Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Fallosafah | فل‌سفه محمد سعید حنایی کاشانی avatar
Fallosafah | فل‌سفه محمد سعید حنایی کاشانی
Fallosafah | فل‌سفه محمد سعید حنایی کاشانی avatar
Fallosafah | فل‌سفه محمد سعید حنایی کاشانی
19.04.202503:56
👆👆👆 🔷 به سوی فلسفه‌ای پارسی: از خواندن فلسفهٔ آلمانی چه فایده‌ای می‌بریم؟
 

باری، اکنون می‌خواهیم بپرسیم هایدگر یا فلسفهٔ آلمانی چگونه می‌تواند به ما یاری کند تا ما هم «فلسفه‌ای پارسی» داشته باشیم، اگر تاکنون نداشته‌ایم!
 
نهضت ترجمهٔ آثار یونانی به عربی در جهان اسلام قرن‌های دوم و سوم و چهارم به یاری شکست‌خوردگان و اسیران، یعنی، سُریانی‌های مسیحی و ایرانیان آشنا به زبان پهلوی صورت گرفت و نه به یاری مترجمان عرب. ابن ندیم در الفهرست گزارش می‌کند که برخی از آثار افلاطون همچون «ماجرای مرگ سقراط» (آپولوژی) را ابن مقفع (۱۰۶ تا ۱۴۲ ه‍ ق) از زبان پهلوی به عربی برگرداند (البته امروز در دست نیست!). در اینکه ایرانیان از پیش از اسلام با فلسفهٔ یونانی و فیلسوفان یونانی آشنا بوده‌اند و حتی زمانی در عهد داریوش، و بعدها در هنگام بسته شدن مدارس فلسفی آتن با حاکم شدن مسیحیت، فیلسوفان یونانی متمایل به مهاجرت به ایران بوده‌اند یا حتی پلوتینوس/افلوطین (حدود ۲۰۴ تا ۲۷۰ میلادی) پیش از آنکه فیلسوفی نامبردار شود در جست‌وجوی دانش و فرزانگی مشتاق دیدار از ایران بوده است (آیا چیزی از حکمت خسروانی شنیده بوده است؟) و از این رو به سپاه گوردیانوس پیوسته است تا خود را به ایران برساند اما در نیمه راه به دلیل کشته شدن گوردیانوس در این سفر ناکام شده است گزارش‌هایی هست. اما آنچه پیوند ایران و یونان را بیش از ستیزهای تاریخی و پیروزی‌ها و شکست‌ها و اشغالگری‌ها و تاخت و تازهایشان به هم نزدیک می‌کند نزدیکی زبان پارسی به زبان یونانی به دلیل خانوادهٔ مشترک زبان‌های هند و اروپایی است، همان ریشه‌ای که مانع از این شد که ایرانیان همچون مصریان، و دیگر شکست‌خوردگان غیرعرب، عرب‌زبان شوند.          
 
امروز زبان نه‌تنها مهم‌ترین عنصر در شکل دادن به هویت ملی و فرهنگی و استقلال سیاسی ملت‌هاست بلکه خود در مقام «مابعدالطبیعه» شکل‌دهندهٔ جهان و مفاهیمی است که شاید بیان آنها به زبانی دیگر ناممکن باشد، چرا که هر زبانی برای خود جهانی است. هر زبانی جهانی را ممکن می‌کند و پدید می‌آورد که شاید زبانی دیگر هرگز نتواند در زبان خود بدان‌ها راه یابد. بنابراین، این سخن که فلسفه، همچون شعر و ادبیات، مبتنی بر زبان و فرهنگ است و نمی‌تواند همچون علوم تجربی تنها متکی بر زبان رقومی و امور واقع باشد و زبانی جهانی و بی‌ابهام و کنایه و استعاره و مجاز داشته باشد، بیش از هر زمان دیگری درست به نظر می‌آید. هر فلسفه‌ای در زبانی خاص و محلی پدید می‌آید و فهم آن تنها هنگامی ممکن است که زبان آن فلسفه را بدانیم. ما نمی‌توانیم فلسفهٔ یونانی یا فلسفهٔ آلمانی یا فلسفهٔ فرانسوی یا فلسفهٔ انگلیسی را به‌خوبی بدانیم و بفهمیم مگراینکه با زبانی آشنا باشیم که هریک از این فلسفه‌ها با آن زبان پدید آمده است. شاید یک وجه تمایز «فلسفه» در مقام «علم کلی» از «علم تجربی» در مقام علم به امور واقع طبیعی همین باشد که فلسفه برخلاف «علم تجربی» بسیار با زبان گره خورده است و به همین دلیل معمولاً به فلسفه صفتی نسبت داده می‌شود که در «علم تجربی» بی‌معناست. ما از «فلسفهٔ یونانی و فرانسوی و انگلیسی و آلمانی» (بر پایهٔ زبان) یا «فلسفهٔ یهودی‌ و مسیحی و اسلامی» (بر پایهٔ‌ دین) سخن می‌گوییم و حال آنکه از «علم یونانی و فرانسوی و انگلیسی و آلمانی یا مسیحی و اسلامی» سخن نمی‌گوییم، مگر اینکه مقصودمان گزارشی از تاریخ علم در این کشورها یا دوره‌ای از تاریخ علم باشد، به عبارت دیگر «علم در یونان» یا «علم در اسلام». البته کسانی همچون هایدگر با افزودن هر صفتی به فلسفه مخالف‌اند، به‌ویژه با صفت‌هایی دینی همچون «یهودی و مسیحی و اسلامی»، و مدعی‌اند «فلسفه فلسفه است و دین نیست» همان‌طور که «علم علم است و دین نیست»، چون در واقع جمع دین و فلسفه «متناقض» است و گفتن «فلسفهٔ مسیحی» در حکم گفتن «دایرهٔ مربع» است، و حتی گفتن «فلسفهٔ یونانی» نیز «حشو» است، چون «فلسفه» ذاتاً یونانی (هم به واسطهٔ خود کلمه و هم به‌واسطهٔ مفاهیم و واژگانی که با این زبان در آن آفریده شده) است و یونانی می‌ماند و چیزی به نام فلسفهٔ غیریونانی نیست! «علم» و «حکمت» همه جایی است و هر ملتی آن را به نامی در زبان خود می‌نامد، اما «فلسفه» کلمه‌ای یونانی است که «ترجمه‌ناپذیر» می‌ماند چون «ابداع» یونانیان است و هیچ همتایی در تاریخ دیگر ملت‌ها ندارد. بنابراین تنها فلسفه‌ای فلسفه است که حتی در زبانی دیگر باز «یونانی» بماند و همان تجربهٔ زبانی و مفهومی یونانی از «هستی» را به زبان آورد. هایدگر مدعی است این «رسالت» اکنون در توان زبان آلمانی است. اما آیا زبان پارسی هم چنین توانی دارد و می‌تواند چنین کند؟ زبان پارسی چه نسبتی با زبان یونانی دارد؟         
 
