فاطمه حسونه عزیزم سلام
مارکز کتابی دارد به نام «زندهام که روایت کنم».
هر بار که خبر شهادت اهالی غزه را میشنویم با خودمان فکر میکنیم که شما، هرکدام میتوانید موضوع صفحات کتابی باشید با عنوان «میمیرم تا روایت کنم».
شهادت مردمان این جغرافیا، امتداد روایتی است که ساختهاید؛ روایتی که نمیخواهید خاموش بماند و ایستاده و پیوسته باشد تا روز آزادی.
شما، یکی از همانهایی بودید که پیش از شهادت، روایت کردید و پس از آن، خودتان بخشی از این روایت شدید.
«روحت را بر کف دستت بگذار و راه برو» فقط نام یک مستند نیست؛ توصیفیست از زندگی مردم غزه.
مستندی که قرار است در جشنواره کن به نمایش درآید اما فیلمبردار آن، یعنی شما، پیش از اکران، همراه با ده نفر از اعضای خانوادهتان در غزه به شهادت رسیدید.
شما از نخستین روزهای جنگ دوربینتان را دست گرفتید تا نسلکشی را ثبت کنید. دوربین شما، سلاحتان بود.
روایت، تنها ابزاری است که از مرزها، سانسور و خاکستر عبور میکند و شما این را خوب میدانستید فاطمه عزیز!
شما یادمان دادید و مطمئنمان کردید روایت، بازی با کلمات نیست؛ ایستادن میانه آتش است.
بهسلامت رفیق عزیز ما.
ما از یادت نمیکاهیم.