Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
𝐅𝐋𝐀𝐖𝐋𝐄𝐒𝐒 (rest) avatar
𝐅𝐋𝐀𝐖𝐋𝐄𝐒𝐒 (rest)
𝐅𝐋𝐀𝐖𝐋𝐄𝐒𝐒 (rest) avatar
𝐅𝐋𝐀𝐖𝐋𝐄𝐒𝐒 (rest)
19.04.202515:25
چند تا مهربون میان پیش ما ۱۸۰ شیم؟
11.04.202508:53
𝐭𝐡𝐞 𝐩𝐚𝐢𝐧𝐭𝐢𝐧𝐠 𝐥𝐚𝐰 𝐬𝐚𝐲𝐬 𝐭𝐡𝐚𝐭 ⭐ 𝐲𝐨𝐮 𝐝𝐨𝐧'𝐭 𝐛𝐞 𝐬𝐮𝐫𝐞 𝐨𝐟 𝐭𝐡𝐞 𝐥𝐢𝐧𝐞 :)
10.04.202516:46
ناز💋مزه لیمو میده❤️
10.04.202515:28
بچه ها اینجا دیگه نزدیک 80
بشه بد مدت ها؟🍒
مودبورد BABYMONSTER

10.04.202513:47
@Yukiiiiis
عمقِ تاریکی‌ای که حتی نورِ ستارگان جرئت ورود به آن را نداشتند، و حالا، از دل آن تاریکی، منظومه‌ای نو زاده شده است. روح‌های مرده‌ی ستارگان، در منظومه‌ی خود ساخته، می‌درخشند. و هر بار که ستاره‌ای خاموش می‌شود، منظومه‌ی تازه‌اش، روح او را در قالب سیارکی کوچک به یادگار نگه می‌دارد.
اما؛ اندکی طول نکشید تا گرداب زمان، منظومه‌ را به گورستانِ ستارگان تبدیل کرد. ستارگان برای همیشه در‌این گورستان خاموش می‌شوند‌.
نجوای کهکشان، برای همیشه در سکوت می‌رود. و دیگر حتی نوری کوچک برای کمک به آنها، نمیآید‌.
پالس‌های خاموش ‌برای همیشه در خلأی بی‌انتها گم می‌شوند.
سیاه‌چاله‌ای که به خوابِ ابدی رفته بود؛ دوباره بیدار شده و خاکستر کیهانی را در، درون خود می‌کشد.
شاید این منظومه‌ی نابود شده، به معبد فراموشی تبدیل شود.
11.04.202511:06
نینی نظر منو ندید😭
11.04.202508:46
پستتو میشه خورد
10.04.202514:01
خدانکنه
بوس
10.04.202513:47
🌟 فوروارد کنید + آیدی چنلای جدید پیدا کنم و چنلای فیوه جوین بشم.
جوین بودنتون چک میشه استار'ز. ✅
10.04.202510:48
میشه رای بدید خوشگلا؟
11.04.202508:54
11.04.202508:46
10.04.202515:32
لذت بردم و یکم گرخیدم
چون برقا رفته بود و داشتم اینو‌میخوندم
10.04.202513:48
ریکت بدید به نینی
10.04.202513:46
هر پستی که‌دوست داشتی
10.04.202510:48
کمند
11.04.202508:53
مثل خودت‌نازنازیه
11.04.202508:11
اگه بگم مثلا اینجا 300-
10.04.202515:31
چشمانم می‌سوخت. عضلاتم ضعف داشتند و به سختی می‌توانستم از تارهای صوتی حنجره‌ام کار بکشم، صدا زدم: "جاستین؟!"
روی تخت نشستم. پرونده‌ی سختی را قبول کرده بودم و در هر دادگاه کمی بیشتر از تبرئه شدن موکلم فاصله می‌گرفتم. در نتیجه بیست و یک تماس از سمت مادرش کاملا طبیعی بود. در حالی که از اتاق بیرون می‌رفتم، دوباره همسرم را صدا زدم. جوابی نگرفتم. در این ساعت معمولا بیرون از خانه بود، ولی هر چند ثانیه یک بار سر و صدایی می‌آمد.
"چرا تلویزیون انقدر صداش بلنده عزیزم؟ مثلا خواب بودما!"
یک آن حس کردم چیزی در نقطه‌ی کور بینایی‌ام حرکت کرد. انگار شبحی سیاه رنگ بوده باشد. به سرعت چرخیدم و پس از چشم چرخاندن در تمام خانه، به سرعت سمت آشپزخانه رفتم و چاقو را برداشتم. افکارم با سرعتی بیشتر از نور شروع به تحلیل شرایط کردند. از حدس زدنِ هویت‌ِ مجهول یک سایه‌ی سیاه تا تجسم کردن صحنه‌ی جرم قتل خودم. این‌ها از عوارض وکیل بودن است.
صدای باز و بسته شدن در پشتی خانه را شنیدم، احتمال دادم دزدی بزدل بوده که وقتی فهمیده کسی در خانه هست پا به فرار گذاشته. کمی پرده را کنار زدم تا اگر شانس کمی داشته باشم، بتوانم چهره یا نشانه‌ای از آن فرد را به خاطر بسپارم. اما وقتی نگاه کردم، اندامش زنانه بود و... لحظه‌ای تپش قلبم را حس نکردم. او کاملا شبیه به من بود و اصلا شبیه من نبود. می‌توانم با اطمینان بگویم که آن چیزی که دیدم انسان نبود. گویی نسخه‌ای غیر انسانی از من ساخته باشند. مغزم فرمان دیگری می‌داد اما پاهایم پیروی نکردند، وقتی به خودم آمدم در حال تعقیب آن "چیز" بودم. چیزی که نمی‌دانستم چیست. هاله‌ای سیاه و بسیار شبیه به من، انگار سایه‌ی خودم را دیده باشم!
