Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
داستان و حکایت avatar
داستان و حکایت
داستان و حکایت avatar
داستان و حکایت
🔞تست شناخت شخصیت جنسی

👀 در تصویر بالا در نگاه اول چه میبینید

زنان لخت 

انسان های خوشحال


⬆️لطفا درست پاسخ بدید
07.05.202511:50
💥تلنگر

کودکی با  دوچرخه خود در مقابل درب مجلس ایستاد، دوچرخه اش را گوشه ای گذاشت و مشغول بازی شد.

  نگهبانی به او نزدیک شد و گفت به چه جراتی دوچرخه ات اینجا گذاشته ای؟ اینجا محلی است که نماینده گان، وزرا ، روحانیون ومسئولین کشور رفت و آمد میکنند!!!


پسرک پاسخ داد : نگران نباش زنجیر محکمی دارم  با آن دوچرخه ام را محکم به درخت می‌بندم که هیچ کدام نتواند او را بدزدند...

⚜️@My_Hekayat⚜️
هر کتاب رایگانی که خواستید
میتونید از @pdf_book
به راحتی دانلود کنید. هرر کتابی! رایگانِ رایگان
05.05.202505:11
⚜️حکایت ⚜️

بخندیم تا دنیا به رومون بخنده!

وقتی پزشكان به نورمن كازينز گفتند كه به بيماری " آنكيلو اسپونديليتيس " مبتلاست اضافه كردند كه هيچ كمكی نمی توانند به او بكنند و بايد آماده باشد كه بعد از دوره ای درد جانكاه از دنيا برود.
كازينز اتاقی در يک هتل گرفت و هر فيلم خنده داری را كه میتوانست پيدا كند كرايه كرد.
او بارها و بارها نشست و اين فيلم ها را تماشا كرد و از ته دل خنديد. پس از شش ماه خنده درمانی ای كه خودش برای خودش تجويز كرد پزشكان در نهايت تعجب دريافتند كه بیماری او كاملا درمان شده و هيچ اثری از آن نيست...!

اين نتيجه حيرت انگيز باعث شد تا كازينز كتاب آناتومی يک بيماری را بنويسد و منتشر كند. سپس او پژوهش گسترده ای پيرامون كاركرد آندورفين ها آغاز كرد.
آندورفين ها مواد شيميايي ای هستند كه وقتی میخنديم در مغز آزاد میشوند. آنها همان تركيب شیمیایی مورفين و هروئین را دارند و ضمن اين كه اثر آرام بخشی روی بدن میگذارند، سيستم ایمنی بدن را تقويت میكنند.

⚜️@My_Hekayat⚜️
08.05.202509:34
🔹مردی همسرش را نزد خلیفه دوم برده و گفت : خودم و زنم سیاه هستیم ولی او پسری سفید به دنیا آورده. خلیفه رو به جمع کرد و نظر آنها را خواست؛ همه گفتند زن باید سنگسار شود.
هنگامی که مأموران اجرای حکم، زن را می بردند ، در میانه راه با امیرمومنان (ع) برخورد کردند و حضرت ماجرا را پرسید و آنان شرح ماجرا را گفتند. حضرت (ع) رو به مرد کرد و پرسید : آیا زنت را متهم می کنی؟ مرد گفت : نه. حضرت باز هم سوال کرد: آیا در حال قاعدگی با او همبستر شده ای؟ مرد تأیید کرد و گفت : بله ، یک شب که ادعا می کرد قاعده است ، من گمان کردم به جهت سرما عذر می آورد؛ پس با او همبستر شدم. حضرت از زن نیز پرسید که آیا شوهرت در آن حال با تو نزدیکی کرده است؟ زن هم تأیید کرد.
در این زمان امیرمومنان علیه السلام به آنان فرمود....ادامه ماجرا
08.05.202507:29
تلنگر

در داروخانه ﻓﺮﺩﯼ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪ ﻭ با زبان ساده ﭘﺮﺳﯿﺪ:
ﮐﺮﻡ ﺿﺪ ﺳﯿﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﯾﻦ؟

ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﺑﺎ ﻟﺤﻨﯽ ﺗﻤﺴﺨﺮ ﺁﻣﯿﺰ ﭘﺮﺳﯿﺪ:
ﮐﺮﻡ ﺿﺪ ﺳﯿﻤﺎﻥ؟ ﺑﻠﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﯾﻢ .
ﮐﺮﻡ ﺿﺪ ﺗﯿﺮ ﺁﻫﻦ ﻭ ﺁﺟﺮ ﻫﻢ ﺩﺍﺭﻡ ﺣﺎﻻ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺸﻮ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﯾﺎ ﺧﺎﺭﺟﯽ؟
ﺍﻣﺎ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﺧﺎﺭﺟﯿﺶ ﮔﺮﻭﻧﻪ ﻫﺎ ....