شنبه، ۳۰ فروردین، ۱۴۰۴

@fallosafahmshk
12.04.202517:15
🔷 صلح به از جنگ و داوری

🔶 طبیعت ناساز بشر همان‌گونه که خواهان ستیز و برتری‌طلبی است، خواهان بقا نیز  هست. قدرت‌پرستان و ارباب بی‌مروت دنیا گرچه در ستاندن جان و مال و زندگی و حیثیت مردمان بی‌‌پروایند، اما چون شمشیر را به گردن خویش نزدیک بینند سر فرود آورند و تسلیم باشند، چون می‌دانند این همان قاعده بازی است که خود آغاز کرده بودند. همه‌کس را به آیین درویشی و ترک تعلق به قدرت و ثروت اعتنا نیست، که اگر بود جنگ و نزاعی بر سر این دو روز دنیای دون نبود!

در شاه‌راه جاه و بزرگی خطر بسی‌ست
آن به کز این گریوه سبک‌بار بگذری

سلطان و فکر لشکر و سودای تاج و گنج
درویش و امن خاطر و کنج قلندری

یک حرف صوفیانه بگویم اجازت است؟
ای نور دیده صلح به از جنگ و داوری

نیل مراد بر حسب فکر و همت است
از شاه نذر خیر و ز توفیق یاوری


شنبه، ۲۳ فروردین، ۱۴۰۴

@fallosafahmshk
22.03.202503:52
🔷 علی بن ابی طالب (ع) چگونه «نظام» را فدا کرد ....

👆👆👆

علی نه اهل «ابتکار عمل» یا «حملهٔ پیشگیرانه» به شیوهٔ پوتین و شیعیانش بود و نه اهل دادن حکم «محارب» و «مرتد»، به شیوهٔ فقیهان، به هرکس که علیه او سخنی بگوید. علی (َع) این اصول بدیهی عقلانی و اخلاقی و عادلانه را در نظر داشت که ۱) کسی را به جرم کار نکرده نمی‌توان مجازات کرد، حتی اگر قسم بخورد یا بگوید که می‌خواهد ترا بکشد یا خواهد کشت! ۲) هر عملی فقط با عملی متناسب با همان عمل می‌باید تلافی شود، اگر کسی بخواهد تلافی کند. چون عدالت می‌گوید: «چشم در برابر چشم و لعن در برابر لعن». و نه چیزی بیش‌تر. درود خدا و فرشتگان و خلق بر او باد تا ابدالدهر.     

چهارشنبه ۲۶ مرداد ۴۰۱

شنبه، ۲ فروردین، ۱۴۰۴

@fallosafahmshk
19.04.202503:56
🔷 به سوی فلسفه‌ای پارسی: از خواندن فلسفهٔ آلمانی چه فایده‌ای می‌بریم؟
 
🔶 یکی از پرسش‌هایی که برای هر دانشجوی پارسی‌گوی و پارسی‌‌زبان ممکن است پیش بیاید این است: تاریخ فلسفه و اندیشه‌های فلسفی را باید بر پایهٔ «کشورها» دوره‌بندی و تقسیم کرد، به‌طور نمونه، یونانی و ایرانی و رومی و فرانسوی و آلمانی و بریتانیایی و ...، یا «دین‌ها» و «مذهب‌ها» و «ایدئولوژی‌ها»، به‌طور نمونه، یهودی و مسیحی و اسلامی و کاتولیک و پروتستان و سنّی و شیعه و لیبرال و مارکسیست و راست و چپ، یا بر پایهٔ «قاره‌ها» به‌طور نمونه، اروپایی و آسیایی و امریکای شمالی یا لاتین و ...، یا بر اساس «زبان‌ها»، به‌طور نمونه، یونانی و لاتینی و عربی و انگلیسی و فرانسوی و آلمانی و ...، یا بر پایهٔ «عصرها»، به‌طور نمونه، «عصر باستان» و «عصر قرون وسطی» و «آغاز عصر جدید» و «عصر جدید» و «پس از عصر جدید»؟
 
