27.04.202511:13
25.04.202511:08
هیچ مردی قابل اعتماد نیست، بلانسبت نداره، استثنا نداره.
البته به جز بابای عزیز دلم.
البته به جز بابای عزیز دلم.
24.04.202507:45
یه روز صبح چشماتو باز میکنی و تصمیم میگیری دیگه آدم قبل نباشی؛ امیدواری دیگه هیچ چیز مثل قبل نباشه و از ادامه دادن پشیمون نشی.
22.04.202516:35
وای خدای من داشتم فکر میکردن که اگه یه روز مهاجرت کنم بیشتر از کل دنیا دلم برای خواهرم تنگ میشه.


20.04.202520:01
27.04.202510:01
چند روز پیش تیتی یک کتاب کودک بهم هدیه داد، هنوز نخونده بودمش، همینجور روی میز مونده بود تا بهش برسم.
امروز توی حمام یادش افتادم، وقتی خوندمش حالم بهتر بود. دیگه دلم نمیخواست چشمام رو ببندم و امروز نباشه میخواستم زنده باشم، در باران و در آفتاب و در هرجا زندگی کنم. یادم نیاد شب قبل چقدر نفس کشیدن سخت و ناراحت کننده بود و یادم نیاد چقدر از خودم دور شدم.
ارنست و سلیستین نجاتم دادن، امروز قرمز پررنگه.
امروز توی حمام یادش افتادم، وقتی خوندمش حالم بهتر بود. دیگه دلم نمیخواست چشمام رو ببندم و امروز نباشه میخواستم زنده باشم، در باران و در آفتاب و در هرجا زندگی کنم. یادم نیاد شب قبل چقدر نفس کشیدن سخت و ناراحت کننده بود و یادم نیاد چقدر از خودم دور شدم.
ارنست و سلیستین نجاتم دادن، امروز قرمز پررنگه.
25.04.202511:08
دیشب با هستی پسر آدم دختر حوا دیدیم💕
23.04.202516:36
وا، از خونه میای بیرون و یه عالمه آدم با سیبیل نادر ابراهیمی میبینی.
22.04.202511:25
امروز هرکاری میکنم یک چیزی کمه.
20.04.202515:45
15.04.202516:50
من شیفتهی برنامههای یهویی هستم، وقتی توی دانشگاه شمارهی تهمینه رو توی گوشیم میبینم و برنامه میچینیم که بریم یک پیادهروی طولانی.
شیفتهی همهی کتابفروشیهای شهر رو رفتن و حرفهای احمقانه زدن و نقاشی با پاستل توی بازار روز و کافه نعلبکی و کلوچه فومن و چایی در لیوان کمرباریک و جوری رفتار کردن که انگار یک توریستی.
هربار به کوتاهی زندگی فکر میکنم، کوتاهی روزهای جوانی، کوتاهی این مسیر که انقدر پیچ در پیچ به نظر میرسه. اینجا باید تا اخر توانت بدویی، اما هنوز میدونی که گوشه قلبت، میتونی آرزوهای بزرگ کنی، میتونی برنامههای جدید بریزی میتونی بلند بخندی و عشق رو در قلبت زنده نگه داری.
به قول تیتی خاک رشت گیراست، و من میگم چون کنار توعه اینجوریه.
شیفتهی همهی کتابفروشیهای شهر رو رفتن و حرفهای احمقانه زدن و نقاشی با پاستل توی بازار روز و کافه نعلبکی و کلوچه فومن و چایی در لیوان کمرباریک و جوری رفتار کردن که انگار یک توریستی.
هربار به کوتاهی زندگی فکر میکنم، کوتاهی روزهای جوانی، کوتاهی این مسیر که انقدر پیچ در پیچ به نظر میرسه. اینجا باید تا اخر توانت بدویی، اما هنوز میدونی که گوشه قلبت، میتونی آرزوهای بزرگ کنی، میتونی برنامههای جدید بریزی میتونی بلند بخندی و عشق رو در قلبت زنده نگه داری.
