Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
خࢪگوش وانیلے avatar

خࢪگوش وانیلے

‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ㅤᥣᥱƚ᥉ ƚᥲᥣ𝗄 ᑲᥲᥒᥒ𝗂ᥱ᥉!¡ ૮₍˶ ᴖ ˔ ᴖ ⑅₎ა ♡
‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ㅤ‌ ‌ ‌ ‌https://t.me/starbunbun
TGlist reytingi
0
0
TuriOmmaviy
Tekshirish
Tekshirilmagan
Ishonchnoma
Shubhali
Joylashuv
TilBoshqa
Kanal yaratilgan sanaТрав 03, 2024
TGlist-ga qo'shildi
Груд 28, 2024

"خࢪگوش وانیلے" guruhidagi so'nggi postlar

من هم دیلی شما رو خیلی خیلی دوستش دارم~ مچکرم
@bunnberrie
‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌( 💳 ‌) ‌‌ ‌ ‌" ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌. ‌ ‌ ‌𝖢𝗁𝖺𝗅𝗅𝖾𝗇𝗀𝖾‌ ‌ ‌ ‌ ‌!! ‌ ‌‌ ‌ ‌

فور کنید و آیدی بذارید ؛

آهنگ و وایب تقدیم کنم و رندوم نسبت بزنم .
آخ چقدر ذوق کردم<=
Repost qilingan:
ㅤbusan boy ( top lvl ) avatar
ㅤbusan boy ( top lvl )
🌟🌟 نرم و YUM YUM
ممنونم به خاطر اینکه خوشحالم کردید کوکی شکری
قلمت خاصه
چقد شیرینه
دقیقا مثل شما~
Repost qilingan:
ᴠɪᴄᴛᴏʀʏ avatar
ᴠɪᴄᴛᴏʀʏ
کیوت و خاص

Rekordlar

16.03.202512:14
371Obunachilar
06.10.202423:59
0Iqtiboslar indeksi
13.10.202423:59
61Bitta post qamrovi
20.03.202522:00
58Reklama posti qamrovi
19.11.202423:59
5.88%ER
20.03.202518:02
10.76%ERR

Rivojlanish

Obunachilar
Iqtibos indeksi
1 ta post qamrovi
Reklama posti qamrovi
ER
ERR
ЛИСТ '24ГРУД '24СІЧ '25ЛЮТ '25БЕР '25КВІТ '25

خࢪگوش وانیلے mashhur postlari

16.03.202511:40
بوی خاک و چای🤎🤎

خیابان‌ها با سنگفرش‌های قدیمی پوشیده بودند و خانه‌ها حیاط‌هایی بزرگ و پر از درختان بلند داشتند که سایه‌ای دلپذیر می‌افکند. مردم با لباس‌های رسمی و مرتب در کنار یکدیگر زندگی می‌کردند و ساعت‌ها در کافه‌ها و چایخانه‌ها می‌نشستند، از داستان‌های قدیمی می‌گفتند و با هم به گفتگو می‌پرداختند. صدای موسیقی سنتی در مراسم‌های رسمی و جشن‌ها پیچیده بود، و در بازارهای شلوغ و رنگارنگ، عطر زعفران، عود، و ادویه‌ها فضا را پر کرده بود. نسیم ملایم بوی خاک و چمن تازه را به همراه داشت و در کوچه‌ها، مردان در کنار هم مشغول به کارهای روزمره بودند. دنیایی آرام، اما در حال تغییر، در حال شکل‌گیری بود.
16.03.202511:40
16.03.202511:40
پنجره‌های قدیمی خیره به خیابون، ساکت و منتظر.
20.03.202505:32
مزه‌ی سیب قرمز شیرین❕🌟
هوای بیرون سرد بود، اما تو هنوز عطر گلی که درخت‌های حیاط تو به هوا می‌فرستادند را حس می‌کردی. نور آفتاب از لابه‌لای برگ‌ها می‌گذشت و روی زمین طرح‌هایی عجیب می‌ساخت، درست مثل یک نقاشی که هیچ‌کس نتواند آن را دوباره خلق کند. در دستت فنجان چای بود و دودی که از آن برمی‌خواست، مثل یک یادآوری آرام از لحظه‌هایی بود که در زمان گم می‌شدند. صدای قدم‌های کسی به گوش می‌رسید، اما همه چیز در این سکوت و نور پاییزی در هم می‌آمیخت و هیچ چیزی جز آرامش باقی نمی‌ماند. لحظه‌ها پر از حس تازه‌ای بودند، مثل طعم یک سیب قرمز تازه در دهان، یا لمس یک دست گرم در یک روز سرد. هیچ‌چیز بیشتر از همین لحظه‌های ساده و بی‌صدا ارزشمند نبود، وقتی که زندگی مثل رنگ‌های گرم پاییز به اطراف می‌ریخت و تو احساس می‌کردی که در این دنیای شلوغ، همچنان در یک نقطه‌ از آرامش گم شده‌ای.
Repost qilingan:
یغماے بوسہ avatar
یغماے بوسہ
20.03.202516:22
می دانم آشنای دیروز و غریبه ی امروزم ولی با همه ی غریبگی ام،هنوز آشنای هر روز رویایم هستی و این غریبگی برایم آشناست؛
میان همهمه باد های گیج بهاری خش خش یاد تو،زیر پاهای جانم شنیدنی است ولی چه قدر سخت است که مجبورم دست هایم را روی گوش هایم بگذارم تا نکند ضرباهنگ پای یادت،تنگ بلور قلب منتظرم را بلرزاند.
قدم میزنم در کوچه باغ های یادت و روی صندلی خاطره ها به نظاره ی افق های دور دست می نشینم.باد بهاری مرا یاد لحن یخ زده ی کلامت می اندازد و آن شب پر اصرار من و پر انکار تو!همان شب که بال بال میزدم برای تلاقی جرقه نگاهم باتو تا خرمن هر چه احساسم را به آتش بکشانی و در هوای نیاز خاکسترم کنی.آن شب که من پر پر میزدم تا با آرامش سکر آور نگاهت،آرامم کنی..ولی تو آن شب سنگ تر از همین صندلی سنگی شده بودی که رویش نشسته ام.انگار هر چه پنبه در دنیا بود در گوش تو جا شده بود که صدای تمنایم را نمی شنیدی.آن شب میخواستم تمام تنهایی هایم را با پونه ی آغوشت پیوند زنم و عطر مخملی هر چه عشق را به تن خسته جانم بپاشانم ولی تو آن شب با پیوند بیگانه بودی و حتی وقتی میخواستی با من از جدایی بگویی مثل همیشه با لبخند به بزم جدایی دعوتم میکردی.تو آن شب بر من و تمام پریشانی گیسو هایم خندیدی.خندیدی بر من و داغی که بر شقایق دلم گذاشته بودی.تو شمس گونه از لا به لای شب خاطره هایم پر کشیدی و من مولانا وار به انتظاری فرجامت چه تلخ نشستم.آن شب صدای«دوستت دارم»هایم به امتداد هفت آسمان میرسید ولی تو حاضر نشدی در یک قدمی من بایستی.
03.04.202511:27
🎀🎀😀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
شما به یه مهمانی بالماسکه دعوتید
نور شمع‌ها، ماسک‌های مرموز، نگاه‌های خیره

