد جباری تلاش کردیم لااقل نوکِ میخِ هندسه را در سنگِ مغزم فرو کنیم. اما نشد. تمام سال با اضطراب گذشت. با یک جنگ دائمی برای قبول شدن. صبح امتحان، مادرم یک صبحانه مفصل داد که بخورم تا شاید درِ رحمت باز شود. اما کدام سمندی با سوخت موشک توانسته پرواز کند؟
برگهی سوال را گذاشتند جلویم و گفتند دو ساعت وقت داریم و شروع کنید. بقیه شروع کردند. اما من چی را باید شروع میکردم. عرق میکردم. سوالها را میخواندم و هیچ نمیفهمیدم. ساعت را نگاهمیکردم. قلبم آمده بود حوالی لوزهام و از حالت تپش به پُکش رسیده بود. پلک چپم میپرید. کف دستهایم لیز شده بود و سوخت موشک میخواست از هفت سوراخ بدنم بزند بیرون. یک ساعت و پنجاه دقیقه همینطور گذشت. از برگهی سوالها تنها چیزی که با اطمینان جواب داده بودم، اسم و فامیلم بود. بعد انگار جبرییل کارهای بارگاه را ول کرده باشد و آمده باشد توی کلاس جباری، بالای سر من جهت ابلاغ وحی. بعد از یک ساعت و پنجاه دقیقه انگار به من وحی شد که ریدی آقا و هیچ امیدی نیست و دست و پای الکی نزن. خودکارت را بگذار زمین و شل کن و تسلیم شو. این آرامترین لحظهی ممکن در نه ماه گذشته بود. لحظهی شیرین پذیرش و تسلیم. اندوه شیرین باخت مثل عسل دوید توی رگهایم. تمام تلاش نه ماه گذشته آمد جلوی چشمم. تمام گچها و تختهپاککنهایی که مراد پرت کرده بود و نصف آنها خورده بود بهم و نصف دیگر را جاخالی داده بودم. اضطراب جای خودش را به غم داد. و این آرامترین حالت ممکن بود.
میدانستم طول عمر این غمِ شیرینِ پذیرشِ باخت خیلی کوتاه است. به اندازه عمر یک دانه برف در کف دست. مثل یک توپ که پرتش کنی توی آسمان و بالاخره یک جایی تسلیم نیروی جاذبه میشود و برمیگردد پایین تا با مخ بخورد روی آسفالت. اما قبل از آن یک ثانیهی شیرین وجود دارد که توپ بیحرکت توی هوا میایستد و راه آمده را نگاه میکند. من همان یک ثانیهی آرام و شیرین را تجربه کردم. ثانیهی تسلیم.
هندسهی فضایی را تجدید شدم. هفت و نیم. تجدید شدن در خانهی ما فعلی جنایی محسوب میشد. بار گناه و عقاب آن هموزن قتل عمد، تجاوز به محارم و عمدهفروشی هرویین بود. همهیتفریحات تابستانی ممنوع شد. تلویزیون. رادیو. آتاری. حتی آیفون (همان که باهاش در را باز میکنند و نه موبایل). پای مراد جباری به خانه باز شد. به عنوان معلم خصوصی. تلاش میکرد تا به ازای ساعتی چهارصد و پنجاه تومان، من را با اجسام سه بعدی آشتی بدهد. اما ما که قهر نبودیم. ما اصلا همدیگر را نمیشناختیم. زمان سقوط از زمان صعود هم بدتر و پراضطرابتر بود. اما این وسط ثانیهی شیرین پذیرش وجود داشت که دلم بهش گرم بود. ثانیهی شیرین تسلیم در برابر چیزی که دارد رخ میدهد. زمان کوتاهی بود برای نفس کشیدن. یک زنگ تفریح بین اضطراب صعود و سقوط.
