
𝖡𝖾—𝗆𝗂𝗇𝖾
𝖠𝗇𝖽 𝖨 𝗐𝖺𝗌 @bliuaoz 𝗋𝗎𝗇𝗇𝗂𝗇𝗀 𝖿𝖺𝗋 𝖺𝗐𝖺𝗒
TGlist reytingi
0
0
TuriOmmaviy
Tekshirish
TekshirilmaganIshonchnoma
ShubhaliJoylashuv
TilBoshqa
Kanal yaratilgan sanaСерп 12, 2024
TGlist-ga qo'shildi
Груд 07, 2024"𝖡𝖾—𝗆𝗂𝗇𝖾" guruhidagi so'nggi postlar
Repost qilingan:
𝖡𝖫𝖴𝖤 𝖱𝖮𝖲𝖤 🫐

11.04.202508:35
با قدمهای بزرگ و اضطراب، از میان کوچههای تنگ و تاریک محله میدویدم هر لحظه که میگذشت، ترس و نگرانی در وجودم بیشتر میشد. سرانجام وارد جنگل تاریک شدم و به سمت گاراژی رفتم که هیچکس از وجودش خبر نداشت این محل، تنها جای قرار من و وو بود، جایی که خاطرات شاد و غمگینی در آن داشتیم.
از میان درختان با ترس زیاد رد میشدم وقتی به گاراژ رسیدم، دست از زانوهایم گرفتم و نفسهای تندی میزدم در آنجا با قفل و زنجیر بسته شده بود با سنگی که روی زمین بود، با ضربههای مکرر به زنجیر میزدم تا آن را بشکنم سرانجام زنجیر را شکوندم و به گوشهای پرت کردم با عجله وارد گاراژ شدم.
اما آنجا مثل همیشه نبود دیگر هیچ وسیلهای در آنجا نبود همهچیز خاک خورده بود و تار عنکبوتهایی که با نور خورشید میدرخشیدند سکوت را حاکم کرده بودند. تنها بر روی زمین خاک خورده زانو زدم قلبم درد میکرد و چشمانم پر از اشک شده بود چرا اینجا تخلیه شده و به این روز افتاده بود؟
دستم را مشت کردم و از سر کلافگی به رونم میکوبیدم به این فکر کردم که چه اتفاقی افتاده، اما هیچ چیز به یادم نمیآمد.
"اگر اینجا نیست، پس کجاست؟" همینطور داشتم فکر میکردم که چشمم به کتابی افتاد که در طاقچه بود بلند شدم و کتاب را برداشتم خاک روی آن را با فوت پاک کردم و آن را باز کردم.
در گوشه پایین کتاب، تاریخی نوشته شده بود که به آن خیره شدم این تاریخ برایم آشنا بود دستم را روی طاقچه گذاشتم، بدنم را خم کردم و سرم را پایین آوردم در فکر فرو رفتم. این کتاب را خودم برایش گرفته بودم این تاریخ یادآور روزی بود که آن را به او هدیه داده بودم در آن لحظه خاطرات گذشته به ذهنم هجوم آورد یادم آمد که چقدر آن کتاب برایم مهم بود و چقدر از دادن آن به او لذت برده بودم حالا که دوباره آن را در دست داشتم احساس عجیبی داشتم گویی زمان به عقب برگشته بود و من دوباره در همان روز بودم که آن را به او هدیه داده بودم اما حالا همه چیز متفاوت بود او دیگر آنجا نبود و من تنها بودم. فهمیدم که باید به کتابخانهای میرفتم که در آن پارهوقت کار میکرد آن کتابخانه در سئول بود.
به سمت در گاراژ رفتم و از آنجا خارج شدم نفس عمیقی کشیدم و هوای تازه را به ریههایم کشاندم کتاب را در دستم فشردم و از جنگل خارج شدم.
تاکسی زردی که از دور میآمد را با دستم متوقف کردم، سوار شدم و به سئول رفتم. وقتی به مقصد رسیدم، از تاکسی پیاده شدم و وارد کتابخانه شدم. کتابخانهای با وایب کلاسیک بود که بخشی از آن مخصوص صفحه های گرامافون بود و در کنج آن یک گرامافون قدیمی وجود داشت .فضای آنجا با آهنگ کلاسیک پر شده بود، صاحب آنجا را دیدم و به سمت او رفتم درباره او پرسیدم، اما گفتند که دیگر آنجا کار نمیکند.
روی صندلیهای کنار شیشه نشستم و سرم را به شیشه عقب تکیه دادم بغض گلویم را گرفته بود. به کتابی که در دستم بود خیره شدم و دوباره با سوالات در ذهنم تنها ماندم
11.04.202508:09
— Yes, professor.
𝖢𝗁𝖺𝗉𝗍𝖾𝗋 𝟫 :
Desperate for his touch
𐬺 tap to read
𝖢𝗁𝖺𝗉𝗍𝖾𝗋 𝟫 :
Desperate for his touch
𐬺 tap to read


Repost qilingan:
𝖦𝗒𝗎𝖩𝗎𝗇

07.04.202521:19
★ ⸝⸝ Last Wish ꒱ Chapter ‐ 𝟹𝟷
⟡ tap to read︙telegraph – wattpad ⟡
by︙marnnie & goldieri
genre︙angst- romance - fantasy - smut
— t.me/GyujunCore
#Last_Wish


05.04.202520:21
Ugly cry.
05.04.202520:07
taebin
05.04.202520:06
💭 Forward this and mention ur fav ship so I'll made an edit like this for u, and I'll write some sentences for u
limit:10 channel
05.04.202517:48
– 𝗐𝗁𝗈 ?
05.04.202517:48
O'chirildi05.04.202522:33
05.04.202512:32
05.04.202512:32
05.04.202512:32
فولدرو اد کردید خانومیا؟😼
Rekordlar
08.04.202521:01
841Obunachilar10.10.202423:59
0Iqtiboslar indeksi07.03.202515:28
197Bitta post qamrovi19.02.202523:59
81Reklama posti qamrovi27.03.202523:59
185.71%ER14.02.202515:29
27.98%ERRKo'proq funksiyalarni ochish uchun tizimga kiring.