این پیام رو فوروارد کنید و اسکرین از پروفایلتان بدید یا آیدی بدید تا شیپتون کنم!🍒

Limit: 350
14.04.202502:38
من هم دیلی شما رو خیلی خیلی دوستش دارم~ مچکرم
03.04.202511:27
‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ㅤ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ㅤ🎄نفس‌های گم‌شده
ㅤ‌ㅤ 🎀🎀🎀
نور کمرنگ چراغی که نیمه‌شب هنوز خاموش نشده. سایه‌هایی که روی دیوار تکان می‌خورند، مثل خاطراتی که نمی‌روند. بادی که لای پرده‌های نازک پیچیده، آرام، بی‌صدا، انگار چیزی را با خودش می‌برد. عطری که روی لحاف مانده، قدیمی، آشنا، ولی نامفهوم. یک صفحه‌ی خط‌خورده، یک موسیقی دور، یک چیزی که انگار باید یادت بیاید، اما نمی‌آید.
03.04.202511:27
‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ㅤ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ㅤ🌟🌟🌟🌟
‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌ ۫ ‌‌‌‌‌ ‌‌‌ ִֶָ ‌‌‌𖤐 کـاپل: تهکـوک 𓂃 ๋࣭ ⋆
Genre: Drama, Fantasy, Mystery, Emotional (Classic & Sweet Vibe), Romance


"یه صفحه‌ی گم‌شده توی شلوغی توییتر، چند تا توییت که انگار با کسی حرف می‌زدن که دیگه نبود. تهیونگ نباید می‌دید، ولی دید. و حالا، انگار یه چیزی توی گذشته صداش می‌زد، یه چیزی که نباید یادش می‌اومد... یا شاید هم باید."


(جیمین: "تهیونگ و لومن تو دایرکتن. داریم تاریخ رو رقم می‌زنیم."

نامجون: "کسی نپرسید ولی من حس می‌کنم قراره یه فاجعه اتفاق بیفته."

هوسوک: "من فقط می‌خوام بدونم تهیونگ چی گفته که لومن هنوز شوکه‌ست."

نفس عمیق کشیدم. اگه توی گروه یه چیزی می‌گفتم، دیگه راه برگشتی نبود. پس نوشتم:

👘 "اگه یه روز گم شدم، تهیونگ مقصره.")

‌ 𝅄  ⁺  ᨳ   ٫٫ ‌‌⍴‌ᥲɾ‌𝗍‌ ᥒ‌ꪱ‌ᥒ‌ᥱ ᥥ ᥥ    🖤  。 ࿐‌
𝅄  ⁺  ᨳ   ٫٫ ‌‌ Wattpad ᥥ ᥥ    🖤  。 ࿐‌
20.03.202505:32
15.03.202511:42
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
02.04.202520:46
قشنگ تر از این؟ ملویی خیلی قشنگه عاشقشم🤭
15.03.202506:05
چند تا عروسک نارگیلی میان پیشمون؟💤
-چسبوندن بوسه‌های نعنایی به پیشونیتون❤️💔
Ko'proq funksiyalarni ochish uchun tizimga kiring.