تهش چی شد؟ شهریور امتحان دادم و با ارفاق گرفتم ده. در عوض درس زندگی یاد گرفتم. در واقع خودم را اینطور دلداری میدادم. که در طول زندگی قرار است برای یک چیزهایی بجنگم که قرار نیست بهشان برسم و یک جایی باید تسلیم بشوم و آن وقت است که باید از ثانیه به ثانیهی این نقطه تسلیم لذت ببرم. آدم برای باختش هم باید توجیه درخوری پیدا کند. لحظهی شیرین تسیلم و پذیرش باختِ مجنون در برابر لیلی. انسان است و توجیهاتش.
#فهیم_عطار
@fahimattar
برگهی سوال را گذاشتند جلویم و گفتند دو ساعت وقت داریم و شروع کنید. بقیه شروع کردند. اما من چی را باید شروع میکردم. عرق میکردم. سوالها را میخواندم و هیچ نمیفهمیدم. ساعت را نگاهمیکردم. قلبم آمده بود حوالی لوزهام و از حالت تپش به پُکش رسیده بود. پلک چپم میپرید. کف دستهایم لیز شده بود و سوخت موشک میخواست از هفت سوراخ بدنم بزند بیرون. یک ساعت و پنجاه دقیقه همینطور گذشت. از برگهی سوالها تنها چیزی که با اطمینان جواب داده بودم، اسم و فامیلم بود. بعد انگار جبرییل کارهای بارگاه را ول کرده باشد و آمده باشد توی کلاس جباری، بالای سر من جهت ابلاغ وحی. بعد از یک ساعت و پنجاه دقیقه انگار به من وحی شد که ریدی آقا و هیچ امیدی نیست و دست و پای الکی نزن. خودکارت را بگذار زمین و شل کن و تسلیم شو. این آرامترین لحظهی ممکن در نه ماه گذشته بود. لحظهی شیرین پذیرش و تسلیم. اندوه شیرین باخت مثل عسل دوید توی رگهایم. تمام تلاش نه ماه گذشته آمد جلوی چشمم. تمام گچها و تختهپاککنهایی که مراد پرت کرده بود و نصف آنها خورده بود بهم و نصف دیگر را جاخالی داده بودم. اضطراب جای خودش را به غم داد. و این آرامترین حالت ممکن بود.
میدانستم طول عمر این غمِ شیرینِ پذیرشِ باخت خیلی کوتاه است. به اندازه عمر یک دانه برف در کف دست. مثل یک توپ که پرتش کنی توی آسمان و بالاخره یک جایی تسلیم نیروی جاذبه میشود و برمیگردد پایین تا با مخ بخورد روی آسفالت. اما قبل از آن یک ثانیهی شیرین وجود دارد که توپ بیحرکت توی هوا میایستد و راه آمده را نگاه میکند. من همان یک ثانیهی آرام و شیرین را تجربه کردم. ثانیهی تسلیم.
هندسهی فضایی را تجدید شدم. هفت و نیم. تجدید شدن در خانهی ما فعلی جنایی محسوب میشد. بار گناه و عقاب آن هموزن قتل عمد، تجاوز به محارم و عمدهفروشی هرویین بود. همهیتفریحات تابستانی ممنوع شد. تلویزیون. رادیو. آتاری. حتی آیفون (همان که باهاش در را باز میکنند و نه موبایل). پای مراد جباری به خانه باز شد. به عنوان معلم خصوصی. تلاش میکرد تا به ازای ساعتی چهارصد و پنجاه تومان، من را با اجسام سه بعدی آشتی بدهد. اما ما که قهر نبودیم. ما اصلا همدیگر را نمیشناختیم. زمان سقوط از زمان صعود هم بدتر و پراضطرابتر بود. اما این وسط ثانیهی شیرین پذیرش وجود داشت که دلم بهش گرم بود. ثانیهی شیرین تسلیم در برابر چیزی که دارد رخ میدهد. زمان کوتاهی بود برای نفس کشیدن. یک زنگ تفریح بین اضطراب صعود و سقوط.