ﻣﺮﺩ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺎﻧﺶ ﺩﻭﺧﺖ ﻭ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ:

ﺍﺯ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺳﺎﺧﺘﻤﻮﻥ ﺷﺪﻡ ، ﺩﺳﺘﺎﻡ ﺯﺑﺮ ﺷﺪﻩ، ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻢ ﺻﻮﺭﺕ ﺩﺧﺘﺮﻣﻮ ﻧﺎﺯ ﮐﻨﻢ ....

ﺍﮔﻪ ﺧﺎﺭﺟﯿﺶ ﺑﻬﺘﺮﻩ، ﺧﺎﺭﺟﯽ ﺑﺪﻩ .. ﻣﺘﺼﺪﯼ ﺩﺍﺭﻭﺧﺎﻧﻪ، ﻟﺒﺨﻨﺪ ،ﺭﻭﯼ ﻟﺒﺎﺵ ﯾﺦ ﺯﺩ ...

چه ﺣﻘﯿﺮ ﻭ ﻛﻮﭼﮏ ﺍﺳــﺖ ﺁﻥ کسی ﻛــﻪ به ﺧﻮﺩ مغرﻭﺭ ﺍﺳﺖ !

چرا که ﻧﻤﯽ ﺩﺍند بعد ﺍﺯ بازﯼ ﺷﻄﺮنج ، شاه ﻭ ﺳـﺮباز ، همه ﺩﺭ ﯾﮏ جعبه قرار ﻣﯽ گیرند.
جايگاه شاه و گدا ،
دارا و ندار ، قبراست...
انسانیت هست كه به یادگار می ماند...

⚜️@My_Hekayat⚜️
دخترم ۱۵ سالمه
اعتراف میکنم با داداشم‌ و دوستاش هفته ای ۳ بار... 👇
مشاهده اعتراف🔞
حکایت

یکی از دوستانم تعریف می‌کرد:
"پدری داشتیم کاملا خودکامه و دیکتاتور، آنقدر که اجازه نمی‌داد از خانه خارج شویم، می‌گفت بیرون پر از گرگ است و درب خانه را بعد از رفتنش روی ما قفل می‌کرد.
کمی بزرگتر که شدیم، علیه زورگویی پدر اعتراض کردیم، کتک خوردیم اما تعداد ما بیشتر بود و حریف ما نبود، سکوتی پر از خشم پیشه کرد و ما می‌دانستیم این سکوت چقدر خطرناک خواهدشد، از روی کلید پدر چند تا ساختیم و در را باز می‌کردیم و به بیرون می‌رفتیم. ما خوشحال بودیم از این استقلال و شبیه کودکان تازه متولد شده برای همه چیز ذوق داشتیم اما پدر عصبانی بود و نمی‌دانست چه کار کند، چند نفر را اجیر کرد کیف ما را در خیابان بزنند، به دخترها دست درازی کنند، از خانه سرقت کنند و تا می‌شد آزارمان بدهند.
آن‌وقت با چهره‌ای مظلوم رو می‌کرد به ما و می‌گفت: دیدید گفتم بیرون امن نیست؟ دیدید گفتم درها باید روی شما قفل باشد؟ دیدید بدون من نمی‌توانید امنیت داشته‌باشید؟"


