
Реальна Війна

Лёха в Short’ах Long’ует

Україна Сейчас | УС: новини, політика

Мир сегодня с "Юрий Подоляка"

Труха⚡️Україна

Николаевский Ванёк

Лачен пише

Анатолий Шарий

Реальний Київ | Украина

Реальна Війна

Лёха в Short’ах Long’ует

Україна Сейчас | УС: новини, політика

Мир сегодня с "Юрий Подоляка"

Труха⚡️Україна

Николаевский Ванёк

Лачен пише

Анатолий Шарий

Реальний Київ | Украина

Реальна Війна

Лёха в Short’ах Long’ует

Україна Сейчас | УС: новини, політика

«قلمگاه»
از دردهایم مینویسم، شاید روزی رهگذری؛ غمهایم را درک کند…
تمام متنها رو خودمون مینویسیم، پس به هیچوجه کپی نکنید!
@IParimahI_bot
تمام متنها رو خودمون مینویسیم، پس به هیچوجه کپی نکنید!
@IParimahI_bot
26.04.202515:40
سوار اسنپ شدم، «گلیخ» پلی شد. راننده پرسید: با موزیک مشکلی ندارین خانم؟ گفتم نه آهنگ مورد علاقمه.
تعجب کرد! گفت واقعا؟!
یه لبخند زدم و زیر لب خوندم…
«تو اتاقم دارم از تنهایی آتیش میگیرم»
تعجب کرد! گفت واقعا؟!
یه لبخند زدم و زیر لب خوندم…
«تو اتاقم دارم از تنهایی آتیش میگیرم»
06.04.202511:29
باشد که اشک بعدی شما اشک شوق باشد .
03.04.202519:44
شبت بخیر، غمت نیز🌱🖤
19.04.202519:41
30.03.202520:17
تاریکی به کام🌱🖤
06.04.202520:05
شب بخیر گفتن ما محض ادای ادب است
ورنه چون شب برسد اول بیداری ماست…
ورنه چون شب برسد اول بیداری ماست…
14.04.202515:56
شیفتهی آدمهایی هستم که میتونم بدون هیچ استرس و فشاری کنارشون سکوت کنم و حرفی نزنم.
30.03.202517:34
از خستگیهایم برایت مینویسم، از شبهایی که با حسرت صبح کرده و از صبحهایی که با خستگی به شب رساندهام. از تن رنجورم مینویسم که این اواخر سخت بیمار شده و از روحم که همانند کودکی خرد؛ خود را گوشهای از نظرها پنها کرده و سخت مشغول بستن زخمهایش است…
از منی مینویسم که دیگر من نیست و این روزها کجدار و مریز طی میکند تا روزی گنجشک شود و به سوی اسمان ها پرواز کند.
برایت از کودکی مینویسم که در خردسالی پیر شد و به هنگام جوانی او را در قبرستان ناگفتههایم دفن کردم.
ای غریبه! برایت از منی مینویسم که بود و دگر نیست. از منی که نخواهد بود…
https://t.me/tinoozhiar
از منی مینویسم که دیگر من نیست و این روزها کجدار و مریز طی میکند تا روزی گنجشک شود و به سوی اسمان ها پرواز کند.
برایت از کودکی مینویسم که در خردسالی پیر شد و به هنگام جوانی او را در قبرستان ناگفتههایم دفن کردم.
ای غریبه! برایت از منی مینویسم که بود و دگر نیست. از منی که نخواهد بود…
https://t.me/tinoozhiar
12.04.202520:31
برای زندگی کردن زیادی پیرم.
10.04.202506:45
10.04.202514:47
با رفتارمون زخم میزنیم، و امیدواریم با کلماتمون ترمیم کنیم. چه هیولای پارهوقتی هستی انسان...
-حمید سلیمی
-حمید سلیمی
07.04.202511:25
خیابانها شباهت عظیمی با یکدیگر داشتند و در دل تاریکی، خواندن نامها آنقدر سخت بود که حتی با عینک هم نمیتوانستم حروف را تشخیص دهم!
انگار که دردی عظیم در چشمانم رخنه کرده که هیچ چیز و هیچکس را نمیدیدم.
گویی فرسنگها از خانه دور شده بودم و حال به دنبال کورسوی امیدی میگشتم تا مرا از این سردرگمی رها کند.
اما کسی نبود! دریغ از یک نشانه…
وطنم را ناخواسته ترک کرده و حال زیر فشاری با قامت بلندترین کوه جهان، شانه خم کردهام…
دنبال شخصی میگردم، تا به او بگویم؛ مرا به خانهام ببر، که شهر؛ شهر یار نیست..
بگویم یار که سهل است! هیچ آدمی را نمییابم که از انسانیت بویی برده باشد تا دست یاری به سویش دراز کنم.
اصلا چه کسی گفته انسان باید تنها باشد؟ حتی قدرتمندترین افراد نیز گاهی به کمک احتیاج دارند!
دستم را به سوی سایهای که میآید دراز میکنم، تا شاید مرا یاری کند اما…
سایه کسی نیست جز آیینه خودم!
مرا به خانهام ببر
چرا که مردمان این دیار، بویی از انسانیت نبردهاند…
#پریا_احمدی
#خودنگار
انگار که دردی عظیم در چشمانم رخنه کرده که هیچ چیز و هیچکس را نمیدیدم.
گویی فرسنگها از خانه دور شده بودم و حال به دنبال کورسوی امیدی میگشتم تا مرا از این سردرگمی رها کند.
اما کسی نبود! دریغ از یک نشانه…
وطنم را ناخواسته ترک کرده و حال زیر فشاری با قامت بلندترین کوه جهان، شانه خم کردهام…
دنبال شخصی میگردم، تا به او بگویم؛ مرا به خانهام ببر، که شهر؛ شهر یار نیست..
بگویم یار که سهل است! هیچ آدمی را نمییابم که از انسانیت بویی برده باشد تا دست یاری به سویش دراز کنم.
اصلا چه کسی گفته انسان باید تنها باشد؟ حتی قدرتمندترین افراد نیز گاهی به کمک احتیاج دارند!
دستم را به سوی سایهای که میآید دراز میکنم، تا شاید مرا یاری کند اما…
سایه کسی نیست جز آیینه خودم!
مرا به خانهام ببر
چرا که مردمان این دیار، بویی از انسانیت نبردهاند…
#پریا_احمدی
#خودنگار
30.03.202506:59
-تو آشنا تر از این حرف هایی؛
گمانم تو را می شناسم..
از زمانی پیش از زندگی،
در حالی که مرگ را قسم می دادم
بگذارد تو را زندگی کنم..!
گمانم تو را می شناسم..
از زمانی پیش از زندگی،
در حالی که مرگ را قسم می دادم
بگذارد تو را زندگی کنم..!
转发自:
"ܣܩܥܩܢ

10.04.202519:40
اینکه هر روز صبح از تختخواب بیرون بیای تا هربار و هربار با همون چیزای همیشگی روبرو بشی، واقعا شجاعت بزرگی میطلبه.
-چارلز بوكوفسکی.
频道变更历史
登录以解锁更多功能。