مورخان برای تقسیم دوره‌های مختلف تاریخ فلسفه از همهٔ این مقولات سود جسته‌اند و برای گزینش خود دلایلی داشته‌اند، و شاید بهترین آن استفاده از همان «عصرها» یا «زمان» باشد، یا به جای استفاده از صفت‌هایی مانند یونانی و ایرانی و اسلامی  از عبارت «در یونان» یا «در ایران» یا «در اسلام» سود برده شود، اما پرسشی که باقی می‌ماند این است: «جای فلسفهٔ ایرانی (کشور) یا پارسی (زبان) در این دوره‌ها کجاست؟» آیا با ایرانی بودن (ملیت) فارابی و ابن سینا و سهروردی و ملاصدراست که می‌توانیم بگوییم «فلسفهٔ ایرانی» (بر پایهٔ کشور و ملیت) داریم یا با پارسی‌‌گویی و پارسی‌نویسی (بر پایهٔ زبان) آنهاست که می‌توانیم بگوییم «فلسفهٔ پارسی» داریم، یا اصلاً «فلسفه در ایران» داریم و نه «فلسفهٔ ایرانی» یا «فلسفهٔ پارسی»؟ یا در حالی که همه یا اکثر آثار فیلسوفان ایرانی به زبان عربی است، آیا به‌واسطهٔ زبان مادری‌شان که کم‌تر از آن سود جسته‌اند یا اصلاً سود نجسته‌اند می‌توانیم آنان را بنیانگذاران «فلسفهٔ پارسی» بدانیم؟ بنابراین، پرسش این است که آیا ممکن است در آینده فلسفه‌ای داشته باشیم که آن را «فلسفهٔ پارسی» (بر پایهٔ پارسی‌گویی و پارسی‌نویسی و پدید آوردن مفاهیم و واژگان از بنیاد پارسی، و نه ایرانی، بر اساس ملیت و تابعیت) بتوان گفت، همان‌گونه که از فلسفهٔ ‌یونانی و رومی و عربی و فرانسوی و انگلیسی و آلمانی و اسپانیایی و ایتالیایی بر پایهٔ زبان سخن می‌گوییم؟ یا نه، امروز هم ممکن است ایرانیان نگارش به یکی از زبان‌های اروپایی را برگزینند، همان‌گونه که در گذشته به زبان عربی (زبان دولت و خلافت جهانگیر عربی، و نه زبان امت!) می‌نوشتند و باز هم «فیلسوف ایرانی» شمرده شوند؟ یا آیا از فیلسوفی که به زبانی غیر از زبان مردم خود می‌نویسد اصلاً خیری به آن مردم و فرهنگ آن کشور می‌رسد؟ بنابراین، نخستین شرط داشتن «فلسفهٔ پارسی» این است که ما فیلسوفان پارسی‌گوی یا  پارسی‌نویس و آثاری به زبان پارسی و مفاهیمی فلسفی با بنیاد پارسی داشته باشیم که به زبان‌های دیگر ترجمه شوند یا به همان صورت پارسی به زبان‌های دیگر وارد شوند، همچون بسیاری از واژگان و مفاهیم فلسفی یونانی و لاتینی و فرانسوی و انگلیسی و آلمانی، اما آیا ما اکنون زبان فلسفی پارسی یا آثار فلسفی پارسی هم داریم؟
 
فلسفه‌های اروپایی در زبان‌های فرانسوی و انگلیسی و آلمانی و ایتالیایی و اسپانیایی همه تقریباً متعلق به دو سه سدهٔ اخیرند و این کشورها هنگامی توانستند به زبان بومی و محلی خودشان بنویسند که دولت ـ ملت‌های نوین اروپایی رفته رفته از قرن پانزدهم به بعد بر «ولایت مطلقه» و «جهانی» پاپ شوریدند و پس از «جنگ‌های مذهبی» سی‌ساله با «پیمان وستفالیا» (۱۶۴۸) امپراتوری مقدس روم را تجزیه و پاپ را از سلطهٔ سیاسی و جهانی بر دولت ـ ملت‌ها خلع کردند و «ولایت» او را منحصر به «ولایت خودخواستهٔ» مؤمنان در امور دینی‌شان کردند و حتی کلیساهای محلی خود را تا حد ممکن از زیر سلطهٔ پاپ بیرون آوردند و مذهبی دیگر اختیار کردند تا پاپ «ولی امر» انحصاری و سیاسی مؤمنان آنان نباشد و ولایتی دینی ـ سیاسی بر آنان نداشته باشد. بدین سان بود که زبان «لاتینی» رفته رفته از صحنهٔ ادب و فرهنگ به کنار رفت و متروک شد و استعدادهای ادبی نویسندگان انگلیسی و فرانسوی و آلمانی و ایتالیایی و اسپانیایی و دیگر نویسندگان اروپایی در زبان‌های مادری و بومی خودشان شکوفا شد. البته در نیمهٔ اول قرن نوزدهم هنوز کشورهایی بودند که زبان رسمی دانشگاهی‌شان لاتینی بود! به‌طور نمونه، سورن کی‌یرکگور در دانمارک نیمهٔ اول قرن نوزدهم هنوز داشت رسالهٔ کارشناسی ارشد/دکترای خود با عنوان «مفهوم آیرونی» را به زبان لاتینی می‌نوشت!