⚜️@My_Hekayat⚜️
06.05.202505:40
⚜️حکایت ⚜️

تلنگری از زبان چارلز لمبرت:
یه همکار داشتم سر ماه که حقوق می‌گرفت تا ۱۵ روز ماه سیگار برگ می‌کشید، بهترین غذای رستوران رو می‌خورد اما نیمی از ماه رو غذای ساده از خونه می‌آورد. موقعی که از اونجا منتقل شدم کنارش نشستم و گفتم تا کی به این وضع ادامه میدی؟ با تعجب گفت کدوم وضع؟
گفتم زندگی نیمی اشرافی و نیمی گدایی. به چشمام خیره شد و گفت: تا حالا سیگار برگ کشیدی؟ گفتم نه. گفت تا حالا تاکسی دربست رفتی؟ گفتم نه! گفت تا حالا به یک کنسرت عالی رفته‌ای؟
گفتم نه.
گفت تا حالا غذای فرانسوی خورده.ای؟
گفتم نه!
گفت تا حالا تمام پولت رو برای کسی که دوستش داری هدیه خریدی تا خوشحالش کنی؟
گفتم نه.
گفت اصلا عاشق بوده‌ای؟
گفتم نه!
گفت تاحالا یک هفته از شهر بیرون رفته‌ای؟
گفتم نه!
گفت اصلا زندگی کرده‌ای؟
با درماندگی گفتم آره. نه. نمی‌دونم.
همین طور نگاهم میکرد نگاهی تحقیر آمیز.
اما حالا که نگاهش می‌کردم برایم جذاب بود.
موقع خداحافظی تکه کیک خامه‌ای در دست داشت تعارفم کرد و یه جمله بهم گفت که زندگیم رو عوض کرد، اون پرسید می‌دونی تا کی زنده‌ای؟ گفتم نه! گفت پس سعی کن دست کم نیمی از ماه را زندگی کنی.

⚜️@My_Hekayat⚜️
🏳️‍🌈 لواط چگونه به وجود آمد؟؟
اولین همجنس گرایان تاریخ؟؟
قوم لوط چه کسانی بودند؟؟
سرنوشت اولین لواط کاران تاریخ ؟؟

همه و همه رو میتونید از اینجا بخوانید و ببینید👇

https://t.me/+gNg3wcI31QoxYjhk
❤️📌فیلم لورفته رابطه جنسی حسن خانجانی دادستان همدان با منشیش راضیه عرفانی تو خونه مجردیش که توسط علی سلامت که تازه دستگیر شده پخش شد 😐 قیافشون هم کامل مشخصه 🤦🏻‍♀

🔗 مشاهده کامل فیلم بدون سانسور
07.05.202515:06
حکایت

ﺭﻭﺯﯼ ﭘﺴﺮﯼ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﭘﺪﺭ ﺧﻮﺩ ﺳﻮﺍﺭ ﺑﺮ ﻣﺎﺷﯿﻨﯽ ﺑﻮﺩ ﺩﺭ ﺟﺎﺩﻩ ﺍﯼ ﭘﺮپیچ ﻭ ﺧﻢ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺣﺮﮐﺖ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﮐﻨﺘﺮﻝ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﭘﺪﺭ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺗﺼﺎﺩﻑ ﺳﺨﺖ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺑﻪ ﺩﺭﻩ ﺳﻘﻮﻁ می کند ،
ﭘﺪﺭ ﺩﺭ ﺟﺎ ﻓﻮﺕ می کند ﺍﻣﺎ ﭘﺴﺮ ﺗﻮﺳﻂ ﻧﯿﺮﻭﻫﺎﯼ ﺍﻣﺪﺍﺩﯼ ﻧﺠﺎﺕ می یاﺑﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺍﻧﺘﻘﺎﻝ داده می شود

ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺭﯾﯿﺲ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺮﺭﺳﯽ ﻭﺿﻌﯿﺖ ﺟﺴﻤﺎﻧﯽ ﮐﻮﺩﮎ ﺑﻪﻣﻼﻗﺎﺕ ﺍﻭ می رود، ﺑﻪ ﯾﮑﺒﺎﺭﻩ ﻭ ﺑﺎ ﺷﮕﻔﺘﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ می شود ﮐﻪ ﺁﻥ ﮐﻮﺩﮎ، ﭘﺴﺮ ﺧﻮﺩ ﺍﻭﺳﺖ!

