پنجشنبه مورخ ۲۸ فروردین ۱۴۰۴
دیروز یک مریض بسیار بدحال داشتیم. یه بچه که بخاطر یه اسهال استفراغ ساده اینقدر مایع از دست داده بود که هوشیاریش کم شده بود و نمیتونست نفس بکشه. کد احیا خورد چون داشت میمرد. باید فورا بهش مایع میدادیم ولی چون خیلی فشار خونش پایین بود رگ نداشت. مهران رفته بود بالای سرش، حتی سعی کردن از رگهای روی جمجمهش رگ بگیرن سرم بزنن ولی رگ نداشت، چه برسه به دست و پا. دقیقا جایی که تقریبا گفتیم تموم شد و من محیط رو ترک کردم و برگشتم سر کار خودم، یکی از استادامون دوان دوان اومد توی اورژانس و بدون مکث سوزن زد وسط مغز استخوان بچه و سرم مثل فرفره رفت. یه سرم زد داخل مغز استخوان ران راستش و یکی وسط استخوان ران چپش. بچه احیا شد و احتمالا تا شنبه با حال کاملا خوب میره خونه. از دیروز دارم فکر میکنم که من ۷ ساله دارم پزشکی میخونم و کلی مریض جلوی چشمام بخاطر کمبود مایعات دچار نارسایی کلیوی و بعدش مرگ شدن ولی من حتی یکبار هم به ذهنم نرسیده که برم توی یوتیوب و آموزش سرم زدن وسط مغز استخوان آدمیزاد رو ببینم. آموزشی که احتمالا هزار ویدیو براش وجود داره.
وقتی فهمیدم استادمون اینطوری جون بچه رو نجات داده به این فکر کردم که اگر به جای ۱۲ ظهر ساعت ۱۳ میومد بیمارستان قطعا مرده بود. به همین سادگی. به این فکر کردم که این ناآگاهی من و امثال من از کجا میاد. این میل شدید به تسلیم شدن و خبر مرگ دادن از کجا میاد. آیا بخاطر وجدان نداشتنه؟ که باید بگم خیر، خیلی شده که مریضی بمیره و بعدش برم توی راه پله یا یه گوشه خلوت واسه خودم گریه کنم. یه بار حتی یادمه توی بخش داخلی یه پسر ۲۰ ساله اومد که موقع بستری باباش داشت باهام گپ میزد و میگفت تازگی کلاس زبان رو شروع کرده و وقتی باهاش انگلیسی حرف زدم گل از گلش شکفت و خندان باهم کلی گپ زدیم. ۲ ساعت بعد قلبش وایستاد و من در حالی که حتی نمیدونستم چرا داره میمیره داشتم احیاش میکردم. وقتی مرد آروم آروم وسط همون راهروی بیمارستان راه رفتم و بلند گریه کردم. یادمه همراه مریضا وقتی تگ پزشک رو روی لباسم دیدن وحشت کردن و مریضاشون رو بغل کردن. هالهای از استرس که هر کسی ممکنه به راحتی بمیره داشت باهام توی بیمارستان حرکت میکرد. پس نه، قطعا بخاطر وجدان نداشتن نیست. اما دیشب وقتی داشت خوابم میبرد به این فکر کردم که تابحال شده قبل از تسلیم شدن از خودم بپرسم آیا در حد توان و سواد خودم هر کاری ممکن بود رو انجام دادم؟ نه، نشده. نسل ما، از پزشک تا مهندس تا سرباز و معلم، همه عادت کردیم به تسلیم شدن و گریه کردن از فرط ناتوانی.