👇👇👇
09.04.202515:23
🔷 به یاد استاد علی‌رضا ذکاوتی قراگوزلو

🔶 استاد خودآموخته و ادیب فاضل علی‌رضا ذکاوتی قراگوزلو نیز در پی بانگ جرس برخاست و رفت. دریغ! درگذشت این ادیب دانشور و عربی‌دان توانا را به خانواده و بستگان گرامی‌اش، از جمله استاد دکتر حسین معصومی همدانی و سر کار خانم سیما تویسرکانی، تسلیت می‌گویم. بی‌شک آثار ماندگار و ذکر جمیل ایشان و یاد محضر دلنشین و فرحبخش و نکته‌آموز ایشان همواره روح‌افزای هر مجلس و محفل دوستان و آشنایان و خوانندگان و شاگردان ایشان خواهد بود.

روانش شاد و نامش ماندگار و رحمت خداوند بر او باد  

چهارشنبه، ۲۰ فروردین، ۱۴۰۴

@fallosafahmshk
22.03.202503:51
🔷 علی بن ابی‌طالب (ع) چگونه «نظام» را فدا کرد و «اخلاق» و «کرامت انسان» را حفظ کرد؟

🔶 آیا حفظ «نظام» (دولت و حکومت) از «اوجب واجبات» است یا حفظ «اخلاق» و «کرامت انسان»، یا حفظ «آزادی» و «عدالت»؟ آیا می‌توان «دین» و «اخلاق» و «انسانیت» و «وجدان» و «شرف» و «مروت» و «فتوت» و خلاصه همه چیز را برای حفظ «نظام» زیر پا گذاشت و به «آدمی بی‌همه چیز» (a man of no principle) تبدیل شد و آن‌گاه مدعی شد که «دین» حفظ شده است؟ آیا با زدن و کشتن و شکستن و بستن می‌توان از «زوال دین» پیشگیری کرد؟ اگر چنین بود که «دین جاهلیت» باید می‌ماند؟ ارزش «اسلام» در مقام «دین» به چیست؟ به اینکه فقط «دین» است، مجموعه‌ای از شعائر و مناسک، و عبادات و معاملات، و یا دینی مانند همهٔ دین‌های دیگر است؟ یا به اینکه دینی «اخلاقی» و «انسانی» و «عقلانی»، ضامن «آزادی» و «عدالت» و «کرامت انسانی» و پشتیبان «علم و حکمت» و «تعقل» و «اندیشیدن» است و به خیر و به سود زندگی عموم مردم و حافظ نوع انسان است؟ یا به اینکه دینی به سود «سلطه» و «قدرت» و «ثروت» گروهی اندک به نام شیخ و شحنه و محتسب است؟ 

شناخت «دین» را از چه کسی می‌باید بیاموزیم؟ از فقیهان و متکلمان و روشنفکران؟ یا از واضع و بنیانگذار «دین» و نخستین مؤمنان به آن؟ برای شناخت راستین «دین» باید به «خود» آن در «سرآغاز»ش و «امامان»، «سرمشق‌»های راستین آن نگریست و در خصوص آنچه «فقیهان» یا «متکلمان» و دیگر «عالمان» و «محققان» و «مورخان» و «روشنفکران» دربارهٔ آن می‌گویند باید بر همین مبنا داوری کرد. علی بن ابی‌طالب (ص)، پس از قرآن و محمد (ص)، در مقام نخستین مسلمان، به گواهی گفتار و کردارش، شایسته‌ترین کسی است که او را می‌توان نماینده‌ٔ فهمی از «دین» دانست که «اخلاقی‌ترین و حکیمانه‌ترین و عالمانه‌ترین و انسانی‌ترین» فهم از «اسلام» در میان مسلمانان باشد. رفتار او در برخورد با «فتنه‌ها» یا «آشوب‌ها و جنگ‌های داخلی» که در دوران زمامداری تقریباً ۵ ساله‌اش با مدعیان و رقیبان و مخالفان سیاسی‌اش داشت گواه روشن و گویایی است بر پایبندی او به «اصول اخلاقی» عقلانی و عادلانه‌ای که تخلف و تخطی از آنها را به هیچ وجه روا نمی‌دانست و حفظ و رعایت آنها را نه تنها بر حفظ جان خودش بلکه بر حفظ «نظام» یا «دولت و حکومت»‌اش نیز مقدم می‌دانست. علی بن ابی‌طالب (ع) هیچ چیز را فدای «حفظ نظام» نکرد. او «نظام» را باخت و فدا کرد، اما «اسلام انسانی و اخلاقی و عقلانی» را تا ابد از شرّ کژفهمان و قدرت‌پرستان و خدعه‌گران مزوّر در لباس دین و به نام دین حفظ کرد. در قطعهٔ زیر علی (ع) دو درس در رفتار با معاندان و مخالفان و دشمنانی به ما می‌دهد که نه در بیرون از مرزها بلکه در درون قلمرو حکومت او و زیر فرمان او زندگی می‌کنند. با این همه، او حقوق آنها را پاس می‌دارد، حتی در ابراز مخالفت و تهدید به قتل و لعن کردن امیر‌المؤمنین.         