ﺳﻮﺍﻝ:
ﺍﮔﺮ ﭘﺪﺭ ﮐﻮﺩﮎ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ، ﭘﺲ ﺭﯾﯿﺲ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺍﺳﺖ؟!
چندثانیه فکر کنید سپس بخوانید؛

ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﻧﺎﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻩ ﺑﻪ ﺍﻓﮑﺎﺭﯼ ﭼﻨﮓ ﻣﯿﺰﻧﺪ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﭘﺸﺘﻮﺍﻧﻪ ﻣﻨﻄﻘﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻥ ﻧﺪﺍﺭد!
ﺁﯾﺎ ﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﻓﮑﺮﺵ ﺭﺳﯿﺪ ﮐﻪ ﺭﺋﯿﺲ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﯾﮏ ﺯﻥ ﺑﺎﺷﺪ؟!

ﺍﮔﺮ ﺗﻔﮑﺮ ﻗﺎﻟﺒﯽ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺟﻨﺴﯿﺖ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﯾﻦﺳﻮﺍﻝ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺭﺳﺖ می دادیم،
ﺑﻠﻪ ﺭﺋﯿﺲ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﻣﺎﺩﺭ ﭘﺴﺮ ﺑﻮﺩ
ﻣﮕﺮ ﻓﻘﻂ یک ﻣﺮﺩ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﺪ ﺭﺋﯿﺲ ﺑﺎﺷﺪ؟!

ﺍﻣﺮﻭﺯه ﻣﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﺳﯿﺮ ﺗﻔﮑﺮﺍﺕ ﻗﺎﻟﺒﯽ ﺧﻮﺩ ﻫﺴﺘﯿﻢ، ﺗﻔﮑﺮ ﻗﺎﻟﺒﯽ ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺟﻨﺴﯿﺖ ﻧﯿﺴﺖ ...

«ﺗﻔﮑﺮ ﻗﺎﻟﺒﯽ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺯﻣﯿﻨﻪ ﺍﯼ می تواند ﺑﺎشد.»


⚜️@My_Hekayat⚜️
⚡️سرنوشت عجیب سرباز بدشانش جنگ جهانی دوم!

"کیونگ جونگ یانگ" جوان 18 ساله کره ای بود که در سال 1938 توسط ارتش ژاپن از کشور اشغال شده کره به خدمت اجباری فراخوانده شد. ارتش ژاپن او را برای جنگ مقابل شوروی به جبهه ها اعزام نمود اما او پس از مدتی توسط ارتش سرخ به اسارت گرفته شد و ارتش سرخ نیز وی را در سال 1942 به جبهه های شرقی و مقابل آلمان نازی فرستاد. از بخت بد "جونگ یانگ" در سال 1943 به اسارت نیروهای آلمانی در می آید و آلمانی ها نیز او را در سال 1943 و به منظور مقابله با نیروهای متفقین به ساحل نرماندی میفرستند .

باز هم "جونگ یانگ" در سال 1944 و در جریان جنگ با نیروهای متفقین اینبار به اسارت چتربازان آمریکایی در می آید و نهایتا در سال 1945 توسط انگلیسی ها آزاد میشود. او باقی عمر خود را تا سال 1992 در Illinois آمریکا مستقر میشود. فیلم my way بر اساس زندگی او ساخته شده است.

⚡️عکس مربوط به فردای روز اسارتش توسط نیرو های آمریکایی در ژوئن 1944 می باشد.
⚜️@My_Hekayat⚜️
05.05.202515:04
⚜️حکایت ⚜️

✅ 30 درس زندگی از پیرمرد 80 ساله :


