Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
«قلم‌گاه» avatar

«قلم‌گاه»

از دردهایم مینویسم، شاید روزی رهگذری؛ غم‌هایم را درک کند…
تمام‌ متن‌ها رو خودمون مینویسیم، پس به هیچ‌وجه کپی نکنید!

@IParimahI_bot
TGlist 评分
0
0
类型公开
验证
未验证
可信度
不可靠
位置
语言其他
频道创建日期Oct 12, 2024
添加到 TGlist 的日期
Mar 06, 2025
订阅者
引用指数
每篇帖子的浏览量
每个广告帖子的浏览量
ER
ERR
FEB '25MAR '25APR '25

«قلم‌گاه» 热门帖子

26.04.202515:40
سوار اسنپ شدم، «گل‌یخ» پلی شد. راننده پرسید: با موزیک مشکلی ندارین خانم؟ گفتم نه آهنگ مورد علاقمه.
تعجب کرد! گفت واقعا؟!
یه لبخند زدم و زیر لب خوندم…
«تو اتاقم دارم از تنهایی آتیش میگیرم»
06.04.202511:29
باشد که اشک بعدی شما اشک شوق باشد .
03.04.202519:44
شبت بخیر، غمت نیز🌱🖤
19.04.202519:41
30.03.202520:17
تاریکی به کام🌱🖤
06.04.202520:05
شب بخیر گفتن ما محض ادای ادب است
ورنه چون شب برسد اول بیداری ماست…
14.04.202515:56
شیفته‌ی آدم‌هایی هستم که می‌تونم بدون هیچ استرس و فشاری کنارشون سکوت کنم و حرفی نزنم.
30.03.202517:34
از خستگی‌هایم برایت مینویسم، از شب‌هایی که با حسرت صبح کرده و از صبح‌هایی که با خستگی به شب رسانده‌ام. از تن رنجورم مینویسم که این اواخر سخت بیمار شده و از روحم که همانند کودکی خرد؛ خود را گوشه‌ای از نظر‌ها پنها کرده و سخت مشغول بستن زخم‌هایش است…
از منی مینویسم که دیگر من نیست و این روز‌ها کج‌دار و مریز طی می‌کند تا روزی گنجشک شود و به سوی اسمان ها پرواز کند.
برایت از کودکی مینویسم که در خردسالی پیر شد و به هنگام جوانی او را در قبرستان ناگفته‌هایم دفن کردم.
ای غریبه! برایت از منی مینویسم که بود و دگر نیست. از منی که نخواهد بود…
https://t.me/tinoozhiar
转发自:
قشاع. avatar
قشاع.
28.03.202519:17
از نظر میزان حسادت، با نقی معمولی رقابت می‌کنم.
12.04.202520:31
برای زندگی کردن زیادی پیرم.
10.04.202506:45
10.04.202514:47
با رفتارمون زخم می‌زنیم، و امیدواریم با کلماتمون ترمیم کنیم. چه هیولای پاره‌وقتی هستی انسان...
-حمید سلیمی
07.04.202511:25
خیابان‌ها شباهت عظیمی با یکدیگر داشتند و در دل تاریکی، خواندن نام‌ها آنقدر سخت بود که حتی با عینک هم نمی‌توانستم حروف را تشخیص دهم!
انگار که دردی عظیم در چشمانم رخنه کرده که هیچ چیز و هیچکس را نمی‌دیدم.
گویی فرسنگ‌ها از خانه دور شده بودم و حال به دنبال کورسوی امیدی می‌گشتم تا مرا از این سردرگمی رها کند.
اما کسی نبود! دریغ از یک نشانه…
وطنم را ناخواسته ترک کرده و حال زیر فشاری با قامت بلندترین کوه جهان، شانه خم کرده‌ام…
دنبال شخصی میگردم، تا به او بگویم؛ مرا به خانه‌ام ببر، که شهر؛ شهر یار نیست..
بگویم یار که سهل است! هیچ آدمی را نمی‌یابم که از انسانیت بویی برده باشد تا دست یاری به سویش دراز کنم.
اصلا چه کسی گفته انسان باید تنها باشد؟ حتی قدرتمندترین افراد نیز گاهی به کمک احتیاج دارند!
دستم را به سوی سایه‌ای که می‌آید دراز میکنم، تا شاید مرا یاری کند اما…
سایه کسی نیست جز آیینه خودم!
مرا به خانه‌ام ببر
چرا که مردمان این دیار، بویی از انسانیت نبرده‌اند…
#پریا‌_احمدی
#خودنگار
30.03.202506:59
-تو آشنا تر از این حرف هایی؛
گمانم تو را می شناسم..
از زمانی پیش از زندگی،
در حالی که مرگ را قسم می دادم
بگذارد تو را زندگی کنم..!
10.04.202519:40
این‌که هر روز صبح از تخت‌خواب بیرون بیای تا هربار و هربار با همون چیزای همیشگی روبرو بشی، واقعا شجاعت بزرگی می‌طلبه.
-چارلز بوكوفسکی.
登录以解锁更多功能。