كثير بن تمار حضرمى گفت: 
به مسجد كوفه وارد شدم ... در آنجا پنج مرد را ديدم كه خليفه على را لعن مى‌كردند. يكى از آنان، كه «بُرنوس» پوشيده بود، گفت: «با خدا عهد بسته‌ام كه او را بكشم». آن مرد را گرفتم و به نزد على بردم و آنچه را شنيده بودم براى او گزارش كردم. على گفت، «او را نزديك‌تر بياور». آن‌گاه افزود: «وای بر تو. کیستی؟» آن مرد پاسخ داد، «سوّار منقوری هستم». خليفه گفت، «بگذار برود»، كه حضرمى در پاسخ گفت : «خواهى گذاشت برود در حالى كه با خدا عهد بسته است تو را بكشد؟» على پاسخ داد، «آيا بايد او را بكشم در حالى كه مرا نكشته است؟» گفتم، «او تو را لعن كرده است». على گفت، «پس تو هم بايد او را لعن مى‌كردى يا رهايش مى‌كردى» (همان؛ سرخسی ۱۹۸۶).

خوارج مدعى بودند كه بسيارى از صحابهٔ برجسته (يعنى، عثمان و على و طلحه و زُبَيْر) كافر بودند و تجاوز عليه زندگى و اموال مسلمانانى را كه از پيوستن به آنان خوددارى مى‌كردند مباح مى‌شمردند (شوكانى بى‌تا؛ El Awa 1980؛ اسماعيل ۱۹۸۶). (محمد هاشم کمالی، آزادی بیان در اسلام، ص ۱۳). 

امروز در جامعه‌های اسلامی دولت‌هایی هستند که هرکس را به کوچک ترین سخنی در مخالفت یا نارضایتی با سنگین‌ترین اتهام‌ها از «براندازی» تا «تجمع و تبانی علیه امنیت ملی» و «تبلیغ علیه نظام» و «محاربه با خدا و رسول» و «توهین به شخص اول مملکت» و کذا و کذا رو به رو می‌کنند، بی‌انکه فرصتی برای دفاع و محاکمهٔ عادلانه به آنان بدهند، و از آنان با شدیدترین و غیرانسانی ترین شکنجه‌ها به گفته‌ها و کارهای نکرده اعتراف می‌گیرند تا شجاعت هرگونه ابراز نظر و مخالفت را در دیگر افرادی سرکوب کنند که هنوز شهامت سخن گفتن دارند. اما علی چه کرد؟ حتی با ابن ملجم، قاتلش. مولوی در مثنوی چه زیبا از «مسامحت او با خونی خویش» سخن می‌گوید.
👇👇👇
13.04.202513:21
دوستی در واکنش به این فرسته نوشت:

سلام سعید جان

به قول کفار فرنگی with all due respect با این فرسته‌ی اخیر کانالت به‌شدت مخالفم

به نظرم این‌که مدیران ما مفاخر فرهنگی ما را نمی‌شناسند، آن مفاخر را بیشتر مایه‌ی فخر می‌کند.

با توجه به وضعیتِ غالب مدیران در نظام مقدس جمهوری اسلامی، گمان دارم وقت تمجید مقامات از متوفیان فرهنگی، تن این مفاخر در گور می‌لرزد و اگر زنده بودند از زبان سعدی می‌گفتند:

گفت بشکست ازین حدیثم پشت
بلکه تحسین آن خبیثم کشت


یکشنبه، ۲۴ فروردین، ۱۴۰۴

@fallosafahmxhk
09.04.202506:20
🔷 چرا «رضا شاه» توانست و «خمینی» نتوانست؟
 
🔶 آیا «خمینی» باسوادتر بود یا «رضا شاه» یا «محمدرضا شاه»؟ آیا «لنین» و «استالین» و «مائو» و «کاسترو» باسوادتر بودند یا پیشینیان‌شان؟ آیا نوشتن کتاب‌ در دین یا فلسفه یا عرفان یا «لقلهٔ زبان کردن» جملاتی از این یا آن فیلسوف یا صوفی یا عارف یا کتاب مقدس کسی را «متفکر» و «صاحب نظر» می‌کند؟ چرا بسیاری از به اصطلاح «روشنفکران» کتاب‌خوانده و شاعر و فیلسوف و فقیه بسیار احمق‌تر از «نظامیان» «دولت‌برافکن» (کودتاچی) اند؟ چرا «رضا شاه» و «آتاتورک» دست کم در روزگاری توانسته‌اند کشورهایی پرآشوب و از هم پاشیده را «جمع و جور» کنند و به سامان برسانند، اما کسانی دیگر کشورهایی پر از «ثروت» را به خاک سیاه نشانده‌اند و از هم پاشانده‌اند؟
 
پاسخش به نظر من این است: بسیاری از به اصطلاح «انقلابی‌ها» و «روشنفکران» به معنای راسیتن کلمه «بی‌شعور»ند، نه «بی‌سواد»، و «خودپسند» و «متکبر» و در توهم «دانایی»‌اند، به دلیل همان چند کتابی که خوانده‌اند یا نوشته‌اند! از همین رو قادر به «ساختن» نیستند و «ویران» می‌کنند. بازاری بی‌سواد و پولدار اگر بخواهد خانه یا کارخانه یا مغازه بسازد می‌داند که باید کار را  به دست چه کسانی بدهد و از همین رو موفق می‌شود و سرمایه‌اش را به باد نمی‌دهد. او پولش را به نزدیکان و دوستان و رفیقان و مداحان و چاپلوسان و خویشاوندان و گدایان نمی‌‌‌دهد، به «کارگران» و «مهندسان» و «زحمت‌کشان» می‌دهد و از آنها «بهره» می‌برد، یا حتی بگوییم، «بهره‌کشی» می‌کند تا «بهترین خانه» یا «کارخانه» یا «مغازه» را بسازد، اما «رهبران انقلابی احمق» پول و سرمایهٔ کشوری را به پای مداحان و چاپلوسان و دزدان و غارتگران و اوباش می‌ریزند تا همیشه بر کرسی «صدارت» بنشینند و تنها «مدح» بشنوند و «دشمنان»‌ (ناقدان و ناراضیان و مخالفان)شان را نابود کنند، چون به «ثروت بادآوردهٔ» ملت به نام «دولت» متکی‌اند! آنها چیزی از جیب خودشان نمی‌دهند. از کیسهٔ «ملت» می‌بخشند! چون هیچ‌گاه کار نکرده‌اند تا پولی به دست آورند! دست آخر هم وقتی می‌روند که همه چیز ته کشیده است!
 