تهش چی شد؟ شهریور امتحان دادم و با ارفاق گرفتم ده. در عوض درس زندگی یاد گرفتم. در واقع خودم را اینطور دلداری میدادم. که در طول زندگی قرار است برای یک چیزهایی بجنگم که قرار نیست بهشان برسم و یک جایی باید تسلیم بشوم و آن وقت است که باید از ثانیه به ثانیهی این نقطه تسلیم لذت ببرم. آدم برای باختش هم باید توجیه درخوری پیدا کند. لحظهی شیرین تسیلم و پذیرش باختِ مجنون در برابر لیلی. انسان است و توجیهاتش.
#فهیم_عطار
@fahimattar
29.04.202505:06
#دنیای_نوشتن (۱۱۴)
نوشتن قبل از نوشتن آغاز میشود.
نویسنده وقتی از پنجره به بیرون خیره شود، شروع به نوشتن میکند.
(برتون راسکو)
@aznevisandegi
نوشتن قبل از نوشتن آغاز میشود.
نویسنده وقتی از پنجره به بیرون خیره شود، شروع به نوشتن میکند.
(برتون راسکو)
@aznevisandegi
22.04.202515:02
سلام بر همراهان «انشا و نویسندگی»
دیروز که یکُم اردیبهشت بود، دستِکم سه مناسبت ادبی قرین هم شده بودند:
ــ روز سعدی (آغاز نگارش گلستان)
ــ سالروز درگذشت محمدتقی بهار
ــ سالروز درگذشت سهراب سپهری
برای بزرگداشت واقعی و عملی این بزرگان، در هفتۀ جاری هر بیت و مصراع یا شعری از این بزرگان را که بیشتر دوست دارید در بخش کامنت همین پست بنویسید و بگویید که چرا آن را دوست دارید.
همچنین هر خاطرۀ خاصی که از مواجهه با آثار این بزرگان دارید را میتوانید بنویسید.
بهامید آشنایی و انس هرچه بیشتر با ادبیات فارسی!
دیروز که یکُم اردیبهشت بود، دستِکم سه مناسبت ادبی قرین هم شده بودند:
ــ روز سعدی (آغاز نگارش گلستان)
ــ سالروز درگذشت محمدتقی بهار
ــ سالروز درگذشت سهراب سپهری
برای بزرگداشت واقعی و عملی این بزرگان، در هفتۀ جاری هر بیت و مصراع یا شعری از این بزرگان را که بیشتر دوست دارید در بخش کامنت همین پست بنویسید و بگویید که چرا آن را دوست دارید.
همچنین هر خاطرۀ خاصی که از مواجهه با آثار این بزرگان دارید را میتوانید بنویسید.
بهامید آشنایی و انس هرچه بیشتر با ادبیات فارسی!


26.04.202517:01
18.04.202511:43
ماهیت دروغین
بهزعم من، زندگی را ذاتاً معنایی نبود؛ چراکه پیشیِ ماهیت بر وجود، آدمی را محدود و تغییرناپذیر میکند؛ ولو زیستن، در پسِ دیاری نامحصور زاده شده باشد. زندگانی، برون از اذهان ما «بهکمال» تعریف میشود؛ گرچه در فکر من، هستی را تعریفی نیست و معنای آن مبتنی بر درکْ دگرگون میشود. از تشددِ گستردگی و ابهامات و عمقش، بیشمار وجه دارد.
در فرجامِ رهجویی، آن وجهی را پیش روی خودت هویدا میکنی که تدابیرت ایجاب کردهاند و ردپایی که بر جای میماند، اندکاندک منشت را پدید میآورد. سر برمیگردانی و آنچه باقی نهادی را، سهمِ اثربخشت را، مینگری و بهیاریِ اندیشه، وجه دلخواه را برمیگزینی. اما چنانکه تو را سرشتی بود، ردپاها از پیش مقدر شدهاند. تنها میبایست پابرهنه، قدم بر ردپاهایی نهی که خالقش دگری بوده، نه خودِ تو!
