𝐇𝐞𝐞𝐇𝐨𝐨𝐧 ֶָ֢ _
اینجا شیرهویج🥕🥛خونتون نمیافته!
24/ Jan /24
http://t.me/HidenChat_Bot?start=7700516701
24/ Jan /24
http://t.me/HidenChat_Bot?start=7700516701
订阅者
916
24 小时00%一周00%一个月00%
26.03.2025
0-
引用指数
0
提及0频道上的转发0频道上的提及0
26.03.2025
0-
每帖平均覆盖率
0
12 小时00%24 小时00%48 小时00%
26.03.2025
0-
参与率 (ER)
0%
转发0评论0反应0
26.03.2025
0%-
覆盖率参与率 (ERR)
0%
24 小时0%一周0%一个月0%
26.03.2025
0%-
每则广告帖子的平均覆盖率
0
1 小时00%1 – 4 小时00%4 - 24 小时00%
26.03.2025
0-
"𝐇𝐞𝐞𝐇𝐨𝐨𝐧 ֶָ֢ _" 群组最新帖子
25.03.202521:00
اینا خیلی هونهی بودن :")
21.03.202519:12
اینجارو هم ۹۲۰ میکنید :)



+1
20.03.202520:53
20.03.202509:16
عید همگی مبارک، سال خوبی داشته باشید💛
18.03.202519:46
طوری که نگاهش میکنه...طوری که نگاهش میکنه...طوری که نگاهش میکنه...


18.03.202519:45
18.03.202519:44

转发自:
strawberhee.

07.03.202515:54
در کنار اون تگ، میتونید این متن رو هم توییت کنید :
Heeseung is trending in China & gaining global recognition, with celebrities & creators recreating his walks. This is a huge opportunity to boost ENHYPEN. We urge you to start promoting Heeseung & ENHYPEN properly.
转发自:
ENᵖᵃʳᵗʸ

25.02.202518:03
سرزمین هارامون – غروبی در آستانه سقوط
باد داغ، خاکستر سوختهی درختان را در هوا میچرخاند. آسمان، به رنگ سربی درآمده بود و شعلههای آتش از دوردستها به چشم میآمدند؛ مثل پنجههایی شعلهور که حریصانه به سمت آسمان کشیده میشدند.
در قلب قصر، جایی که دیوارهای سنگی به سردیِ سکوت شب بودند، امپراتور هیسونگ آو دایموند با گامهای سنگین در تالار قدم میزد. ردای سلطنتیاش، با نخهای نقرهای دوخته شده بود و تاجی از یاقوت بر سر داشت، اما چشمانش… چشمانش پر از اندوه مردی بود که سرزمینش را در حال فروپاشی میدید.
وزیر اعظم با صدایی لرزان گفت:
— “عالیجناب… زمان در حال از دست رفتن است. اگر امروز دست به کار نشوید، فردا حتی قصر هم در امان نخواهد بود.”
هیسونگ دایموند با نگاهی جدی به او خیره شد:
— “و میخواهید چه کنم؟ با دستان خود این آتش را خاموش سازم؟”
وزیر با اکراه سر خم کرد. صدایش چون زمزمهای در باد بود:
— “شاید زمان آن رسیده باشد که… به سراغ جادوگر بروید.”
سکوتی سنگین بر فضا حاکم شد. حتی شعلههای مشعلها در دیوار نیز گویا لحظهای درنگ کردند. نام هاندره همچون سایهای از گذشته بر ذهن امپراتور افتاد.
— “او… هرگز وفادار نبود.”
— “اما قدرتمند بود، عالیجناب. و این قدرت اکنون تنها چیزی است که ما داریم.”
بازگشت سایهها
در شبِ تار، امپراتور درون حیاطی متروکه ایستاده بود، جایی که ستارگان جرات تابیدن نداشتند. ناگهان، از دل تاریکی، مردی پدیدار شد. ردایی سیاه و براق به تن داشت که همچون تارهای شب به بدنش چسبیده بود. چشمان سرد و بیاحساسش حتی نوری برای انعکاس نداشتند. هاندره سونگهون، جادوگر بیوفای هارامون، بازگشته بود.
هیسونگ آرام اما با لرزشی در صدا گفت:
— “سالهاست که از تو خبری نیست، هاندره.”
هاندره بدون هیچ احساسی پاسخ داد:
— “اگر به من نیاز نداشتی، هرگز مرا فرانمیخواندی؟”
نفسِ هیسونگ دایموند بند آمد. دیدن او، حتی با آن سردی و بیتفاوتی، چیزی در عمق قلبش را به لرزه انداخت—زخمی قدیمی که هرگز التیام نیافته بود.
— “سرزمینم در حال سوختن است. مردمم در سایهی نابودی ایستادهاند. فقط تو… تنها تو میتوانی این آتش را متوقف کنی.”
چشمهای سرد هاندره لحظهای به لرزش افتادند؛ شاید فقط یک ثانیه کوتاه، اما برای هیسونگ کافی بود.
— “و اگر بهای این قدرت چیزی باشد که نتوانی بپردازی، امپراتور؟”
هیسونگ جلوتر آمد، فاصلهای که زمان و خیانتها میانشان کشیده بودند، شکسته شد:
— “اگر قیمت آن قلب من است… تو از مدتی پیش آن را گرفتهای.”
برای اولین بار، سایهای از تردید در چشمان هاندره دیده شد. اما صدایش هنوز همان سردی یخهای هزار ساله را داشت:
— “احساسات… ضعیف میکنند، هیسونگ.”
امپراتور با صدایی آرام اما محکم گفت:
— “پس چرا هنوز نگاهت از من نمیگریزد؟”
لحظهای سکوت، و باد بار دیگر شروع به وزیدن کرد. این بار، نه با بوی خاکستر، بلکه با عطری از گذشتههای فراموششده.
هاندره چرخید، پشتش را به هیسونگ کرد، اما صدایش هنوز نزدیک بود:
— “اگر میخواهم این سرزمین را نجات دهم، برای تو نیست. برای عهدی است که روزی… به خودم دادم.”
و با آن کلمات، تاریکی اطراف آنها را بلعید—اما برای اولین بار، کورسویی از امید در دل هیسونگ دایموند روشن شد.
30.01.202520:59
این چه کاری بود نصفه شبی؟
22.01.202519:58
اینم جایزه
18.11.202419:52
هعی..
18.11.202419:51
记录
21.03.202523:59
916订阅者19.10.202423:59
0引用指数21.03.202523:59
174每帖平均覆盖率26.03.202503:28
0广告帖子的平均覆盖率15.03.202523:59
14.29%ER14.03.202520:18
9.93%ERR登录以解锁更多功能。