بزرگ‌ترین خسارت «انقلاب‌ها»، و حکومت‌هایی که انقلابی‌ها آنها را سرنگون می‌کنند، این است که با فرو ریختن سلسله مراتب اجتماعی کسانی از پلکان قدرت بالا می‌روند که هیچ صلاحیتی برای «ساختن» جامعه ندارند. اینکه کسی زندان رفته است یا تبعید شده است یا شکنجه شده است یا از کار بیکار شده است، دلیل نمی‌شود که فردای «انقلاب» بشود «وزیر» یا «رئیس». اگر رضا شاه یا آتاتورک در دوره‌ای موفق می‌شوند، به این دلیل است که کار را به «کاردانان» می‌سپرند و بعد از نتایج آن برای شهرت خودشان بهره می‌برند. و البته بعد برمی‌افتند چون باز به مداحان و چاپلوسان روی می‌آورند و می‌خواهند کار کاردانان را به پای خود بنویسند و سر آنان را زیر آب کنند، آن وقت سر خودشان هم به زیر آب می‌رود!
 
«انقلاب»‌ها شکست می‌خورند، چون «احمق‌ها» به قدرت می‌رسند و به زور در قدرت می‌مانند. انقلاب‌ها هنگامی موفق می‌شوند که مردم همواره آمادهٔ «انقلاب» باشند، یعنی، به‌سرعت و به‌راحتی هرکس و ناکس بی‌خرد و ناتوان و فرومایه را از مصدر قدرت به زیر کشند. هیچ انقلابی به «یک بار» به انجام نمی‌رسد. «انقلاب» همیشگی و نسلی است. «انقلاب» هنگامی موفق می‌شود که «تغییر» در همهٔ ارکان جامعه به دست مردم آن جامعه ممکن باشد.              
 
چهارشنبه، ۲۰ فروردین، ۱۴۰۴

@fallosafahmshk
آزادی بیان در اسلام، قصیده‌سرا، ۱۳۸۱.
13.04.202512:56
ضرورت برگزاری دوره مفاخرشناسی ویژه مدیران

امیر قشمی

مراسم تشییع پیکر استاد «علیرضا ذکاوتی قراگزلو» جمعه ۲۲ فروردین ۱۴۰۴ در میان حزن و اندوه دوستداران و شاگردان وی و باحضور جمعی از هنرمندان، نویسندگان و مدیران بعضی از دستگاه‌های فرهنگی برگزار شد.
حضور دکتر «حسین معصومی‌همدانی» در این مراسم و نیز سفر یک روزه آیت‌الله «محمد عندلیب‌زاده» به‌منظور شرکت در مراسم تشییع جنازه و اقامه نماز بر پیکر ایشان بیانگر مقام و جایگاه علمی این عالم فرزانه است.

متاسفانه همانند گذشته شاهد غیبت بسیاری از مدیران، کارکنان ادارات و سازمان‌ها، شورای شهر، آموزش و پرورش، معلمان و دبیران و دانشجویان در مراسم تشییع و تجلیل از یکی از چهره‌های شاخص فرهنگ و ادب کشور به قول بهاءالدین خرمشاهی «نماد تمدن اسلامی» بودیم که این امر تا حدودی وضعیت فرهنگی، اجتماعی حال حاضر استان و به‌ویژه شهر همدان را روشن می‌کند. تامل برانگیزتر غیبت روحانیت و طلاب جوان در مراسم تشییع و ختم دانشمندی فرهیخته، محقق و پژوهشگری پرکار، عضوهیئت مولفین دانشنامه تشیع که اتفاقاً یکی از درخشان‌ترین حوزه‌های فعالیتشان در حوزه اسلام‌شناسی، عرفان، تصوف و تمدن اسلامی است، برای حاضران سوال برانگیز بود.
 
البته این امر در تاریخ و در کشور ما مسبوق به سابقه است، به‌عنوان نمونه سید معزالدین مهدوی رئیس فرهنگ همدان دهه ۲۰ در خاطرات خود می‌نویسد: جمعیت حاضر در مراسم تشییع جنازه مرحوم «فاضل تونی» که مردی مانند «محمد علی فروغی» صدراعظم ایران به زانوی ادب در خدمت او می‌نشست و ترجمه فن سماع طبیعی ابن‌سینا را می‌آموخت به صد نفر هم نمی‌رسید، به گفته مهدوی چنانچه شاگردانی که استاد در ظرف پنجاه سال سکونت در تهران تربیت کرد و به آنان فلسفه تعلیم کرده بود در مراسم تشییع جنازه او حاضر می‌شدند، بدون شک تشییع آبرومندی از او به عمل می‌آمد و یا یکی از شاگردان شادروان همایی نقل می‌کند در مراسم ختم استاد «جلال‌الدین همایی» ادیب، شاعر، ریاضیدان نامی همایی فقط ۱۳ جفت کفش دیدم، که سخنران مراسم هم او را با فامیل سببی‌اش معرفی می‌کرد.