زانگاه که عمیقاً دریافتی، حتی قدرِ برگزیدنِ قدمهایت را نداری، بیاعتنا میشوی. دگر گذر از کلوخ را ملالی نیست؛ از برای زخمها علاجی نیست. آدمی را مقدر شده، قراری نیست. بدان سبب که «وجودِ انسانی، وجودیست که خود را میسازد.» پنداری شیوهای ترسیمی برمیگزینی و پیروِ آن، در مصافِ هر آنچه نظر افکنی، به نگارگریاش میپردازی.
جهانِ تو ترسیمِ توست؛ و غایتْ اثریست که در خلالِ این نگارها یافت میشود. در آغاز، خود را هویدا کن، که چگونگیِ نگارگر بر آنچه میآفریند مرتبط است و ارجحیت دارد. خود را به مقصدی مقرر پرت مکن؛ مبادا در قعرِ آن عاجز بمانی و سرنوشتِ نیک یا شومی که متصورش بودی، ناگه طردت کند.
آوا ملکپور، دورۀ اول متوسطۀ فرزانگان ۱ اهواز
بهزعم من، زندگی را ذاتاً معنایی نبود؛ چراکه پیشیِ ماهیت بر وجود، آدمی را محدود و تغییرناپذیر میکند؛ ولو زیستن، در پسِ دیاری نامحصور زاده شده باشد. زندگانی، برون از اذهان ما «بهکمال» تعریف میشود؛ گرچه در فکر من، هستی را تعریفی نیست و معنای آن مبتنی بر درکْ دگرگون میشود. از تشددِ گستردگی و ابهامات و عمقش، بیشمار وجه دارد.
در فرجامِ رهجویی، آن وجهی را پیش روی خودت هویدا میکنی که تدابیرت ایجاب کردهاند و ردپایی که بر جای میماند، اندکاندک منشت را پدید میآورد. سر برمیگردانی و آنچه باقی نهادی را، سهمِ اثربخشت را، مینگری و بهیاریِ اندیشه، وجه دلخواه را برمیگزینی. اما چنانکه تو را سرشتی بود، ردپاها از پیش مقدر شدهاند. تنها میبایست پابرهنه، قدم بر ردپاهایی نهی که خالقش دگری بوده، نه خودِ تو!
زانگاه که عمیقاً دریافتی، حتی قدرِ برگزیدنِ قدمهایت را نداری، بیاعتنا میشوی. دگر گذر از کلوخ را ملالی نیست؛ از برای زخمها علاجی نیست. آدمی را مقدر شده، قراری نیست. بدان سبب که «وجودِ انسانی، وجودیست که خود را میسازد.» پنداری شیوهای ترسیمی برمیگزینی و پیروِ آن، در مصافِ هر آنچه نظر افکنی، به نگارگریاش میپردازی.
جهانِ تو ترسیمِ توست؛ و غایتْ اثریست که در خلالِ این نگارها یافت میشود. در آغاز، خود را هویدا کن، که چگونگیِ نگارگر بر آنچه میآفریند مرتبط است و ارجحیت دارد. خود را به مقصدی مقرر پرت مکن؛ مبادا در قعرِ آن عاجز بمانی و سرنوشتِ نیک یا شومی که متصورش بودی، ناگه طردت کند.
آوا ملکپور، دورۀ اول متوسطۀ فرزانگان ۱ اهواز
24.04.202505:26
21.04.202509:06
سوادِ خودآمده شایانِاعتماد نیست!
آنچه مردم اصطلاحاً «سواد» مینامند، در اصلْ روگرفتی شتابزده از خواندهها و شنیدههای انباشتهشان طی سالهاست که ایبسا به یاد نمیآورند هر کدام را در کجا و از که دریافت کردهاند.
افزون بر این انباشتههای خودآگاه، اطلاعاتِ ناخودآگاهی را که ناخواسته وارد ذهنشان کردهاند هم باید در نظر گرفت.
مثلاً در متنی میخوانند «دستگیری از تنگدستان کاری خداپسندانه است» و به خاطر میسپارند که واژهٔ «دستگیری» بهمعنای «کمککردن» هم هست؛ اما فراموش میکنند که واژهٔ دستگیری بهتنهایی در معنای کمککردن نیامده بوده است، بلکه عبارت «دستگیری از» چنین معنایی میداده است.