1- اگه قراره ببازی به بهترین شکل بباز.
2- اگه قراره ببری به بهترین شکل ببر.
3- کتاب هایی که احتیاج نداری، قرض بده.
4- برای زندگیت خودت تصمیم بگیر.
5- به فکر انتقام نباش، ببخش و فراموش کن.
6- شریک زندگیت رو با دقت انتخاب کن.
7- هیچوقت با طعنه و کنایه حرف نزن.
8- اگه قراره بجنگی، ضربه اول رو تو بزن.
9- اگه میخوای موضوع مهمی رو به کسی بگی، دوبار دربارش فکر کن.
10- همیشه دستی که به سمتت دراز میشه رو بگیر.
11- هرکاری که برات لذت بخشه انجام بده.
12- راز نگه دار باش.
13- به مردم شانس مجدد بده، اما سه بار نه.
14- رمانتیک باش.
15- راحت باش، تو زندگی سخت نگیر.
16- عادت کن به دیگران خوبی کنی.
17- ساده و هوشمند کار کن.
18- فروتن باش.
19- روزت رو با موزیک مورد علاقت شروع کن.
20- به کسایی که دوسشون داری گل هدیه بده.
21- همیشه ایده هات رو یادداشت کن.
22- به دوستات و اقوامت سر بزن.
23- یادت باشه هیچکس تنهایی نمیتونه برنده باشه.
24- انتظار نداشته باش زندگی همیشه منصفانه باشه.
25- خودت باش همیشه.
26- هر وقت با بچه ها بازی می‌کنی اجازه بده برنده شن.
27- اگه کسی رو بغل میکنی اجازه بده اول اونا برن عقب.
28- به غریبه ها کمک های کوچیک بکن.
29- همیشه خودتو توی اولویت بزار.
30- اگه کسیو دوست داری، بهش بگو.

⚜️@My_Hekayat⚜️
25.04.202519:48
عراق در لیست کثیف ترین کشورهای جهان قرار گرفته است

حقایق مهلک کشور عراق ➡️

باورتون میشه اینجا عراقِ😳🤯
این چنل پی‌دی‌اف همه کتاب‌های گرون قیمت رو گذاشته:

📖 @FreeBook
📖 @FreeBook
حکایت

درباریان ناصرالدین شاه

روزی ناصرالدین‌شاه و همرامانش رفتند باغ دوشان تپه، نهال گل سرخ قشنگی جلوی عمارت نظر شاه را جلب کرد، فورا کاغذ و قلم برداشت و شروع بکشیدن گل نمود. نقاشی که تمام شد، آنرا به مستوفی الممالک نشان داد و گفت چطور است؟

گفت: قربان خیلی خوب است، بعد اقبال الدوله رسید، گفت: قربان حقیقتا عالی است و بعد اعتمادالسلطنه گفت: قربان نظیر ندارد و بعد یکی دیگر گفت: این نقاشی حتی از خود گل هم طبیعی تر و زیباتر است و نوبت به ضیاالدوله رسید، حتی عطر و بوی نقاشی قبله عالم از عطر و بوی خود گل بیشتر و فرحناکتر است!

همه حضار خندیدند، بعد از آنکه خلوت شد، شاه به موسیو ریشار فرانسوی گفت: وضع امروز را دیدی؟! من باید با این آدمها، مملکت را اداره کنم...

⚜️@My_Hekayat⚜️
05.05.202511:26
⚜️حکایت ⚜️

پیر زن و خدا
پیر زنی در خواب خدا را دید و از او خواست مهمان خانه اش شود. خدا قبول کرد و به او گفت که فردا به دیدنش می آید. پیر زن از خواب بیدار شد، با عجله شروع به جارو کردن خانه کرد و چند نان تازه خرید و خوشمزه ترین غذا را پخت و منتظر ماند. چند دقیقه بعد در خانه به صدا در آمد. پیرزن با عجله در را باز کرد اما پیرمرد فقیری را دید که از او غذایی درخواست میکند لذا عصبانی شد و در را بست. نیم ساعت بعد باز در خانه به صدا درآمد. پیر زن دوباره در را باز کرد و کودکی را دید از او خواست تا از سرما نجاتش دهد. پیر زن با ناراحتی در را بست و به خانه برگشت. غروب در خانه باز به صدا درآمد. این بار پیر زن مطمئن بود که خدا آمده، پس در را باز کرد ولی این بار نیز زن فقیری را دید که برای کودکان گرسنه اش غذایی می خواست. پیرزن که خیلی عصبانی شده بود، زن فقیر را دور کرد. شب شد ولی خدا نیامد. پیرزن با ناامیدی خوابید و در خواب بار دیگر خدا را دید. او با ناراحتی به خـدا گفت: خدایـا، مگر تو قول نداده بودی که امـروز به دیـدنم مـی آیی؟ خدا جواب داد: بله، ولی من سه بار به خانه ات آمدم و تو در را به رویم بستی!


⚜️@My_Hekayat⚜️
😱باورتون نمیشه اینجا عراق:رفتار عجیب دختران عراقی

مشاهده ➡️
显示 1 - 24 982
登录以解锁更多功能。