گرچه زمان تجلیل از مفاخر بر اساس زدن یا نزدن یک تکه پارچه یا بنر گذشته است اما نه تنها ادارات، نهادها، شورای شهر، به‌ویژه شهرداری و استانداری  حتی سرپرستی بانک محل خدمت استاد که دوران جوانی‌اش را در آنجا گذرانده است به خود زحمت نصب یک بنر را در سطح شهر نداده است.

این درحالی است که امروزه در اغلب کشورها و حتی استان‌های دیگر در نشان دادن چهره‌های ماندگار و هویت‌ساز به جوانان کوشش فراوانی به عمل می‌آورند و مبالغ هنگفتی صرف جهت حفظ میراث فرهنگی و بازشناسی مفاخر فرهنگی می‌کنند تا ارتباط نسل‌های جدید با گذشته‌ها برقرار بماند.

درگذشت پرفسور موسیوند، دکتر اذکایی، استاد علیرضا ذکاوتی قراگزلو و ... در همدان نشان داد که قبل از معرفی و شناساندن این مفاخر به دانش‌آموزان، دانشجویان و جویندگان علم و دانش که وجود هرکدام به تنهایی در هر شهر و استانی سبب فخر و اعتبار آن شهر و استان است، باید یک دوره مفاخرشناسی ویژه برای مدیران شهر و استان برگزار کرد.

به جرات می‌توان گفت بسیاری از مدیران به دلیل غیربومی بودن، این شخصیت‌های گران سنگ را نمی‌شناسند و حتی شاید نام آن‌ها هم به گوششان نخورده باشد. مدیران بومی هم آشنایی چندانی با آنان و یا حداقل با آثار و دست نوشته‌های آنان ندارند که اگر اندکی آشنایی با این بزرگان داشتند، بدون شک در مراسم تشییع و ختم این بزرگان حضور می‌یافتند. و در زمان حیاتشان یا حداقل بعد از مرگشان یکی از مراکز فرهنگی، یک آموزشگاه و یا یک کوچه پس کوچه‌ای را به نام آنان می‌کردند.

شخصیت‌های برجسته علمی، فرهنگی و هنری به واقع ماندگارانند که چون نگینی بر تارک این شهر و دیار می‌درخشند و نه تنها بر نام درخشانشان گرد فراموشی نمی‌نشیند بلکه تا دنیا دنیاست، نشان و یادشان از خاطره‌ها محو نخواهد شد.

در پایان نگارش این یادداشت بود که از درگذشت دکتر اکبر اعتماد بنیانگذار و نخستین رئیس سازمان انرزی اتمی و یکی دیگر از مفاخر شهرمان در غربت مطلع شدم ضمن عرض تسلیت به جامعه علمی و دانشگاهی به‌ویژه شهروندان همدانی امیدوارم خداوند توفیق قدرشناسی و حق‌شناسی و احیاء نام و یاد این بزرگان را به همه ما و به‌ویژه مدیران فهیم عنایت فرماید.

همدان را با #همدان_نامه بخوانید
https://t.me/hamedannameh97
07.04.202506:28
📝📝« نقدی بر یک بیانیه »



✏️ دو روز پیش، از سوی چند صد تن از استادان دانشگاه، روزنامه نگاران، فعالین مدنی و سیاسی در حوزه‌های مختلف، بیانیه‌ای صادر شد در قالب نامه به رئیس سازمان ملل و البته مخاطبان دیگری چون مجمع عمومی و کمیساریای عالی حقوق بشر سازمان ملل، دولت و ملت آمریکا و افکار عمومی جهانیان.
موضوع این بیانیه اعتراض به تهدیدات رئیس جمهور آمریکا مبنی بر بمباران و حمله به ایران است.
به عنوان یک شهروند ایرانی و یک کنشگر جامعه شناس در این کشور، نقدی در قالب چند نکته بر این بیانیه/نامه به ذهنم می‌رسد که لازم است در این شرایط پر اضطراب برای مردمان این سرزمین با شما دوستان و خوانندگان و نیز نویسندگان این بیانیه در میان بگذارم:

۱- به طور آشکاری منطقی و معنادار است مخاطب اصلی این نامه یا بیانیه نه متولیان خارج از کشور که حاکمیت جمهوری اسلامی و متولیان نظام حکمرانی داخل کشور باشد. این بزرگترین و #نخستین_اشتباه فاحش در صدور این نوشته است.
علت این وضوح آشکار در انتخاب اشتباه مخاطب بیانیه، عاملیت حاکمیت نظام جمهوری اسلامی با سیاستگذاری‌های کلان آن در رساندن و کشاندن ایران به شرایط و وضعیت فعلی است.‌
شرایطی که برای ساکنان این کشور، دو سرنوشت اجباری رقم زده است؛ یکی زندگی در انسداد و اضطراب و بی‌عزتی و فراموشی رفاه و آسایش، و دیگری مهاجرت و فرار از این کشور در آرزوی رسیدن به رفاه و عزت و آسایش برای یک زندگی معمولی. سرنوشت اجباری به شیوه پناهندگان در داخل یا خارج از کشور برای قشرهای زیادی از مردمان این سرزمین. 
و البته شکل‌گیری طبقه‌ای که از این وضعیت، دچار سودهای فراوان شده و در کمال آسایش و رفاه با امید به تداوم این شرایط، زندگی خود را پیش می‌برد.