در ذهنم جرقه‌ای زد که لبخندِ آسودگی بر لبانم نشست. اصلا فکر نکرده بودم که ظاهر شدن این موجود به علت کافئین و نیکوتین بیش از حد حاصل از قهوه خوردن و سیگار کشیدن است. حتی اگر الکل کمی که دیشب خوردم هم فاکتور بگیریم، بی‌خوابی های این چند وقت و فشار کاری همه دست به دست هم داده بودند و خیالاتی شده بودم‌. با این تفاسیر، ایستادم و خطاب به نزدیک‌ترین انسان واقعیِ اطرافم گفتم: "آقا! عذر میخوام که همچین سوالی می‌پرسم، ولی ممکنه به این سمت نگاه کنید و به من بگین چی می‌بینین؟"
مرد با همان نگاه اول نشان می‌داد به وجود عقل من شک کرده باشد، به انتهای خیابان نگاه کرد و گفت: "چیز خاصی باید ببینم؟"
"بله، نه. منظورم اینه یه خانم اونجا نمی‌بینید؟" هاله‌ی سیاه انگار ایستاده بود تا چراغ عابر سبز شود.
مرد کمی گارد گرفت: "خانم کار شما اصلا درست نیست."
"نه، نه عذر میخوام. قصدم واقعا سرکار گذاشتن نبود‌."
با اینکه واقعا چنین قصدی نداشتم، اما وقتی فهمیدم مرد آن شبح را نمی‌بیند آنقدر خوشحال شده بودم که ناخواسته نیشم تا بناگوش باز شده بود. خیالم کمی راحت شد، از اینکه آن چیز قطعا زائده‌ی ذهن خسته‌ی من است و وجود خارجی ندارد.
به چراغ راهنمایی نگاه کردم، بیست و یک ثانیه مانده بود. فاصله‌ام زیاد نبود، می‌توانستم به آن برسم و از نزدیک ببینم چیست. یا نه، برگردم و فراموش کنم.
احتمالا قابل حدس باشد، اینکه به سمت آن قدم برداشتم.
چهار قدم
سه قدم
دو
یک...
دستم را بالا بردم تا شانه‌اش را لمس کنم: "ببخشید خانم..."
با شدت از خواب پریدم. جاستین کنارم نشسته بود، با قیافه‌ای ترسیده و مضطرب گفت: "چند بار باید بهت بگم غرق کار شدن هنر نیست؟ همیشه یادت میره خانواده‌ای داری!"
کمی آب خوردم و به آخرین صحنه‌ای که دیدم فکر کردم. وقتی سایه برگشت، چهره من را داشت ولی... خیلی خیلی وحشتناک بود. وقتی برگشت فقط جیغ زدم. انگار خودم را دیدم که برای جشن هالووین گریم ترسناکی کرده باشم. "جاستین! لطفا بس کن. حالم خوب نیست."
از اتاق بیرون رفت و داد زد: "کی حالت خوبه؟ هیچ وقت اولویتت من یا بچمون نبوده. همیشه حال خودت رو با زیادی درگیر کار شدن بد میکنی."
تازه صدای گریه‌ی بچه را شنیدم. جاستین وقتی شروع به غر زدن می‌کرد تمام شدنی نبود: "بخاطر صدای جیغ زدنت از خواب پریده و من به جای آروم کردن بچه باید بیام تو رو از کابوس های همیشگیت نجات بدم."
سرم تیر می‌کشید. انگشتانم را محکم روی شقیقه‌ام فشار دادم. از کشوی کنار تخت قرص برداشتم و خوردم. مدتی می‌شد که قرص ها را کنار گذاشته بودم.
جاستین جلوی در ظاهر شد: "بچه رو می‌برم حیاط یکم هوا بخوره. فکر کنم بد نیست به تراپیستت یه زنگ بزنی."
درست می‌گفت. موبایلم را برداشتم و وقتی صفحه‌اش روشن شد یخ زدم: "بیست و یک تماس از دست رفته از مادر موکل پرونده‌ام"
"جاستین؟!"
تلویزیون روشن شد و صدایش به مرور بیشتر می‌شد. دهانم خشک شده بود، سریع از اتاق بیرون رفتم و همان سایه‌ی سیاه را دیدم. کنترل دستش بود و صدا را زیاد می‌کرد. وقتی صدا به آخر رسید، نفسم بریده شد. آهسته به سمتم برگشت و لحظه‌ای بعد، دستم را روی شاهرگ بریده شده‌ام گذاشتم و افتادم.

#Me
10.04.202513:48
تروخدا جون هرکی دوست دارید ری اکت بدید😭
10.04.202513:46
➖ ‌ ‌این پست + این تکست رو فوروارد کنید، یک پست مشخص کنید فور بزنم ویو بگیره.
جوین بودنتون چک میشه استار'ز ✔️
10.04.202509:31
🧸              '   چـالش لایکـی     🤩     '

نـفر اول:        60 ممبـر + 3 بوست یک‌هفته + 200 ویو روی پست🥟

     نـفر دوم:        40 ممبـر + 2 بوست یک هفته + 100 ویو روی پست🥟

            نـفر سـوم:     1 بوست یک ماهه + 70 ویـو روی پسـت 🥟


"  🤩 '  تـوی ایـن بـات اسـم بدیـد:
@Dontplaywithmebitch_bot


اگـه بعـد از لایـک کـردن لفـت بدیـد، لایکـتون میپـره.
حداقـل لایـک هـارو فـردا مـوقع چالـش اعـلام میکنـم.
ایـن پیـام حتمـا تـوی چنلتـون بـاید باشـه، چـک میـشه.
显示 1 - 24 88
登录以解锁更多功能。