مثلاً از کسی میشنوند که «زمان الغای قرارداد ترکمنچای فرارسیده» و چون واژهٔ «الغا» را فقط شنیدهاند و املای آن را ندیدهاند و از زبان عربی هم بویی نبردهاند، خودبهخود املای آن را بهصورت همان چیزی که قبلاً دیدهاند تلقی میکنند و آن را اشتباهاً با «ق» و بهصورت «القا» مینویسند.
حالتِ نامتعارفِ دیگری هم هست که بسیار هم متواتر است و آن این است که واژه در متن اصلاً در معنایی اشتباه یا با املایی اشتباه به کار رفته است.
این خطا در رسانهها بهوفور رخ میدهد و چون فراگیر میشود، روی عدهٔ زیادی اثر منفی میگذارد و آن غلط را همهگیر میکند.
برای همین، با وجود اینکه واژهای غلط به کار میرود، مخاطبْ متوجه غلطبودن آن نمیشود و او هم به دوام کاربرد این غلط دامن میزند.
جمیع این موارد است که سبب میشود ذهن مخاطب قدرت تشخیص درست از نادرست را از دست بدهد و قلم مخاطب خودبهخود به خطا برود؛ پس سوادِ خودآمده شایان اعتماد نیست و نمیباید و نمیشود به آن بسنده کرد. اما چه باید کرد؟
دو راه پیشِ روست:
راه اول آن است که بر سیستم زبان تسلط یابیم و از چموخم صرفونحو زبان فارسی و نیز از آداب واژگانی زبان عربی و انگلیسی که بیشوکم وارد مکاتبات و مکالمات ما شدهاند، بهقدر لازم و کافی سر دربیاوریم. این راهِ اول و آخر است؛ ولی درعینحال دشوار و زمانبَر است.
راه دوم آن است که به هیچ چیز اعتماد نکنیم، در همه چیز شک کنیم، لغتنامه را کنار دستمان بگذاریم و دمبهدم از آن مشورت بگیریم.
بسیاری از اوقات، واژهای را میشنویم و معنایش را در آن ترکیب میفهمیم ولی اگر بخواهیم از آن استفاده کنیم، مطلقاً به یادش نمیآوریم؛ چون همیشه آن را همنشین واژهٔ دیگری دیدهایم و به همان ترکیب خو کردهایم.
مثلاً عبارت «زادِ سفر» را میشنویم و میفهمیم که بهمعنای «توشه» است؛ اما هم وقتی میپرسند «زاد» چندتا معنا دارد در این معنا به یادش نمیآوریم، هم وقتی میخواهیم از واژهای با معنای توشه استفاده کنیم آن را در این معنا به خاطر نمیآوریم.
در این مواقع، رجوع به لغتنامه و مرور معانی مختلف واژهٔ موردنظر کارساز است؛ اما از یک طرف این کار کافی نیست و از طرف دیگر موضوع به این سادگی نیست.
معین پایدار
آنچه مردم اصطلاحاً «سواد» مینامند، در اصلْ روگرفتی شتابزده از خواندهها و شنیدههای انباشتهشان طی سالهاست که ایبسا به یاد نمیآورند هر کدام را در کجا و از که دریافت کردهاند.
افزون بر این انباشتههای خودآگاه، اطلاعاتِ ناخودآگاهی را که ناخواسته وارد ذهنشان کردهاند هم باید در نظر گرفت.
مثلاً در متنی میخوانند «دستگیری از تنگدستان کاری خداپسندانه است» و به خاطر میسپارند که واژهٔ «دستگیری» بهمعنای «کمککردن» هم هست؛ اما فراموش میکنند که واژهٔ دستگیری بهتنهایی در معنای کمککردن نیامده بوده است، بلکه عبارت «دستگیری از» چنین معنایی میداده است.