۲- گفتمان این بیانیه نه گفتمان جامعه مدنی که بسیار نزدیک به گفتمان رسمی نظام حکمرانی جمهوری اسلامی است.
 همان گفتمانی که وضعیت و شرایط فعلی کشور را بر ما ایرانیان تحمیل نموده است و این مهم، #دومین نکته‌ی پرسش برانگیز نوشتاری است که با نیت و باور وطن دوستی و نگرانی برای ایران شکل گرفته است.

۳- #سومین نکته‌ی مکتوم مانده و فراموش شده در این بیانیه که باید با گفتمان جامعه مدنی و شهروندان معترض و منتقد این کشور خطاب به حاکمیت و متولیان نظام حکمرانی جمهوری اسلامی با قاطعیت و یادآوری گناهی نابخشودنی در پیشگاه این ملت در این نوشتار بیان می‌شد؛ اشاره به سرمایه‌های انسانی و زیست محیطی و فرهنگی و تمدنی ایران به‌عنوان نیروی نگاهبان و بازدارنده و حافظ تمامیت ارضی این سرزمین و استقلال و توسعه همه‌جانبه آن در برابر هر دولت یا کشور زیاده خواه و قلدر در سطح منطقه و جهان نسبت به ایران ماست نه اصرار بر توانمندی نظامی و هسته‌ای که وضعیت کنونی را برایمان رقم زده و از سوی دیگر تمامی آن سرمایه‌های واقعی اشاره شده را به ورطه‌ی بحران و زخم های فراوان رسانده است.

✏️ ما ایرانیان مثل هایی نغز داریم که می‌گوید: آقا آقا از خانه بلند می‌شود یا حرمت امامزاده به متولی آن است!

استادان و کنشگران مدنی گرامی و وطن دوست نویسنده و امضا کننده این بیانیه!


اگر نظام حاکم در کشور ما با سیاست‌گذاری‌های کلان منطقی و مدبرانه و تکیه بر سرمایه‌های انسانی و زیست محیطی و فرهنگی و تمدنی ایران عزیز و پهناور، حرمت این سرزمین و شهروندان آن را در طی چند دهه گذشته رعایت می‌کرد و پاس می‌داشت؛ اکنون هیچ قدرت در قالب دولت یا کشوری نمی‌توانست ما را در چنین وضعیت بغرنج و پراضطرابی،
#تهدید نماید.
شما نشانی اشتباه داده‌اید و عاملیت این وضعیت بغرنج و بحرانی این سرزمین را نادیده انگاشته و از مسئولیت و پاسخگویی، و جبران این‌همه زیان و آسیب به ملت، کنار گذاشته‌اید!
این همان چیزی است که شما باید بدان اعتراض می‌کردید و نکردید.

✍️ فریبا نظری
۱۷ فروردین ۱۴۰۴




#نقد_یک_بیانیه
#سرمایه‌های_انسانی
#سرمایه‌های_فرهنگی
#سرمایه‌های_تمدنی
#سرمایه‌های_زیست_محیطی
#گفتمان_حاکمیت
#نشانی_اشتباه
#ناترازی_در_عقلانیت_و_تدبیر_حکمرانی



https://t.me/Sociologyofsocialgroups



📍متن بیانیه را در لینک زیر بخوانید 👇
https://khabaronline.ir/xnpTm
21.03.202505:51
🔷 شادباش نوروزی
 
🔶 «نو شدن» تقدیر ماست. جهان بدون «نو شدن» برجای نمی‌ماند. ما محکوم به نو شدن و نو بودنیم. این جهان پیوسته در نیست شدن و هست شدن است. جهان همواره نوست، دم به دم و آن به آن. بدین گونه است که هستی هست و نیستی نیست. نیاکان ما نو شدن جاوید و پیوستهٔ جهان طبیعت را نشانی از فرمانروایی «قانون» بی‌آغاز و بی‌انجام هستی می‌دانستند. پس، آمدن هر سال نو را «آغاز»ی می‌دانستند برای رهایی از مرگ و نیستی و جهانی بهتر، شادتر و آزادتر. آنان خود را با هستی بدین گونه همآوا می‌کردند و زندگی را بدین سان سپاس می‌گزاردند. در آمدن و رفتن روزها و شب‌ها، بهار و زمستان و بازگشت بی‌پایان‌شان جاودانگی را می‌دیدند و از مرگ و نیستی و تاریکی هراسی به دل راه نمی‌دادند. خود آتشی می‌افروختند و جهان را بدان گرمی و روشنی می‌بخشیدند. بدین سان بود که «آتشی که نمیرد همیشه در دل/میهن ماست!» هرآنچه می‌رود، روزی باز می‌آید. پس ترسی از تاریکی و ستم نیست، هرچند همچون ظلمت شب یلدا سخت و ستبر و دراز شود. سپیده دمان خواهد آمد و بهار طبیعت و آزادی دل و جان و شکوفایی خرد و رهایی انسان فرا خواهد رسید و بیداد ضحاک پایان خواهد یافت.
 
شادی و شادکامی، تندرستی و نیرومندی، عشق و امید، گرمی و روشنایی، بهروزی و سرافرازی، رهایی و آزادی، پیروزی و استواری، بزرگی و بخشندگی، دادگری و سپاسگزاری در این سال سرنوشت ارزانی شما باد!      
 
 
جمعه، ۱ فروردین، ۱۴۰۴

@fallosafahmshk
显示 1 - 12 12
登录以解锁更多功能。