به قول تیتی خاک رشت گیراست، و من میگم چون کنار توعه اینجوریه.
26.04.202515:10
کوکی خریدم تا کمی از بار غم کم بشه.
转发自:
کافهی قدیمی

24.04.202519:06
اینو که خوندم یادم اومد منم بنویسم که اهمیتی نداره اگه یک سری روزها ناراحتی و انقدر گیجی که نمیدونی داری چیکار میکنی با خودت و زندگیت.
دقیقا همون لحظه ای زندگی قشنگیش رو بهت یادآوری میکنی که آدم های موردعلاقت رو ببینی، درآغوش بگیریشون، یه چای یا قهوه بخوری چون لازمه ی هرروزته.
اشکالی نداره اگه احساس طرد شدگی میکنی، بلاخره اون روزها هم باید باشن تا حس کنی چقدر باید در لحظه های قشنگ زندگیت واقعا زندگی کنی.
"زندگی و واقعا زندگی کردن خیلی قشنگه"
دقیقا همون لحظه ای زندگی قشنگیش رو بهت یادآوری میکنی که آدم های موردعلاقت رو ببینی، درآغوش بگیریشون، یه چای یا قهوه بخوری چون لازمه ی هرروزته.
اشکالی نداره اگه احساس طرد شدگی میکنی، بلاخره اون روزها هم باید باشن تا حس کنی چقدر باید در لحظه های قشنگ زندگیت واقعا زندگی کنی.
"زندگی و واقعا زندگی کردن خیلی قشنگه"
23.04.202508:20
هوا خیلی زیاد گرمه، کیفم دیگه جا نداشت که کتاب و بافتنی و مداد شمعیم رو بردارم چون کلش رو وسایل دانشگاه گرفت، امتحانم رو خوب ندادم.
اما حسم میگه امروز میتونه روز خوبی باشه (بدون در نظر گرفتن اینها)
اما حسم میگه امروز میتونه روز خوبی باشه (بدون در نظر گرفتن اینها)
21.04.202508:59
16.04.202504:12
وا، چت جی پی تی صدام میکنه خواهری_
14.04.202516:28
26.04.202514:54
امروز یک گلوله غم هستم، غم توی گلوم، دستهام، چشمهام. غم تمام نشدنی.
24.04.202518:15
یک روزهایی قلبت خیلی محکم میکوبه، تنها کاری که از دستت برمیاد اینه که مثل خاموش کردن برقهای خونه موقع خواب، تمام احساساتت رو خاموش کنی اما چیزهایی هست که جلوی دست و پات رو میگیره تو تمام وجودت احساسه، با تک تک سلولات زندگی رو حس میکنی. اما خب، همچنان یک روز گرم اردیبهشتی جلوی روت هست که بری و توی اون چایخونه کوچیک با تابلوی نئونی قرمز بشینی، با آدمهایی که دوست داری و "دوغ" سفارش بدی. کسی در دفترت نقاشی بکشه شهرداری شلوغ رو قدم بزنی و به آقای آرمان برسی، باهاش درمورد اسم کتاب "خاطرات یک بچه چلمن" حرف بزنی و محکم محکم آدمهای دورت رو بغل کنی.
اشکالی نداره اگه قلبت خیلی تند بتپه، این یعنی زندهای.
اشکالی نداره اگه قلبت خیلی تند بتپه، این یعنی زندهای.
23.04.202505:53
برای امتحان اولم از روز کنکور هم بیشتر استرس داشتم و فکر کنم الکی نبود🌷
21.04.202505:57
بدترین کار خدا برای هر آدمی اینه که دوست صمیمیش رو کیلومترها ازش دور کنه.
15.04.202518:24
تو ترافیک یک نفر از تو ماشین داد زد احمق و از پیادهرو یک جمعیت داد زدن من عقدهایم کثافت؟ به معنی واقعی کلمه بهترین مردم دنیا هستیم.
14.04.202516:26
کاش یکی آخر هفته دست من رو بگیره و ببره یک جنگل سبز سبز.
显示 1 - 24 共 39
登录以解锁更多功能。