مثلاً از کسی میشنوند که «زمان الغای قرارداد ترکمنچای فرارسیده» و چون واژهٔ «الغا» را فقط شنیدهاند و املای آن را ندیدهاند و از زبان عربی هم بویی نبردهاند، خودبهخود املای آن را بهصورت همان چیزی که قبلاً دیدهاند تلقی میکنند و آن را اشتباهاً با «ق» و بهصورت «القا» مینویسند.
حالتِ نامتعارفِ دیگری هم هست که بسیار هم متواتر است و آن این است که واژه در متن اصلاً در معنایی اشتباه یا با املایی اشتباه به کار رفته است.
این خطا در رسانهها بهوفور رخ میدهد و چون فراگیر میشود، روی عدهٔ زیادی اثر منفی میگذارد و آن غلط را همهگیر میکند.
برای همین، با وجود اینکه واژهای غلط به کار میرود، مخاطبْ متوجه غلطبودن آن نمیشود و او هم به دوام کاربرد این غلط دامن میزند.
جمیع این موارد است که سبب میشود ذهن مخاطب قدرت تشخیص درست از نادرست را از دست بدهد و قلم مخاطب خودبهخود به خطا برود؛ پس سوادِ خودآمده شایان اعتماد نیست و نمیباید و نمیشود به آن بسنده کرد. اما چه باید کرد؟
دو راه پیشِ روست:
راه اول آن است که بر سیستم زبان تسلط یابیم و از چموخم صرفونحو زبان فارسی و نیز از آداب واژگانی زبان عربی و انگلیسی که بیشوکم وارد مکاتبات و مکالمات ما شدهاند، بهقدر لازم و کافی سر دربیاوریم. این راهِ اول و آخر است؛ ولی درعینحال دشوار و زمانبَر است.
راه دوم آن است که به هیچ چیز اعتماد نکنیم، در همه چیز شک کنیم، لغتنامه را کنار دستمان بگذاریم و دمبهدم از آن مشورت بگیریم.
بسیاری از اوقات، واژهای را میشنویم و معنایش را در آن ترکیب میفهمیم ولی اگر بخواهیم از آن استفاده کنیم، مطلقاً به یادش نمیآوریم؛ چون همیشه آن را همنشین واژهٔ دیگری دیدهایم و به همان ترکیب خو کردهایم.
مثلاً عبارت «زادِ سفر» را میشنویم و میفهمیم که بهمعنای «توشه» است؛ اما هم وقتی میپرسند «زاد» چندتا معنا دارد در این معنا به یادش نمیآوریم، هم وقتی میخواهیم از واژهای با معنای توشه استفاده کنیم آن را در این معنا به خاطر نمیآوریم.
در این مواقع، رجوع به لغتنامه و مرور معانی مختلف واژهٔ موردنظر کارساز است؛ اما از یک طرف این کار کافی نیست و از طرف دیگر موضوع به این سادگی نیست.
معین پایدار
26.04.202517:01
صدوهفتادوپنجمین شمارۀ ماهنامۀ انشا و نویسندگی راهی چاپخانه شد.
در این شماره میخوانیم:
🦚حق نوشتن، حق مادرزادی ماست/ حسین حسینینژاد
🦚ادبیات تا کاربردی نشود ضروری نمیشود/معین پایدار
🦚 نوشتن چون کنش اجتماعی/دکتر یحیی قائدی
🦚پنج پندی که از فرهنگ ژاپن آموختم/ دکتر یزدان منصوریان
🦚پیرنگ و انواع آن/داود قدسی
🦚کنار تاریخ، خاطرات جنگ را دریابیم/افلیا فصیحی
🦚جعبهابزار مرورنویسی/راضیه بهرامی
🦚میانسالی و زندگی نازیسته/مرجان سلیمی
🦚شعر آن نیمهای که گم کردهایم/رومینا کاشی
🦚تانکا چیست؟/یوسف صدیق
🦚گزارش جشنوارۀ سلامت دانشگاه آزاد سبزوار/مهدی افروزخواه
🦚جادۀ یکطرفه/دکتر شاهین توپال
🦚🦚🦚بخش انشا:
دبیرستانهای قم، آمل، بابل و فرزانگان بروجرد
🥀پ.ن:
فراخوان ۲۳ ویژۀ بهار ۴۰۴ تا آخر اردیبهشت اعلام میشود. علاقهمندان میتوانند آثار خود را در پاسخ به موضوعات آن فراخوان به نشانیای که داده میشود بفرستند.
حسین حسینینژاد
مدیر مسئول
#انشا #انشا_و_نویسندگی #نوشتن #دنیای_نوشتن #فراخوان #شعر #جستار #داستانک #داستان #خاطره
#مقاله #انشا #نویسندگی #نویسنده
#ماهنامه #دل_نوشته #نگارش #یادداشت_روزانه
#زبانشناسی
#ویرایش
#مرور_نویسی
#کتاب_نویسی
#حسین_حسینی_نژاد
@aznevisandehi
در این شماره میخوانیم:
🦚حق نوشتن، حق مادرزادی ماست/ حسین حسینینژاد
🦚ادبیات تا کاربردی نشود ضروری نمیشود/معین پایدار
🦚 نوشتن چون کنش اجتماعی/دکتر یحیی قائدی
🦚پنج پندی که از فرهنگ ژاپن آموختم/ دکتر یزدان منصوریان
🦚پیرنگ و انواع آن/داود قدسی
🦚کنار تاریخ، خاطرات جنگ را دریابیم/افلیا فصیحی
🦚جعبهابزار مرورنویسی/راضیه بهرامی
🦚میانسالی و زندگی نازیسته/مرجان سلیمی
🦚شعر آن نیمهای که گم کردهایم/رومینا کاشی
🦚تانکا چیست؟/یوسف صدیق
🦚گزارش جشنوارۀ سلامت دانشگاه آزاد سبزوار/مهدی افروزخواه
🦚جادۀ یکطرفه/دکتر شاهین توپال
🦚🦚🦚بخش انشا:
دبیرستانهای قم، آمل، بابل و فرزانگان بروجرد
🥀پ.ن:
فراخوان ۲۳ ویژۀ بهار ۴۰۴ تا آخر اردیبهشت اعلام میشود. علاقهمندان میتوانند آثار خود را در پاسخ به موضوعات آن فراخوان به نشانیای که داده میشود بفرستند.
حسین حسینینژاد
مدیر مسئول
#انشا #انشا_و_نویسندگی #نوشتن #دنیای_نوشتن #فراخوان #شعر #جستار #داستانک #داستان #خاطره
#مقاله #انشا #نویسندگی #نویسنده
#ماهنامه #دل_نوشته #نگارش #یادداشت_روزانه
#زبانشناسی
#ویرایش
#مرور_نویسی
#کتاب_نویسی
#حسین_حسینی_نژاد
@aznevisandehi
01.05.202507:58
روز معلم بر معلمان کانال «انشا و نویسندگی» مبارک باشد.
به امید روزهایی کمدغدغه برای شما عزیزان.
بهترین ایام عمر زمانی است که با دانشآموزان و دانشجویان هستیم.
آموزش میدهیم و از آنان میآموزیم.
🌹🌹🌹🌹❤️❤️❤️❤️
به امید روزهایی کمدغدغه برای شما عزیزان.
بهترین ایام عمر زمانی است که با دانشآموزان و دانشجویان هستیم.
آموزش میدهیم و از آنان میآموزیم.
🌹🌹🌹🌹❤️❤️❤️❤️
19.04.202517:24
https://t.me/+4q4HcS23okYxYWI0
برای پیوستن به گروه گفتوگو
در کانال انشا و نویسندگی
روی لینک بالا بزنید.
@aznevisandegi
برای پیوستن به گروه گفتوگو
در کانال انشا و نویسندگی
روی لینک بالا بزنید.
@aznevisandegi
频道变更历史
登录以解锁更多功能。